
عزت الله رمضاني فر، از جمله بازيگراني است که طي دهه ي چهل با حضور در دانشکده ي هنرهاي دراماتيک و تلمذ در محضر اساتيدي بي همتايي همچون استاد حميد سمندريان، پاي به دنياي حرفه اي تئاتر کشورمان نهاد و سپس با حضور در يکي از بي تکرارترين گروه هاي تئاتر کشورمان که در اداره ي برنامه هاي تئاتر فعاليت داشت، در آثار ماندگار تئاتري زمان خود ايفاي نقش کرد.
نخستين نمايشي که تماشا کرديد چه نمايشي بود؟
تماشا کردم يا بازي کردم؟
چه نمايشي رو تماشا کرديد؟
خوب من از دوره ي دبستان؛ نه دبيرستان؛ هنوز وارد دوره ي دبيرستان نشده بودم که علاقمند به بازيگري شدم. محله ي ما حول و حوش خيابون مولوي بود. به هرحال شصت هفتاد سال قبل اونجا مرکز تهران محسوب مي شد و مثلا سه راه سيروس براي ما شمال شهر محسوب مي شد يا محله ي سرچشمه دورترين محله بود. من با بچه محلها توي محله چادر مي زديم و براي خانواده ها نمايش اجرا مي کرديم. البته خودمون قصه سر هم مي کرديم و تمرين مي کرديم و در روزهاي تعطيلي براي خانواده ها نمايش اجرا مي کرديم. وقتي وارد دبيرستان شدم بطور رسمي عضو تئاتر دبيرستان شدم و يک گروه تشکيل شد و در اونجا با دو تن از هنرمندان شناخته شده ي اين روزگار همکاري کردم که جناب سعيد پورصميمي و آقاي اسماعيل محرابي بودند. به قول معروف ما معروف به سه تفنگدار شده بوديم . ( با خنده )
در کدام مدرسه تحصيل مي کرديد؟
اون زمان به نام مدرسه ي " پهلوي " معروف بود، حالا ما ميگيم " پهلوي سابق ".
نام کنوني اين مدرسه رو مي دونيد؟
نه متاسفانه ولي چند وقت قبل که از اونجا عبور مي کردم متوجه شدم که تبديل به دبيرستان دخترانه شده. اگر تشريف ببريد خيابون مولوي و ميدان "قيام" به سمت بالا که بطرف خيابان ري ميره، به سمت بالا بيمارستاني به نام "بازرگانان" بود. از دبيرستان ما کمي بالاتر مغازه ي پدر مرحوم محمدعلي فردين بود که باربند ماشين مي ساخت و ما به هواي ديدن فردين به اين مغازه ميرفتيم و پدرش مي گفت: پسرم ، فردين اينجا نمياد، کاري نداره که اينجا بياد.
اين شوق بازيگري اونم در سنين پايين چطوري ادامه پيدا کرد؟
ما در مدرسه يک گروه تئاتر تشکيل داديم و چون در مدرسه ي ما ظرفيت تماشاگران زيادي رو نداشت، مقرر شد نمايشهايي که آماده ي اجرا مي کنيم رو در سالن نمايش دبيرستان "دارالفنون" اجرا کنيم. اونجا يک سالن خيلي خوبي بود که ما نمايشهامون رو در اين سالن اجرا مي کرديم.
مي تونيد از تماشاخونه ي دارالفنون برامون بگيد که چه مشخصاتي داشت و چند صندلي داشت؟
اين يک سالن مختص به تئاتر در دارالفنون بود که ظرفيت چيزي حدود ۱۴۰ يا ۱۵۰ تماشاگر رو داشت. يک " سن " خوب هم داشت که در پشت صحنه ي اون چند اتاق مربوط به گريم و رختکن بازيگران بود. معمولا چند روز قبل از آغاز اجراي نمايش هم تمرينهامون رو در اين سالن انجام مي داديم و بعد از آماده شدن نمايش اجرا مي رفتيم و بچه هاي مدرسه ي ما هم براي تماشاي نمايش مجبور بودند به اين سالن بيايند.
وضعيت صندلي ها چطور بود؟ متحرک بود يا ثابت؟
همه جور صندلي داشت، هم صندلي مدرسه و نيمکت بود و هم صندلي تکي که از داخل کلاس ها به داخل سالن منتقل مي شد. بعدها صندلي هاي ثابت نصب شد که مختص به همين تماشاخانه بود. به هر ترتيب ما چند نمايش رو در اين سالن اجرا کرديم.
به خاطر داريد که چه نمايش هايي رو در سالن " دارالفنون " اجرا کرديد؟
نه متاسفانه ولي اتفاقا چند عکس قديمي دارم که اتفاقا آقاي پورصميمي در اون عکسها هستند ولي آقاي محرابي در اين عکسها نبودند؛ چراکه ايشون بعدها از شمال به تهران اومدند و در دبيرستان ما اسم نويسي کردند و به جمع ما اضافه شدند.
از ساير هم بازيهاتون در اون سالها کس ديگري رو بخاطر داريد؟
بله. يکي ديگه از اون بچه ها آقاي ناصر ادبي پدر خانم نسيم ادبي بود که ايشون هم جزو گروه تئاتر ما بودند. البته ايشون بعدها رها کردند ولي دخترخانمشون راه پدر رو ادامه دادند و تبديل به يک بازيگر خوب و بااخلاق شد. به هر ترتيب ما به اينصورت بازيگري رو دنبال کرديم تا اينکه براي کلاس دوره ي بازيگري مراجعه کرديم و به ما گفتند که بايد قبولي کلاس نهم رو داشته باشيد.
کجا مراجعه کرديد که اين شرط رو گذاشتند؟
يک کلاسي در دانشکده ي هنرهاي دراماتيک که ابتداي خيابون شاه آباد واقع در بهارستان يعني ابتداي خيابون " جمهوري " بود. اونجا يک کوچه ي بن بست بود که الان تبديل به دبيرستان شده. اونجا اداره ي تئاتر بود که يک بخش از اون گروههاي حرفه اي تئاتر فعاليتهاي تئاتري مي کردند و يک کلاس خيلي بزرگ رو داير کرده بودند که بعد از اسم نويسي يک دوره ي نه ماهه برگزار مي شد.
بخاطر داريد که چه اساتيدي تدريس مي کردند؟
بله بله. استاد اصلي اين کلاس ها استاد حميد سمندريان بود و آقاي دکتر مهدي فروغ " بيان " تدريس مي کرد. ما وقتي مي رفتيم کلاس، بازيگران تئاتر رو هم مي ديديم که مشغول به تمرين هستند. جالبه بدونيد که سعيد پورصميمي اولين کسي بود که از بين ما در اين کلاس اسم نويسي کرد و به من نگفت، من فقط مي ديدم که عصرها غيبش مي زنه، وقتي هم مي پرسيدم سعيد کجا مي روي مي گفت : کار دارم . خلاصه بعد از هفت هشت ماه متوجه شدم که سعيد اسم نويسي کرده و به من نگفته . من هم ناراحت شدم و گفتم تو به من خيانت کردي چون قرار بود با هم به اين کلاس برويم ( باخنده ). حلاصه ايشون يک دوره از ما جلو افتاد.
بالاخره آشتي کرديد؟ ( با خنده )
بله بله ، ما رفيق بوديم و بالاخره در مدرسه هم با هم کار مي کرديم. سال بعد من رفتم و نام نويسي کردم .
چند نفر در اين کلاس حضور داشتند؟
حدودا هفتاد هشتاد نفر بوديم و وقتي که شروع به تدريس کردند ، کم کم تعدادمون کم شد؛ چراکه درسها خيلي سخت و سنگين بود، مثلا کارهاي حرکتي، کارهاي پانتوميم و . . . و خلاصه آخر سر رسيديم به پنج نفر.
اون پنج نفر چه کساني بودند؟
مرحوم پرويز فني زاده، پرويز پورحسيني و برادر ايشون خسرو پورحسيني که خيلي هم با استعداد بود، منتهي ايشون نموند و بعدا رفت دنبال تجارت و الان هم وضعش خيلي خوبه. همينطور خانم مريم معترف و من بوديم. يادم مياد که اواخر دوره به دليل اينکه تعدادمون خيلي کم شده بود مي رفتيم به منزل استاد سمندريان.
منزلشون کجا بود؟
منزل ايشون دو تا کوچه پايين تر از سه راه عباس آباد مقابل خيابون معلم بود. بعد از پايان دوره به هريک از ما يک پايان نامه دادند و مارو جذب به گروههاي حرفه اي تئاتر کردند. اونجا چند گروه تئاتر بود از جمله گروه تئاتر " پاسارگاد " آقاي سمندريان بود، گروه تئاتر " هنر ملي " عباس جوانمرد بود. خلاصه وقتي مارو تقسيم کردند با اينکه من شاگرد استاد سمندريان بودم من در گروه تئاتر "هنر ملي" قرار گرفتم، اما به من گفتند که مي توانم با گروه تئاتر "پاسارگاد" آقاي سمندريان هم کار کني. به همين جهت من نمايش هاي زيادي رو با آقاي جوانمرد و آقاي سمندريان کار کردم. آقاي سمندريان متمرکز بر کارهاي فرنگي بود که البته يکي دو اثر رو هم بصورت آدابته اجرا کرد.
اجازه بديد کمي به عقب برگرديم. من هنوز پاسخم رو از شما نگرفتم. نخستين نمايشي که تماشا کرديد چه نمايشي بود؟
واقعا يادم نيست که اولين نمايشي که تماشا کردم چه نمايشي بود. البته براي تماشاي تئاتر به لاله زار مي رفتيم؛ چراکه تئاترهاي حرفه اي در لاله زار فعال بودند. مثلا تئاتر پارس، تئاتر تهران، تئاتر فردوسي و . . . که براي تماشاي نمايش به اين تئاترها مي رفتيم. بين اين تئاترها گاهي نمايش هاي جدي تماشا مي کرديم و گاهي نمايش هاي طنز تماشا مي کرديم. البته من به تئاترهاي کمدي علاقه داشتم.
بنابراين احتمالا بيشتر به تئاتر "تهران" که البته در زمان شما به نام تئاتر "نصر" شناخته شده بود تشريف مي برديد.
بله. يادم مياد که در کوچه "ملي" هم يک تئاتر بود.
بله، احتمالا تئاتر "تفکري" مي رفتيد.
بله بله. من با تفکري و تئاتر "تفکري" اونجا آشنا شدم.
تئاتر "تفکري" پله مي خورد به زيرزمين. لطفا شما توصيف کنيد که چه مشخصاتي داشت.
بله. البته من خيلي کوچيک بودم ولي آقاي عبدالله محمدي رو بخاطر ميارم که جزو بازيگران گروه آقاي تفکري بود و همينطور خانم "مورين"، "توران مهرزاد" و خيليهاي ديگه که بخاطر ندارم. شايد براتون جالب باشه بدونيد که من مراسم درگذشت آقاي تفکري رو خوب بخاطر دارم که از ميدان ارگ تشييع شد و خيلي شلوغ شده بود و جمعيت بسيار زيادي حضور پيدا کرده بودند.
از تفکري اطلاعاتي هم داريد؟
من مطلبي رو درمورد ايشون شنيدم که ظاهرا تعصب بسيار زيادي درمورد بازيگرها داشتند. آقاي رضا کريمي که پارتنر بازيگري آقاي تفکري بود گفت: مشغول بازي در يک فيلم سينمايي به تهيه کنندگي امين اميني بوديم. وقت ناهار که شد فقط براي آقاي تفکري نوشابه آوردند. آقاي تفکري روبه اميني مي کنه و مي پرسه که چرا براي بقيه نوشابه نذاشتي؟ اميني درجواب مبلغ کل نوشابه هارو محاسبه مي کنه و مثلا مي گه بيست تا يک قرون انقدر مي شه و گرون مي شه. مرحوم تفکري در جواب مي گه: همين ؟

خيلي خوب. بعد از ناهار که فيلمبرداري شروع ميشه تفکري برخلاف هميشه که هر سکانس رو با يک يا دوبار ضبط مي گرفتند، يک صحنه رو چند بار خراب کرد و از فيلمبردار پرسيد که چقدر فيلم مصرف کردي و قيمتش چقدر شد؟ فيلمبردار مبلغي تقريبا معادل پول نوشابه هاي بازيگران و عوامل رو محاسبه مي کنه. تفکري هم مي خندد و روبه اميني مي گه: بخور حالا، تا تو باشي به همه ي عوامل نوشابه بدي.
اين خاطره نشون دهنده ي ميزان تعصب اين هنرمند فقيد درمورد بازيگران و هنرمندان بوده.
اجازه بديد برگرديم به گروه تئاتر "هنر ملي". اولين تئاتري که بصورت حرفه اي بازي کرديد چه نمايشي بود؟
من در گروه آقاي عباس جوانمرد که همون گروه تئاتر هنر ملي باشه در بدو ورودم نقش نگرفتم. کار ما اين بود که موظف هستيم "سن" رو جارو کنيم، چاي آماده کنيم، نون و پنير بگيريم و به بازيگرها عصرونه بديم.
درحقيقت ابتدا درک محيط پيدا کرديد.
بله بله. يادم مياد که ابتداي تمرينات نمايش نرمش مي کرديم و عنايت بخشي ضرب گير بود و ضرب مي زد و ما هم حدود يک ربع تا بيست دقيقه ورزش مي کرديم، بعد يک استراحت داشتيم و بچه ها نون و پنير و چاي مي خوردند و بعد تمرين شروع مي شد. به همين منوال گذشت تا من در گروه تئاتر هنر ملي به نقش اول رسيدم. اون هم در کنار هنرمنداني مثل بهرام بيضايي، علي حاتمي، بيژن مفيد که بعدا بهمن مفيد هم به ما اضافه شد، خانم رقيه چهره آزاد، نصرت پرتوي، همينطور علي نصيريان که چند نمايش در اين گروه بازي کرد. بخاطر دارم که ايرج رامين فر که الان يکي از بهترين طراحان صحنه و لباس است هم در گروه هنر ملي بود ولي بازي نمي کرد. همينطور رضا ميرلوحي و بعدها هادي اسلامي و و و ديگر بازيگران.
و بعدها مرحوم هادي اسلامي گروه هنر ملي دو رو تشکيل داد.
بله همينطوره. به هرحال من با استاد سمندريان هم همکاري داشتم.
آقاي رمضاني فر، چه اتفاقي افتاد که مرحوم هادي اسلامي گروه هنر ملي دو رو تشکيل داد؟
ببينيد، من دقيقا نمي دونم؛ چراکه من در گروه هنر ملي يک فعاليت داشتم و در گروه هنر ملي دو فعاليتي نداشتم. ولي يادم مياد که با آمدن آقاي بهزاد فراهاني به گروه هنر ملي يک که اتفاقا نويسنده هم بود، نمايشي به نام "ناقالدي" رو آماده اجرا کرد و من نقش اول اين نمايش رو کار کردم.
نقش اولش هم يک روستايي ساده دل بود و قصه مربوط به اطراف اراک و فراهان مي شد. قصه به اين صورت بود که قرار است فردا مراسمي به نام "ناقالدي" برگزار بشه و اصغر که من نقشش رو بازي مي کردم قدري خل وضع بود. اصغر مشغول آماده شدن براي مراسم فرداست و زنگوله هايي بود که به پا مي بست که ناگهان يک نفر داس به دست از ديوار مي پرد داخل که مشخص مي شود پسر ارباب است و زنده ياد فيروز بهجت محمدي اين نقش رو بازي مي کرد. پسر ارباب به اصغر مي گه که اصغري من ميرم داخل آغل پنهان بشم، اگر کسي اومد نگو که من اينجا هستم.
چند لحظه بعد تعدادي از روستايها که در تعقيب پسر ارباب بودند در مي زنند و وارد مي شوند که اين نقشها رو محمود دولت آبادي، بهزاد فراهاني و حسين کسبيان بازي مي کرد. اينها از اصغر مي پرسند که فلاني رو ديده اي و اصغر جواب مي ده که: من نبايد بگم که توي آغل پنهان شده. اينها که مي خوان وارد آغل بشن اصغر مي گه که نريد چون داس دستشه. اين سه نفر تصميم ميگيرند که بنشينن تا هوا روشن بشه. مدتي بعد گرسنه ميشن و اصغر رو براي آوردن غذا روانه مي کنن.
وقتي اصغر برمي گرده متوجه ميشه که اين سه نفر راجع به مادرش صحبت مي کنن و مشخص ميشه که پسر ارباب به مادر اصغر هم تجاوز کرده بوده و مادر اصغر خودکشي کرده. وقتي اين سه نفر شروع به نماز خوندن مي کنند اصغر وارد آغول ميشه و بعد از مدتي درگيري ، خونين و مالين و داس به دست خارج ميشه و شروع به رقص مرگ مي کنه و شعر ناقالدي رو مي خونه و آخر سر ميفته و تمام مي کنه.
اين نمايش خيلي سرو صدا کرد و حتي ما در تلويزيون ثابت پاسال بصورت زنده اجرا کرديم و بعد در تماشاخونه ي سنگلج اجرا کرديم.
من در نمايش "آندورا" کار مرحوم سمندريان هم در نقش يک پسر عقب افتاده بازي کردم و اين دو نمايش باعث انتخاب من براي بازي در فيلم گاو شد.
توسط چه کسي انتخاب شديد؟
عرض مي کنم خدمتتون. ببينيد، زمانيکه آقاي مهرجويي براي فيلم "گاو" انتخاب بازيگر کرده بودند، فقط براي بازيگر نقشي که من بعدها بازي کردم مونده بودند و هر کسي که مي رفت، آقاي مهرجويي قبول نمي کرد. حتي مرحوم جعفر والي هم دوست داشت اون نقش رو بازي کنه و گريمش کردند و دندان گذاشتند ولي آقاي مهرجويي قبول نکرد. وقتي قرار شد براي فيلمبرداري فيلم "گاو" عازم قزوين بشن، وسايلشون رو در يکي از اتاقهاي اداره ي تئاتر واقع در خيابون پارس گذاشتند و منتظر حرکت بودند. در اين بين، آقاي نصرت کريمي و آقاي مشايخي از آقاي مهرجويي مي پرسند که چرا حرکت نمي کنيم. آقاي مهرجويي مي گه که براي فلان نقش گير کرديم.
اين دو عزيز ناگهان به ياد من ميفتند و مي گن آقا ما کسي رو سراغ داريم که اصلا احتياج به تست هم نداره و من رو معرفي مي کنند.
اون زمان من در قسمت فيلمبرداري وزارت فرهنگ و هنر بودم و با بچه ها نشسته بوديم که ديدم آقاي مهرجويي همراه دستيارش آقاي " جو " که جواد ذوالرياستين نام اصليش بود با عصاي زير بقل وارد شدند که بعدا فهميدم که وقتي دنبال لوکيشن بودند ماشين چپ کرده و پاي ايشون شکسته بود.
جواد ذوالرياستين خودش هم کارگردان بود.
بله، ايشون کارگردان تلويزيوني بود. به هر ترتيب آمدند و گفتند ما قصد داريم چنين فيلمي رو بسازيم و شنيديدم شما چند نوع راه ميري. يه همچين نقشي رو تصور کن و چند قدم راه برو، من دو سه قدم که راه رفتم اينها به انگليسي گفتند آها خودشه. خلاصه انتخاب من پنج دقيقه هم طول نکشيد.
و رفتيد قزوين و آغاز فيلمبرداري.
بله، اولين سکانس رو هم با من شروع کردند. گفتم آقا اجازه بديد عرقمون خشک بشه بعد. ولي آقاي مهرجويي گفت که مخصوصا مي خوام با تو شروع کنم و با صحنه اي شروع شد که مرحوم خسرو شجاع زاده من رو به درخت بسته بودند و داشتند منو سياه مي کردند.
روح خسرو شجاع زاده شاد باشه.
بله روحش شاد. ايشون هم از گروه آقاي داود رشيدي به گروه آقاي سمندريان اومد و جزو شاگردان سمندريان بود.
اينطور که فرموديد بعد از تئاتر مستقيما وارد سينما شديد.
نه نه، من قبل از فيلم "گاو" در تلويزيون هم کار کرده بودم و در سريالي براي آقاي خسرو سينايي در نقش يک پسر نقاش بازي کردم که البته کار نيمه ماند. يک سريال ديگه هم کار به نام "آدمها" بازي کردم که محمد ابراهيميان و بهزاد فراهاني هم در اون سريال بازي مي کردند.
يادم مياد وقتي با زنده ياد سروش خليلي صحبت مي کردم متوجه شدم که اداره تئاتر به بازيگرانش اجازه ي فعاليت در سينما رو نمي داد، چطور شما فعاليت داشتيد؟
بله. اتفاقا به همه ي ما هم توصيه کرده بودند.
ولي شما گوش نکرديد (با خنده )
نه نه (با خنده)، من خيلي خوب يادمه که آقاي سمندريان به ما سفارش مي کردند که فيلم فارسي کار نکنيد و البته وقتي فيلم گاو بعنوان فيلم اول راه گشا شد ديگر مخالفتي نکردند.
درمورد تلويزيون چطور؟ مخالفتي نمي شد؟
نه نه، ما در تلويزيون درست قبل از فيلم گاو ، من يکسري کارهاي تلويزيوني کردم ازجمله با خود آقاي سمندريان که نمايشنامه ي "خمره" رو بازي کردم که آقاي محمدعلي کشاورز نقش يک چيني بند زن رو بازي مي کرد و حالا براي بند زدن خمره وارد اون مي شود و حالا نمي تواند خارج بشه و مجبور ميشن کوزه رو بشکنند.
چه کساني در اين نمايش بازي مي کردند؟
آقاي اسماعيل محرابي، سعيد پورصميمي، من و مريم معترف بازي مي کرديم. ما در تلويزيون ثابت پاسال يکسري کارهاي زنده هم کار کرديم که ضبط نشد. يادمه که يک تئاتري رو با کارگرداني آقاي عباس جوانمرد براي شب چهارشنبه سوري کار مي کرديم و اون کسي که کار افکت رو انجام مي داد حسن خياط باشي بود که هنوز بازيگر نشده بود. قرار بود از تفنگ تير شليک بشه ولي ما قبل از اينکه کار شروع بشه رفته بوديم اون رو شليک کرده بوديم و گذاشتيم سر جاش. در زمان اجرا هر قدر ماشه رو زد ديد شليک نمي شه، از اون طرف هم اسماعيل محرابي که ديد زمان داره ميگذره فرياد زد آخ و افتاد روي زمين و همين هم سوژه شده بود.

خاطره ي ديگري دارم که يادم مياد برنامه اي بود که مجري اون خدابيامرز پرويز فني زاده بود. من اسماعيل محرابي و رقيه چهره آزاد هم در اين برنامه بوديم. وقتي صحنه درحال آماده شدن بود مقداري آجيل چهارشنبه سوري آوردند و پشت دکور گذاشتند. من و اسماعيل محرابي قدري شيطون بوديم، گفتيم بريم از اين آجيل برداريم و توي جيبمون بريزيم. ما رفتيم پشت دکور و آجيل رو ريختيم توي جيبمون ولي پاي من به اهرم گير کرد و در عرض چند ثانيه دکور خوابيد ( با خنده )، ما هم از ترسمون فرار کرديم رفتيم در توالت قايم شديم. اون زمان رسم بر اين بود که نجارها بايد تا آخرين لحظه ي اجرا حضور داشتند. در پلاتوي دوم آقاي اسدالله پيمان اجرا مي کرد و پاس مي داد به پلاتوي ما و ما بازي مي کرديم.
ايشون مجري بودند؟
بله، ايشون استاد پيانو هم بود. به هر ترتيب آقاي جوانمرد به آقاي پيمان ندا داده بود که طولش بدهد و نجارها هم اينطرف دکور رو آماده کردند ولي هرچه گشتند که بدونند باعث و باني اين اتفاق چه کسي بوده متوجه نشدند.
استاد، اسم اين نمايش که شما دکورش رو خوابونديد چه بود؟
اسمش "چهارشنبه سوري" بود که فکر مي کنم سال ۱۳۴۴ يا ۱۳۴۵ بود.
تئاتر و کارمندي اداره ي هنرهاي دراماتيک کفاف زندگي رو نمي داد که وارد تلويزيون و سينما شديد يا روحيه ي هنري شما باعث شد؟
همين دومي (با خنده) . من از اول هم به سينما علاقمند بودم و بخاطر همين هم رفتم راه و روشش رو هم ياد گرفتم و حتي فيلمبرداري و عکاسي رو هم آموختم و اصلا در دانشکده ي هنرهاي دراماتيک هم در رشته ي عکاسي و فيلمبرداري تحصيل کردم. اون موقع رشته ي بازيگري بصورت رسمي نبود و بايد در کلاس جداگانه شرکت مي کرديم. کلاس هاي نه ماهه بود که شرکت مي کرديم و مثلا گريم توسط آقاي نصرت کريمي تدريس مي شد، همينطور آقاي رکن الدين خسروي درس مي داد.مسئول موزيک آقاي شهاب بود که برادر ايشون با گردآفريد، خواهر بهمن مفيد ازدواج کرد.
چه شد که تئاتر براتون کمرنگ شد؟
من از ابتدا هم دوست داشتم بيشتر کار تصويري انجام بدم و به همين جهت هم عکاسي و فيلمبرداري خوندم که لنز رو بشناسم. مثلا لنز پنجاه که استفاده مي کنند يا لنز هفتادوپنج يا اينکه زوم مي کردند مي دونستم که خودم رو چطور جلوي دوربين حفظ کنم. من حتي زمانيکه بعنوان بازيگر در پروژه اي حضور داشتم، خيلي وقتها به فيلمبرداران کمک مي کردم.
چه کمکي ؟
فوکوس کشي مي کردم، تراولينگ مي کردم. گه گاه در صحنه هايي که خودم بازي نداشتم فيلمبرداري مي کردم.
خوب، بريم سراغ تئاتر. آخرين تئاتري که کار کرديد چه نمايشي بود؟
پارسال در نمايشي با نويسندگي و کارگرداني آقاي اسماعيل خلج به نام " داستانهاي ناتمام" که در سالن چهارسو تئاترشهر بازي کردم. البته بعد از اين نمايش هم در نمايش ديگري به نام "يک از هفتادوپنج" بازي کردم که مربوط به داستان قواصان شهيد مي شد که در تالار محراب اجرا شد.
آقاي رمضاني فر، فرزندانتون هم در دنياي هنر فعاليت دارند؟
من دو دختر دارم که وقتي کوچيک بودند فعاليت مي کردند و بازيگر بودند ولي کم کم که بزرگتر شدند مشغول درس و مشق شدند و دختر بزرگم وکيل پايه ي يک دادگستري است و دختر دومم وقتي ديپلم گرفت ازدواج کرد و به امريکا رفت، البته به ايران برگشت و مشغول تحصيل در رشته ي معماري و مقطع ليسانس هست.
بنظر شما چرا اغلب هنرمندان علاقه اي به فعاليت فرزندانشون در زمينه ي هنر خودشون ندارند؟ آيا سختيهايي که متحمل شدند باعث اين عدم تمايل ميشه؟
بنظرم از يک جهت مي ترسند که اگر فرزندانشون در زمينه ي فعاليت خودشون در دنياي هنر فعاليت پيدا کنند و موفق نشوند شايد روي خود اون هنرمند که فرزندش رو وارد دنياي هنر کرده تاثير بگذاره. من نام نميبرم ولي کساني رو داريم که فرزندانشون به عالم هنر راه پيدا کردند ولي موفق نشدند و خطاب به فرزندانشون ميگفتند اي کاش از ابتدا وارد اين کار نميشديد. در وحله ي دوم ارتباطات و برخوردهايي است که روي آدم تاثير ميگذاره و من يادمه که از ابتدا به ما ميگفتند که بازيگري رو بعنوان شغل دوم انتخاب کنيم که البته ما گوش نکرديم و بعنوان شغل اول به اون پرداختيم. ببينيد، کار بازيگري کار مشکلي است و درآمدها اندک؛ درحاليکه اگر فرزند يک هنرمند برود مهندس يا دکتر بشه، مسلما درآمد مناسب و معقولي پيدا مي کنه. به همين دليله که اونهايي که حرفه اي هستند معتقدند که بازيگري بايد بعنوان شغل دوم باشه.
براي نسل جوان علاقمند به هنر بازيگري چه پيشنهادي داريد؟
بنظر من بازيگر آدم خاصي است. چرا خاصه و هر کسي نمي تواند بازيگر بشه؟ بدليل اينکه داراي اون روحيات و ذهنيات ويژه بايد باشد. ببينيد، وقتي من ده سالم بوده، در کوچه و محله تئاتر بازي مي کردم. يعني از اون زمان اين ويژگي رو در خودم مي ديدم که مي توانم بازيگر شوم. ولي در حال حاضر فردي آمده و زرق و برق کار رو ديده و خوشش اومده؛ درحاليکه ۲۷ يا ۲۸ سالش هم هست و روي صحنه ي تئاتر هم نرفته يا جلوي دوربين هم نرفته و حالا تصميم مي گيره که آرتيست بشه. خوب، ما بايد چه بگوييم؟ ما درحال حاضر بازيگراني داريم که ده پانزده سال يا بيست سال است که کار مي کنند ولي کسي اونهارو نميشناسه.
در سينما هم به همين ترتيب؛ چراکه موفق نبودند. مثلا کسي ادعا مي کنه که در دويست فيلم سينمايي بازي کرده و دوتا ديالوگ هم گفته و حالا اسم خودش رو بازيگر گذاشته؛ درحاليکه اگر مجموع کارهاش رو حساب کنيد به اندازه ي يک فيلم سينمايي نمي شه. در چنين مواقعي صرفا علاقه وجود داشته و استعداد وجود نداشته. بازيگري بر پايه ي سه اصل استواره. استعداد، علاقه و پشتکار. من شخصا خودم رو همچون ورزشکاري مي دانم که هميشه بايد تمرين کنم تا بدنم افت نکنه و از بازيگري دور نشم. يا اينکه در مواقعي که بين کارهام فاصله افتاد، از فرصت استفاده کنم و به تماشاي نمايش بروم يا نمايشنامه بخونم و از فضاي هنر دور نباشم.
جناب رمضاني فر، رسيديم به حرف آخر. حرف آخر شما در اين گفت و گو؟
ببينيد من گه گاهي مي بينم که اين کلاسهاي بازيگري که تشکيل مي شه، آمارش سر به فلک گذاشته. از سوي ديگه مي بينم تعداد استقبال کننده ها هم کم نيست. چندين بار از من خواسته شد که تدريس کنم ولي گفتم فکر مي کنم اگر اينکار رو انجام بدم به خودم خيانت مي کنم؛ چراکه من شاهد هستم طي چهل سال گذشته چندتا بازيگر به سطوح بالا آمدند. از اينسو مي بينيم که صدها نفر هنرآموز در اين کلاس ها مشغول به تحصيل هستند و دوره ي بازيگري مي بينند.
من ميبينم اگر براي تدريس به اين بچه ها اقدام کنم در هر جلسه شايد بتوانم با دو نفر از اونها کار کنم و بقيه مي ايستند و نگاه مي کنند. نتيجتا اينکه من فقط شاگرد خصوصي قبول مي کنم و خوشبختانه تاکنون تمام کساني رو هم که قبول کردم همگي موفق بودند. يعني انرژي که قراره براي سي نفر صرف کنم براي يک نفر صرف مي کنم و اين يک نفر سريع تر به نتيجه مي رسه. البته روز اول از شاگرد خصوصي هم تست مي گيرم که ببينم اون انرژي و استعداد و علاقه رو داره که من روي او سرمايه گذاري و کار کنم يا خير. من به جوانها توصيه مي کنم که به زرق و برق کار نگاه نکنند و اگر قرار است بازيگر بشن ببينند استعداد ذاتي رو دارند يا خير.
- 16
- 2











































