شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۴:۲۴ - ۱۰ خرداد ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۳۰۲۶۰۹
فیلم و سینمای جهان

بررسی فیلم «Following» به کارگردانی کریستوفر نولان

فیلم تعقیب,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,اخبار سینمای جهان

فیلم «Following» به کارگردانی کریستوفر نولان در سال ۱۹۹۸ ساخته شده است. این فیلم که جزو نخستين فیلم‌های بلند نولان است، درباره جوانی به نام «بیل» است که به تعقیب دیگران می‌پردازد. او این تعقیب‌ها را نه از روی هدف و نیت خاص بلکه از روی بی‌کاری و تفنن انجام می‌دهد. او برای خودش قوانینی وضع کرده است که طبق آن نمی‌تواند یک نفر را دو بار تعقیب کند یا اینکه زنان را شبانه و در تاریکی دنبال کند. ابتدای فیلم بیل در حال جواب‌‌دادن به سوالات بازپرس است.

 

فیلم با تکنیک به‌هم‌ریختگی اپیزودها و به صورت سیاه و سفید ساخته شده که بر جذابیت هرچه بیشتر آن افزوده است. در ابتدای فیلم که در اصل انتهای آن است، مامور تجسس از بیل دلیل کارهایش را می‌پرسد اما او به طور روشن دلیلی برای کارهایش ندارد. او به بازجو می‌گوید من از اولین باری که کسی را دو بار دنبال کردم‌، تمام مشکلاتم شروع شد.

 

او در تعقیب افراد به طور اتفاقی با شخصی به نام «کاب» آشنا می‌شود که با ورود به خانه دیگران و برداشتن وسایلی ناچیز از آنجا و سپس فروش آن‌ها، زندگانی می‌گذراند. کاب به بیل پیشنهاد می‌دهد تا به خانه‌ای بروند. کاب ابتدا زنگ می‌زند و پس از اینکه کسی در را باز نکرد، وارد خانه می‌شوند. به محض ورود دنبال ساکی می‌گردند تا بتوانند وسایلی را از خانه بردارند. به وسایل خانه سرک می‌کشند و با جا‌به‌جایی یکی، دو وسیله صاحبخانه را از حضور خود در زمان غیبت‌شان آگاه می‌کنند.

 

آن‌ها پس از خروج از خانه اول، به سرعت از آنجا متواری می‌شوند و به سراغ خانه دیگری می‌روند. بیل با تعجب از کاب می‌پرسد چرا این کارها را می‌کنی؟ کاب می‌گوید من عاشق هیجان و کنجکاوی هستم وگرنه نیت دزدی ندارم.

 

آن‌ها به مرور پس از ورود به خانه زن جواني که گویا مدل است و عکس‌های زیادی هم از او در اتاق‌های خانه نصب شده، تعدادی عکس و لباس زیر از آنجا برمی‌دارند و آنجا را ترک می‌کنند. بیل از زن جوان خوشش می‌آید و بعد از این اتفاق به تعقیب او می‌پردازد و در پی برقراری رابطه با اوست. اولین بار که به خانه دختر می‌رود، او می‌گوید از من دزدی شده است. بیل می‌پرسد چه حسی داری؟ زن پاسخ می‌دهد همه می‌پرسند چقدر برده‌اند، بعد تو می‌پرسی چه حسی دارم؟ بیل می‌گوید این برایم جالب‌تر است.

 

او پس از مدتی در صحبت‌ با دختر متوجه می‌شود که او با مرد ثروتمندی به اجبار رابطه دارد که گویا به دلیل داشتن عکس‌های شخصی از زن، از او سوء‌استفاده و او را به ادامه رابطه مجبور می‌کند. زن به بیل می‌گوید تو باید قید رابطه با من را بزنی یا اینکه عکس‌های شخصی من را که در گاوصندوق مرد ثروتمند پنهان شده، پیدا کنی و برایم بیاوری تا مرد دیگر نتواند با آن‌ها از من سوء‌استفاده کند.

 

در ضمن او مرد خطرناکی است که امكان دارد حتی تو را بکشد چون یک بار در خانه شخصی من، یک نفر را با چکش کشت. بیل با تمام این موارد به زن قول می‌دهد که عکس‌های شخصی‌اش را از گاوصندوق مرد ثروتمند خارج کند. او برای این کار از کاب کمک می‌خواهد. کاب می‌گوید قرار نبود تو با این زن وارد رابطه شوی که کارمان را هم تحت‌‌الشعاع قرار دهد. بیل در نهایت از او می‌خواهد یک وسیله برای ضربه‌زدن احتمالی به او معرفی کند که کاب چکش را پیشنهاد می‌دهد.

 

بیل تصمیم می‌گیرد به سراغ مرد ثروتمند برود و هر طور شده، عکس‌های شخصی دختر را از آنجا خارج کند. همچنین بدش نمي‌‌آید که پول‌های مرد را هم از روی علاقه شخصی و هم به خاطر انتقام دختر از گاوصندوق بدزدد. او در طول انجام این کار با یک شخص که مسئولیت حفاظت را برعهده دارد، درگیر می‌شود و با چکش او را می‌کشد. بعد به خانه بازمی‌گردد و متوجه می‌شود که عکس‌های ادعاشده از طرف دختر، وجود خارجی ندارند و در پاكتي تنها چند عکس بی‌ربط قرار داشت. او به سرعت به خانه دختر می‌رود و به او می‌گوید تو تنها قصد داشتی که من از گاوصندوق مرد ثروتمند دزدی کنم.

 

زن می‌گوید اشتباه می‌کنی. من و کاب با همدستی هم تصمیم گرفتیم تو را به دام بیندازیم و با طعمه ‌قراردادن من، وادارت کنیم تا با چکش شخصی را بکشی. چند روز پیش کاب موقع ورود به خانه ‌ای با جسد پیرزنی مواجه می‌شود که با چکش کشته شده بود و جسدش در آنجا افتاده بود. کاب به سرعت از خانه خارج می‌شود و فرار می‌کند اما همسایگان او را در راه می‌بینند و به همین دليل او به‌عنوان مظنون قتل معرفی می‌شود. او برای اینکه بتواند خود را از این مهلکه نجات دهد، مجبور بود کسی را پیدا کند که درست به همین شیوه دزدی می‌کند تا به این وسیله بتواند دیگری را مظنون جلوه دهد. بیل می‌گوید من که به تو بدی نکرده بودم؛چرا با من این کار را کردی؟

 

زن می‌گوید تو با تعقیب کاب خودت را در معرض سوء‌استفاده ما قرار دادی. بیل می‌گوید من همه‌چیز را به پلیس می‌گویم و بلافاصله از خانه زن خارج می‌شود. کاب پس از آن به خانه بازمی‌گردد و به زن می‌گوید ريیس (مرد ثروتمند) گفت پول‌های دزدی‌شده برای خودت اما گویا چیزهایی را دیده‌ای که نباید می‌دیدی. سپس چکشی را که بیل در خانه جا گذاشته بود، برمی‌دارد و زن را با آن به قتل می‌رساند.

 

در صحنه انتهایی فیلم بیل در مقابل بازجو نشسته و در حال توضیح‌دادن است؛ اما بازجو می‌گوید ما هیچ پرونده‌ای از پیرمردی که با چکش کشته شده باشد، نداریم اما جسد زنی را که مدعی هستی با تو صحبت کرده، به‌تازگی پیدا کرده‌ایم و خون روی چکش با خون مرد محافظ گاوصندوق یکی است. پس باید اعتراف کنی که برای پیدا‌کردن رمز گاوصندوق او را شکنجه کرده و سپس کشته‌ای. فیلم در همین‌جا به اتمام می‌رسد.

 

مشابه این فیلم، فیلم «۳ Iron» در سال ۲۰۰۴ به کارگردانی کیم‌کیدوک است.

 

ابتدای فیلم پسر جوانی با موتور مشغول چسباندن تبلیغاتی بر در منازل مختلف است که به این صورت از ورود و خروج ساکنان منزل آگاهی می‌یابد و پس از اطمینان از اینکه کسی در خانه نیست، وارد آن خانه می‌شود. پس از ورودش، ابتدا پیغامگیر تلفن را روشن می‌کند تا از وضعیت خانواده آگاه شود که زنی در پیغامگیر می‌گوید ما به مسافرت رفته‌ایم و تا مدتی به منزل بازنمی‌گردیم. او اتفاقی تفنگ اسباب‌بازی کودکی را روی میز پیدا می‌کند که خراب است و شروع به تعمیرکردن آن می‌کند. شب در خانه می‌خوابد.

 

صبح روز بعد لباس‌های اهالی خانه را می‌شوید و در نهایت از خودش در خانه عکس یادگاری می‌گیرد و از خانه خارج می‌شود. فردای آن روز که اهالی خانه بازمی‌گردند، کودک تفنگش را برمی‌دارد و به سمت مادرش هدف‌گیری می‌کند، او به خیال اینکه اسباب‌بازی‌اش خراب است، با تفنگ شلیک می‌کند اما باعث آسیب‌رساندن به مادرش می‌شود. او به دومین خانه وارد می‌شود اما همسر مرد در خانه است. مرد همسرش را به شدت کتک زده و از خانه خارج شده است.

 

همسرش مدل لباس است و عکس‌های برهنه‌ای از او در مجله‌ای روی میز، مشاهده می‌شود. همچنین عکس‌هایی از او بر دیوارهای خانه نصب شده است. پسر جوان در خانه مشغول پخت غذا برای خود می‌شود اما متوجه حضور زن نمی‌شود. او لباس‌ها را می‌شوید. زن در ابتدا گمان می‌کند که او مستخدمی است که همسرش دستور داده بیاید و کارهای خانه را انجام دهد.

 

او ترازوی خرابی را پیدا و اقدام به تعمیر آن می‌کند. پسر موتورسوار بعد از اینکه زن را می‌بیند، به‌سرعت خانه را ترک می‌کند اما با دیدن چهره کبود زن تصمیم می‌گیرد شب دوباره به آنجا بازگردد. او به زن کمک می‌کند تا جراحت‌های صورت و بدنش را برطرف کند. مرد که به خانه بازمی‌گردد، می‌بیند درِ خانه باز است و بلافاصله پس از رسیدن شروع به کتک‌زدن همسرش می‌کند. پسر موتورسوار مداخله می‌کند و پس از کتک‌زدن مرد خانه به وسیله چوب گلفی که در حیاط است، با زن از خانه خارج می‌شوند. پسر موتورسوار و زن حالا با هم برگه‌های تبلیغات را به درِ منازل می‌چسبانند. آن‌ها با هم به آتلیه عکسی وارد می‌شوند که زن مدل در آن عکس‌هایش را می‌گرفته و یکی از عکس‌های او نیز بر دیوار خانه است.

 

پسر موتورسوار با دیدن ساعت خراب روی دیوار شروع به تعمیر آن می‌کند. زن شبانه عکسی از خود را که روی دیوار نصب شده بود، برمی‌دارد و آن را به شکل یک پازل در قطعات پراکنده و کوچک تقسیم می‌کند و به دیوار می‌چسباند. تعمیرکردن اشیا یا تغییردادن بعضی از اشیای خانه یادآور همان تغییری است که در فیلم تعقیب نیز شاهد آن بودیم؛ یعنی کسانی که می‌خواهند وجودشان را در خانه به نوعی به اثبات برسانند. شاید منظور زن از این پازل، درهم‌ریختگی احساسات یا حتی شخصیتش باشد که به صورت تکه‌های درهم‌ریخته پازل درآمده است. پسر در کنار دختر از خود عکس یادگاری می‌گیرد و هر دو آنجا را ترک می‌کنند. آن‌ها در ادامه اتفاقی وارد منزل بوکسوری می‌شوند. پسر موتورسوار در خانه بوکسور ضبط‌صوت را تعمیر می‌کند.

 

بوکسور و همسرش به خانه بازمی‌گردند و مرد با دیدن تغییرات خانه، پسر موتورسوار را پیدا می‌کند و او را به‌شدت کتک می‌زند. پس از مطلع‌شدن از اینکه آن‌ها دزد نیستند، آن‌ها را از خانه بیرون می‌اندازد. پسر چوب گلف را به همراه توپی که لوله‌ای پلاستیکی را از وسط آن عبور داده بود، برداشته بود و گاهی توپ را به وسیله لوله پلاستیکی به درختی می‌بست و با آن تمرین گلف می‌کرد. شبی اتفاقی توپ گلف از لوله پلاستیکی خارج و باعث آسیب به زنی در یک تاکسی شد؛ پسر به‌شدت از این اتفاق ناراحت بود.

 

شاید این نمادی از کارهایی باشد که او تصور می‌کند تفننی و البته مراقبت‌شده هستند اما در نهایت ممکن است به دیگران آسیب برسانند. نظیر کاری که در خانه اول انجام داد و با تعمیر تفنگ اسباب‌بازی بدون آنکه خودش بداند، باعث آسیب‌رساندن به زن شده بود. آن‌ها به کار چسباندن تبلیغات ادامه می‌دادند. دختر به پسری که حالا صورتش بر اثر مشت‌های بوکسور آسیب دیده بود، کمک می‌کند تا از این وضعیت خارج شود. شاید به پاس اینکه پسر موتورسوار نیز در وضعی مشابه به او کمک کرده بود. آن‌ها اتفاقی در خانه‌ای جسدی پیدا می‌کنند؛

 

پیرمردی که سگش در خانه کنارش نشسته است. پسر جوان و زن، جسد مرد را داخل یک پوشش پارچه‌ای مناسب کفن می‌کنند و پس از پاک‌کردن زمین و تعمیر پنکه وقتی پسرِ پیرمرد به خانه بازمی‌گردد، دستگیر می‌شوند و به بازداشتگاه می‌روند. پلیس اتهام کشتن پیرمرد را به آن دو نسبت می‌دهد و جسد دفن‌شده را در نزدیکی خانه پیدا می‌کند. شوهر زن نام او را به‌عنوان فرد گمشده به پلیس داده بود که پس از دستگیری، پلیس با شوهر زن تماس می‌گیرد و تمام اتهامات ازجمله ورود غیرقانونی به منزل، قتل، پنهان‌کردن جسد و درنهایت آدم‌ربایی را به پسر موتورسوار نسبت می‌دهد. پلیس در نهایت متوجه می‌شود که هیچ‌ وسیله‌ای از خانه‌هایی که پسر جوان به آن ورود کرده، کم نشده است و می‌فهمد که پسر موتورسوار شخصیتی غیراجتماعی ندارد و حتی دارای مدرک دانشگاهی است.

 

پس از کالبدشکافی پیرمرد مشخص می‌شود که او سرطان ریه داشته و پسر جوان او را نکشته است. شوهر زن به پلیس رشوه می‌دهد تا بتواند پسر را کتک بزند. او در زندان ادای گلف‌بازی‌کردن را درمی‌آورد و همبندی‌هایش گمان می‌کنند او دیوانه است! رفتارهای پسر باعث می‌شود او را به سلول انفرادی بیندازند و این فرصت مغتنمي است تا پسر تمرین کند که چگونه پنهان شود. یک بار که مامور بازرسی از بندها او را در سلولش نمی‌بیند، پسر را در گوشه‌ای پیدا می‌کند و کتکش می‌زند و می‌گوید: «می‌خواهی از این دنیا ناپدید بشوی؟».

 

فیلم حالتی سوررئال دارد؛ یعنی صدای ضربات گلف پسر جوان را در سلولش می‌شنویم و همچنین یک بار پسر جوان مامور بازرسی سلول‌ها را با همان توپ گلف فرضی کتک می‌زند. پسر جوان پس از آزادی شروع به بازگشت به خانه کسانی می‌کند که در گذشته به آنجا رفته است. اول به سراغ مامور بازرسی زندان می‌رود و او را کتک می‌زند؛ سپس به خانه بوکسور می‌رود و جای چشم‌های عکسش را روی دیوار تغییر می‌دهد و بعد به خانه مرد عکاس می‌رود و با تغییر عکس‌ها صاحبخانه را از حضور خود آگاه می‌کند.

 

او حالا می‌تواند با تمریناتی که در مدت محکومیتش کرده، طوری آرام و بی‌سروصدا وارد خانه دیگران شود که حتی در زمان حضورشان در خانه نیز متوجه وجود او نشوند. حالا دیگر او به روحی مبدل شده بود که می‌توانست بدون ذره‌ای جلب‌ توجه به هر جایی وارد شود و هر کاری می‌خواهد، انجام دهد. زن در اواخر فیلم پس از برگشتن پسر موتورسوار به خانه‌اش، شروع به حرف‌زدن با همسرش می‌کند و به دروغ به او می‌گوید دوستش دارد ولی با پسر موتورسوار در رابطه است. در آخرین صحنه فیلم، پسر جوان و زن هر دو با هم روی ترازو قرار مي‌گیرند و ترازو عدد صفر را نشان می‌دهد! جمله آخر که به صورت نوشته‌ای ظاهر می‌شود، این است: «سخت است که بگوییم این جهان که در آن زندگی می‌کنیم، واقعیت است یا خیال».

 

در هر دو فیلم عکس، نقشی تعیین‌کننده و انکارناشدنی دارد. هر دو زن به نوعی زیبا هستند و عکس‌های آن‌ها دارای اهمیت خاصی است.

 

در فیلم «تعقیب»، کاب در اصل کسی را نکشته بود ولی در داستانی که برای بیل تعریف کرده بودند، این‌طور به نظر می‌آمد که او با جسد پیرزنی در خانه مواجه شده است؛ همان‌گونه که پسر جوان با ورود به خانه‌ای با جسد پیرمرد روبه‌رو می‌شود.

 

محمد عالی‌زاده

 

ghanoondaily.ir
  • 19
  • 7
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
احسان قربان زاده بیوگرافی احسان قربان زاده؛ خواننده تازه کار موسیقی پاپ ایران

محل زندگی: تهران 

ملیت: ایرانی

حرفه: خواننده

سبک: پاپ و سنتی ایرانی

ساز: تنبک، باغلاما و گیتار

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش