یکی از موفقترین نویسندههای مهاجر ایران، روحانگیز شریفیان (۱۳۲۰-تهران) است که آثارش را در ایران نشر میدهد و در این دو دهه آثارش یکی از پرفروشترین آثار ادبیات داستانی فارسی بوده است. شریفیان با همان نخستین کتابش «چه کسی باور میکند رستم» جایزه گلشیری را برای بهترین رمان سال ۸۲ از آن خود کرد. این رمان با ترجمه لطفعلی خُنجی به زبان انگلیسی نیز منتشر شده است. «روزی که هزاربار عاشق شدم» کتاب دوم وی بود که با فاصله زمانی دوساله منتشر شد، و تجدید چاپ آن به هفت رسید.
«کارتپستال» سومین اثر وی بود که در سال ۸۷ منتشر شد و تاکنون دهبار تجدید چاپ شده. «آخرین رویا» رمان ماقبل آخر وی به چاپ سوم رسیده و «سالهای شکسته» هم آخرین اثر او که در یکسال سهبار چاپ شده. به این آثار، باید ترجمههای شریفیان را هم افزود: سهگانه جودیت کِر (وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود، بمب روی خاله مامانی، و کودکی در دوردست) آنچه میخوانید گفتوگویی است با روحانگیز شریفیان درباره حالوهوای کتاب و کتابخوانی از انگلستان تا ایران.
خانم شریفیان! اولینبار کی با کتاب آشنا شدید؟
وقتی شبها پدر یا مادرم برای من و برادرم داستان میخواندند با دنیای زیبای قصه آشنا شدم و یادم هست که چطور در همان سن کم شش هفتسالگی در رویای آن قصهها غرق میشدم.
از کودکی تا نوجوانی و جوانی و بزرگسالی، در هر دوره چه کتابی روی شما بیشترین تاثیر را گذاشت؟
اولین کتاب «کنت مونت کریستو» بود. بهنظرم پاورقی بود و من و مادرم بهترتیب آن را میخواندیم. بعد انتشارات «نیل» به ترجمه و انتشار ده رمان بزرگ پرداخت. «سرخ و سیاه» استاندال، «دن کیشوت» سروانتس و... اما اولین کتابی که حیرتزدهام کرد و الان فکر میکنم در آن زمان کاملا از آن سر درنیاوردم «خوشههای خشم» بود. بعدها این کتاب را با ترجمه بینظیر شاهرخ مسکوب خواندم و اینبار واقعیت موضوع و زیبایی نثر و عمق مطلب آن برای همیشه با من ماند. بهجز آن کتابهای بیشماری بودند که چاپ میشدند و در زمان خود گل میکردند: مثل «چشمهایش» بزرگ علوی یا «سووشون» سیمین دانشور و یا ترجمههایی که هر یک از دیگری بهتر بودند مانند ترجمههای بهآذین، سروش حبیبی و محمد قاضی، اینها نسل ما را کتابخوان کردند. دستشان درد نکند. اما مگر میشود اسم همه کتابهای تاثیرگذار را اینجا برشمرد؟
از بین آثار ادبی، کدام یک از کتابها، حیرتزدهتان کرده است؟
دوران دبیرستان بودم که «ژان کریستف» را خواندم. این کتاب حیرتزدهام کرد هنوز هم آن را دوست دارم و آن را به آلمانی و انگلیسی و فارسی خواندهام و باز هم میتوانم بخوانم. رومن رولان با نوشتههایش در باره بتهوون مرا با موسیقی خیلی نزدیک کرد. آنوقت بود که واقعا فهمیدم موسیقی چه نقش بزرگی در سلامت روح و فکر انسان بازی میکند و چقدر باید آن را ارج نهاد.
کتابی هست که شروع کرده باشید به خواندنش، ولی به دلایلی نتوانستهاید تمامش کنید؟
بله، بعضی از کتابها را نمیشود خواند، واقعا نمیشود، همینطور کتابی را که ترجمه خوبی نداشته باشد فورا کنار میگذارم و مخصوصا از وقتی خودم ترجمه میکنم در این مورد حساسیت بیشتر هم پیدا کردهام. البته خیلی کتابها هم هستند که سر زبان میافتند و یک جوری به دستت میرسند یا کسی اصرار میکند که حتما این را بخوان. آنها را میخوانم و جالب است که این کتابها خیلی هم آموزنده هستند. گاهی هم واقعا برای بیخیالشدن به درد میخورند. بعضی از آنها را هم نیمهکاره کنار میگذارم.
اگر قرار بود یک شخصیت داستانی باشید، چه کاراکتری را از ادبیات ایران یا جهان ترجیح میدادید؟
نمیدانم، هیچوقت فکرش را نکردهام.
کدام کتاب خودتان را دوست دارید؟
«آخرین رویا»؛ «آخرین رویا» به من از همه نزدیکتر است. در آن سعی کردهام یک مرثیه انسانی را به تصویر درآورم. کتابی که شاید خوب شناخته نشده.
کدام یک از کاراکترهای خودتان را دوست دارید؟
رستم را به خاطر روح آزادش و اینکه خیلی خوب میشناسمش، اما خانم خانم و ننه ددری در «چه کسی باور میکند رستم»، اولین انتخابم هستند. خانم خانم برای شخصیت خودساخته و استوارش، دانایی و وقار مخصوص خودش و ننه ددری برای مهربانی روان و بیپایانش.
اگر بخواهید اولین روزی را که تصمیم گرفتید بنویسید، تصویر کنید، چگونه آن روز را تصویر و روایت میکنید؟
یادم هست که بهقول امروزیها تیناجیر بودم و داستانهای مصور مینوشتم و آنها را با کمک دوستهایم اجرا میکردیم. آنها خوانندههای پروپاقرص من بودند. اگر بشود این را شروعی برای نویسندگی دانست، اینطوری شروع کردم. از آن به بعد همیشه مینوشتم و بعد هم آنها را یا گم کردم و یا دور ریختم.
شده در دوران حیات نویسندگیتان به نویسنده یا کتابی حس خوبی پیدا کرده باشید و بگویید کاش نویسنده این کتاب من بودم؟
خیلی خیلی زیاد. وقتی از فاکنر میخوانید و غرق آن داستانگویی بینظیرش میشوید واقعا دلتان میخواهد میتوانستید مانند او بنویسید.
وقتی به آثارتان نگاه میکنید تا حالا وسوسه شدهاید بخواهید تغییری در یکی از آثارتان بدهید؟
همیشه اینطور است. بعضیها این کار را میکنند. برای من «سالهای شکسته» اینطور بود. کتاب را بازخوانی کردم و طوری نوشتم که خالی از کلیشه و تکرار باشد، اما فقط همین. برای همین شاید نویسندهها زیاد سر وقت کتابهایشان نمیروند. چون آدم دلش میخواهد قلم بردارد و درستشان کند، شاید چون هیچچیز و هیچکتابی کامل نیست.
نگاهتان به سیاست و جامعه چقدر فرق کرده با دورانی که جوانتر بودید؟ تصویرتان از این سیاست در جهان امروز چگونه است؟
نگاهم از کنجکاوی، به پرسوجو و مطالعه، سپس به حیرت، خشم، ناباوری و دلسردی تغییر پیدا کرده است. با اینکه جامعه بهطور دائم رو به رشد و تغییر و پیشرفت است (یادمان نرود که تکنولوژی هم دستاورد انسان است). جهان سیاسی امروز بهنظر من وجدانش را یا رهاکرده یا از یاد برده. او دیگر دردهای انسان را نمیبیند. اینها آدم را ناامید میکند، اما مثل این است که باور کنیم گیاهها دیگر نخواهند رویید. البته که آنها میرویند میشکفند و همه را به شگفتی میاندازند.
نویسندهای هست در ایران و جهان که این روزها شما را شیفته نثر و زبان و اثرش کرده باشد؟
البته، کسانی مانند نادین گوردیمر و جی. ام. کوتسی نویسندههای بزرگ آفریقای جنوبی. وقتی رمانهای گوردیمر را میخوانم واقعا دلم میخواهد نویسنده آنها میبودم. یا نویسنده چک، ایوان کلیما، هاینریش بل سخنگوی بینظیر روح زخمخورده آلمان، و همچنین نویسنده هلندی سیس نوتهبوم و بسیاری بسیاری دیگر...
خودتان را نویسندهای متعهد میدانید؟
البته.
از اولین نشر کتابتان تا امروز، اگر بخواهید مروری کنید به این صنعت در ایران، چه چیزهایی را میتوانید برشمرید؟
کمبود کاغذ، گرانی کتاب و تیراژ کم. بدون دلیل هم نیست. گرانی کتاب تهیه آن را برای جامعهای که بیشتر دغدغهاش زندگی روزانه است، از کتاب دور کرده است. در اینجا با یک چرخه معلول روبهرو هستیم. اگر کاغذ بود، اگر گران نبود، کتابها هم قیمت مناسب داشتند و بیشتر خوانده میشدند و غیره و غیره.
بهترین خاطره انتشار اولین کتابتان را برای ما بگویید.
خب، پر از ناباوری بود، پر از شادی بود. مخصوصا دریافت جایزه گلشیری... مثل یک رویا بود.
بهترین خاطرهای که از خوانندههای کتابهایتان دارید؟
آشناییدادن بعضیها یکجوری شیرین و دلگرمکننده است. مثل خانمی که در یک مهمانی از من پرسید به من گفتهاند شما نویسنده هستید. گفتم: بله. وقتی از اسم کتابهایم پرسید و گفتم یکیشان هست «چه کسی باور میکند رستم» با شگفتزدگی گفت: خدای من این شما هستید! آخر این کتاب را خواهرم قبل از مسافرتم به لندن به من داد که بخوانم. و همینطور یک روز در یکی از شهر کتابهای تهران داشتم کتابها را میدیدم جوان فروشنده آمد و آهسته گفت: شما خانم شریفیان هستید. بعد هم گفت: لطفا یکی از کتابهایتان را برایم امضا کنید و اضافه کرد هر که دنبال کتاب فارسی خوب میگردد من کارهای شما را معرفی میکنم. اینها خاطرههای خوب و جالبی است که فراموش نمیکنم.
از نقدهایی که طی این سالها بر کتابهایتان شده، منفی یا مثبت، شده به منتقدی حق بدهید؟ برخوردتان با منتقدان چگونه است؟
نقدهای زیادی روی نوشتههای من شده است. بعضی از آنها به دستم میرسد و از بعضی بیخبر میمانم. بهنظر من هیچنوشتهای نمیتواند موردپسند همه منتقدان باشد. اما نقد میتواند مثبت و کارآمد باشد یا اینکه برای مطرحبودن نوشته شود. اگر نقدی درست باشد آدم کلی از آن درس میگیرد. برای من که اینطور بوده است.
اگر بخواهید خودتان را تعریف کنید، خودتان را نویسندهای با گرایشهای خاص سیاسی تعریف میکنید یا نویسندهای که فقط دغدغه نوشتن دارد؟
من خودم را نویسندهای سیاسی نمیدانم. من از زندگی مینویسم و زندگی هم یک طوری با سیاست در هم شده است، به خصوص در عصر ما.
شما هم از کاغذ و قلم، بهسمت کامپیوتر کشیده شدید؟
من از طرفداران پروپاقرص کامپیوتر هستم. اما موضوع نوشتن است، کامپیوتر یا قلم و کاغذ چه فرقی میکند؟ فقط کامپیوتر راحت و سریع است، جا و مکان و روز و شب هم برایش فرق نمیکند. وقتی کاری را تمام میکنید حتی نیمهشب هم میتوانید آن را برای کسی بفرستید.
فکر میکنید تجربه کتابهای الکترونیکی و صوتی به صنعت نشر کتاب کاغذی ضربه میزند؟ نوستالژی شما هنوز کاغذ است؟ در گفتوگوی اومبرتو اکو (۱۹۳۲- ایتالیا) و ژان کلودکریر (۱۹۳۱- فرانسه) در کتاب «از کتاب رهایی نداریم» این دو وقایعنگار تیزبین ما را متوجه این میکنند که هر کتابخوان و بهویژه کتابخوانهایی که کتاب را بهصورت شیئی ملموس دوست میدارند، چهبسا که حسرت گذشته را در دل صاحبان کتابهای الکترونیکی برانگیزاند که کتاب کاغذی یک چیز دیگر است. اینطور است؟
برای خیلیها کنارگذاشتن یک عادتهزارساله سخت است، اما من از طرفداران سرسخت کتابهای الکترونیکی هستم و تقریبا همه کتابهایم الکترونیکی است. البته جز آنها که از کتابخانه قرض میگیرم یا در ایران که کتاب میخرم. کتاب الکترونیکی جایی نمیگیرد. همیشه و همهجا در دسترس است. اندازه فونتش بهدلخواه بزرگ و کوچک میشود. میتوانید آن را بشنوید. ارزانتر هم هست. برای محیط زیست هم مفیدتر است. با آن میتوانید کتاب را هر وقت روز و شب سفارش بدهید. میتوانید یک نمونهاش را سفارش بدهید بعد تصمیم بگیرید آن را بخرید یا نه. میتوانید تا چهلوهشت ساعت پس بدهید. خلاصه کار را آسان میکند.
از دیگر هنرها، مثل موسیقی و سینما، شنیدن و دیدن چه موسیقیها و فیلمهایی هنوز برایتان لذتبخش است و میتوانید آن را به ما پیشنهاد بدهید؟
موسیقی و فیلم دو مقوله خیلی شخصی و سلیقهای است و تقریبا نمیشود به کسی آن را توصیه کرد. برای من موسیقی جای خاصی دارد و همیشه در خانهام صدایش بلند است. بعضی از قطعههای موسیقی کلاسیک معنای خاصی برایم دارد. بعضی از قطعههای موسیقی ایرانی آنقدر برایم پرخاطره و حسی هستند که شنیدنشان برایم بسیار بسیار سخت است. البته آنها یکجوری در ذهن و روح آدم جا دارند، آهنگهایی که با آنها بزرگ شدهایم و بیآنها زندگی میکنیم.
از رویاهایتان بگویید: کدام رویاها را قصه کردید کدامها نه؟ کدامها شکل واقعی پیدا کردند کدامها نه؟ هنوز هم رویاها در زندگیتان حضور دارند؟
بهنظر من زندگی سراسر رویا است، همه ما رویا داریم هر یک به شکلی. داشتن رویا زندگی را راحتتر میکند. وقتی بچه بودم میگفتم یا مشهور میشوم یا ثروتمند و یا میروم تارک دنیا میشوم. تارک دنیا نشدم، ثروتمند هم نیستم. شهرتم هم کاملا محدود اما خوب است. کتابهایم درواقع بخشی از قصه رویاهایم هستند. زندگیام هنوز پر از رویا است، رویاهایی که روی تخته پرش منتظر ایستادهاند، من آنها را میبینم، نگهشان میدارم تا شاید روزی باز هم آنها را بنویسم...
- 19
- 2