شنبه ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
۰۹:۲۵ - ۱۸ دي ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۱۰۰۴۵۷۵
تئاتر شهر

حمیدرضا آذرنگ از نمایشی تفکربرانگیز می‌گوید؛

مثل باروت برای به‌آتش کشیدن همه‌چیز!

حمیدرضا آذرنگ,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

این روزها نمایش «خنکای ختم خاطره» با کارگردانی نویسنده اثر یعنی حمیدرضا آذرنگ در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته است. خود حمیدرضا آذرنگ به همراه فاطمه معتمد آریا، علی سلیمانی، مرتضی آقاحسینی، مجید رحمتی، امین میری، بهنام شرفی، پریا وزیری، سارا شاهرودیان، امید سلیمی، هیراد آذرنگ و ماهرخ لک گروه بازیگران این نمایش نود دقیقه‌ای را تشکیل می‌دهند. به بهانه این اجرا با حمیدرضا آذرنگ؛ نویسنده، کارگردان و بازیگر «خنکای ختم خاطره» گفت‌وگو کرده‌ایم.

 

   در اغلب آثار نمایشی، نهایتاً با یک یا دو نقطه عطف مواجه هستیم که نقطه ثقل درام می‌شوند اما در «خنکای ختم خاطره» از ابتدا تا انتها نقاط عطف داریم. آیا این بخش به‌خاطر مسأله‌برانگیز بودن خود موضوع نمایش است؟

قصه پارت‌بندی شده بود و از ابتدا قرار بود نمایش از شش الی هفت داستان تشکیل شود که هرکدام قصه خود را داشته باشد. از آنجا که روح درام با تعلیق شکل پیدا می‌کند و باید همواره مخاطب را یک قدم به پیش برانید تا با خود فکر کند که می‌تواند به‌گونه دیگری ببیند، این شیوه را پیش گرفتم. از سویی دیگر در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که سراسر قضاوت هستیم.

 

اگر دقت کرده باشید ابتدای هر اپیزود با لبخند آغاز می‌شود اما در پایان اپیزود، تماشاگر از خنده پیشین خود شرمنده می‌شود. این اتفاق‌ها در جامعه خودمان هم می‌افتد و ما همواره نادانسته با خاطرات و روایت دیگران، درباره فردی که هیچ‌گاه در زندگی خود او را ندیده‌ایم، صحبت می‌کنیم! وقتی با این شخص روبه‌رو می‌شویم، از حرف‌هایی که زده‌ایم شرمنده می‌شویم اما باز هم این کار را تکرار می‌کنیم. درنتیجه به این بازخورد فکر کردم که مردم را در مواجهه با خودشان قرار دهم.

 

   از معدود آثاری که خودم را به این وضعیت دچار کرده است، می‌توانم به «سفر به انتهای شب» و «دسته دلقک‌ها» نوشته سلین اشاره کنم. در ابتدا یعنی ۱۰ تا ۱۵ صفحه اول با خواندن این کتاب قهقهه می‌زنید اما هرچه بیش‌تر پیش می‌روید، دچار نوعی عذاب وجدان می‌شوید. این تأثیرگذاری در خود موضوع مستتر است یا به نوع نگاه مربوط می‌شود؟

قطعاً نگاه و پرداخت موضوع تأثیر دارد.

 

تاکنون کم قصه ساخته نشده است و زمانی‌که درباره ادبیات نمایشی صحبت می‌کنیم، می‌بینیم آثار کمی درباره جنگ و تبعات آن ساخته نشده‌اند اما اینکه از چه منظری روایت کنیم و از چه زاویه‌ای با مخاطب مسأله را بیان کنید مهم است و باید به آن فکر شود. متأسفانه اغلب آثاری که در این زمینه دیده‌ایم یا صرفاً احساس‌گرایانه هستند یا صرفاً قهرمان‌پردازانه. متأسفانه در هر دو نوع اثر، نوعی کلیشه‌سازی اتفاق افتاده است. از دید من در درام، جبر است که قرارداد را شکل می‌دهد. شما می‌توانید با هر قراردادی که تمایل دارید، مخاطب را با خود همراه کنید به شرط اینکه جبر قرارداد وجود داشته باشد. باید مخاطب را به پذیرش وادار کنید تا بتواند زاویه دید خود به مسائل را تغییر دهد. اگر در روایت چند قدم از مخاطب جلوتر باشید، می‌توانید مخاطب را با اتفاق تازه مواجه کنید.

 

  اجرای «خنکای ختم خاطره» احساس‌گرا بود اما سانتی‌مانتال نبود. یعنی از کلیشه‌هایی که سال‌ها آنها را دیده‌ایم، خبری نبود.

 

خود موضوع احساس برانگیز است. مگر می‌شود قصه فردی که بچه‌اش رفته اما برنگشته است، خالی از احساس باشد؟! سال‌ها انتظار این شخص پر از احساس است و نمی‌شود به این موضوع بدون احساس نگاه کرد. یکی از مشکلاتی که من با اجراهای متفاوتی اعم از آثاری که با مجوز نویسنده اجرا شدند و همچنین بی‌شمار جوان‌هایی که بدون مجوز نمایش را اجرا کرده‌اند، داشته‌ام این بود که نگاه آنها به مقوله احساسی که در اثر وجود دارد و باید به مخاطب منتقل شود، نگاه درستی نبوده است.

 

   هر اپیزود نمایش در یک مکان جغرافیایی روایت می‌شود که در سراسر ایران پراکنده شده است و هرکدام داستانی خاص دارند. چه شد که این فضاهای متفاوت را به‌وجود آوردید؟

چندی پیش خانمی زیر پست نمایش «خنکای ختم خاطره» نوشته بود که از نمایش بسیار خوشش آمده است اما چرا از سیستان و بلوچستان و محرومیت این جغرافیا چیزی نگفتید؟ و من پاسخی نداشتم. دلیل پراکندگی جغرافیایی اپیزودها این بود که می‌خواستم به‌نوعی از تمرکزگرایی و انحصارطلبی جنگ که به یک‌سری آدم خاص تعلق دارد و عده‌ای احساس می‌کنند تنها آنها داغداران و وام‌داران جنگ هستند، دوری کنم.

 

دوست داشتم این فراگیر بودن تبعات جنگ در سرزمین و جغرافیای خودمان را نشان دهم. فقط جنوب و غرب درگیر جنگ نبودند بلکه تمام ایران درگیر این شرایط بودند. بی‌جهت نبود که توانستیم ۸ سال دوام بیاوریم چون هشت سال جوان‌های ما از اقصی‌نقاط ایران جنگیدند و بسیاری بازنگشتند تا این مقاومت شکل گرفت. برای خود من قومیت‌های مختلف و گویش‌ها همواره جذاب است و متأسفم که برخورد بسیار بدی با گویش‌ها شده است و به‌قدری برخی از گویش‌ها را به‌شکل مضحکه‌ استفاده کرده‌اند که مخاطب ناخودآگاه با شنیدن یک گویش می‌خندد. شرایط به قدری ناگوار شده که وقتی در یک مجموعه تلویزیونی از یک لهجه استفاده می‌شود، مردم آن جغرافیا ناراحت می‌شوند و به قول معروف بهشان برمی‌خورد.

 

از دیرباز جوک‌هایی درباره اقوام مختلف می‌ساختیم و انگار تنها تهرانی‌ها سلامت بودند! واقعاً هرگز با گویش‌ها محترمانه برخورد نکرده‌ایم. دوست داشتم شرافت و قداست گویش‌ها و اقوام رعایت شود و قصه در این شرایط لحاظ شود. در نتیجه شما یک زوج آذری را می‌بینید که با صداقت کامل می‌گویند: «این شهید استخوان است، پلاک است. هرچه هست مال ما!» موقعیت طنزی به‌وجود می‌آید که مخاطب می‌خندد اما در ادامه، این قصه یقه‌اش را می‌گیرد.

 

   برای نشان دادن هرکدام از اقلیم‌ها، علاوه‌  بر لهجه و گویش، عناصر دیگری هم نشان داده می‌شود. به‌عنوان‌مثال در اپیزود پدر و دختر کرد، خاصیتی جادویی در شخصیت پدر گنجانده شده است. کمی درباره این عناصر خاص توضیح دهید.

 

وقتی قصه‌ای از بن، به ذهنم می‌رسد، دیگر دخالتی در گفتمان‌ها انجام نمی‌دهم و اجازه می‌دهم خودشان حرف بزنند. در نمایش «ترن» از زبان نویسنده می‌شنویم: «از اول به استقبال و به سمت‌وسوی یک تم خاص رفتن و چارچوب قائل شدن برای متن، انسان را از فضاهای دیگر دور می‌کند.» البته انسان می‌داند چه می‌خواهد بگوید اما اگر کادری قائل شویم که فقط مطلب      مدنظر ما گفته شود، شاید بسیاری از سرنوشت‌ها به‌درستی روایت نشوند چون نگاه سلیقه‌ای نویسنده لحاظ می‌شود. یا برخی از نویسنده‌ها دوست دارند فارغ از اندیشه‌ای که دارند، سوادشان هم به‌رخ کشیده شود اما من سعی کردم گوناگونی و برخورد با اقلیم‌ها به شکل درست روایت شود.

 

درواقع صاحبان اثر خود آدم‌ها هستند. می‌خواهم مثالی بزنم. در پروسه نگارش متن، در برهه‌ای دیگر قصه‌ای به ذهنم نمی‌رسید. روزی هنگامه قاضیانی که در اجرای اول با ما همراه بود، به من گفت: «همسایه‌ای دارم که پدر شهید و ارمنی است. از من پرسیده است که آیا اجازه می‌دهیم برای دیدن کار ما بیاید؟» تا صبح گریه می‌کردم و اپیزود ارمنی را می‌نوشتم. غربت وحشتناکی در این جمله بود! چرا باید کسی که در کشوری زندگی می‌کند و سهم دارد از آن کشور، باید برای دیدن یک تئاتر اجازه بگیرد؟! اینکه فقط چون باور و عقیده متفاوتی دارد، حس می‌کند برای دیدن نمایش باید اجازه بگیرد، بسیار دردناک است.

 

   اتفاقاً اپیزود ارمنی از لحاظ شخصیت‌پردازی  از تمام اپیزودها پیچیده‌تر بود.

شاید چون منطق بیشتر از احساس راوی این اپیزود است. گفتمانی کاملاً منطقی و گاهی حتی فلسفی در این اپیزود حکمفرماست که به چرایی بسیاری از مسائل البته در شکلی ساده پرداخته می‌شود. نمی‌خواستیم از ادبیات فیلسوفانه استفاده کنیم بلکه می‌خواستیم در دیالکتیکی ساده منطق شکل بگیرد. باید توجه کنیم که حرف و کلام بار دارد. شاید دقت روی اتفاق این اپیزود را عمیق‌تر کرده است.

 

   در همین اپیزود به بحث نام اشاره می‌شود. مادر چون خواب دیده است، نام فرزند خود را از وارطان به یوسف تغییر می‌دهد. وارطان و یوسف که با هم یک شخصیت را تشکیل می‌دهند. کمی درباره این نام‌گذاری بگویید.

در این بخش می‌خواستم به این بحث بپردازم که چه فرقی می‌کند این فرد به چه فرهنگ و قومی تعلق دارد. چرا باید میان این آدم و کسی که نامش را دوست داریم، تفاوت قائل شویم. در نهایت مأمور هم قبول می‌کند که این نام‌گذاری اهمیتی ندارد. ما سال‌ها به‌خاطر این مسأله تاوان داده‌ایم. همین الان هم به خاطر وجود این نگاه‌های سلیقه‌ای، اقلیت‌هایی که در سرزمین‌مان زندگی می‌کنند از حقوق حقه متعلق به خودشان محروم هستند.

 

یکی از نکاتی که در این اجرا به‌شدت دوست دارم، سکوت مخاطبان پس از تمام شدن نمایش است. آنها دوست دارند فکر کنند. معتقدم رسالت هنر این است که مخاطب را به چند لحظه سکوت و تفکر دعوت کنید. البته نمایش‌های متفاوتی داریم که آنها را زیر سؤال نمی‌برم اما از دید من رسالت هنر تنها کاتارسیس، تخلیه روانی، به آرامش رساندن یا حتی به سلامت رساندن نیست! هنر مسئول بهداشت نیست که به سلامت جامعه خود فکر کند بلکه هنر موظف است درباره فجایعی که اگر به آنها بها ندهیم، تاوان سنگینی خواهیم داد، هشدار دهد. شاهد هستیم افرادی رأس امور قرار می‌گیرند که با فرهنگ مدیریت آن امور فرسنگ‌ها فاصله دارند. به همین دلیل می‌بینیم ناگهان فردی هشت سال رئیس جمهوری می‌شود که از ادبیات او خجالت می‌کشیدیم!

 

   آن نوع نگاهی که بهرام بیضایی به مردم دارد و معتقد است تمام مشکلات ما از جهالت است. همچنین نگاه خاص او به مردم که نه تقدیس‌گرایانه است و نه تحقیرگرایانه.

 

متأسفانه ما هر دو نگاه را داریم! ما هم تابوسازان به‌شدت اغراق‌گری هستیم و هم با کم‌ترین اتفاق، ویرانگر تابوها هستیم. در طول حیات سیاسی و فرهنگی ما بارها دیده شده است که به‌سرعت از یک انسان بت ساخته‌ایم و با همان سهولت او را ویران کرده‌ایم.

 

   در نمایش شما دیوار چهارم در سراسر نمایش برقرار است اما همواره از قرارداد استفاده می‌کنید. قراردادهای رئالیستی را می‌شکنید و یک‌سری قرارداد با مخاطب در میان می‌گذارید اما این اتفاق با طراحی صحنه‌ای به‌شدت مینیمالیستی اتفاق می‌افتد. کمی درباره این مینیمالیسم بگویید.

 

به‌شدت می‌خواستم این اتفاق به مینیمال‌ترین شکل ممکن در تمام طراحی‌ها اعم از صحنه و لباس اتفاق بیفتد. چون بشدت برای من فهم قصه و درک روایت مهم‌تر از دیگر شدن در شیوه‌های عجیب‌ وغریب کارگردانی بود. نمی‌خواستم مخاطبان به فکر کردن درباره مفهوم جنس کارگردانی فکر کنند.

 

مد شده است که کارگردان‌ها مخاطب را غرق در نادانسته‌هایش بکنند. نباید مخاطب را درگیر کشف چیزهایی کرد که به‌دردش نمی‌خورد. من دوست داشتم راوی خوبی باشم. به همین دلیل تنها یک نظم مرتب و تمیز در لباس و صحنه به‌وجود آوردم. نمی‌خواستم چون قرار است به کردستان می‌رویم، شرایط آنجا را نشان دهم. از دید من آدم‌ها با یکدیگر فرقی ندارند و قرار نیست با استفاده از لباس آدم‌ها را قضاوت کنیم. تن‌پوش شخصیت‌های نمایش از رنگ خاکستری تشکیل شده‌اند که متأسفانه سیاهی آنها این روزها بیشتر شده است. از نشانه‌های کوچکی در لباس استفاده کردم.

 

باید این واقعیت را بپذیریم که جنگ بر تمام مردم ما تأثیر گذاشته است و درگیری بعد از جنگ را حس کرده است. درنتیجه هر مخاطب از منظر خود در یکی از قصه‌ها هبوط می‌کند و جزئی از قصه می‌شود. مخاطب یا خاطره‌ای دارد یا از اطرافیان خود در این باره شنیده است یا در افراد دیگر جامعه این مسائل را دیده است. یک خانم اجرای اول یا دوم را دیده بود و حالش منقلب بود. به من گفت: «بچه شش ماهه‌ام به‌خاطر داروهای تاریخ مصرف گذشته مرده است.

 

آیا من هم مادر شهید هستم؟» چه جوابی باید به او می‌دادم؟! اصلاً مگر فرقی می‌کند و آیا شهادت فقط در جبهه بودن است؟ هرکسی در اثر اهمال‌گری از بین برود، شهید شده است. حتی اهمال از شرارت جنگ پلیدتر است. همین دانشجویانی که به‌دلیل اهمال‌گری مداومی که در کشور ما وجود دارد، چندی پیش مردند چه فرقی با شهید دارند؟

 

   اتفاقاً در اپیزود جنوبی با نوع دیگری از مرگ برای فرزند دوم مواجه می‌شویم که قرارداد حضور او با شهید تفاوتی ندارد. آیا قرارداد هم از این رویکرد شما نشأت می‌گیرد؟

شاید نشانه‌ها را مخاطب دریافت نکند اما فرزند دوم می‌گوید: «یک لندکروز به من زد.» لندکروز که آن زمان فقط یک ماشین جنگى به نظر می‌آمد و باید اشاره می‌شد تا بگویم جنگ هنوز هم به مردم آسیب می‌زند.

 

    در ابتدای نمایش که یوسف و فرشته حرف می‌زنند، گفت‌وگوها استریلیزه هستند که با اپیزودهای نمایش رویکرد متفاوتی دارند. این بخش چگونه طراحی شد؟

از روی تعمد این بخش را غیرزمینی در نظر گرفتم و برای آن قرارداد تعیین کردم. در ادبیات هم این بخش وجود داشت چون می‌خواستم با ادبیات زمینی فاصله داشته باشد.

 

   یکی از دشواری‌های نمایش این بود که چگونه نقش‌ها را به بازیگران بسپارید تا در مدت‌زمان ۳۰ شبی که نمایش اجرا می‌شود، آن‌قدر درگیر نشود که شرایطی ویرانگر برای او به‌وجود آید. برای فاصله گرفتن از نقش توسط بازیگران چه تمهیدی داشتید؟

یکی از شرایط بازیگری این است که بتوانید کنترل داشته باشید. نباید احساس خود را از بخشی به بخش دیگر منتقل کنید. خوشبختانه چون تنها دو نفر دو نقش بازی می‌کنند، چندان مشکلی در مورد حس‌گیری شخصیت‌های متفاوت ندارم اما خود من شرایطی را در بانو معتمدآریا دیدم که هر بار از صحنه بیرون می‌آید، برافروخته است.

 

بی‌جهت نیست که بازیگری را دومین شغل دشوار بعد از کارگران معدن می‌دانند. به این جهت سخت است که وقتی روی صحنه مرگ فرزند خود را روایت می‌کنید، تصویر فرزند خود را هم می‌بینید. باید فرزند خودتان را در ذهنتان بکشید تا بتوانید حس را منتقل کنید. بسیار پیچیده است. کارگری معدن فیزیکی و روحی است اما بازیگری کاملاً روحی است که به فیزیک منتقل می‌شود. در اجراهای دیگر دیده بودم بازیگران روی سطح با اتاق‌ها برخورد کرده بودند و اتفاقاً دوست داشتند بیشتر به بخش طنز بپردازند.

 

   در این نمایش از موسیقی زنده استفاده کردید. چه وجهی از نمایش این لزوم را به‌وجود آورد؟

جواد طالبی عزیز را در سفری که به یاسوج داشتم، شناختم. احساس کردم یک در گرانبها در گوشه‌ای از این جغرافیا هدر می‌رود. از سویی دیگر نمایش ما شرایطی دارد که اگر بخشی را برای ته‌نشین شدن اپیزودها در نظر نگیریم، اذیت‌کننده است، تصمیم گرفتم موسیقی استفاده کنم، در اجرای قبلی چون از هر قصه‌ای بلافاصله به یک قصه دیگر می‌غلتیدیم، آمادگی لازم وجود نداشت و مخاطب پر می‌شد. نمی‌خواستم به‌سمت احساس‌گرایی مطلق پیش بروم. تصمیم گرفتم با موسیقی یک ضد حس داشته باشم. هر شب از جواد طالبی می‌خواهم فضا را بشکند هرچند این کار بسیار دشوار است چراکه او قصه را می‌بیند و به‌اندازه مخاطب متأثر می‌شود.

 

iran-newspaper.com
  • 12
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش