استاد عبدالحسین زرینکوب ادیب و تاریخنگار برجسته در کتاب« نه شرقی، نه غربی، انسانی» مقالهای نگاشته به نام «چگونه میتوان ایرانی بود ؟ - چگونه میتوان ایرانی نبود؟» در واقع این سوالی است که پاریسیها در دویستسال پیش هنگام خواندن کتاب«نامههای ایرانی» مونتسکیو از خود میپرسیدند و از آنجا که ایرانی نبودند بعد از کنارگذاشتن کتاب آن را فراموش میکردند. پرسشی که استاد زرینکوب هرگز آن را فراموش نکرد و به همین خاطر بسیاری از نوشتهها و پژوهشهایش حاصل دغدغهای است که این پرسش برای او ایجاد کرده بود.
اما این روزها شاهد بازتولید این پرسش در ذهن ایرانیان هستیم. گویی هر ایرانی در بستر اجتماع با اظهارنظرها یا مشاهدات خود به این مساله میاندیشد که چگونه میتوان ایرانی بود؟ این پرسش برای تمدنی که راه درازی پیموده و بافندگان تاریخ، سرگذشت آن را مانند قالیچههای ایرانی پُرنقش، رنگرنگ و سرشار از ظریفکاریهای پیدا و پنهان بافته است کاملا حق دارد این سوال را از خود بپرسد! اما پاسخ به آن آسان نیست. همانطور که تاریخ هم نقشه این قالی را بهراحتی ترسیم نکرده است.ایران از دیرباز به دلیل موقعیت خاص جغرافیاییاش در گذرگاه جهان قرار گرفته است. مانند گذرگاهها در محلههای قدیم که هممحلیها با یکدیگر خوشوبش میکردند یا با کممحلی، بهخاطر کدورتهای قدیمی از کنار هم میگذشتند. ایران هم معبری برای فرهنگها و رفتوآمدهای دیگر ملتها بوده است.
مهاجران هنگام گذر از این سرزمین در کاروانسرهای ایرانی اطراق میکردند. در کوچه و خیابانهای ایران رفتوآمد و در بازار هایش تجارت میکردند، اما بعضیها آمده بودند تا برای قرنها در ایران بمانند. آنها اقامت در کاخها و جلوس بر تختهای پادشاهی را به اقامت در کاروانسراها ترجیح میدادند. به همین خاطر دیگر آنها دیگر مهاجر نبودند مهاجم محسوب میشدند و از آنجا که میدانستند این خیال آسان به دست نمیآید شبانهروز با اسبهایشان به هویت ایرانی میتاختند. در طول تاریخ ایران مهاجمانی چون یونانیها، مغولان و غزنویها پهنای چهار فصل ایران عرصه تاختوتازشان بود. اما نکته ثابت در تغییر آرایشهای نظامی بسیار، ایرانیماندن تمدن ایران بود.
حیران بر سر کیستی
در زمان قاجار وقتی روسها بهجای تیر و کمان با توپ به میدان آمدند، ایرانیها واقعا جا خوردند. این تعجب زمانی بیشتر شد که اروپاییان با فرهنگی که «ماشین» آن را ساخته بود، در شهرهای کشور جولان میدادند. ایرانیان انگار یکدفعه از خواب پریده باشند در خود و محیط پیرامونشان دقیق شدند نمیدانستند در یک دوره آهستگی تمدن شرق، چطور غرب پیشتاز شده است؟ آنها کند میرفتند یا غربیها میدویدند؟ در آن زمان بود که ایرانیان حیران کیستی خود در جهانی شدند که معادلههایش تغییراتی اساسی کرده بود. پارسا ۱۸ساله است و دلیلی نمیبیند بخواهد خود را درگیر هویتهای ملی و محلی کند. وی میگوید: «در جهان ارتباطات، وقتی با یک کلیک به همه جهان وصل میشی بومی فکرکردن جالب نیست.»
آرمین ستوده مدرس آموزشگاه زبان انگلیسی است. وی درباره انگیزه بیشتر جوانان از فراگیری زبان میگوید: «وقت تستگرفتن برای تعیین سطح زبانآموزان معمولا انگیزهشان را از یادگیری زبان میپرسم. اکثرا یک پاسخ دارند؛ مهاجرت.» مادر یکی از دانشجوها که تازه فرزندش به آلمان مهاجرتکرده تا در مقطع دکتری تحصیلکند، میگوید: «مساله مهاجرت دخترم، واقعا برای من سخت بود. ولی الان اصلا فکر نمیکنم از هم دور هستیم، چون مدام با هم از طریق شبکههای اجتماعی در تماس هستیم.» مهاجرتهای پیدرپی، انسانهای دورگه یا چندرگه، هویتهای مرز به وجود آوردهاند. حملونقل آسان مثل هواپیما، دسترسی به نقطههای مختلف جهان، با استفاده از تکنولوژیهای ارتباطی بُعد زمان و مکان را که روزگاری از موانع ارتباطی بهشمار میآمدند شکسته و به همین ترتیب اهمیت هویت بومی را برای برخی کم کرده است.
دکترمهران صولتی جامعهشناس در این زمینه معتقد است: «دوران کنونی، جلوهای از گسترش امکان جهانیشدن و برقراری ارتباطات بینالملل برای جوانان است. اگر بخواهیم در این مساله دقیقتر شویم، امکان آنلاینبودن، وجود شبکههای اجتماعی، آشنایی بخش قابلتوجهی از جوانان با زبان انگلیسی، همراهی جوانان با موسیقی روز دنیا، آشنایی با آخرین محصولات سینمایی دوران فوقالعادهای را برای آنها خلقکرده که امکان ارتباط فراگیرتری را با جهان و دستاوردهایش داشته باشند. از طرف دیگر در مورد اینکه آیا اصلا نیازی به تقویت عنصر ملیگرایی هست، باید گفت ملیگرایی نهتنها باعث انسجام و همبستگی در هر جامعهای میشود بلکه اگر سرگذشت توسعه اقتصادی را در برخی کشورهایی که آنها را اقتصادهای نوظهور میدانیم مثل کرهجنوبی، تایوان، برزیل، هند و آرژانتین کاملا متوجه میشویم تقویت حس ملیگرایی ارتباط مستقیمی با امکان توسعهیافتگی در این کشورها داشته است.»
اگرچه این پرسش مستقیم گفته نمیشود اما گفتارها و رفتارها در سراسر جامعه، حاکی از درگیری فکری افراد در مورد هویت اجتماعیشان است. نگاههای انتقادی بسیار به رفتارهای اجتماعی و مواردی از ایندست بیانگر این هستند که ایرانیها از زن و مرد، پیر و جوان به این مساله میاندیشند. گاهی رفتارهای متناقض یکدیگر آنها را سردرگمتر هم میکند؛ بهطوریکه از خودشان میپرسند آیا آنهایی که به صفحات ورزشکاران دیگر کشورها حمله میکنند و پیام میگذارند ایرانیتر هستند؟ یا آنهایی که توریستها در فضای مجازی از مهماننوازیشان مینویسند؟ دکترمهران صولتی جامعهشناس، در مورد تناقضهای رفتاری در بین افراد جامعه معتقد است: «افزایش تناقضها موجبشده ما بهسمت شکلگیری شخصیتهای شیزوفرنیک پیش برویم، یعنی افرادی که چندساحتی هستند ولی بهدلیل فقدان فضای باز برای شکلگیری شخصیتی قادر نیستند بین ساحتهای مختلف شخصیتی، آشتی برقرار کنند و به یک تعادل برسند. بنابراین شاهد افزایش افراط و تفریط هستیم. همچنین عواملی از جمله سطحیشدن اطلاعات بهدلیل گسترش شبکههای اجتماعی، کاهش مطالعه و همچنین فقدان وجود گفتوگوهای عمیق و روشنفکرانه بر سر موضوعات بنیادین جامعه که میتواند باعث شکلگیری نوعی آگاهی تعاملی بازاندیشانه و عمیق بین شهروندان شود و به آنها نوعی ثبات فکری ببخشد موجبشده شاهد افزایش افراط و تفریطها و تغییرات مدام در مواضع افراد باشیم.»
در حسرت خویشتن
در بین پرسشهای مکرر، پرسش مهمتری خودنمایی میکند؛ پرسشی که در مورد آینده هشدار میدهد، ذهن ما را به چالش میکشد و مانند مادری نگران میپرسد: برای تقویت هویت اجتماعی و ملی برای نسل جدید چه کردهایم و چه برنامههایی داریم و چه تمهیداتی اندیشیدهایم؟ نسلی که جهان را از چشم فیلمها، سریالها و انیمیشنهایی میبیند که از جهان باورهای بومی آنها برنخاسته است. جامعهای که سبک زندگیاش مدام تغییر میکند. در شبکههای اجتماعی از خانههای دلباز، حیاطها، حوضها و شیشههای رنگی عکسهای نوستالژیک به اشتراک میگذارد بدون اینکه بخواهد یا بضاعتش را داشته باشد آنها را در طراحی خانهاش بهکاربگیرد. جامعهای که از مقایسه جمعیت بالای ۸۰ میلیون و تیراژ ۵۰۰تایی کتابهایش میتوان فهمید علاقه چندانی به مطالعه ندارد، تاریخ را سرسری میداند و یا اگر هم به مطالعه علوم انسانی مثل جامعهشناسی، مردمشناسی، فلسفه و تاریخ علاقهمند باشد بهعلت کمبود منابع بومی در حوزه اندیشه به کتابهای ترجمهشده ارجاع داده میشود.
پس در نهایت این جامعه یاد میگیرد مدام خود را از چشم دیگری ببیند. بهجای اعتماد به چشمهایش به عینکها عادت میکند. از حجم و محتوای منابع نظری و تحلیلی بومی روزبهروز کاسته میشود، چون سیستم آموزشی برنامهای برای پرورش اندیشه در ذهن این نسل ندارد.جامعهشناسی و هویت اجتماعی، فرمولهای ریاضی و فیزیک نیستند که همه بر سر آن اجماع کرده باشند. جامعهشناسی ایران را باید اندیشمندانی بنویسند که علاوهبر آشنایی با مولفههای جهان مدرن و پسامدرن، در کنار شناخت عمیق از غرب، درون فرهنگ ایران زیسته باشند، در کوچههای خاکی دویده باشند و در بازارهای سنتی عطر آویشن و نعنا و هل را حس کرده باشند.
جامعهشناسی ایران را باید کسانی تحلیل کنند که لرزش زمینهای منجیل، رودبار، بم و پل ذهاب را با پوست وگوشت و خون خود حس کرده باشند و سیل خوزستان و لرستان آرام وقرارشان را بُرده باشد. همه اینها از راه پرورش نسلهایی برمیآید که دغدغه گذشته و آینده این سرزمین را داشته باشند. نسلی که میان خود و جامعهاش درهای عمیق نبیند، راهحلهایش با شرایط بومی این کشور سازگارتر خواهد بود. این نسل به آینده و قدرت دستهایش برای ساختن این سرزمین مطمئنتر خواهد بود.
- 14
- 2