پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
۱۰:۳۵ - ۲۳ خرداد ۱۴۰۱ کد خبر: ۱۴۰۱۰۳۲۵۸۲
ستاره گرام

حمله با قمه به کارگردان سینما برای خفت گیری | فریاد می‌زد هر جا بری گیرت میارم...

سید مرتضی فاطمی کارگردان فیلم بی مادر,حمله با قمه به کارگردان سینما برای خفت گیری
سید مرتضی فاطمی کارگردان فیلم بی مادر و تهیه کننده و مجری برنامه اختیاریه در استوری اینستاگرامش از حمله با قمه به او توسط خفت گیران در اتوبان نیایش و در نزدیکی پردیس سینمایی ملت خبر داد .

به گزارش همشهری آنلاین، مرتضی فاطمی نوشت:

بزرگواران!

آقایان!

حضرات!

به هر که می‌پرستید قسم، در زیر پوست شهر آتشی زیر خاکستر است.

چند ساعت گذشته و هنوز در شوک‌ «خفت‌گیری» امروزم. دفعه اول نبود. تا امروز چند نوبت خفت‌گیری و سرقت را تجربه کرده بودم اما این‌بار ماجرا فرق می‌کرد.

ماجرا را می‌نویسم به امید اینکه برسد به دست ‏کسانی که نمی‌دانند یا بهتر بگویم می‌دانند و نمی‌خواهند عمق فاجعه را باور کنند.  

‏برای جلسه پخش فیلم به پردیس ملت رفته بودم. حدود ساعت ۷ جلسه تمام شد و درخواست اسنپ دادم. فاصله راننده با من ۸ دقیقه بود. برای اینکه مسیرم به سمت شرق به غرب اتوبان نیایش بود و در برگشت تسریع شود به سمت مقابل اتوبان رفتم. به دلیل تجارب قبلی سرقت معمولا گوشی در دست نمی‌گیرم.

‏هفت هشت دقیقه گذشت و خبری از راننده نشد. موبایل را در آوردم تا ببینم راننده کجای مسیر است. در همان چند ثانیه موتور پالس سفید رنگی که دو جوان سیاه‌پوش سوار آن بودند را دیدم که به آرامی سمتم می‌آیند. با احتیاط گوشی را در جیبم گذاشتم و حواس و نگاهم را به دو جوان دادم.

‏متوجه شدند و به آرامی از کنارم گذشتند. فکر کردم به مردم ظن ناروا داشته‌ام و چه حس بدی است این حس. اما به خودم التیام ‌دادم که چاره نیست و داستانم، داستان مار گزیده‌هایی است که ناخودآگاه به همه مظنون‌اند. همیشه حواسم به اطراف است. سی ثانیه‌ای گذشت و از اسنپ خبری نشد.

‏به یکباره از پشت درختان دیدم موتوری و ترک آن دوباره با آرامش به سمتم می‌آیند. چه باید می‌کردم؟ شاید دور زده بودند و می‌خواستند رد شوند. جهت احتیاط دو قدمی به وسط اتوبان نزدیک شدم. از اسنپ خبری نبود و حالا دیگر موتوری‌ها کنارم بودند. وقتی چشم در چشم شدند

‏با خودم گفتم هوا که روشن است و در دیدرس ماشین‌های عبوری‌ام. اصلا شاید کاری دارند. تلاش کردم به خودم مسلط شوم هنوز دوست داشتم این حجم از وقاحت و آرامش را باور نکنم گ. ترک‌سوار آرام و خونسرد از موتور پیاده شد. به اتوبان نگاه می‌کردم. ماشین‌ها به سرعت عبور می‌کردند.

قمه‌ها را‏از جیبشان درآوردند. نه، اشتباه نمی‌کردم. چه باید می‌کردم؟ دور تا دور از آدم خبری نبود. چنان با خونسردی و طمانینه جلو می‌آمدند که گویی به کلی پاکباخته‌اند. انگار آمده‌اند طلبشان را وصول کنند. گویی از هیچ چیز و هیچ‌کس و از پایان ماجرا واهمه‌ای نداشتند. خنده‌زنان رجز می‌خواندند

‏من به وسط اتوبان رسیده بودم ماشین‌ها با سرعت از کنارم رد می‌شدند و چاره‌ای جز داد و فریاد کردن نداشتم. هنوز هم نمی‌دانم ماشین‌ها حق داشتند بی‌تفاوت باشند یا نه! صدای آرام پسرک که قدم به قدم به من نزدیک می‌شد در گوشم هست. یک نگاهم به ماشین‌ها بود و نگاه دیگرم به او.

اما آن‌ها ‏فقط و فقط با خنده من را نگاه می‌کردند و به جلو می‌آمدند. بی‌تعارف ترسیده بودم. از این حجم از جسارت، از این حجم تجربه، از این حجم بی‌تفاوتی به اطراف عمیقا ترسیده بودم. خیس عرق بودم و پاهایم خالی کرده بود. رجز می‌خواندند و می‌گفتند وایسا بابا. کجا می‌ری حالا؟

‌‏جایی نداری بری. نه راه پس داشتم نه پیش. حتی نمی‌توانستم تسلیم‌شان بشوم. از کجا معلوم با گرفتن کوله و موبایل بی‌خیال شوند. رفتن به سمت دیگر اتوبان هم فایده‌ای نداشت.وسط اتوبان بودند. تقلا و داد و فریاد و دیوانه‌بازی را به آخر رساندم. عربده می‌زدم اما انگار نه انگارآنقدر خونسرد بودند و از نتیجه کار مطمئن که حتی حمله هم نمی‌کردند. به یک متری من رسیدند. شروع کردم به دویدن به سمت ماشینی که از کردستان به نیایش پیچیده بود. دنبالم دوید و دوستش برگشت و موتور را روشن کرد. شیشه ماشینی پایین بود و سرعتش کمتر از ماشین‌های دیگر. کوله را پرت کردم ‏داخل ماشین. ماشین سرعتش را کم کرد. پریدم در را باز کردم و فریاد زدم دزد دزد. فقط برو. راننده گیج بود اما گویا فهمیده بود اوضاع طبیعی نیست. پسر فریاد می‌زد هرجا بری گیرت میارم. ضربه‌ای به ماشین زد و پرید ترک موتورشان که دنبالم کنند. صدای موتورشان به گوش می‌رسید که به ترافیک‏چراغ ولیعصر رسیدیم. نفسم بالا نمی‌آمد. هر آن منتظر بودم شیشه را بشکنند و …

در این ساعت‌ها به این فکر می‌کنم که این همه آرامش از کجا می‌آمد؟ چرا انقدر جسور بودند؟ در روز روشن اقدام به خفت‌گیری و چاقوکشی می‌کنند؟ انگار کسی قرار نیست مانع‌شان نمی‌شود؟ چرا در این چند ساعت روایت ‏مشابه و ترسناک‌تر از دوستانم شنیده‌ام که همین امروز وضعیت مشابه برای نزدیکانشان در جاهای شلوغ شهر برایشان پیش آمده است؟ 

  • 12
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش