جمعه ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۳:۳۵ - ۲۰ تير ۱۳۹۸ کد خبر: ۹۸۰۴۰۵۸۲۷
چهره ها در سینما و تلویزیون

جشن‌نامه‌ ناصر تقوایی به مناسبت هفتادونهمین زادروز این فیلمساز گزیده‌کار

شُکوه یک تنهایی

ناصر تقوایی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

سال‌های منتهی به آغاز دهه ۲۰ خورشیدی، در تاریخ معاصر در کنار همه حواشی تمام‌نشدنی‌اش با زادروز نام‌های بزرگی عجین شده است. علاوه بر عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی، آیدین آغداشلو و مسعود کیمیایی که سایه‌شان همچنان بر سر هنر و فرهنگ ایران سنگینی می‌کند باید به ناصر تقوایی اشاره کرد که با فیلم‌ها، داستان‌ها، عکس‌ها و درس‌گفتارهایش در سال‌های گذشته چراغ راه هنرمندان بسیاری بوده است؛ فیلمسازی که فعالیت جدی‌اش را با دستیاری در «خشت و آیینه‌» ابراهیم گلستان شروع کرد و خیلی زود در قامت یکی از فیلمسازان موج نوی سینمای ایران اعتباری کم‌نظیر برای خودش به دست آورد.

کارگردان کم‌کاری که سخت‌گیری‌های شخصی‌ خودش در کنار دست‌اندازهای دولتی‌ و مدیریتی مانع استمرار فعالیتش در سینمای ایران شده است و خیلی‌ها را در حسرت تماشای فیلم جدیدی از او نگه داشته است؛ حسرتی که به نظر می‌رسد حالا دیگر به افسوسی بی‌پایان منتهی شده باشد. با اینکه تقوایی بیشتر به‌عنوان سازنده‌ آثار ماندگاری مثل «آرامش در حضور دیگران» و «ناخدا خورشید» شناخته می‌شود اما به‌عنوان هنرمندی چندوجهی تجربه‌های موفقی هم در عرصه‌هایی مثل مستندسازی و داستان‌نویسی داشته است. به مناسبت زادروز او از شش هنرمند، نویسنده و مدیر فرهنگی خواسته‌ایم روایت‌های خود را از تجربه‌‌های تقوایی در زمینه‌های کارگردانی، مستندسازی، داستان‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی، عکاسی و تدریس بنویسند و وجوه متنوع زندگی این چهره سرشناس را بررسی کنند.

حرفه: کارگردان

اندیشمند جامع‌الاطراف

داریوش ارجمند / بازیگر

پیش از ناخداخورشید من ماه‌ها و سال‌ها در کوچک جنگلی با آقای تقوایی بودم و با هم همکاری می‌کردیم که متأسفانه آن سریال به بلا دچار شد و به ریختی درآمد که همه دیدند. آنچه مردم دیدند چه به‌لحاظ ساخت و دکوپاژ و چه در بازی و... هیچ‌نشانی از آنچه تقوایی در سر و دل می‌پروراند نداشت. هر روز یک عده حاشیه‌سازی می‌کردند و نمی‌گذاشتند کار پیش برود. یک روز کسی ‌آمد ‌و گفت من خواهرزاده کوچک‌خان هستم. من باید بازی کنم نه داریوش ارجمند که مشهدی است. تا کسانی که بادمجان دورقاب‌چین و سالاد درست کن بودند آمدند و کاره‌ای شدند یا بزرگانی آرزو داشتند کار تعطیل شود تا خودشان کار را دست بگیرند؛ و دیدیم چه کاری درآمد. به هر حال متن زیبای تقوایی به باد فنا رفت. من خوشحالم که تقوایی را درک کردم.

سه سال با او در کوچک‌جنگلی کار کردم. سه سال تمام می‌نوشت. یک اتاق داشت در خیابان فلسطین که در و دیوارش پر از طرح و پلات بود. فقط غذا می‌خورد و می‌خواند و می‌نوشت. خیلی متأسفم برای اینکه نگذاشتند کار کند و چیزهایی را که در ذهنش بود نتوانست بسازد. به هر حال من مدت زیادی آنجا بودم و بعد از آن، وقتی از کوچک‌جنگلی بیرون آمدیم تقوایی دنبال من فرستاد که بروم سر «ناخدا خورشید». تقوایی در سینمای ایران یگانه است. یک مرد باسواد. تاریخ، هنر، حقوق و ادبیات را به‌ بهترین شکل و اندازه می‌فهمید و فکر می‌کنم یک فیلمساز بسیاربسیار مردمی و دوست‌داشتنی است با اخلاقی ذکیه و با خلق و خویی کاملاً هنری. فیلم‌هایش همه درجه یک است. سال‌هاست که ما داریم طنز می‌سازیم. بالهجه و بی‌لهجه و در نهایت هم در اکثر مواقع به دلقک‌بازی می‌رسیم. آقای تقوایی یک سریال به‌نام «دایی‌جان ناپلئون» ساخته که هیچ فیلمی تا امروز به قوزک پای آن نرسیده است. هنوز هم این سریال جذاب است و شما با تمام هنرپیشه‌های بزرگش از مرحوم فنی‌زاده بگیرید تا کشاورز و... می‌خندید و می‌دانید چرا دارید می‌خندید. متن قوی است. موقعیت‌ها ظریف است و کار در نهایت خود اتفاق افتاده است.

من گاهی وقت‌ها فیلم‌های طنز امروزی را می‌بینم و به‌آدم‌های اطرافم می‌گویم تو را به خدا به من بگویید به چه چیزی می‌خندید بلکه من هم بخندم. هیچ‌. یکسری لوده‌گری و دلقک‌بازی‌. آقای تقوایی طنز را خوب می‌شناخت. ادبیات را هم. همین شناخت او بود که باعث شد سراغ دو اثر ادبی بزرگ برود. از رمان پزشکزاد «دایی‌جان ناپلئون» را درآورد و از «داشتن و نداشتن» همینگوی ناخداخورشید را اقتباس کرد. این وفاداری به ادبیات و شناخت ادبیات را در کمتر کسی می‌توان سراغ داشت. البته خیلی‌ها ادعایش را دارند، اما در همین حد ادعاست و نه چیزی بیشتر. هیچ کس نه دیالوگ مهمی مثل او نوشته و نه دکوپاژی به زیبایی دکوپاژهای او خلق کرده است. مثلاً ما در سینما کارگردان جنوبی کم نداشتیم اما چه کسی می‌توانست مثل او جنوب را در «ناخدا خورشید» به تصویر بکشد. در شخصیت‌پردازی هم به‌دلیل شناختش از شعر و قصه و ادبیات و رمان و سینما بی‌بدیل و استثنایی است.

کارگردان‌های دیگر ما یا آنقدر روشنفکر هستند که فقط کارشان را جشنواره‌های جهانی می‌فهمند و تأیید می‌کنند؛ یا آنقدر خودشیرین که جشنواره‌های داخلی مدام آنها را بزرگ می‌کنند. این وسط یک چیزهایی اشتباه شده است. از جا و جایگاه بگیرید تا ژانر و تعریف ژانر. کمدی با لودگی و طنز جایش عوض شده است. حتی درام با اشک و آه و ناله. تقوایی را سواد و بینشی که دارد شاخص می‌کند. او نقاشی، موسیقی، شعر، رمان و فیلم می‌فهمد... تاریخ ایران، معماری‌اش، معنی کاشی و قالی و بلور و آجر را می‌فهمد. این است که کمتر کسی را با این وسعت نظر و شناخت می‌شود مثال آورد. وقتی راجع به نقاشی حرف می‌زند شما حیرت می‌کنید یا در مورد موسیقی. من کنارش بودم وقتی با مرحوم فریدون ناصری حرف می‌زد. موزیسین‌های بنام شگفت‌زده شده بودند از حرف‌هایی که تقوایی می‌زد.

در بحث جلوه‌های ویژه تصویری فکر می‌کنم به آقای تقوایی برای «ناخدا خورشید» باید جایزه می‌دادند. به خاطر بیاورید آن صحنه‌ای را که «خواجه‌ماجد» در آب انبار خالی می‌افتد. آب‌انبارها خالی بودند؛ پس آقای تقوایی خودش آن آب‌انبار را ساخت. آن صحنه را با یک تشت یک متر و نیمی سیاه و یک آینه ساخت. یا اینکه چگونه با هنرپیشه‌هایش رفتار می‌کرد هم موضوعی است که من فقط از تقوایی دیدم. یک شیوه انسانی هنری و روانشناسانه بسیار خاص داشت. نه کتک می‌زد، نه کسی را فحش می‌داد و نه... من شاهد بودم و دیدم. در «ناخدا خورشید» یک جایی به جای نه می‌گویم نچ. یک روز مرا صدا زد و گفت: «چرا وقتی می‌خواهی جواب منفی بدهی می‌گویی نه؛ بگو نچ.»

من هم گفتم چشم. تا یک روز توی مضیف بودیم و هی می‌گفت: «داریوش، نچ!» شیوه‌های این‌طوری داشت برای ورود دادن هنرپیشه به یک فضا... نه با از بالا نگاه کردن و رفتارهای بد و زشت. تقوایی یک موجود بسیار رئوف و مهربان و استثنایی کاربلد است. خدا می‌داند که چقدر حسرت می‌خورم و متأسفم که این مرد سال‌هاست فیلم نمی‌سازد. سال‌ها پیش یک روز مرا در حوزه هنری دید، سلام علیک کردیم، کمی نگاهم کرد و گفت:«ها حالا... حالا به دردش می‌خوری». گفتم: «چی؟». گفت: «حرف می‌زنیم با هم» و دور شد. دنبالش رفتم و گفتم: «آقای تقوایی مرا در این حال تعلیق رها نکن. بگو به درد چه کاری می‌خورم.»

گفت: «می‌خواهم پیرمرد و دریا را بسازم و تو به درد پیرمرد می‌خوری.» دنبالش هم رفت و آن ماهی را به همان کمپانی که کوسه اسپیلبرگ را ساخت سفارش داد. نگذاشتند دیگر. نگذاشتند. همان کسانی که سیزده سال او را خانه‌نشین کردند نگذاشتند او فیلمش را بسازد و حالا معلوم نیست کجا هستند. این مرد به نظر من حرام شد در ایران. بعد مقایسه کنید با فیلمسازان امریکایی مثل اسپیلبرگ و جورج لوکاس که با یک چمدان پول می‌روند سراغ کوروساوا. کوروساوا می‌گوید چیزهایی در ذهن دارم اما سرمایه‌اش موجود نیست. آنها پول در اختیارش می‌گذارند و می‌گویند هر چیزی می‌خواهی بساز که این طرح‌ها و ایده‌ها با رفتن تو از بین نرود و در نهایت سه‌ فیلم آخر کوروساوا نتیجه همین قدرشناسی است. ما ولی زنده‌زنده آد‌م‌ها و اندیشه‌شان را دفن می‌کنیم که تقوایی هم یکی از آنهاست. فشاری که روی تقوایی آمد واقعاً عجیب بود و تحمل تقوایی هم عجیب.

تقوایی اولین کسی است که هنر سینما را وارد دین کرد. ما یک هنر عاشورایی به‌عنوان یک مکتب کامل هنری داریم که هم نقاشی دارد هم شعر هم تئاتر هم موسیقی. فقط سینما نداشت که تقوایی با فیلم‌هایی که در بوشهر ساخت مثل «اربعین»، این هنر را به مکتب تشیع اضافه کرد. آخرین اثر تقوایی هم که هر چه می‌گردم پیدایش نمی‌کنم فیلمی مستند در همین موضوع است. از همین فرصت از هر کسی که این مطلب را می‌خواند تقاضای کمک می‌کنم. اگر نسخه‌ای از آن دارید در اختیار من بگذارید تا دوباره ببینمش. فیلم، تمرین آخری است که از یک تعزیه ساخته. آنجا معلوم می‌شود ناصر تقوایی کیست. فرهنگ‌شناس است. او می‌خواست انسان کامل اثر عارف بزرگ «عزیزالدین نسفی» را کار کند که بعید می‌دانم کسی او را در سینمای ایران حتی بشناسند. آن را هم نگذاشتند.

تقوایی واقعاً سرآمد هنر و هنرمندان ایرانی است. من او را با بزرگان هنر این مملکت قیاس می‌کنم و همین است که تأسف می‌خورم. من لذت بودن با تقوایی و لذت بازی کردن را برای تقوایی چشیده‌ام و جلوی دوربینش بوده‌ام. آرزویم فقط این بود یکبار دیگر جلوی دوربین او بایستم. چقدر فشار آوردند به این مرد بزرگ. اندیشه‌های بزرگ و زیبایی داشت که نگذاشتند. خانه‌نشینش کردند.

حرفه: فیلمنامه‌نویس

مؤلف‌ترین فیلمنامه‌نویس سینمای ما

احمد طالبی نژاد / منتقد سینما و فیلمنامه‌نویس

می‌توان با قاطعیت گفت که نقطه قوت همه آثار سینمایی ناصر تقوایی، فیلمنامه است. در ظاهر هیچ نسبت یا وجه مشترکی میان ساخته‌های تقوایی نمی‌توان یافت و به همین دلیل برخی از روی ناآگاهی او را سینماگری مؤلف نمی‌دانند. اما او را باید مؤلف‌ترین سینماگر ایرانی دانست؛ چرا که با وجود عدم سنخیت موضوعی و حتی مضمونی، آثارش یک وجه مشترک پررنگ دارند و آن امضای تقوایی است که ریشه در سابقه ادبی و نگرش ناتورالیستی او به‌عنوان یک پرورش‌یافته فرهنگ جنوبی دارد.

تقوایی در آبادان ‌زاده شده و رشد یافته. در جایی که به گفته خودش در کتاب «به روایت ناصر تقوایی» تألیف نگارنده، از کودکی در معرض همزیستی مسالمت‌آمیز فرهنگ‌ها بوده است. از وقتی چشم باز کرده، چندین سینما در کار نمایش بهترین‌های سینمای جهان همزمان با نیویورک و لندن بوده‌اند و این فرزند یک گمرکچی متوسط الحال، از آن خوان گسترده فرهنگی بهره‌ها برده و خود را از اغلب هم‌نسلانش متمایز کرده و از سوی دیگر در کنار برخی از فرهیختگان جنوبی قرار گرفته که غیرمستقیم سمت استادی او را داشته‌اند. بویژه دو مترجم برجسته و تأثیر‌گذار یعنی نجف دریابندری و صفدر تقی‌زاده و البته ابراهیم گلستان؛ کسی که کم‌کار‌ترین نویسنده و فیلمساز روزگار خود بوده و هست اما بیشترین تأثیر را بر فضا و شرایط فرهنگی و هنری ایران داشته و به راستی باید گلستان را کاشف نه چندان فروتن برخی نخبگان دانست که دو نفرشان اظهر من الشمس هستند؛ فروغ فرخزاد و ناصر تقوایی. همین روابط به مثابه یک دانشگاه آزاد واقعی، تقوایی را در زمینه قلم‌زنی و کارگردانی، به درجه‌ اجتهاد رساند؛ در داستان‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی که پیشه اصلی اوست.

کافی است فیلمنامه‌های چاپ شده او را بخوانیم. حتی اگر فیلم‌های ساخته‌شده از آنها را هم ندیده باشیم، هنگام خواندن احساس می‌کنیم در یک سالن سینمای باشکوه مثل سینما تاج آبادان که حالا شده است سینما نفت و دیگر رونق و شکوه گذشته را هم ندارد، به تماشای یک فیلم نشسته‌ایم. فیلمنامه‌های تقوایی دو ویژگی برجسته دارند، شخصیت‌پردازی و دیالوگ‌نویسی. او در هر دو زمینه بی‌نظیر است. استفاده از فرهنگ عامه و منطقه‌ای در دیالوگ‌نویسی شاهکارش «ناخدا خورشید»، پردازش شخصیت‌های چند وجهی و البته از همه این‌ها مهم‌تر میزانسن‌هایی که هم روی کاغذ و هم مقابل دوربین خلق کرده، این فیلمنامه‌ها را در جایگاه نوعی ادبیات تصویری قرار داده که می‌تواند برای خودش یک ژانر محسوب شود و البته در این زمینه او خوشبختانه تنها نیست و بهرام بیضایی بزرگ نیز چنین جایگاهی در ادبیات سینمایی و نمایشی ما دارد.

هر چند فیلمنامه‌های تقوایی از نظر اسلوب به سینمای کلاسیک امریکا نزدیک‌تر است. من بخش بزرگی از موفقیت و محبوبیت سریال جاودانه «دایی جان ناپلئون» را ناشی از رمان درخشان ایرج پزشکزاد می‌دانم ولی در عین حال اطمینان دارم اگر کسی دیگر غیر از تقوایی این اثر را تبدیل به فیلمنامه کرده بود، این اثری که اکنون هست از کار در نمی‌آمد. درباره جنگ فیلمنامه بسیار نوشته و ساخته‌اند اما هیچ اثری به عمق «چای تلخ» تقوایی نخوانده‌ام و افسوس که کسانی مانع ساخته‌ شدن این تلخ‌ترین و خلاقانه‌ترین فیلمنامه جنگی شدند. «کاغذ بی‌خط» هم اگر چه فیلمنامه ارژینالی نیست و نسخه اصلی‌اش را مینو فرشچی شاگرد تقوایی نوشته، اما نسخه بازنویسی و ساخته‌شده‌اش توسط تقوایی اثری متفاوت در‌باره شرایط اجتماعی ما و هول و هراسی است که مردم در کلانشهر تهران با آنها دست به گریبانند. و افسوس و هزار افسوس که تقوایی دیگر....

حرفه: داستان‌نویس

کلمات برای تقوایی کافی نبودند

محمود دولت آبادی / داستان‌نویس

داستان‌های ناصرتقوایی از ویژگی خاصی برخوردار‌ند که آنها را متمایز از نوشته‌های اغلب نویسندگان معاصرمان می‌کند. او داستان‌هایی کاملاً تصویری خلق کرده و به گمانم همین قلمِ تصویری بوده که در نهایت او را به سینما سوق داده و به فعالیت در این عرصه کشانده است.

با اینکه چهل-پنجاه سال قبل مجموعه داستان کوتاه «تابستان همان سال» او را خوانده‌ام، اغراق نیست اگر بگویم هنوز هم آن تصویرهای ناب در ذهنم باقی مانده و برایم جذاب هستند.

 همان‌طور که پیش‌تر هم گفته‌ام کلمات برای بیان آن همه تصویری که تقوایی در ذهن داشت کافی نبودند و او در نهایت جذب جاذبه‌های رنگین سینما شد. ناصر تقوایی عزیز از جمله کارگردانان کشورمان به شمار می‌آید که کارنامه درخشانی از خود به جای گذاشته و تردیدی نیست که کارهایی که در حوزه مستند انجام داده منحصربه فرد و خاص خود اوهستند.

 از سویی آثار سینمایی‌اش را هم می‌توان از سالم‌ترین فیلم‌هایی دانست که ساخته شده‌اند. با این حال متأسفم که بگویم تقوایی در نیمه راه ماند یا شاید بهتر باشد بگویم در نیمه راهی که هنوز قادر به خلق آثاری به یادماندنی بود او را نگه داشتند.

یکی از حسرت‌های همیشگی آدمی در جامعه‌مان این است که چرا اغلب نخبگان‌مان در نیمه راه از فعالیت بازمی‌مانند و با موانع زیادی روبه‌رو می‌شوند آنچنان که برخی ناچار به مهاجرت می‌شوند؛ افرادی نظیر «امیر نادری» و «سهراب شهید ثالث» که امثال آنان از قضا کم هم نیستند. تقوایی از معدود سینماگرانی ست که ادبیات را به خوبی می‌شناسد و به اعتبار کارهایش از احترام بسیاری میان اهالی فرهنگ و هنر برخوردار است.

حرفه:مستندساز

با خاستگاه ادبی و دراماتیک

محمدرضا اصلانی / فیلمساز و پژوهشگر

برای بررسی و شناخت نگاه یک فیلمساز باید دید از چه سرچشمه‌ای به سینما آمده است؛ برخی از نقاشی، بعضی از موسیقی و تعدادی هم از ادبیات وارد این عرصه شده‌اند. فیلمساز بودن تقوایی ریشه در نوول‌نویسی و ادبیات مدرن او دارد. تقوایی از بهترین نوول‌نویسان ماست. او از ادبیات مدرن آمده، اولین کتاب نوولش در دهه ۴۰ چاپ شد که متأسفانه خیلی کم دیده شد و آنچنانی که باید به آن توجه نشده است شاید به این دلیل که مشغولیت سینما مثل بختک روی آدم می‌افتد و از مشغولیت‌های دیگر باز می‌دارد. یکی از چیره‌دستی‌های تقوایی نوول‌نویسی‌ است که احتمالاً به خاطر فیلمسازی‌اش کنار گذاشته و منتشر نکرده است.

به خاطر همین ویژگی یعنی خاستگاه ادبی تقوایی بخش روایی کارهایش چشمگیر است؛ همان چیزی که در فیلمسازهای ما کم است و نمی‌توانند روایت را به ساختاری منسجم و دراماتیک برسانند اما بالعکس دیگران تقوایی آن را خیلی خوب بلد است. این ویژگی در مستندهای او نقش بنیادین دارد و مستندهای او فقط مستندهای گزارشی و اطلاعاتی نیستند بلکه مستندهایی دراماتیک هستند. تقوایی در میان نسل دوم که بعد از رهنما و گلستان و منوچهر انور وارد این عرصه شدند مستندسازی دراماتیک است و درام‌های روایی که در کارهای سینمایی و داستانی‌اش هست در اینجا هم نقش پررنگ دارد منتهی در وجه مستندش. می‌شود گفت آثار او حتی چندان نیازی به گفتار ندارد چون می‌تواند بدون تکیه بر گفتار ساختار دراماتیک بدهد، گرچه به‌عنوان نمونه گفتار ادبی شاملو نقش مهمی در مستند «باد جن» او دارد ولی اگر به نحوه مواجهه دوربین‌ و تدوین و روایت تصویری‌اش از فضا دقت کنید خواهید فهمید که بدون کلام هم روایتی کاملاً دراماتیک داشته است.

این شاخصه بخصوص در مستند «اربعین» پررنگ‌تر است. مستند «اربعین» او مثل «برلین: سمفونی یک شهر» اثر والتر روتمن است که اگر چه برای دوره صامت است و نه موسیقی دارد و نه کلام، اما روایتی ریتمیک، سمفونی‌وار و دراماتیک از برلین آن دوران ارائه می‌کند و ما این اتفاق مهم را در «اربعین» هم می‌بینیم که بدون اینکه گفتار داشته باشد تقوایی با استفاده از صدا، ریتم تدوین و درعین حال کمپوزیسیون‌های تصویری و گریزهایی که از فضا دارد این اثر را به داستان‌پردازی نزدیک می‌کند ونه فقط مستندسازی، در واقع داستانی از اربعین می‌گوید و فقط یک مستند از اربعین نمی‌سازد و به این ترتیب مرز بین مستند و داستان شکسته می‌شود و درعین حفظ اصالت مستند، روایت داستانی از موضوع ارائه می‌کند. این ویژگی را حتی در کارهای اولیه‌ تقوایی یعنی «نانخورهای بی‌سوادی» هم می‌بینیم و او هیچ گاه از این داستان‌پردازی جدا نمی‌شود.

باید گفت ناصر تقوایی از بهترین داستانگوها و درعین حال بهترین روایتگر دراماتیک سینمای ماست بدون اینکه این مسأله را به سمت و سوی سمبلیک‌شدن یا هر نوع روایت رمزگونه بکشاند، در واقع او بیشتر رمزشکافی می‌کند تا رمزپردازی. من بدون اینکه بخواهم بگویم تقوایی مستندساز است - چون اصلاً اعتقادی به این جداسازی ندارم، سینما سینما است و هر تصویر سینمایی، سینما است همچنان که «روی اندرسون» عکاسی می‌کند و نه سینماتوگرافی که متحرک است؛ اما درون این عکاسی ثابت، ریتم بشدت درونی تند و دراما به وجود می‌آورد -، معتقدم تقوایی از مهم‌ترین مستندسازهای سینمای ماست و در کارهای بعدی‌اش هم همواره نوآوری‌ها و نحوه نگاه‌ خاصی دارد به‌عنوان مثال کاری که در مستند «تعزیه» کرده روایت عکاس‌گونه‌ای از تعزیه است که تعزیه را شدت داده، بدون اینکه با تعزیه گرش مصاحبه کند، در واقع از تعزیه گرش عکاسی کرده و امر وجودی و اگزیستانس او را بیرون کشیده و نه فقط حرفه‌اش را.

ویژگی‌های کاری تقوایی اتفاقی بسیار مهم در مستندسازی است که متأسفانه دیده نشده و درباره آن صحبت نشده است و تا زمانی که این شاخصه‌ها دیده و بحث نشود نسل بعدی نمی‌تواند فراتر برود، دوباره از نو تکرار می‌کند و آنقدر مجبور به تکرار است تا شاید به این ویژگی برسد. بر این اساس لازم است با تحلیل‌های علمی این آورده‌ها به نسل بعدی انتقال پیدا کند تا سیر این روند تداوم داشته باشد و نه اینکه از نو تجربه شود و به قول احمدرضا احمدی مثل تاکسیمترهایی شویم که هر بار تا به جایی می‌رسیم دوباره صفر می‌کنیم و از نو راه می‌افتیم.

ما در‌باره تاریخ همین کار را کردیم، درباره اندیشه‌های فلسفی و هنرمان همین کار را کردیم و این انقطاع‌ها باعث شد خودمان را از تاریخ چه تاریخ هنر و چه تاریخ اجتماعی و چه تاریخ سیاسی و تاریخ علمی حذف کنیم. به امید روزی که شاهد برگزاری همایش هایی باشیم که تحلیل درستی از روند پدیده‌های فرهنگی‌مان در آن اتفاق می‌افتد.

حرفه: عکاس

خاطره آشنایی با یک عکاس درجه یک

کامران عدل /عکاس

پاریس، ۲۱ اوت ۱۹۶۸؛ مطابق با ۳۰ مرداد ۱۳۴۷. در ماه اوت، تمام فرانسه تعطیل است، زیرا که همه به‌ مسافرت و گردش می‌روند. استودیو روشون، جایی که من سه سال بود در آن کار می‌کردم و یکی از مهم‌ترین استودیوهای عکاسی مد در جهان بود، نیز تعطیل بود. ساعت یک بعدازظهر، از آپارتمانم پایین آمدم که بروم ناهار بخورم. از جلوی دکه‌ روزنامه‌فروشی رد شدم. تیتری با بزرگترین اندازه خط، روی تمام روزنامه‌ها نظرم را جلب کرد. «قشون اتحاد شوروی به‌ بهار پراگ خاتمه داد». با خودم گفتم که: تو قرار بود عکاس ماجراجو شوی؟ و حالا سه سال است در عکاسی مد کار می‌کنی؟ ۱۰ روز بعد، تعطیلات تمام شد.

همان روز بازگشایی استودیو، به ‌آقای روشون گفتم که من، برمی‌گردم به‌ ایران. از ناراحتی، نشست روی صندلی  و از من خواست که بمانم. ولی، عکس پدرازینی عکاس، که در پراگ بشدت زخمی شده بود، جلوی چشمانم آمد. و گفتم نه. شش ماه قبل از این، دعوتنامه‌ای از تلویزیون ملی ایران دریافت کرده بودم. می‌دانستم محل کار آینده‌ام کجاست. تمام کسانی که به‌ نحوی با فیلم سر و کار داشتند در آن ساختمان کار می‌کردند. یک روزی با ناصر تقوایی در همان ساختمان آشنا شدم و فهمیدم که مستند، می‌سازد. خیلی زود به‌ هم نزدیک شدیم؛ دیدم که در میان تمام کسانی که در این قسمت کار می‌کنند، از همه جالب‌تر است. ایران و مراسم ایرانی را خوب می‌شناخت و برای من که از نوجوانی به‌ فرانسه رفته بودم و زیاد، ایران را نمی‌شناختم، ناصر تقوایی تبدیل شد به «فرهنگنامه ایران».

متأسفانه، تمام کسانی که در این قسمت کار می‌کردند، دائم و همیشه در مسافرت بودند که من هم یکی از آنان بودم و کم اتفاق می‌افتاد که همدیگر را ببینیم. یکی از سال‌هایی که به‌ جشن هنر شیراز رفته بودم، دیدم که ناصر تقوایی هم به‌ شیراز آمده است. پرسید که امروز چه‌کاره‌ای؟ گفتم تا ساعت شش آزاد هستم. بلافاصله از من دعوت کرد که بروم به‌ یک سینمایی، که یادم نیست کجا بود و یکی از فیلم‌هایش را ببینم. وقتی به‌ آن سینما رسیدم، دیدم که ناصر تقوایی با آقای فریدون هویدا، که از روشنفکران بنام آن روزگار بود، در حال صحبت است. دنیای کوچکی بود و هر سه نفر همدیگر را می‌شناختیم. داخل سالن نمایش شدیم و پروژکسیون آغاز شد. این فیلم، یکی از آثار مهم تقوایی بود به‌نام «صادق کُرده». در پایان پروژکسیون، تقوایی نظر فریدون هویدا را خواست و ایشان جواب داد فیلم بسیار خوب و عالی هست و به‌نظر ایشان، بهتر است که صحنه آخر فیلم را کمی کوتاه‌تر کند. متأسفانه، روزگار طوری چرخید که من به‌ علت جو نامطلوبی که در سازمان پیدا شده بود، استعفا دادم و دیگر تقوایی را ندیدم. بعد از انقلاب، تقوایی نمایشگاه عکسی در نگارخانه قیطریه، در پارک قیطریه برقرار کرد و من را نیز دعوت کرد. آنجا، متوجه شدم که به‌ غیر از آنکه ناصر تقوایی، فیلمساز درجه یکی است، عکاس درجه یکی نیز هست.

حرفه: مدرس

منظم‌ترین مدرسی که دیدم

نگار اسکندرفر / مدیر مؤسسه کارنامه

ناصر تقوایی چیزی حدود یازده‌،دوازده سال با «مؤسسه کارنامه» همکاری کرد و البته در ابتدای کار بیشتر تأکید روی داستان‌نویسی او بود. به نظر من یکی از منظم‌ترین مدرس‌هایی بود که هفته‌ای یکی دوبار می‌آمد کارنامه و مشغول تدریس می‌شد. اوایل همه می‌پرسیدند که واقعاً خود آقای تقوایی تدریس می‌کنند؟ از بس‌که تقوایی جایی نمی‌رفت یا تدریسی نداشت. سال‌های بسیار خوبی در همکاری و رفاقت با هم گذراندیم و حالا که دارم حرف می‌زنم حس می‌کنم خیلی دلم برایش تنگ شده و از این انزوای خواسته و ناخواسته‌اش خیلی متأسفم چون آدم‌هایی بسیار از حضورش محروم شده‌اند. تقوایی در روش آموزشش اصرار داشت که دانشجوها قبلاً دوره‌های داستان‌نویسی را گذرانده باشند و قصه بشناسند که بتوانند آن را تبدیل به فیلمنامه کنند.

بسیار استاد محبوبی بود و همان‌طور که گفتم منظم بود و در طول آن سال‌ها دوسه‌باری که کلاسش برگزار نشد به خاطر فوتبال بود. فوتبال برای تقوایی یک هنر تمام عیار و چیزی مثل سینما بود. وقتی فوتبال را تفسیر و تعریف می‌کرد آنقدر هنری این کار را می‌کرد که انگار داشت از یک فیلم‌ سینمایی حرف می‌زد. ناصر تقوایی یکی از شریف‌ترین آدم‌های سینمای ماست و آدمی‌ست که تن به خیلی چیزها نداد و به سلامت از این سینما گذر کرد. کار خودش را بخوبی می‌شناخت. واقعاً آیا «ناخدا خورشید» یا «دایی جان ناپلئون» در سینمای ما تکرار خواهد شد؟ بعید می‌دانم. فیلمنامه‌های زیادی داشت و من همیشه متأسفم که تقوایی را آن‌طور که باید نشناختند تا فیلم‌هایش ساخته شوند. برای فیلم‌های ساخته نشده تقوایی افسوس می‌خورم و بیش از همه برای فیلم ناتمامی مثل «چای تلخ». فکر می‌کنم یک اثر در سینمای ایران جایش خالی‌ست.

آخرین بار سال گذشته و در مراسم تولدش همدیگر را دیدیم. همیشه تا مرا می‌بیند، می‌گوید: «نگار! باید تو دوباره کارنامه را منتشر کنی» و من همیشه جواب می‌دهم که آن کارنامه در دوره خودش هویت گرفته بود. حالا دیگر آنهایی که کارنامه را کارنامه کردند نیستند. کجا هستند آتشی، گلشیری یا... یا چطور می‌شود نظیر این آدم‌ها پیدا کرد. خوشحال و خوشبختم که کسانی مثل تقوایی، کیارستمی، گلشیری و آتشی را در کنار خود داشتیم و کارنامه با این عزیزان، کارنامه شد. ضمناً من عکس‌های تقوایی را هم خیلی دوست دارم. یک تابلو به من هدیه داد که هر کس می‌بیند فکر می‌کند نقاشی‌ست و باور نمی‌کند عکس است.

iran-newspaper.com
  • 9
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش