
به نظر میآید «ایده اصلی» فراتر از آنکه ترکیبی اسمی برای نام فیلم و نشانگر قرار فیلمنامه با مخاطب باشد یک کلید ورود اساسی به فیلم هم به حساب میآید. وجه تمایز این فیلم با همه پروژههایی که کارگردانش (آزیتا موگویی) در مقام دستیار کارگردان و مدیر تولید با آنها همکاری کرده و تفاوتش با فیلمنامههای نویسنده این کار (امیر عربی) همان ایده اصلی اثر است. ایده خروج از روایت خطی مرسوم و پیشبرد روایت از طریق تغییر زاویه دید در داستان که در میان همه روایتهای یکدست این روزهای سینمای ایران در نگاه اول یک پیشنهاد تازه و امکان بالقوه به شمار میرود.
در ابتدای فیلم سعید (بهرام رادان) و رؤیا (مریلا زارعی) که سالها پیش از هم جدا شدهاند در رقابتی
در یک مناقصه در جزیره هندورابی وارد یک کشمکش میشوند. حدود نیمی از زمان فیلم به پیشروی سعید در این رقابت و همکاریاش با نیما (پژمان جمشیدی) اختصاص پیدا میکند و قبل از آنکه داستان رقابت در مناقصه به سرانجام برسد فیلم همان اتفاقات داستانی نیمه اول را این بار با زاویه دید رؤیا و تمرکز بر سوی دیگر مسابقه با مخاطب در میان میگذارد. این همان ایده اصلی فیلم و امکان بالقوه است که مهمترین محدودیتش روایت نوبتی و یک به یک طرفین یک ارتباط است. شاید برای ارتباطهای عاطفی و خانوادگی و نتیجهگیریهای متعارفی چون چندوجهی بودن ماجراها و باطل بودن قضاوتهای مبتنی بر علم یکطرفی و تکوجهی این ایده مناسب به نظر برسد اما از آنجا که نفس مناقصه و مسابقه با پیشروی همزمان آدمها و البته محدودیتهای زمانی معنا پیدا میکند روایت نوبتی و تغییر زاویه دیدها ترمز موتور محرکه داستان را میکشد.
در فیلم ایده اصلی عملاً شاهد یک رالی هستیم که هر بار میدان مسابقه را با یکی از شرکت کنندهها طی میکنیم. به دیگر عبارت، این فرم روایت فیلمنامه به سختی با خط اصلی داستان و ماهیت قصه جور درمیآید و آن امکان بالقوه که قرار است در رودستها و غافلگیریهای فیلمنامه معنا پیدا کند در ابتدای روایت از منظر رؤیا (بازی رؤیا) تمام کارش را با مخاطب میکند و مخاطب که رؤیا را طور دیگری میبیند و معنا میکند از آن به بعد عملاً به یک پیشگوی همیشه برنده تبدیل میشود و در بازسازی صحنهها از منظر رؤیا همهچیز را از قبل میداند و این تعویض منظر روایت، گره جدیدی به داستان اضافه نمیکند یا قفل کارسازی را باز نمیکند.
دست یک شخصیت که رو میشود، مخاطب میتواند این خط را بگیرد و تا انتها همه اقدامات را از حفظ بگوید. این اتفاق وقتی بازی رؤیا تمام میشود و به زمین بازی نیما میرویم با غلظت و شدت بیشتری رخ میدهد و همان چندثانیه رودست ابتدایی بازی رؤیا را هم برای مخاطب به همراه ندارد. در واقع تمرکز اصلی فیلم روی همین ایده روایت است و در این میان با اینکه فیلمنامه وسواس زیادی در چیدن دو به دوی عناصر دارد و ریاضی خاص خودش را برقرار میکند اما هیچکدام به ضرب شستهای فیلمنامه تبدیل نمیشود و فیلم در همین مرحله متوقف میماند و آن امکان بالقوه بهدلیل تمرکز بیش از حد بر ایده اصلی فیلم به یک فرصت سوزی و عدم تجانس موقعیتی تبدیل میشود.
آفت دیگری که فیلم از ایده اصلی خود متحمل میشود این است که از آنرو که همه تلاشها به منظور چیدن یک موقعیت از چند منظر صورت گرفته و تمام سعیها برای مطابقت زمانی و لحنی همه برداشتها با هم به هدف کار و اصل جنس تبدیل شده است دقت در شخصیتپردازی کمرنگ شده و نیاز به همذاتپنداری با شخصیتها نادیده گرفته شده است. تقریباً از زبان همه شخصیتها از هوش و قدرت طراحی سعید میشنویم اما در تمام طول فیلم سعید نه عملی مربوط به مهندسی و طراحی دارد و نشانهای از آن در فیلم دیده میشود و نه هوش و قدرت تصمیمگیریاش کاری در فیلمنامه میکند.
آنچه در شخصیتپردازی انتظار میرود این است که اگر سعید قرار است برنده مناقصه باشد با زیرکی و هوشیاری شخصیاش به این مهم دست یابد. یا در برخورد با وکیل زن در خارج از کشور آنطور که از سابقه طراحی و تجارت و سفر به خارج از کشورش برمیآید آسیبپذیری و ذوقزدگیاش غیرمعمول مینمایاند. در همه داستان سعید از روی ریل از قبل طراحی شده حرکت میکند و چیزی که از او سر میزند انفعال است و ابتکار نیست. یا مثلاً درباره شخصیت لاله(هانیه توسلی) به نظر میرسد تصادفاً در مسیر سودجویی همهجانبه قرار گرفته و هیچ طرح و نقشهای از قبل نداشته و اگر هم داشته در یک بستر مرموز و مبهم لازم به پختگی و باورپذیری نرسیده است.
اگر از منظر دیگری از دایره تساهل و تسامح با فیلم خارج بشویم مسأله خنثی بودن فیلم و ناتوانیاش در به وجد آوردن مخاطب قابل ذکر است، فیلم در دمیدن روحی در شخصیتها و سمپاتیک کردن حداقل یکیشان برای مخاطب قدم موفقی برنداشته است. اینکه هیچکدام از شخصیتهای حاضر در مناقصه برای مخاطب مهم نمیشوند و برد هیچکدامشان برد مخاطب نیست جای تأمل بیشتری دارد. اگر در صحنه پایانی سرنوشت مناقصه به شکل دیگری رقم بخورد آیا اتفاق حسیای در مخاطب رخ میدهد؟ پاسخ برای فیلمی که طرف برنده و باسوادش هم دست به هر تقلا و تقلبی آن هم نه به شکلی کنشمند میزند منفی است.
بین فیلمهای سینمای ایران که طبقه متوسط و محروم جامعه را دستمایه روایت اجتماعی خود قرار میدهند فیلم ایده اصلی جهانش را با آدمهای مرفه میسازد. آنچه در سینمای اجتماعی ایران پررنگ مینمایاند تصاویر آپارتمانی و خیابانهای شلوغ و دادگاههای پرازدحام است اما موقعیت مکانی در ایده اصلی خوش تصویر است؛ پروژههای عمرانی، ماشینهای لوکس، ساختمانهای مدرن و آدمهای خوشپوش فضای اصلی ایده اصلی را دربرگرفتهاند. آنچه به انضمام این فضا درمیآید اشارههایی به آقازادهها و امکان سهل اختلاس است که قرار بوده ایده اصلی را در طبقه مرسوم به سینمای اجتماعی و اینبار از طرف دیگر ماجرا قرار بدهد اما مشکل اصلیای که فیلم به آن دچار شده کارت پستالی بودن بیش از حد آدمها و رابطهها است.
آدمهای ایده اصلی تنها پولدار بودن آقازادهها و سرمایهداران را به ارث بردهاند. آنجا که سرشان کلاه میرود یا متعجب میشوند فقط چشمشان را درشت میکنند. مواجهه با همسر سابق و مواجهه با همکار برایشان فرقی ندارد و تا میتوانند بدون حس زندگی میکنند. قابهای فیلم هم بیش از آنکه از مقام حسآفرینی بربیایند شیک و رنگآمیزی شده، گرفته میشوند. در صحنههای مربوط به معاملات، میزانسنها بیش از آنکه تردید و طمع و خطر را بیافرینند توریستی و خوشسیما برگزار میشوند و حتی بعضی موارد قاب به دو بخش تقسیم میشود و همزمان دو نمای جدا گرفتهشده در آن نشان داده میشود که کارکردی در روایت داستان ندارد و بیش از پیش فیلم را در مرحله تدوین به کلیپهای تبلیغاتی شبیه میکند. این توریستیوار بودن فیلم با تقطیع سریع به صحنههای لوکیشنها و کشورهای مختلف آن ضمیمههای اجتماعی را به شکل دیالوگهای خارج از روایت و اجرا و بعضاً آزاردهنده درمیآورد.
یکی از راه فرارهای فیلم از همه مشکلات مطرح شده میتوانست پیرنگ ارتباط شخصی و عاطفی سعید و رؤیا باشد و وجوه مکمل شخصیتها را بسازد و آنها را به سمت باورپذیری بیشتر سوق بدهد اما نبودن هیچ پیرنگ فرعی یاری دهندهای در کنار قابل پیشبینی بودن روند داستان از جایی به بعد، ایده اصلی را به همان تصویری که از فیلم لوکس در ذهن داریم محدود میکند.
محمدحسین گودرزی
- 13
- 1











































