دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۱:۲۴ - ۰۹ خرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۳۰۲۲۱۹
چهره ها در سینما و تلویزیون

امیر جعفری:

برای فرار از کلاس درس، تئاتر بازی کردم

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,امیر جعفری
امیر جعفری از پدیده‌های بازیگری تئاتر در دهه ۷۰ شمسی است، بازیگری که هر روز بهتر از روز قبل خود را در مدیا‌های مختلف هنرهای نمایشی نشان داده است. او طی دو دهه گذشته کارنامه پرباری از خود به جا گذاشته، البته آثار ضعیفی را نیز در کارنامه خود دارد که به آنها معترف است.

 رشد و نمو از تئاتر و تبدیل شدن به بازیگری خوش قریحه در عرصه سینما و تلویزیون، کارنامه قابل دفاعی برای امیر جعفری ساخته است، بازیگری که همچنان عقیده دارد می‌خواهد بازیگری یاد بگیرید.

این روزها امیر جعفری با نمایش "ضیافت پنالتی‌ها" تجربه یک مونولوگ نمایشی را پشت سر می‌گذارد که به گفته خودش این اولین تجربه او در این عرصه است، تجربه‌ای که بسیار دوست‌اش می دارد.

به بهانه این اجرا با امیر جعفری به گفت‌وگو نشستیم تا کارنامه فعالیت‌ هنری خود را از ابتدا تا امروز مرور کند. گفت‌وگویی که جذابیت‌‌های فراوانی دارد و طنازی و البته بخشی از تفکر ذهنی امیر جعفری را نیز پیش روی شما قرار می‌دهد.

آقای جعفری چه اتفاقی افتاد که بازیگری را انتخاب کردید؟

من در ابتدا هیچ علاقه‌ای به بازیگری نداشتم. آقای اکبر رادی در کلاس چهارم دبیرستان معلم ادبیات من بودند. من انشاء می‌نوشتم و ایشان خوش‌شان می‌آمد و مرا تشویق می‌کردند. همان موقع یک تئاتری در دبیرستان تشکیل شد که من برای آن‌که به کلاس نروم، در آن تئاتر بازی کردم. آقای رادی هم تئاتر ما را دیدند و بعد از تئاتر به من گفتند که چرا نمی‌روی بازیگر شوی؟ هم ادبیاتت خوب است و هم استعداد داری.

گفتم کجا بروم؟ ایشان گفتند برو تئاتر شهر بپرس. من به تئاتر شهر رفتم و در آن‌جا پرسش و جو کردم که در نهایت کلاس‌های آقای سمندریان را به من معرفی کردند و گفتند باید بیایید تست بدهید. من مانده بودم که قرار است چه تستی از من بگیرند؟ تست می‌گرفتند که ببینند استعداد داری یا نداری، اگر داشتی که می‌ماندی و اگر نداشتی مشروط می‌شدی و باید یک ترم صبر می‌کردی تا ترم بعد. ۲۰۰ و خورده‌ای آدم برای تست آمده بودند که ۱۰۰ و چند نفر از آن‌ها قبول شدند و بقیه ماندند. من هم در تست اول مشروط شدم و حس کردم که چقدر دیر برای تست آمده‌ام.

تستی که در حضور آقای سمندریان دادید چطور بود؟ چه سؤال‌هایی از شما پرسیدند؟

اولین سوال استاد این بود که چه کتابی خوانده‌ای؟ من هیچ کتابی نخوانده بودم. کتاب‌هایی که خواند‌ه بودم در سطح قصه و داستان بودند. بعد از آن گفتند که فکر کن از پشت تلفن یک خبر بد بهت رسیده باشد، این را اجرا کن. من این را اجرا کردم و بعد گفتند که حالا فکر کن می‌خواهی یک خبر بد برسانی، این را هم اجرا کردم. خلاصه من یادم است که در آن تست خیلی بد بودم.

آقای رادی تأثیر زیادی در نمایشنامه‌نویسی ایران گذاشته‌ و خیلی‌ها از ایشان تأثیر گرفته‌اند. ایشان سعی نکرد که به عنوان معلم ادبیات، نمایشنامه‌هایش را بیاورد تا شما بخوانید و تا حدودی با تئاتر آشنا شوید؟

آقای رادی بچه‌ها را خیلی به خواندن ادبیات نمایشی و دیدن تئاتر تشویق می‌کردند ولی بیشتر کارشان بر روی ادبیات فارسی بود. هیچ‌وقت نگفتند که نمایشنامه‌های مرا بخوانید. من می‌دانستم که ایشان نویسنده است ولی سوادم آنقدری نبود که بدانم چه چیزهایی نوشته‌اند. بعدها برادر آقای امیر اسمی که آدم اهل مطالعه‌ای بود، به من گفت که معلم‌تان خیلی آدم بزرگی است، چرا نمی‌فهمید؟ ازش استفاده کنید.

آن موقع کلاس چهارم دبیرستان فقط ۶ ماه بود. من آبان ماه از یک مدرسه دیگر آمده بودم و فقط چهار ماه آخر را از حضور آقای رادی استفاده کردم. بعد هم نمایشنامه‌های‌شان را خواندم و کارهای‌شان را تعقیب کردم. یکی از بزرگترین افتخارات من که هیچ‌وقت یادم نمی‌رود و فکر نمی‌کنم هیچ جایزه دیگری آنقدر برایم لذت‌بخش باشد، این است که یک دوره‌ای آقایان رادی، سمندریان، تارخ، انتظامی و خانم رویا افشار داوران جشنواره بودند و من از دست این اساتید جایزه اول بازیگری را گرفتم. آقای رادی مرا در آن‌جا نشناختند و من خودم رفتم به ایشان گفتم که شاگردتان بوده‌ام.

شما بدون هیچ پیش ‌زمینه‌ و اتفاقی به کلاس‌های آقای سمندریان رفتید؟ تا قبل از آن حتی سینما را هم تعقیب نمی‌کردید؟

من فقط فیلم "شعله" را ۸ بار دیده بودم! فقط در یک شب ۶ بار آن را تماشا کردم! از سینمای ایران هم "قیصر" و "گوزن‌ها" را دوست داشتم اما کلاً سینما آنقدری برایم جذاب نبود که بروم فیلم ببینم.

ممنوعیتی از طرف خانواده داشتید؟

پدرم اصلاً اهل سینما نبود و از فیلم دیدن خوشش نمی‌آمد.

وقتی وارد کلاس‌های آقای سمندریان شدید، طبیعتاً با یک سری شاگردهایی که پیش زمینه بازیگری داشتند هم‌دوره بودید. چه احساسی داشتید وقتی با آن‌ها سر یک کلاس می‌نشستید؟

احساس حقارت می‌کردم. بقیه یک سری دانشجوهای هنر بودند و من خیلی از ماجرا پرت بودم. ۴،۵ ماه گذشت تا این‌که دستم آمد باید چه کتاب‌هایی بخوانم. تازه پشیمانی‌های من شروع شده بود. بیشتر مطالعات من برای آن زمان است چون سعی می‌کردم که به بقیه برسم. کتاب می‌خواندم، تئاتر می‌دیدم و به سینما می‌رفتم. برای آن‌که عقب نیفتم، خیلی سعی می‌کردم که جلوتر از بقیه حرکت کنم. در نهایت از آن ۲۰۰ و خورده‌ای آدم، فقط ۷،۸ نفرشان ماندند و بقیه رفتند.

حس حقارتی که گفتید در روزهای اول حضورتان در کلاس آقای سمندریان داشتید، باعث نشد که تصمیم بگیرید دیگر کلاس نروید؟ یا بالعکس، مصمم‌تان می‌کرد که حتماً مبارزه کنید و به بقیه برسید؟

من خیلی بچه پررو بودم! الان هم هستم. یکی از بچه‌ها به من می‌گفت که تو آمده‌ای این‌جا مسخره‌بازی در بیاوری. این را که می‌شنیدم، خیلی جریح می‌شدم و می‌گفتم که روزی بازیگر خوبی می‌شوم که شما به من زنگ می‌زنید و تبریک می‌گویید.

همین اتفاق هم افتاد. به همین خاطر است که من الان به همه می‌گویم که نمی‌دانم چرا مأیوس می‌شوید؟ من به دنبال این هستم که یک نفر به من بگوید تو نمی‌توانی و من تا تهش بروم. به همین خاطر در آن سال‌ها هم در کلاس آقای سمندریان ماندم و هر روز بهتر شدم. بعد از آن‌ هم با آقای احمد آقالو کلاس داشتم که ایشان هم مرا خیلی کمک کردند.

آقایان سمندریان و آقالو اساتید سخت‌گیری بودند. برخورد آن‌ها با شما چطور بود؟ آیا به‌ شما کمک می‌کردند یا می‌گفتند که شما به درد بازیگری نمی‌خوری و بهتر است ادامه ندهی؟

یادم است که یک بار آقای آقالو به ما یک سری اتود دادند که در خانه تمرین کنیم. چند روز بعد در تالار هنر من جلوی آقای آقالو اتودها را اجرا کردم که ایشان بعد از اجرا در بیرون محوطه گفت که فقط یک نفر معلوم است که تمرین کرده و فقط از همان یک نفر راضی بودم که آن آدم امیر جعفری است. آن اتفاق باعث شد که یک جرقه‌ای در من بخورد.

آقای سمندریان هم به مرور و از ترم دوم از من خوش‌شان آمد و خیلی روی من تأثیر گذاشتند. من اولین جایزه‌ای که گرفتم را مشترکاً با آقای آقالو گرفتم؛ مشترکاً میان شاگرد و استاد. آن جایزه هم یکی از جوایزی بود که خیلی برایم ارزشمند بود.

جوانان نسل امروز تئاتر و سینما فقط یک اسم از آقای سمندریان شنیده‌اند و صحبت‌هایی که می‌شنوند هم برای‌شان آموزنده است و اغلب، ندیده ایشان را دوست دارند. شما به عنوان کسی که شاگرد آقای سمندریان بوده‌اید، چه ویژگی‌ها و اخلاقی را در کار این استاد دیدید؟

علت آن‌که همه ایشان را دوست دارند این است که آقای سمندریان واقعاً تجسم واقعی هنر نمایش بود. ایشان وقتی حرف می‌زد، شما احساس می‌کردید که چقدر عقب هستید و باید جلو بروید. آنقدر انرژی داشتند و خوب راجع به تئاتر حرف می‌زدند که انگار داشتند، مرفین تجویز می‌کردند. این وجنات باعث می‌شد که شاگردانش هیجان پیدا کنند و کارشان را با انرژی انجام دهند.

هم‌دوره‌ای‌های شما در کلاس‌های آقای سمندریان و آقای آقالو چه کسانی بودند؟

فریبرز عرب‌نیا، محمد یعقوبی، ریما رامین‌فر، علی صالحی، رحیم‌ نوروزی، هایده حسین‌زاده، پریزاد سیف و عباد نظری.

از همان‌جا بود که آرام آرام ریشه گروه تئاتر "امروز" شکل گرفت؟

من با محمد یعقوبی خیلی دوست بودم و خانه‌مان هم نزدیک به هم بود. ریما رامین‌فر می‌خواست که پایان‌نامه دانشگاهی‌اش را بدهد. قرار شد محمد یعقوبی یک تئاتری را کارگردانی کند که ریما با پانته‌آ بهرام بازی کنند. به همین خاطر رفتیم زیر زمین خانه پانته‌آ بهرام و در آن‌جا بود که گروه تئاتر "امروز" شکل گرفت. گروه کارش را با من، ریما، پانته‌آ بهرام، رکسانا بهرام (خواهر پانته‌آ) و محمد یعقوبی آغاز کرد و بعدها رحیم‌ نوروزی، هومن برق‌نورد، احمد مهران‌فر، پوپک گلدره، سیامک احصایی، نرمین نظمی، امیر اسمی، هایده حسین‌زاده و محمدرضا حسین‌زاده هم به گروه اضافه شدند.

صمیمیت و رفت و آمدهای زیادی بین گروه ما وجود داشت. هسته اصلی گروه با نمایش "شب بخیر مادر" شکل گرفت و بعد که آن کار به نوبه خودش موفق شد، محمد یعقوبی نمایش "زمستان ۶۶" را نوشت که اجرا شد و کلی جایزه گرفت. بچه‌های جدیدی که به گروه وارد می‌شدند هم هر کدام به واسطه دوستی که با بقیه داشتند به گروه می‌آمدند.

مثلاً احمد مهرانفر را من به گروه معرفی کردم یا هومن برق‌نورد را خود محمد یعقوبی آورد. همه اعضای گروه‌مان هم تازه‌ کار بودند. البته پانته‌آ بهرام و هومن برق‌نورد یک کارهایی انجام داده بودند اما در نهایت هسته اصلی گروه تئاتر امروز در زیر زمین خانه پانته‌آ بهرام شکل گرفت.

در آن سال‌ها زیرزمین مسبب خیلی کارها شد و اولین اجراهای خصوصی و آپارتمانی در زیرزمین‌ها شکل گرفت. شما چطور تصمیم گرفتید که زیرزمین خانه خانم بهرام را به محل اجرای تئاتر تبدیل کنید؟

در آن سال‌ها کسی ما را نمی‌شناخت و هیچ کجا به ما سالن نمی‌داد. بنابراین چاره را در این دیدیم که مدتی را در زیرزمین کار کنیم. من یادم است که خودم با ماشین به دنبال اساتید می‌رفتم و آن‌ها را می‌آوردم تا نمایش‌مان را ببینند. مثلاً خاطرم هست که استاد بیضایی یا زنده‌یاد رکن‌الدین خسروی را آوردم و نمایش را دیدند. شاید خانم معتمدآریا خودشان هم یادشان نیاید که من با ماشین رفتم و ایشان را برای دیدن تئاتر آوردم.

بعد از آن برای نمایش "زمستان ۶۶" یادم می‌آید که آشنایان و اقوام را می‌آوردیم  تا آن‌ها ابتدا در خصوص اپیزودهای مختلف نمایش نظر بدهند تا هر اپیزودی که ضعیف است، با همت بچه‌ها برای اجرای اصلی قوی‌تر شود. واقعاً کارمان در آن روزها سخت بود و ما برای آن‌که به جایی برسیم خیلی جنگیدیم.

شما از نمایش "رقص کاغذ پاره‌ها" مطرح شدید. چطور شد که این اتفاق پیشتر نیفتاد و "رقص کاغذ پاره‌ها" شروع جدی کار امیر جعفری شد؟

قبلاً از آن من کاری در گروه نمی‌کردم؛ یا راننده گروه بودم و اساتید را به دیدن نمایش می‌آوردم و یا پوستر و بروشور نمایش را با کمک احمد مهرانفر و امیر اسمی پخش می‌کردم. نمایش "شب بخیر مادر" نقشی برای من نداشت اما من احساس کردم که باید در گروه بمانم و بعد نمایش "زمستان ۶۶" را اتود زدم که سربازی از راه رسید و مجبور شدم به قم بروم و رحیم‌ نوروزی به جای من آمد.

بعد از آن برای ادامه خدمت به تهران آمدم که بحث نمایش "رقص کاغذ پاره‌ها" مطرح شد و من آن را در حین خدمت بازی کردم که خوشبختانه مورد استقبال قرار گرفت و بعد از ۶،۷ سال کار تئاتری، اولین اجرای حرفه‌ای من به صحنه رفت.

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,امیر جعفری

نمایش "رقص کاغذ پاره‌ها" یک نمایش اپیزودیک بود که اتفاقاً صحنه‌های مربوط به شما صحنه‌های تراژیکی بود و ریتمی جدی هم داشت. اما چه شد که بعد از آن کارگردان‌ها شما را برای نمایش‌های طنز انتخاب کردند؟

آن زمان شرایط طوری بود که همه ما با همدیگر کار می‌کردیم و روابط دوستانه‌ای میان نسل جدید تئاتر برقرار بود. در آن حین کوروش نریمانی بازی در نمایش کمدی "شب‌های آوینیون" را به من پیشنهاد کرد که آن نمایش کمدی بود. بعد از آن نمایش "کمدی شب سیزدهم" حمید امجد به من پیشنهاد شد که اجرای آن نمایش در سالن اصلی تئاتر شهر خیلی سر و صدا کرد. نمایش بعدی هم "دل سگ" اثر محمد یعقوبی بود که هم کمدی بود و هم تراژدی. بعد از آن دیگر به همین شکل به من پیشنهادهای تئاتری می‌شد تا این‌که به سینما رسیدم.

نمایش "شب‌های آوینیون" دومین کار جدی‌تان بود که موفقیت بسیاری کسب کرد و در آن دوره به عنوان معدود نمایش‌های ایرانی به اجرای خارج از کشور هم دعوت شد. حضور در آن نمایش باعث نشد که شما احساس کنید که باید خودتان را بگیرید و دیگر به آموزش احتیاج ندارید؟

نه اصلاً. در مورد بخش اول صحبت‌های‌تان این را بگویم که من به خاطر آن‌که هنوز دوران سربازی‌ام تمام نشده بود، متأسفانه نتوانستم اجرای خارج از کشور نمایش "شب‌های آوینیون" را بروم و حسن معجونی جایگزین من شد و حسرت اجرای عمومی آن در خارج از کشور همیشه به دلم ماند.

اما در مورد سوال‌تان باید بگویم که من همچنان عطش آموختن دارم. همین الان هم که به من پیشنهاد تدریس می‌شود، خجالت می‌کشم و می‌گویم نمی‌آیم چون هنوز در ابتدای راه قرار دارم. خاطرم هست که وقتی آقای کریمی حکاک چند جلسه در کلاس‌های آقای سمندریان آمدند به ما تدریس کردند، گفتند که هر وقت فکر کردید به جایی رسیده‌اید، بازیگری را بگذارید کنار.

آقای سمندریان هم می‌گفتند که یک بازیگر هر وقت احساس کند که دیگر برای اجرا استرس ندارد، عمر بازیگری‌اش تمام شده است. این‌ جمله‌ها را از این عزیزان یادم مانده و همچنان برایم با ارزش است. من الان گاهاً به دوستانم که ورک‌شاپ می‌گذارد، می‌گویم که می‌شود من هم بیایم؟ فکر می‌کنند که شوخی می‌کنم اما من می‌گویم که حرفم جدی است، شاید چیزی را بلد نباشم که در ورک‌شاپ شما یاد بگیرم. من هنوز هم عطش آموختن و کسب تجربه را دارم.

کار بعدی‌تان "دل سگ" اثر محمد یعقوبی برگرفته از رمان میخائیل بولگاکف بود که در آن نقش بسیار سختی را داشتید. در واقع شما نقش یک سگ را بازی می‌کردید که قرار بود آدم هم باشد. برای بازیگری که سومین یا چهارمین نمایش جدی خود را بازی می‌کرد، شاید پذیرفتن این پیشنهاد یک مقدار ریسک داشت. چطور این ریسک را پذیرفتید؟

من در تمام زندگی‌ام ریسک کرده‌ام. به نظرم بازیگری که ریسک نکند اصلاً نمی‌تواند بازیگر باشد. نقشی که در نمایش "دل سگ" داشتم یکی از آن نقش‌هایی است که دوست دارم آن را دوباره در این سن بازی کنم. خیلی برای آن نقش زحمت کشیدم. تا قبل از آن از سگ می‌ترسیدم و هیچ‌وقت نزدیک یک سگ نشده بودم. از دوستانم می‌پرسیدم که چطور می‌شود نقش یک سگ را درآورد؟

خلاصه خیلی به دنبال شناخت رفتارهای یک سگ رفتم تا آن نقش درست در بیاید. یک خاطره از آن نمایش دارم که یک بار آقای داریوش مهرجویی بعد از دیدن نمایش "دل سگ" به من زنگ زده بودند و من فکر کردم که دوستانم هستند و قصد مزاحمت دارند. به همین خاطر تلفن را روی ایشان قطع کردم اما بعداً فهمیدم که خود آقای مهرجویی بوده‌اند. بسیار باعث خوشحالی من بود که آقای مهرجویی خودشان شخصاً با من تماس گرفتند و از من برای بازی در نمایش "درس" دعوت کردند. البته آن نمایش ۱۲،۱۳ سال به تأخیر افتاد تا این‌که بالاخره چند سال پیش اجرا شد.

بعد از آن نمایش "رژیسترها نمی‌میرند" اتفاق افتاد و شروع جوایز امیر جعفری...

بله. من برای نمایش‌های "رژیسترها نمی‌میرند"، "یک دقیقه سکوت"، "پاییز" و "کمدی شب سیزدهم" جایزه گرفتم و بعد آقای ابوالحسن داوودی مرا به فیلم سینمایی "نان، عشق و موتور ۱۰۰۰" دعوت کرد و شروع کارهای سینمایی‌ام. تئاتر "یک دقیقه سکوت" محمد یعقوبی یکی از بهترین تئاترهای زندگی‌ام بود که نظر خیلی‌ها را راجع به بازیگری من عوض کرد. البته بعد از آن نمایش گروه تئاتر امروز از هم پاشید و آقای یعقوبی راه‌شان را جدا ادامه دادند و باقی بچه‌ها جدا. به هر حال گروه نتوانست کار کند و مشکلاتی مثل مشکلات هر گروه یا خانواده‌ دیگری بین‌ اعضاء گروه پیش آمد که منجر به جدایی شد.

نمایش "یک دقیقه سکوت" هم با بازیگران جدیدی به اجرای عمومی رسید که آقای بهروز بقایی به جای من  بازی کرد. من خیلی ناراحت بودم که خودم در آن نمایش حضور ندارم اما به هر حال کینه‌ای بین‌مان نبود و اتفاقاً با یک شاخه گل به دیدن اجرای نمایش رفتم.

به نظرم بازی در نمایش موزیکال "کمدی شب سیزدهم" هم یک ریسک دیگری بود که انجام دادید، به خصوص آن‌که شما در آن نمایش زن‌پوشی هم کردید.

آقای امجد کسی بود که در آن دوران همه دوست داشتند با ایشان کار کنند. یکی از کارگردان‌ها و نویسنده‌هایی بود که در مقطع خودش کارهای درجه یکی انجام داد. 

bartarinha.ir
  • 19
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش