
این فیلم به رغم پرداخت نه چندان درخشان به زندگی تختی دارای یک وجه برجسته و متمایز بود و آن سکانس آغازین فیلم بود که رسماً پس از سالها سخنان درگوشی، محفلی، محتاطانه و توأم با اکراه و حتی نوعی ترس! صحنه مرگ خودخواسته غلامرضا تختی را به تصویر کشید و در همان ایام سخنان بابک تختی روی صفحات رسانههای تصویری بویژه در اینترنت به اشتراک گذاشته شد که در آن تصریح کرد که برخلاف شایعات و اخبار قتل یا مرگ مشکوک تختی، او به مرگی خودخواسته درگذشته است و بدین ترتیب از پس سالها روایت مسلط و رسمی در رسانههای دولتی و محافل سیاسی - ورزشی ایران، واقعیت مرگ او به سرانجام تاریخی خود ختم شد.
همچنین آخرین گفتوگوی نگارنده با زنده یاد حسین شاه حسینی دوست و یار دیرین غلامرضا تختی (منتشره در روزنامه ایران) نیز این گونه از مرگ دوست یاد کرد که: «تختی پس از چند شکست روی تشک و کنارهگیری از کشتی، محرومیت از حضور در اماکن ورزشی، فشار مالی و اقتصادی ناشی از قطع درآمد و توقع و درخواست بسیار نزدیکان و آشنایان و مردم کوچه بازار از او جهت استمرار و ایفای نقش قهرمانی و دستگیری از مستمندان و درماندگان (در وضعیتی که او خود در تنگنای شدید مالی قرار گرفته بود) و احتمالاً مسائلی که به طور طبیعی در زندگی خانوادگی در کنش آدمی تأثیر دارد، به مرحلهای از حیات خود رسید که دیگر تحمل بار سنگین تختی بودن و تختی ماندن را نداشت».
اینگونه بود که تختی وجهه زمینی هم پیدا کرد و آن پهلوان اسطورهای برایمان ملموستر شد. پهلوانی که میتواند غم، اندوه، تنهایی، ضعف، ناراحتی، اختلاف و مجادله، فقر و بیپولی، فشارهای عصبی و روانی و حتی افسردگی و در نهایت مرگ خودخواسته هم داشته باشد.
دیگر ملاحظات سیاسی، حزبی یا پوپولیستی به کنار زده شده و تختی خود آنگونه که بود رخ نموده است! تختی از آن چه که ما دوست میداشتیم باشد با آنچه که در زمین واقعیت هست روبهرویمان نشسته و حال ما باید انتخاب کنیم: تختی اسطوره شده را یا تختی بر زمین سفت و سخت واقعیت تکیه داده را؟! یک سال زمان لازم بود تا با خود کلنجار بروم که تختی بدون جمال و کمال اسطورهگی چگونه است و چگونه میتواند باشد؟! واقعیت از پس خروارها مباحثه و ملاحظه به در آمده و پس از هضم آن شوک نخستین، آنچه که از جامعه و تجربه خود با نوع مواجهه تختی با مرگ دریافت کردم این است که؛ جامعه ایرانی با کمال متانت و شرافت، پهلوان نامی و فرزند برومند ایران زمین را که خود با انتخاب نحوه مرگی که برگزیده بود، پذیرفت و بازخورد چنین مرگی منجر به قهر یا فاصله میان جامعه ایرانی با تختی نشد.
آنان مرگ و چگونگی مواجهه تختی با مرگ را حق انتخاب شخصی او تلقی کردند و فراتر از آن با روشن بینی حاصل از روح ایرانی و تجربه سالهای پشت سر نهاده خود؛ افتخارات، قهرمانیها، پهلوانیها و جوانمردیهای فرزند میهن را دارای وزانت و ارزشهایی فرا زمانی دانستند که غبار مرگ نمیتواند آن را زایل سازد و خاطره خوش سالها زندگی با تختیشان را مکدر کند. جام شوکرانی که تختی در ۱۷ دی ماه ۱۳۴۶ سر کشید حاکی از انتخابی سخت، تلخ، دشوار، جانکاه و جانگداز بود و بودن برایش ناممکن شده بود.
این ناممکن بودن را چه ناشی از ضعف یا ناتوانی او تلقی کنیم و چه ناشی از دوستی و مهر او با مردمی بدانیم که او نخواست مردم میهنش، قهرمانشان را در ضعف و ناتوانی نتوانستند ببینند؛ مرگی را رقم زد که پس از نیم قرن، زمان و زمانه شدت تلخی زهرآگین آن را ستانده بود و این چنین شد که تختی وقتی از اسطورهگی ذهن اسطوره ساز ایرانی بر سیاهی زمین واقعیت فرود آمد، روحش آرام گرفت و ایرانی او را با چهره سرد و بیجان خفته در گور واقعیت به جان پذیرفت. او با همه فراز و فرود و قوت و ضعفش فرزند این مردم بود و فرزند مردم ماند.
حسین میرزانیا
- 17
- 4