بيست و دومين جشنواره بينالمللي قصهگويي با شعار «آينده ساختني است» در دو بخش قصهگويي صحنهاي و ۹۰ ثانيهاي در مرحله نهايي از ۲۶ تا ۳۰ آذرماه در کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان برگزار خواهد شد.بخش قصههاي ۹۰ ثانيهاي همچون دوره قبل تمامي گروهاي سني از سراسر کشور توانستند با موضوع «قصه زندگي من» در فيلمي به مدت ۹۰ ثانيه، اميدها، شاديها و آرزوهاي زندگي خود را به شيوهاي مستندگونه روايت کنند. در بخش قصههاي ۹۰ ثانيهاي نيز از علاقهمندان دعوت شد تا با موضوع و مدت اعلام شده، فيلم قصههاي خود را تا ۱۰ مهر ۱۳۹۸ در پايگاه جشنواره بارگذاري کنند. اما موضوع جديدي نيز با عنوان «شهر من تهران» ويژه شهروندان ساکن پايتخت به اين بخش اضافه شده است.
«مسعود فروتن» داور بخش قصه ۹۰ ثانيه بيست و دومين جشنواره بينالمللي قصهگويي است. وي نويسنده، مجري و کارگردان سينما و تلويزيون ايران و جزو نسلهاي اول فارغالتحصيلان کارگرداني تلويزيون در سال ۱۳۵۰ است. فروتن پس از انقلاب با ورود به دانشکده هنرهاي دراماتيک در رشته کارگرداني سينما فارغالتحصيل شد. وي بيش از سه دهه به فعاليت سينمايي و تلويزيوني مشغول است و در کارنامه هنرياش، بيش از ۱۵۰ تله تئاتر و چندين فيلم و سريال ديده ميشود.
فروتن معتقد است که قصهگويي از آن پديدههايي است که براي همه مردم جذاب است، فرق نميکند مرد باشي يا زن، بچه باشي يا آدمبزرگ. باسواد باشي يا کمسواد، اسم قصه که ميآيد، ذهن و قلبت مکثي ميکند تا ببيند ماجرا چيست.
مختص ما ايرانيها هم نيست، شهرزاد قصهگويي داريم که جهاني است! مهم اين است که چطور از اين قصهها و داستانها براي بچهها استفاده کنيم و ذهن آنها را پرورش دهيم.قديمها، قصهگو، بچهها و حتي آدمبزرگها را دور هم جمع ميکرد و برايشان قصه ميگفت. همين کافي بود تا بچهها از همان دوران گروهي زندگي کردن را ياد بگيرند. الان بيشتر خانوادهها تکفرزند هستند و خانهها خلوت است اما بهنظرم بازهم بايد مادرها براي بچههايشان قصه بخوانند و تاکيدم بر اين است که داستان را از روي کتاب کاغذي بخوانند، چون کتاب رابط آدمي با طبيعت است. وقت داستانخواني دست کودک خود را بگيرند چون باعث ارتباط محکمتر بين بچه و مادر ميشود.
مادر پناهگاه و تکيهگاه بچه است و هرچه اين تکيهگاه محکمتر باشد، بچه احساس بهتري پيدا ميکند.فروتن درباره لحن قصهگو ميگويد: کسي که قصه ميخواند يا قصه ميگويد يعني آنقدر صبور و مهربان است که حاضر است وقت بگذارد و براي ديگران داستاني را تعريف کند تا حال آنها را خوب کند. پس اين آدم حتما لحن مهرباني هم دارد چون آدمهاي صبور معمولا لحن آرامي دارند براي همين به ديگران آرامش ميدهند و يکي از اهداف مهم داستان ها و قصهها همين القاي آرامش است.
معمولا مادرها در اين زمينه مهم هستند چرا که در سبک دلبستگي بچهها هم اثرگذارترين هستند مادرها ميتوانند بهترين قصهها را براي بچههايشان بگويند.درباره حضور مسعود فروتن اين نويسنده پرکار در عرصههاي مختلف و در جشنواره قصهگويي بهعنوان داور، «فارس» درباره اهميت اين جشنواره گفتوگويي با وي انجام داده که در ادامه ميخوانيد :
لطفا بفرماييد که در اين دوره جشنواره چه تعداد کار را داوري کرديد و نظرتان درباره اين کارها چه بود؟
ما در بيست و دومين دوره جشنواره قصهگويي حدود ۱۵۰ قصه تصويري را ديديم و داوري کرديم. بهنظرم از بين آنها ميتوان ۱۰ قصه را با رضايت بيشتري انتخاب و گلچين کرد، چون آنها واجد وجوه استثنايي و خاصي هستند. بهطور مثال وقتي بچهاي از زبان يک جنين با تو صحبت ميکند، اين يعني روي ايدهاي فکر کرده که پيشتر روي آن کار نشده است يا بچهاي که هنگام تعريف قصه، خيلي هوشمندانه از عروسکهايش بهعنوان ابزاري کاربردي بهره برده. از اين نمونههاي ناب در آثار امسال زياد داشتيم.
جشنواره قصهگويي در بطن و متن خود اتفاق فرخندهاي است و ابعاد آموزشي و هنري قابل تأملي دارد که هر سال و در هر دوره در حال تکامل و پرورش بيشتري هم هست. با اين حال بهنظرم در همين بخش قصههاي ۹۰ ثانيه ميتوانيم قالبهايي تازه را بهعنوان الگو به علاقهمندان و شرکتکنندگان ارائه دهيم و جشنواره قصهگويي ميتواند در اين باره هم قدمهاي سازنده و مهمي بردارد. به همين دليل هم من به موضوع اين جشنواره ارج مينهم و از مردم دعوت ميکنم که در اين جشنواره شرکت کنند.
اهميت جشنواره قصهگويي در حال حاضر در چيست، اينکه ما براي بچهها قصهگويي داشته باشيم با توجه به اينکه داستان و قصه در ادبيات ما خيلي جايگاه دارد.
اين دست رويدادهاي فرهنگي و هنري در پرورش علاقه مردم به قصهگويي و داستانپردازي کارکردي مهم دارند. بهويژه آنکه در اين جشنواره شاهد حضور گروههاي سني مختلف هستيم. در اين باره بهنظرم بايد گفت اصولا در همه ما ميلي براي قصهنگاري و خاطرهگويي وجود دارد.کودکي خيلي از ما با قصه شنيدن عجين شده؛ اغلب ما عاشق اين بوديم که در کودکي شبها زمان خوابيدن براي ما قصهاي تعريف شود. بعد کم کم راديو جايش را باز کرد و قصهپرداز ما شد. من دبستان که ميرفتم، در بازگشت به خانه سعي ميکردم سريع به تکاليفم رسيدگي کنم تا فرصت کافي براي گوش دادن به قصههاي راديو در ساعت هشت شب داشته باشم. ما با داستانهايي که ساعت ۱۰ شب پخش ميشد، فضاسازي ميکرديم.
چند شب پيش به خانم ژاله علو ميگفتم شما براي ما قصه ميگفتيد و ما هم فکر ميکرديم با شما در يک کشتي نشستهايم و همزمان با شنيدن قصه در ميان تلاطم امواج دريا هستيم و در راه يک سفر شيرين.بعد کتاب آمد و ما با آن انس گرفتيم و من هنوز در گذر سالها بارها شده وقتي حتي نيمه شب به خانه ميرسم، مشغول کتاب خواندن ميشوم. اين همان ميل به قصهگويي و قصه شنيدن است که رويدادهايي مثل جشنواره قصهگويي ميتوانند آنها را در نسل نوجوان و جوان امروز تقويت کنند.
البته بچههاي الان شايد با بچههاي دهههاي گذشته شکل و شمايل مطالعه و تمايلشان به کتاب و قصه متفاوت شده است.
بهنظر من هم بچههاي امروز از دريچه دوربين قصهها را ميبينند. هر چند شايد همين روش هم باعث شود بچهها سراغ کتاب بروند و با دنياي شگفتانگيز آن آشنا شوند. چون با کتاب خواندن دنياي تصويري فرد ساخته ميشود، ولي در دنياي فيلم و سريال آن را برايت ميسازند. بهتر است قصهها از روي کتاب خوانده شود اما برنامههاي راديويي هم ميتوانند نياز مردم به شنيدن قصه را برآورده کنند.ما در شاهنامه، گلستان، کليله و دمنه، قصههاي مولانا و... قصهها و بضاعتهاي فوقالعادهاي داريم که اگر بتوانيم از اين فرهنگ عجيب و غريب درست بهرهبرداري کنيم، ميتوانيم نسلي را تربيت کنيم که عميق به زندگي نگاه ميکند و حرفهاي زيادي براي گفتن دارد.
شما خودتان کتابهاي زيادي نوشتهايد و کودکيتان را هم در شهر آمل مازندران گذراندهايد. اگر فرصتي براي بازگشت به سالها قبل و تجربه يک روز کودکي را داشتيد، چه قصهاي مينوشتيد؟
اين سوال از همان دست پرسشهايي است که در اين جشنواره قصهگويي و تناسبش با پرورش قوه داستانگويي مي توان به آن توجه کرد و برايش سوژه ساخت.تخيل من براي اين موقعيت فانتزي، آن است که دلم ميخواهد چيزهايي را ببينم که در آن سالها ماندهاند و ديگر اثري از آنها نيست. امروز متاسفانه خانههاي قديمي اغلب از بين رفته و تغيير شکل دادهاند و اثري از آنها نيست. دلم ميخواهد کساني را که از دست دادهام و الان در بين ما نيستند را ببينم. همه شهرهاي ما تغيير شکل دادهاند و پر از برج شدهاند.دلم ميخواهد به خانه اقوام بروم، سر سفرهشان بنشينم و از آنها عيدي بگيرم.
دلم ميخواهد به خانههاي آن زمان بروم، همان خانههايي که حتما درخت نارنج داشتند. به آن دوران که فکر ميکنم، غم عجيبي وجودم را فرا ميگيرد. البته من طرفدار غم نوستالژي نيستم، اما با خاطراتم زندگي ميکنم. منظورم زندگي در گذشته نيست يا اينکه حسرت و افسوس چيزهاي از دست رفته را بخورم، بلکه به معني پروراندن همان خاطرات در نوشتههايم است و اينکه در قصه هايم از آنها ياد کنم.
چه المانهاي ديگري براي داستانپردازي در ذهن يک نويسنده کودک ميآيد و آيا اين نکات را شما در بين شرکتکنندگان جشنواره قصهگويي هم مشاهده کرديد؟
البته اين را بگويم که داستانپردازي به آن شيوه در جشنواره قصهگويي نيز مورد توجه است که از توجه به همين جزئيات شايد از يادرفته و فراموش شده، نشأت ميگيرد.
در لابهلاي خاطرات کودکي خودم، فضاي عاشقانه و تصاوير عروسي پريچهر، خواهرم در ذهن من به شکل فضاي فانتزي حک شده، چرا که در شب عروسي خواهرم من کودکي هشت ساله بودم و همراهي خواهر براي رفتن به خانهاي ديگر و ديدن او در لباس پر از تور و گل برايم زيبا بود. من اغلب در قصهها به سراغ خاطراتم از پريچهر ميروم. اينها همه با فانتزي تلفيق ميشوند و الان هم اگر به اين داستانهاي کودکيام بپردازم، فانتزي را چاشنيشان ميکنم.
تفاوت ما اهالي ادبيات و هنر با ساير افراد براي قصهگويي در همين دقت است و نکات ظريف از کودکي در ذهنمان مانده که آنها را ميپرورانيم. توصيه ميکنم علاقهمندان به قصهگويي و شرکتکنندگان در جشنواره قصهگويي امسال هم به اين مساله عنايت جدي داشته باشند.به هر حال کسي که از سن کم به نوشتن و تخيل پرداخته، طبيعي است که سيستم ذهنياش بر اساس قصهنويسي به وقايع نگاه ميکند و بهنظرم بر خلاف اعتقاد برخي، اين موضوع چندان ارتباطي به الهام و القا ندارد. من چنين تجربهاي نداشتم و قصههاي من کاملا برگرفته از روابط عادي و زميني است. در قصههاي من آدمها کارهاي عجيبي نميکنند که ديگران انجام ندهند. روابط و آدمهاي قصههاي من قابل لمس هستند. بارها سر کلاسهايم به دانشجويان گفتهام اگر بنشينند و به کودکيشان فکر کنند، در تقويت توانايي داستاننويسيشان موثر خواهد بود.
شما چه راهکارهايي براي تقويت تخيل در قصهنويسي پيشنهاد ميکنيد؟
من شخصا تخيلم اتفاقاتي که در طول زندگيام تجربهشان کردهام و آدمهايي که با آنان معاشرت و ارتباط داشتهام، پرورش ميدهم.خالهاي داشتم که از بچگي با مادرم بزرگ شد و مادرش دايه مادر من بود. اين روزها در حال نگارش قصههاي او هستم. اين قصهها را در مشورت با اطرافيانم پرورش ميدهم و سعي ميکنم اجزاي فراموش شدهاش را دوباره بسازم.
يا اينکه آدمهاي خوب را در کنار هم در يک قصه گرد هم جمع کنم و داستانهايشان را بپرورانم.بهنظرم اين جنس از نگاه به زندگي و حوادث آن ميتواند زمينهساز بروز استعدادهاي تازه در عرصه قصهنويسي باشد و اهميت اين مساله را بهعنوان توصيهاي براي علاقهمندان به جشنواره قصهگويي نيز متذکر ميشوم.
- 10
- 3