چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۲۳:۱۶ - ۲۲ مرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۵۰۵۴۱۶
چهره ها در سینما و تلویزیون

افشین هاشمی:

آرزویم ساخت فیلم موزیکال است

افشین هاشمی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
«آرزویم ساخت فیلم موزیکال است و فیلمنامه و حتی موسیقی آماده‌اش را هم دارم و اگر سرمایه‌اش باشد حتما می‌سازم.»

«گذر موقت» از حقیقت گذر کرده و روی خط خیال حرکت می‌کند و تو را می‌کشد به چند ساعت خیابان گردی دو پیرمرد با دو دنیای متفاوت که دست روزگار آن‌ها را در یک شب به یک بیمارستان کشانده است.

 

بیمارستانی که پزشکانش معتقدند زمان زیادی برای ادامه زندگی آن‌ها نمانده اما آن‌ها به جای شمارش معکوس صدای نبض زندگی به سمت بی‌نبضی، تصمیم می‌گیرند فرار کنند و اندک زمان مانده‌ خود را از واقعیت به خیال بروند.

 

قصه فیلم شاید تماشاگر را گیج کند اما بازی‌ها و موسیقی فیلم که در محدوده‌ سینمای موزیکال حرکت می‌کند مخاطب را روی صندلی‌های سالن نگه خواهد داشت.

 

«گذر موقت» سومین فیلم افشین هاشمی است. او در این تجربه، همزمان در مقام کارگردانی نویسندگی و آهنگسازی فیلم است. هر چند او سابقه پر‌تعداد و پررنگی در بازیگری و کارگردانی تئاتر دارد اما کوتاه زمانی است که به کارگردانی در دنیای هنر هفتم آمده است. وی دراین مصاحبه خبر داد فیلمنامه‌ای دارد که به معنای مطلق، موزیکالِ ایرانی‌ست و آرزو دارد آن را بسازد.گفت‌وگوی ما را با افشین هاشمی دنبال کنید:

 

شاید برجسته‌ترین بخش «گذر موقت» دیالوگ‌ها و مونولوگ‌هایی باشد که مخاطب را به خود جذب می‌کند. از روزهای نگارش فیلمنامه بگویید.

ایده‌ اولیه این فیلم از نمایشنامه‎‌ «منهای دو» نوشته‌ ساموئل بنشتریت گرفته شده ا‌ست که من آن را با کارگردانی مرحوم داوود رشیدی و بازی درخشان حسن معجونی و سیامک صفری روی صحنه دیدم. اتفاقا یکی از چیزهایی که مرا خیلی جذب آن نمایش کرد دو مونولوگی بود که این دو بازیگر درخشان اجرایش کردند. یکی از آن دو مونولوگ، همان است که در فیلم «گذر موقت» آقابزمی (مسعود کرامتی) در آن تالار قدیمی تئاتر می‌گوید؛ همان‌که درباره‌ دختر بچه‌ای ا‌ست که دستان پدرش قطع شده است. این مونولوگ در نمایشنامه‌ فرانسوی در مورد زنی‌ست که معشوقش دست ندارد.

 

پس آن مونولوگ جرقه ساخت این فیلم شد؟

یکی از دلایلش این بود. وقتی نمایش را دیدم به نظرم رسید از آن، یک فیلم خوب خیابانی در‌می‌آید. من یک دفترچه طرح دارم که هر ایده‌ای به ذهنم می‌آید، آن‌جا می‌نویسم. به‌طور اتفاقی خیلی زود سراغ این ایده رفتم، نمایشنامه‌ چاپ‌شده‌اش را با ترجمه‌ شهلا حائری خواندم و در مدت یک ماه نگارش اولیه‌ فیلمنامه و اقتباس و همسان‌سازی آن با ایران انجام شد. سپس در مراحل مختلف، چندین بار بازنویسی‌هایی صورت گرفت.

 

چقدر فیلمنامه نزدیک به نمایشنامه «منهای دو» است؟

خط اصلی فرار دو پیرمرد از بیمارستان و بعضی اتفاقات مشابه نمایشنامه است و مابقی شکلی تازه دارد؛ مثلا خانوم خیاط (پانته‌آ بهرام) اصلا در نمایشنامه نیست، یا عروس و همدمِ قدیمی و... .

 

شاید همین باعث شده باشد مخاطب در زمان تماشای «گذر موقت» دچار سردرگمی شود. در دقایقی مخاطب به فضایی کشانده می‌شود و ناگهان از آن فضا به موقعیتی دیگر می‌رود که هیچ چفت و بست وارتباطی با فضای قبلی ندارد.

 

در مورد این نکته باید بگویم به نظر من نمایشنامه هم چفت و بستی در همین حدود فیلم دارد.

 

مخاطبان سینما تقریبا دو نوع هستند. یا مدلی هستند که باید یک خط قصه ساده را برایشان تعریف کرد یا به فیلمنامه‌های خاص‌تر علاقه دارند. هر دو نوع تماشاگر در مواجهه با این اثر در فیلم گم می‌شوند، مخاطب دسته اول که کلا از ده دقیقه اول دچار کلی سوال ذهنی می‌شود که این دو مریض بودند، چطور شد که الان به دنبال یک دختر هستند و در ادامه چرا رسیدند به این زن باردار و حالا به دنبال شوهر او هستند و... .

 

اگر قصه به‌خوبی منتقل نشده شاید زبان فیلم در جایی الکن باشد. ولی تصور خودم این است که دو پیرمرد که شب دارند در بیمارستان می‌میرند با خود فکر می‌کنند که چرا این‌جا بمیریم، برویم بیرون. هردو یک خواب مشترک دیده‌اند از یک دختر و ... .

 

حتی همین خواب؛ وقتی در انتها با آن دختر مواجه می‌شوند باز تنها یکی از آن‌ها رویایش را تشخیص می‌دهد و دیگری انگار اصلا این خواب و رویا را ندیده است.

به دیالوگ‌های فیلم ارجاعتان می‌دهم. در ابتدای فیلم دو پیرمرد روی تخت بیمارستان از یک خواب و رویای مشترک‌ می‌گویند، ‌رویایی مشترک ولی با جنسی متفاوت؛ یکی رویایش زمینی‌ست و دیگری ماورایی و سفرشان آغاز می‌شود.

 

تقریبا در اکثر فضاهای فیلم هیچ چیزی حقیقی نیست. به شکلی که حتی من تصور کردم این دو پیرمرد در کما هستند.

من دقیقا همین را می‌خواستم که تماشاگر روی مرز خیال و واقعیت قرار گیرد. چیزی شبیه یک خواب.

 

برای این گفتم انگار در کما هستند که همان ابتدای فیلم ‌برای عمل بیماریشان به جای اتاق عمل وارد راهرویی تیره شدند و روی دری که پشتشان بسته شد، نوشته شد «گذر موقت». انگار آن‌ها وارد فضایی غیر از این دنیا شده‌اند.

دقیقا. کدام اتاق عملی است که داخلش سیاه و تاریک باشد! احتمالا در پس مرگ، ابتدا یک سیاهی مطلق است، پژواک صدایت می‌پیچد و تو نمی‌دانی کجا هستی و بعد برمی‌خیزی. سعی کردم که بین خیال و واقعیت حرکت کنم. در واقع اتفاقاتی که به شکل استثنا، امکان رخ دادنشان هست در این فیلم کنار هم قرار گرفته‌اند، فیلم درحالی‌که ظاهرا واقعی نیست می‌تواند واقعی هم باشد و همین فضا شاید بعضی تماشاگران را گیج ‌کند.

 

با این توضیح می‌توان ،برای همه تضادهای غریب فیلم توضیحی مناسب یافت جز سکانس مهمانی. چرا باید در آن مهمانی، ‌جوان‌ها را با آن لباس‌ها و با آن موسیقی نشان داد؟

با وجودِ قوانینی که موظف به پایبندی به آن هستیم من چگونه می‌توانستم تصویر درستی از یک مهمانی را نشان دهم؟ راه خوبی که به ذهنم رسید، بالماسکه بود که با فضا و محتوای فیلم هم همخوان بود. این فیلم، یک سفر شبانه ‌شاد و شنگول دو پیرمرد است که انگار در این سفر دارند زندگی را مرور می‌کنند.

 

جنس طنز فیلم، به اضافه موزیکال بودنش، تماشاگر را به فضایی کودکانه می‌برد. به شکلی که فیلم روی مرز سینمای کودک و نوجوان هم حرکت می‌کرد،این سوال پیش می‌آید که آیا کار به قصد نزدیک شدن به این فضا شکل گرفته بود؟

موافق نیستم. احتمالا آنچه می‌گویید به خاطر رنگ و لعاب فیلم است. و این‌که ما سینمای موزیکال نداریم (به جز تجربه‌هایی محدود مثل «مکس» به کارگردانی سامان مقدم). فقط بعضی مشخصه‌های فیلم در سینمای کودک دیده می‌شود.

 

به هر حال یکی ازنقاط قوت فیلم «گذر موقت» موزیکال بودن آن است.

- ولی با اصل سینمای موزیکال فاصله دارد. در فیلم موزیکال بخشی از درام فیلم یا دیالوگ‌ها توسط موسیقی و ترانه منتقل می‌شود که در این چهار دهه‌ سینمای ایران چنین موردی نداریم. در آن سینما شخصیت گاهی با موسیقی معرفی می‌شود، مثلا به یاد بیاورید ورود «موشیرو میشونه» را در شهرموش‌ها یا فیلمی که به‌تازگی فرشته طائرپور تهیه کرده به نام «خاله قورباغه» که شخصیت‌ها با موسیقی معرفی می‌شوند. در «گذر موقت» ‌به بهانه خواننده‌بودن یکی از دو پیرمرد، به فراخور عاطفه‌ای که ایجاد می‌شود ترانه‌ای شاد یا غمگین خوانده می‌شود؛ سنتی که پیش‌تر (بی‌بهانه‌ خواننده‌بودن شخصیت) در فیلمفارسی‌ها وجود داشت.

 

در کنار کارگردانی و نویسندگی «گذر موقت»، آهنگسازی اثر هم به عهده خودتان است، این اولین تجربه‌تان بود؟

- قبلا موسیقی تئاتر کار کرده بودم و خیلی سال پیش موسیقی تیزر ساخته بودم ولی هیچ‌وقت موسیقی فیلم کار نکرده بودم. به مزاح بگویم، ‌ما فقیر‌بیچاره‌ها همه کارها‌مان را خودمان انجام می‌دهیم. این‌جا ترانه‌های فیلم خود موسیقی فیلم‌ هستند. اما آنچه موسیقی فیلم است و در پس‌زمینه‌ فیلم قرار می‌گیرد؛ اعتراف می‌کنم که ذره ای سوادش را ندارم.

 

اما آهنگسازی فیلم کار ساده و آسانی نیست که امروز تصمیم بگیرید آهنگساز شوید و فردا آهنگ بسازید.

با موسیقی غریبه نیستم، کمانچه‌ بخش‌های غیرزنده را هم خودم زدم اما مهم‌ترین کمک، حضور دوست خوبم سامان احتشامی بود. من ملودی‌های فیلم را آماده کردم و سامان احتشامی بسیار در ارکستراسیونش کمک کرد. ایده‌ای که گفتم برای موسیقی داشتم این بود که هر آنچه از موسیقی این فیلم می‌شنویم، ترانه‌های زندگی آن شخصیت باشد. توجه کرده باشید به محض این‌که دو پیرمرد از بیمارستان فرار می‌کنند، صدای رادیو به گوش می‌رسد که می‌گوید:« شنوندگان عزیز برنامه شبانگاهی ما از این لحظه آغاز می‌شود.» این یک شوخی دوگانه بود، هم برنامه شبانگاهی رادیو بود و هم همنوایی با اتفاقات شبانگاهی دو مرد. وقتی صبح می‌شود باز صدای رادیو به گوش می‌رسد که می‌گوید: «با پایان یافتن برنامه شبانگاهی،‌ به شما صبح بخیر می‌گوییم» وقتی اولین ترانه از رادیو پخش می‌شود،‌ مسعود کرامتی (آقابزمی) می‌گوید: «این اولین ترانه‌ای است که از من در رادیو پخش شد؛ سال ۱۳۴۳» و در ادامه ترانه‌های این آدم، با حال و هوای دهه ۴۰ و۵۰ موسیقی ایران، می‌شود موسیقی فیلم ما.

 

چرا «گذر موقت» فیلمی موزیکال نشد؟

من آرزویم ساخت فیلم موزیکال است و فیلمنامه و حتی موسیقی آماده‌اش را هم دارم و اگر سرمایه‌اش باشد حتما می‌سازم. ولی این فیلم از اساس برای موزیکال نوشته نشده بود. چیزی در موسیقی ایرانی وجود دارد که انگار، سلول مشترک همه آدم‌های این سرزمین است، و سینماگرهای ایرانی هیچگاه این خوراک را آن‌چنان که باید به مخاطبان نداده‌اند. ایرانی‌ها وقتی آواز بنان، اذان موذن‌زاده، نی کسایی یا ربنای شجریان را بشنوند؛ هر کجای جهان که باشند، ‌امکان ندارد چیزی ته دلشان تکان نخورد. من در تئاتر این تجربه را انجام داده‌ام و پرفروش‌ترین تئاترهایی که بر صحنه برده‌ام موزیکال بوده است.

 

یک نکته در فیلم وجود داشت، ‌نکته‌ای که باید چند فیلم دیگر سینما را دیده باشی تا متوجه آن شوی و ذهنت برگشت به آن‌ها داشته باشد، مثلا با زن باردار، ذهن کاملا به سمت فیلم «امروز» میرکریمی با بازی سهیلا گلستانی ‌می‌رود. در همین فضا یا روایت این دو پیرمرد توجه را به سمت «دزدی عاشقانه» امیر شهاب رضویان می‌برند یا مشاهده گروه فیلمبرداری در چند سکانس فیلم، تداعی‌گر فیلم‌های محسن مخلمباف می‌شود.

 

من قصد ادای دینی نداشتم ولی اگر این اتفاق افتاده و این احساس دست می‌دهد هم چیز بدی نیست، با آن مخالفتی هم ندارم.

 

چرا خودتان در فیلم بازی نکردید؟ شما در تئاتر تجربه کارگردانی و بازیگری همراه هم را داشته‌اید.

به‌هر‌حال خودم را برای روز بدبختی نگه داشته بودم. معمولا در فیلم‌های دیگر هم، من انتخاب روز بدبختی کارگردانان هستم، وقتی به همه پیشنهاد می‌دهند نمی‌شود، به من پیشنهاد می‌دهند. این‌جا و دراین فیلم هم، خودم با خودم همین برخورد را کردم.

 

شخصا تصورم این بود که افشین هاشمی در فضای سینمای جدی و به‌ دور از طنز،‌ حتی در قالب اجتماعی، کارگردانی سینما را پیش‌خواهد‌گرفت ولی ناگهان با یک فیلم با فضای طنز مواجه شدم، چرا بعد از «خسته نباشید!» و فیلمی که در آمریکا ساختید، که تقریبا فضای جدی داشتند به سمت سینمای تجاری آمدید؟

 

«خسته نباشید» هم مفرح بود. با آن هم می‌خندیدید.

تشابه «خسته نباشید» با «گذر موقت» در استفاده از رنگ‌های شاد و موزیک بود ولی قصه‌ای جدی‌ داشت.

 

-در «خسته نباشید!» همه‌چیز واقع‌گرایانه بود. ولی جواب سوال شما در خود فیلم است. پرستار (شقایق فراهانی) به آقابزمی (مسعود کرامتی) می‌گوید: «کاش عکس شوهر زن را داشتید، ‌حداقل می‌فهمیدیم سلیقه‌ا‌ش چیست.» و آقابزمی پاسخ می‌دهد: «از واقعیت همین خود گندش که هست برایمان بس است، به‌جایش خیال کنیم» و این فیلم روی خط خیال و رویاست.

 

چقدر از فضای این فیلم به فضای خوابنگاری‌‌هایتان برمی‌گردد؟

الان که گفتید تازه دارم به این مسئله فکر می‌کنم. خواب و رویا کلا برای من فضای جالبی است ولی زمانی که فیلمنامه را نوشتم به این اصلا فکر نکردم که از آن خواب‌ها استفاده کنم. در واقع باید بگویم ‌آنچه شما در این فیلم می‌بینید از واقعیت فاصله می‌گیرد و در مرزی می‌ایستد که خیلی هم دور نیست، فقط قرار است کمی خیال‌انگیز باشد. امروز یک نقدی از مسعود میمی در مورد «گذر موقت» خواندم که نوشته بود: «هرجا فیلم به واقعیت نزدیک ‌شده خوب درآمده است و هر کجا از واقعیت فاصله می‌گیرد چقدر همه چیز بد می‌شود، وقتی بازیگرها دیالوگ‌هایی را می‌گویند که متعلق به دهانشان نیست بد است و هر کجا شبیه روزمره حرف می‌زنند خوب است.» من اصلا نمی‌خواستم بازیگرها روزمره حرف بزنند. و فاصله از واقعیت فاصله‌ای عمدی‌ است. موفقیت سینمای واقعگرایانه‌ ایران در جهان، در این سه دهه، باعث شده بخش عمده‌ای از سینماگران به دنبال تجربه‌هایی مشابه باشند تا آن موفقیت را تکرار کنند. و این موارد باعث می‌شود وقتی یک فیلم کمی واقعی نباشد با آن فاصله ایجاد شود. شخصا اصراری برای به تصویرکشیدن واقعیت ندارم. حتی درواقع‌گرایانه‌ترین فیلم‌ها هم، واقعیت دستکاری می‌شود. البته این به آن معنا نیست که سینمای واقع‌گرایانه را دوست ندارم، زار‌زار با فیلم‌های واقع‌گرایانه گریه می‌کنم اما وقتی در فضای این سینما فیلمی مثل «اژدها وارد می‌شود » یا «نگار» را می‌بینم خوشحال می‌شوم که سلیقه‌های دیگری هم وجود دارد.

 

 

 

 

 

  • 17
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش