
روزنامه فرهیختگان نوشت: محسن چاوشی با انتشار تازهترین اثرش «بامداد خمار»، بار دیگر به صدر گفتوگوهای موسیقیایی بازگشته است. این بار او سراغ غزلی از حافظ رفته؛ غزلی پر از عشق، انتظار و حسرت.
انتخاب چنین متنی در زمانی که ترانههای پاپ بیشتر حول روابط زودگذر و احساسات سطحی میچرخند، تصمیمی جسورانه است. چاوشی با صدای خود این شعر را از کتاب به جان مردم آورده، بیآنکه بخواهد در فرم موسیقی سنتی گرفتار شود یا در چهارچوب پاپ بماند. او میان این دو فضا پل میزند و درنتیجه، اثرش رنگوبویی تازه پیدا میکند.
اما واکنشها به این آهنگ دوگانه بود. برخی معتقدند چاوشی در «بامداد خمار» از قدرت پیشین خود فاصله گرفته و دیگر آن شور و جسارت آثار گذشته را ندارد. در مقابل، طرفداران او که همواره بدنه اصلی شنوندگان موسیقی پاپ را تشکیل میدهند، نظر دیگری داشتند و میگویند چاوشی همان است که همیشه بوده؛ صادق، متفکر و وفادار به احساس.
واقعیت شاید جایی میان این دو دیدگاه باشد. «بامداد خمار» بیش از آنکه بخواهد شوک ایجاد کند، میخواهد آرام کند. در این اثر خبری از فریاد نیست؛ بلکه تأمل، سکوت و عمق جای آن را گرفته است. چاوشی در این کار صدای خود را نرمتر کرده و اجازه داده واژههای حافظ، با ریتمی آرام و سازبندی سنجیده، پیامشان را منتقل کنند. اگر آثار پیشین او فریاد بودند، «بامداد خمار» نجواست. چیزی که همیشه در آثار او شنیده شده است.
نکته جالب اینجاست که در فضای مجازی، برخلاف برخی نقدهای محدود و جهتدار، مردم از این قطعه استقبال کردند. در کمتر از چند روز، میلیونها بار پخش شد و کامنتهای کاربران پر بود از واژههایی چون «آرامش»، «اصالت» و «یاد قدیم». این واکنش نشان میدهد ارتباط میان چاوشی و مخاطبانش همچنان برقرار است. مردم به دنبال صداقت هستند و چاوشی هنوز همان صدای صادق و بیریاست.
باید بهخاطر داشت که در موسیقی ایران، کمتر هنرمندی توانسته طی دو دهه محبوب باقی بماند و همزمان مسیر هنریاش را تغییر دهد. محسن چاوشی این مسیر را با جسارت پیموده است. از «یه شاخه نیلوفر» و «پاروی بیقایق» تا «قمارباز» و «علاج»، او در هر دورهای روایتی تازه از خود ارائه داده و نشان داده که به بلوغ هنری رسیده است.
در «بامداد خمار» نیز همین بلوغ دیده میشود: آرامتر، اندیشمندتر و پختهتر از قبل. از سوی دیگر، نقش چاوشی در پیوند شعر کلاسیک با موسیقی معاصر را نباید نادیده گرفت. او در سالهای گذشته نشان داده که توانایی ویژهای در نزدیککردن مخاطب امروز به شعر دیروز دارد. وقتی حافظ، مولانا یا خیام را با صدای او میشنویم، شعر از قالب ادبی بیرون میآید و بدل به تجربهای احساسی و ملموس میشود. این همان کاری است که نسلهای قبل با تصنیفهای ماندگار انجام میدادند؛ کاری که چاوشی دوباره زنده کرده است.
اما فراتر از تحلیل موسیقایی، باید به وجه اجتماعی محسن چاوشی پرداخت. در روزگاری که موسیقی بیش از هر زمان دیگری تجاری شده و بسیاری از آثار برای بازار تولید میشوند، او هنوز با معیار «دل» کار میکند. همین تفاوت است که مردم حسش میکنند. شاید برخی از کارشناسان بگویند صدای چاوشی افت کرده یا تنظیمهایش ساده شده؛ اما برای شنوندهای که با آهنگهای او زیسته، این سادگی عین صداقت است.
درنهایت، محسن چاوشی همچنان یکی از معدود هنرمندانی است که توانسته میان مردم و تفکر تعادل برقرار کند. او نه از احساس فاصله گرفته و نه در شعار غرق شده. «بامداد خمار» شاید پرزرقوبرق نباشد، اما جوهر هنر را که ارتباط است، دارد؛ ارتباطی میان شاعر و شنونده، میان دیروز و امروز، میان عشق و انسان.
اگر روزی برای خوزستان خواند تا درد وطن را فریاد بزند و روزی در «علاج» از جنگ و مقاومت گفت، امروز در «بامداد خمار» از عشق میخواند؛ عشقی که هنوز میتواند پناه انسان باشد و شاید همین استمرار در دغدغه و صداقت است که او را ماندگار کرده. محسن چاوشی نه با فریاد، بلکه با سکوت مؤثر خود، هنوز حرف میزند. صدایی که از دل مردم برخاسته، هنوز بر دل مردم مینشیند و این بزرگترین موفقیت یک هنرمند است.
- 13
- 2












































