چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
کد مقاله: ۹۵۰۸۰۰۰۰۵

زني كنار جاده

براي دومين بار ديدم‌اش. زني درشت جثه با موهايي قرمز، كنار جاده. جاده چالوس، چندين كيلومتر مانده به مرزن آباد. پارسال، پاييز بود كه ديدم‌اش. نه گردو و عسل مي‌فروخت و نه آش روي هيزم. با چمداني بزرگ و قديمي كنار جاده ايستاده بود و بر سر مسافران نشسته بر ماشين‌هايي كه با سرعت از كنارش مي‌گذشتند، فرياد مي‌كشيد!

 اين‌بار كمي جلوتر ايستاديم، به بهانه خريدن عسل. از مرد عسل‌فروش پرسيدم كه او را مي‌شناسد؟ گفت: «از ده كوه بالا مي‌آد. بي‌آزاره. هوا كه تاريك شه، راهشو مي‌گيره و برمي‌گرده دوباره ده.»

پرسيدم: «چه اتفاقي براش افتاده كه حال و روزش شده اين؟»

گفت: «شنيدم وقتي جوون بوده عاشق پسري مي‌شه، نمي‌ذارن ازدواجشون سر بگيره. پسره بهش مي‌گه بياد اينجا، كنار جاده، تا بياد دنبالش و با هم برن. اما نمي‌آد. هيچ‌وقت نمي‌آد. الان ٣٠، ٤٠ ساله. اين زن هم عقلشو از دست داده. هر از گاهي راهشو مي‌گيره مي‌آد اينجا... .»

نيرويي غريب من را سمت زن مي‌كشاند. مي‌شناختم‌اش... انگار حدود ده سال پيش نوشته بودم‌اش، در نمايشنامه «بعد از هرگز.» انگار اروشا بود كه حالا در هيبت يك زن روستايي پنجاه ساله، كنار جاده شمالي نمايان شده بود، به جاي آن دختر جوان در يك آرايشگاه زنانه در تهران... نزديك‌تر رفتم.

گفتم: «چي كار داري؟» نشنيد. همچنان با خشم بر سر مسافراني كه صداش را نمي‌شنيدند و با سرعت از كنارش رد مي‌شدند، فرياد مي‌كشيد: «صبر كن! كارت دارم! صبر كن!»

بلندتر گفتم: «چي كار داري‌؟»

نگاهم كرد. با همان خشم فرياد زد: «چي؟»

گفتم: «من كنارت هستم. صداتو مي‌شنوم. داد نزن! چي مي‌خواي؟»

نگاهم كرد. فقط يك جمله گفت و با جمله‌اش من را به برزخ فرستاد.

پرسيد: «مي‌شناسيش؟» عقل مي‌گفت بگو نه، دلم بله! لعنت به اين دل! «آره، مي‌شناسمش.»

زن، كودك شد. درست مثل كودكي كه دستاش را به دست تو مي‌دهد و به چشم هات زل مي‌زند و با لحن كودكانه مي‌گويد، برام اسباب بازي مي‌خري؟ با همان لحن گفت: «بهش بگو بياد!»

نفسم بند آمده بود. اين را گفت و صورتش را برگرداند و دوباره خودش شد. زني كه با خشم بر سر مسافران فرياد مي‌كشيد. با خشم، حسرت و دلتنگي... انگار محو شده بودم. ديگر من را نمي‌ديد. شايد هم مي‌دانست كه پيغامي در كار نيست و او خواسته بود دلم را خوش كند! شما هم اگر روزي مسيرتان به جاده چالوس افتاد و بر حسب تصادف، زني را ديديد كنار جاده، درشت جثه با موهايي قرمز و چمدان بزرگ قديمي، غريبه نيست، آشناست... يك پيغام دارد و هوا كه تاريك شود، راهش را مي‌گيرد و مي‌رود؛ راهي كه برايش تا هميشه مه‌آلود است.

 

 

etemad​newspaper.‎​ir
  • 14
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۱۲
در انتظار بررسی: ۱۳
غیر قابل انتشار: ۱۳
جدیدترین
قدیمی ترین
عالی بود
دردناک بود.بغض کردم....کاش هیچ انسانس جده زندگیش مه آلود نباشه
در هر صورت اين مطلب يه نويسنده داره،اسمش كيه،فضاسازي مطلب فوق العاده است
شمال یک جهت جغرافی هست نه یک مکان ای کاش اگر به گیلان یا مازندران سفر کردید یا میکنید بفهمید که این دو استان هایی متفاوت هستند و حتی به دلیل ویژگی های خاصی مه این استان ها دارند گاهی شهرها و روستاهای همجوارشان دارای آداب و رسوم و گویش چنان ناهمگون دارند که یک کاسه کردن آن ها با لفظ شمال نادیده گرفتن این ویژگی هاست
شمال یک جهت جغرافی ه...
جاده چاااااالووووووس نرسیده به مرزن ابادددددددددیکم دقت عزیزم
شبیه داستان یاقوت میدان فردوسی است گویی این داستان تمامی نداره طفلک زنها ی ساده و صادق وزودفریب خور.
خیلی غم انگیز بود دلم براش گرفت. خیلی ناراحت شدم چرا کسی کمکش نمیکنه. گناه داره اخه.
عالی بود خیلی علی بود من گریه کردم
عای بود
خیییییلییی غمناک بود دلم گرفت
اسم نویسنده این داستان رو هم بنویسید
اسم نویسنده این داست...
دوست من این داستان نیست واقعیت
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
عین القضات همدانی زندگینامه عین القضات همدانی عارف و شاعر قرن ششم هجری

تاریخ تولد: سال ۴۹۲ هجری قمری

محل تولد: همدان، ایران

حرفه: حکیم، نویسنده، شاعر، مفسر قرآن، محدث و فقیه

مدت عمر: ۳۳ سال

درگذشت: در ششم جمادی‌الثانی سال ۵۲۵ هجری قمری

ادامه
اسماعیل محرابی بیوگرافی اسماعیل محرابی؛ بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۵ فروردین ۱۳۲۳

محل تولد: تنکابن، مازندران

حرفه: بازیگر سینما و تلویزیون

شروع فعالیت: ۱۳۴۵ تاکنون

تحصیلات: لیسانس تئاتر

ادامه

انواع ضرب المثل درباره شتر در این مقاله از سرپوش به بررسی انواع ضرب المثل درباره شتر می‌پردازیم. ضرب المثل‌های مرتبط با شتر در فرهنگها به عنوان نمادهایی از صبر، قوت، و استقامت معنا یافته‌اند. این مقاله به تفسیر معانی و کاربردهای مختلف ضرب المثل‌هایی که درباره شتر به کار می‌روند، می‌پردازد.

...[ادامه]
ویژه سرپوش