يِوگنی وادالازکین (۱۹۶۴-پترزبورگ) یکی از برجستهترین نویسندههای معاصر روسیه است که جایزه معتبر سولژنتسین را در سال ۲۰۱۹ برای یک عمر دستاورد ادبی دریافت کرده است. وادالازکین با رمان «سالاویوف و لاریونوف» که نامزد جایزه آندره بیلی و جایزه بزرگ کتاب روسیه شد، نامش سر زبانها افتاد. رمان بعدی وادالازكين، «برگ بو» (لاوْر) جایزه بزرگ کتاب روسیه و جایزه یاسنایا پالیانا را از آن خود کرد، به فهرست پرفروشهای کتاب ملی، جایزه بوکر روسی و جایزه ادبیات نو راه یافت و به بیش از هجده زبان ترجمه شد. «هوانورد» دیگر اثر وادالازکین هم توانست جایزه دوم کتاب بزرگ روسیه را دریافت کند و به فهرست پرفروشهای کتاب ملی و جایزه بوکر روسی راه یابد و به بیش از سی زبان ترجمه ترجمه شود.
آخرین اثر وادالازکین رمان «بریزبن» است که کتاب سال روسیه در سال ۲۰۱۹ را از آن خود کرد. این رمان با ترجمه نرگس سنایی بهزودی منتشر خواهد شد. آنچه میخوانید نگاهی است به «هوانورد» شاهکار يِوگنی وادالازکین که با ترجمه زینب یونسی از سوی نشر نیلوفر منتشر شده است.
در آخرين صفحه رمان «هوانورد» اثر يوگني وادالازکين، به جملهاي برميخوريم که «هنرِ واقعي، يعني بيانِ چيزهاي ابراز نشدني»؛ شايد بتوان اين جمله را عصاره کلي ذهنيت وادالازکين دانست که اثرش را آن چنان شکوهمند و بيبديل ساخته است که بر تارک ادبيات امروز روسيه ميدرخشد. وادالازکين با رمان بينظير «هوانورد»، مرز خيال و واقعيت را درهم ميآميزد و از دل تبعيدگاهها و اردوگاههاي کار اجباري جزاير سالاوتسکي، شخصيتي تيپيک و فوق انساني به وجود ميآورد؛ شخصيتي که «لازاري»شدن، يعني منجمدشدن با گاز ازت را به مرگ در اردوگاههاي کار اجباري، ترجيح ميدهد.
اينوکِنتي، شخصيتِ جوان رمان که در هنگام لازاريشدن حدودا بيستوچند ساله است، بعد از منجمدشدن، چيزي نزديک به هشتاد سال بعد، به ياري علم پزشکي زنده ميشود. او در نخستين روز تولد دوبارهاش، حتي نام خود را نميداند. وقتي دکترِ معالجش گيگر به او ميگويدکه اسمش «اينوکِنتي پترويچ پِلاتونوف» است، هنوز چيزي يادش نميآيد و با دنياي اطرافش بيگانه است. دکتر دفترچهاي سفيد به او ميدهدکه هرچه در اطرافش ميبيند يا به يادش ميآيد بنويسد. او کمکم خاطراتش را مينويسد. خاطراتي از وراي سالهاي کودکي و نوجواني، زمانيکه با مادرش و پروفسور وارونين و دخترش در خانههاي اشتراکي زندگي ميکردند.
به ياد مادرش ميافتد. به ياد پدرشکه ملوانان مست او را در ايستگاه وارشاوسکي کشتند. و مهمتر از همه به ياد عشق گمشدهاش آناستازيا. اما دکتر گيگر، حقايق و رويدادها و تغييرات جهان را کمکم برايش تعريف ميکند و اينوکِنتي درمييابد که بعد از چيزي نزديک به هشتادسال، نهتنها خانهها و خيابانها و آدمها، بلکه صداها و رنگها و بوها هم تغيير کرده است.
رمانِ «هوانورد»، درحقيقت دو داستان است که به موازات هم پيش ميروند. يکي از آنها در ذهن اينوکِنتي ميگذرد و به اوايل قرن بيستم، زمان کودکي و نوجواني او تعلق دارد، و ديگري به اواخر قرن، يعني سال ۱۹۹۹ که اينوکِنتي از انجماد تقريبا هشتاد سالهاش برميخيزد. بازگشت دوباره او به جهان زندگان، مانند بهشتي مشروط و ناپايدار است که ترس از جهنمِ اردوگاههاي کار اجباري را برايش توجيه ميکند. وادالازکين در جايي ميگويد: «من ميخواهم نشان دهم که چطور يک انسان اين همه سال از زندگي محروم مانده است.»
اينوکِنتي نمادي از ميليونها انسان بيگناه استکه يا تيرباران شدند و يا در اردوگاههايکار اجباري جان باختند. او در تولد دوباره به ياد دوستانش که در اردوگاههاي کار اجباري کشته شدهاند ميافتد. در ذهن به دنبال عشقش آناستازيا ميگردد و به طور ناباورانهاي درمييابد که آناستازيا در يکي از بيمارستانهاي روسيه بستري است. آناستازياييکه هنوز زنده است، ميتواند يکي از بهترين تعليقهاي اين رمان باشد که تلويحا عشق را تنها فضيلت منحصربهفرد انساني ميداند که تا آخرين لحظه چشم به راه مانده است.
«هوانورد» سرشار از صحنههايي شريف و انساني و در عين حال تراژيک است. صحنه روبهروشدن اينوکِنتي در بيمارستان با آناستازياي نودوچهار ساله و خودش که از نظر بيولوژيکي سي ساله مانده است، بسيار نوستالژيک و دردمندانه است. و همچنين تولدِ دوباره او به دنياي زندگان، شايد برايش چيزي جز ادبار مجدد نباشد. جايي که ديگر مغز به او فرمان نميدهد و هر روز سلولهايش از بين ميروند. بااينحال، ما بايد اينوکنتي را به عنوان يک تيپ جديد در ادبيات روسيه باور کنيم. تيپي که از نظر ذهني هماورد هيچ کدام از کاراکترهاي تيپيک داستاننويسان بزرگ روسيه نيست. او سعي ميکند وجه ديگري از انسان روسي را به ما نشان دهد که نوميدي و افسردگياش در ژانر ادبيات سوسياليستي نميگنجد. او نگران زمينش نيست و هيچ تصوري از کالخوزها و ساوخوزها ندارد. بلشويکها و منشويکها و پرولتاريا را نميشناسد. هرگز موژيک و رعيت نبوده است.
همچنان که ارباب هم نبوده است. درعوض او اردوگاههاي مرگبار سالاوتسکي را ميشناسد. نظارهگر آدمهايي بوده است که به جوخه مرگ سپرده شدند. او آناستازيا را ميشناسد که برايش مثل يک فضيلت بود. چهرهاي روشنتر از خودِ عشق که مصايب دردناک زندگي را برايش هموار ميکرد.
اينوکِنتي از نظر شخصيتي انساني معتقد و مذهبي است و حتي در گفتوگو با دکترِ معالجش گيگر، فلسفهي ذهني و علمي او را که آتهايست ميپنداردش زير سوال ميبرد. او در ازدواج با ناستيا، نوه آناستازيا، نام دخترش را آنا، که نمادي از آناي مقدس باشد ميگذارد. و حتي مرتب به گورستانها ميرود تا دوستانش را بازيابد. رفتن به گورستان شايد توجيهي باشد براي آمرزش گناهي که نسبت به «زارتسکي» مرتکب شده است. اينوکنتي از اينکه زارتسکي خبرچين و جاسوس ک.گ.ب را ــ که پدر آناستازيا، پروفسور وارونين را به کام مرگ کشاند ــ کشته است، ناراحت و پريشان است و دارد عذاب ميکشد. گستره عواطف ذهني اينوکنتي با آنکه هنوز ذهنيت و تصوراتش از جهان اطرافش کامل نيست، به نحو شگرفي وسيع و انساني است. او هر روز از سال ۱۹۹۹ به سالهاي ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۱پرتاب ميشود. سالهايي که در او کينه و نفرت، خشم و اعتراض، غرور و پايداري، و ياس و ايمان بارور شد. اينوکنتياي که وادالازکين به ما نشان ميدهد انساني تنها و وامانده است که با آمال و آرزوها و خاطراتش زندگي ميکند و تا حد زيادي ميتواند همزاد خودش باشد.
هرچند وادالازکين سعي ميکند به طور طبيعي شکل ادبي تعميميافتهاي از او ارائه دهد. بشردوستي اينوکنتي در مفهوم رمانتيک او را به گورستانها ميکشاند تا از عذاب گناهش نسبت به زارتسکي بکاهد. او که در اوايل جواني دست از زندگي ميشويد، در نودونه سالگي هنوز عاشق است و انگار روياي عشقي جاويد در سر دارد. هرچند او وارث يک قرن اسارت و بردگي و لازاريشدن است. اما محکوم به تنهايي است. به باور ژان ژاک روسو، «انسان تنها متولد ميشود و تنها هم ميميرد. تولد و مرگ تجربههايي از تنهايي انساناند.» شايد بتوان گفت رمان «هوانورد»، به طور ضمني اشارهاي به ديالکتيک روح و روان انساني داشته باشد که زجر و اسارت از او انساني ديگر ساخته است.
وادالازکين با اين رمان نشان ميدهد که سهمي در تحول واقعيتگرايي روسيه هرچند ذهني و خيالي داشته است. او با اين رمان مرز خيال و واقعيت را درهم ميآميزد و درنهايت سعي ميکند زندگي اخلاقي و خيالي را به عنوان يک زندگي واقعي جانشين شرارتها و بيعدالتيها کند. شايد بتوان گفت تدبير ذهني و فلسفي او بوتهاي است که در آن انسان به آزمايش گذاشته ميشود. لازاريشدن اينوکنتي و تولد دوباره او منشوري است که نويسنده از درون آن به شناخت و انعکاس دنيا يعني تحليل روانشناسانه دست مييابد.
وادالازکين ما را مانند تولستوي در داستان «مرگ ايوان ايليچ» در يک موقعيت ويژه قرار ميدهد. در «مرگ ايوان ايليچ» يک انسان معمولي مُرده است و بعد از آن هرچه ميآيد بيان واقعيت فاجعهآميز و دردناک داستان است. و در رمان «هوانورد»، مُردهاي بعد از شصت سال زنده ميشود و دنبال گذشتهاش ميگردد.
رمان هوانورد بيشتر يک موقعيت و پلات تازه و بديع در ادبيات روسيه است. و شايد بتوان گفت يک تحليل رواني و جانبدارانه از ذهنيت داستايفسکي و نگرش مذهبي و روانشناسانه تولستوي. منظور از مقايسه اينوکنتي و ايوان ايليچ فقط خلق موقعيتها و تاثيرگذاري آنها در ادبيات روسيه است. هرچند در «مرگ ايوان ايليچ»، ايوان ايليچ با مونولوگهاي خود به تدريج به حقيقت مرگ آگاه ميگردد. اما در «هوانورد»، اينوکنتي مرگِ موقت را تجربه کرده است و از قبول مجدد آن سر باز ميزند. و اگر او زنده است و هنوز ميتواند دنيا را دوست داشته باشد، به خاطر آناستازيا و همزاد او ناستيا است. ناستيايي که همچون عطيهاي از طرف آناستازيا که يک قرن چشم به راهش مانده بود، به او اهدا ميشود. ناستيا براي اينوکنتي چهره مضاعفي از عشق و دوران جواني آناستازيا است که اينوکنتي را زنده نگه ميدارد.
ترجمه رمان «هوانورد» که خانم زينب يونسي آن را از روسي به فارسي ترجمه کرده است، آنچنان روان و دلنشين و درخشان و خاطرهانگيز است که از خودِ رمان تابناکتر جلوه ميکند؛ آنطور که او پيشتر در ترجمه رمان «زليخا چشمهايش را باز ميکند» نوشته گوزل ياخينا اين کار را کرده بود.
داریوش احمدی
- 11
- 1