فرناندو سورنتینو، نویسنده و روزنامهنگار آرژانتینی، هفت بار با خورخه لوئیس بورخس گفتوگو کرده(مجموعه این گفتوگوها با ترجمه حسین یعقوبی در ایران منتشر شده) و به نوعی رکورددار گفتوگو با بورخس است. وقتی از او میپرسند، این نشست و برخاستها و صحبتها را اگر بخواهی در یک جمله خلاصه کنی، آن یک جمله چیست؟ جواب بسیار جالبی میدهد؛ جوابی که به ابن سینا، حکیم پرآوازه، منسوب است و بعد از دیدار و خلوت چند روزهاش با ابوسعید ابوالخیر، عارف خراسانی، آن را در توصیف این عارف به زبان آورده بود:«هرچه را که من میدانم، او میبیند!»؛ بعید میدانم سورنتینو، ابن سینا و ابوالخیر را بشناسد و این جمله آشنای ادبیات عرفانی ما را شنیده یا خوانده باشد؛ اما پاسخ هوشمندانهاش میتواند بورخس را برای کسانی که شناختی از او ندارند، بشناساند.
وگرنه آنها که بورخس را خواندهاند(بورخسخوانها!) در این که او در متن ادبیات قرن بیستم چه تکخالی بوده، تردیدی ندارند. عمده کارهای بورخس به فارسی برگردانده شدهاند از «هزارتوهای بورخس» تا «کتابخانه بابل و ۲۳ داستان دیگر» و از «این هنر شعر» تا «ویرانههای مدور» و... اخیراً بازنشر برخی آثار او در یک بازه زمانی کوتاه بهانهای به دستم داد تا نگاهی به او و دنیای بینظیری که در جهان داستانیاش «بازخلق» کرده است، بیندازم.
اعجاب در نوشتن
خورخه لوئیس بورخس، شاعر و نویسنده آرژانتینی، چند ماه پیش از آن که جهان وارد قرن بیستم شود، به دنیا آمد. هنوز چهارده سالش نشده بود که خانواده به قلب اروپا مهاجرت کرد و همین مهاجرت فرصتی برایش پیش آورد تا در سوئیس زبانهای فرانسوی و آلمانی را هم بیاموزد.
پیشتر از اینها در خانه و از طریق معلمی سرخانه زبان انگلیسی را نیز آموخته بود. عطش سیریناپذیرش برای خواندن را بگذارید در کنار زباندانی و زبانهای متفاوتی که میدانست! بیگمان این دو، کلیدواژههای جادویی دانش بیمثال بورخس و حجم عجیب و باورنکردنی مطالعهاش باید باشند. ۲۲ سال دارد که به بوئنوس آیرس بازمیگردد؛ حالا دیگر راهش را پیدا کرده و تصمیمش را گرفته است:«نوشتن»؛ گرچه طبع شعرش او را وامی دارد تا اولین دفتر شعرش را بعد از بازگشت از اروپا و در ذوق و شوق آمدن به خانه پدریاش با عنوان «شور بوئنوس آیرس» بسراید.
باقی عمر را در آرژانتین ماند؛ سالها استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه بوئنوس آیرس بود و چند سالی نیز رئیس کتابخانه ملی آرژانتین. البته همچون پدر، به مرور بیناییاش را از دست داد و وقتی عهدهدار ریاست کتابخانه ملی آرژانتین شد، تقریباً نابینا بود. با اینحال دست از کار نکشید و سرانجام در هشتادوهفتسالگی در سوئیس درگذشت. او هرگز علاقهای به ژانر«رمان» از خود نشان نداد و همه شاهکارهایش را در قالب داستان و داستان کوتاه آفرید. داستانهایی که در فرم، داستان کوتاه کلاسیک را منقلب کرد و کار را به جایی رساند که تازه سالها بعد از مرگش منتقدین به صرافت افتادند که بورخس نویسندهای پست مدرن بوده! چیزی که خودش در خواب هم نمیدید.
شاید این جمله او درباره نحوه آفرینش ادبیاش کمکمان کند که تصویری دقیقتر از او ترسیم کنیم: «من به جنبشها و مکتبهای ادبی هیچ علاقهای ندارم. من به فردیت ادبی معتقدم. هیچ وقت خودم را آزار نمیدهم که اعضای یک مکتب را بشناسم یا به قرنی وابسته باشم. اگر کمدی الهی را بخوانم به قرون وسطی و همچنین به قرون ۱۳ یا ۱۴ فکر نمیکنم؛ بلکه به ویرژیل، دانته، برونو، پائولو، فرانسکا، اولیس و… فکر میکنم.» و با همین نگاه به تاریخ و رؤیاهای تاریخی است که چنین جهان داستانی زیبا و رازآلودی خلق میکند: «من تاریخ را رؤیایی بلند میبینم؛ اما این رؤیایی است که رؤیا پرور ندارد و خودش را در سر میپروراند، بدون آن که مقصدی داشته باشد…» به همین خاطر بورخس آدم ناشناختهای نزد کتابخوانهای ایرانی نیست و این خودش جای بسی خوشحالی دارد.
حسین مسلم
- 9
- 1