
آلفرد فون هوفاکر با ترديد و دودلي به ورودي آن خانه قدم ميگذارد. اين کار براي او فقط به معني قدمگذاشتن به داخل اين خانه چوبي فقيرانه نيست بلکه به معني ورود به گذشته خودش نيز هست. بيش از هفت دهه پيش بود که فقط ۹ سال داشت و به کوهستان هارتز و به اين خانه در شهر کوچک بادزاکسا درواقع تبعيد و قرنطينه شد. هوفاکر که امروز ۸۲ ساله است، ميگويد: «خاطرات من از اين خانه با درد غربت، تنهايي و نگاههاي حسرتآلود از پشت پنجره آکنده است.»
اواسط آگوست سال ۱۹۴۴ بود که هوفاکر همراه با دو خواهرش توسط مأموران گشتاپو از خانهشان در کوتنمول ايالت بايرن بيرون کشيده شد و به هارتز انتقال يافت. بچهها به محض ورود به آن مجموعه در عمارتهاي جداگانه اسکان داده شدند و بهاينترتيب ارتباط آنها با يکديگر قطع شد. آلفرد در خانه شماره دو که مخصوص پسران همسنوسال خودش بود، جاي گرفت. او به خاطر ميآورد: «از همه سختتر اين بود که کسي به ما نميگفت واقعا به چه دليل به اينجا آورده شدهايم و از اين پس چه وضعيتي خواهيم داشت.»
دليل اسارت اين بچهها درواقع سرنوشت پدرانشان بود. روز ۲۰ جولاي ۱۹۴۴ بود که گروهي از افراد تحت امر «کلاوسشنکگراففون اشتاوفنبرگ» تلاش کردند هيتلر را بکشند و قدرت را به دست گيرند. سزار فون هوفاکر، پدر آلفرد و پسرخاله گراف اشتاوفنبرگ نيز در ميان اين افراد بود. در آن زمان فون هوفاکر در پاريس مستقر بود و در آنجا براي کودتايي در پايتخت فرانسه تلاش ميکرد اما اين تلاش نيز مانند ديگر تلاشها براي سقوط هيتلر در آلمان و ديگر نقاط اروپا به شکست انجاميد.
هيتلر اينبار نيز جان سالم به در برد و قسم خورد که انتقام خواهد گرفت. هنگامي که در شب ۲۰ جولاي خطاب به مردم آلمان سخنراني کرد، بر اين نکته تأکيد داشت که خيانتکاران «بدون هرگونه رحم و شفقتي، ريشهکن ميشوند.»
آن دسته از عوامل کودتا که مانند اشتاوفنبرگ بلافاصله اعدام نشدند، از نيروهاي مسلح اخراج و در اختيار دادگستري قرار گرفته و طي محاکمههايي نمايشي و فرمايشي تحت رياست رولاند فرايزلر به اعدام محکوم شدند. احکام اعدام فقط چند ساعت پس از صدور در همان محل زندان برلين به اجرا درآمد و محکومان به دار آويخته شدند. بااينحال، معلوم بود که خواسته هيتلر براي تلافي آن اقدام خيانتکارانه هنوز عملي نشده است.
بههمينخاطر بود که پيشواي نازي با هاينريش هيملر، فرمانده اساس و ژنرال ويلهلم کايتل، فرمانده کل ارتش آلمان براي اقدامات تکميلي مشورت کرد. آنها درنهايت درمورد شکلي رذيلانه از انتقام و تلافي به توافق رسيدند؛ يعني بازداشت خانواده درجه يک آن بهاصطلاح خيانتکاران.
پروفسور يوهانس توخل، مدير انديشکده مقاومت آلمان دراينمورد ميگويد: «علت و انگيزه نخست براي رهبري آلمان، بازداشت و زندانيکردن اقوام اين افراد بود و اين معناي ديگري به غيراز انتقام ندارد. بهسختي ميتوان توضيح داد که علت اصلي اين نفرت چه بوده است.»
بهاینترتيب بود که بيش از ۳۰۰ نفر از اقوام رزمندگان جنبش مقاومت يا افراد همفکر و همدست آنها بازداشت و اموالشان مصادره شد. نيروهاي نازي در همان حال که همسران، خواهران، برادران، پدران و مادران خيانتکاران را به اردوگاههاي کار اجباري اعزام ميکردند، بسياري از فرزندان زير ۱۶ سال اين افراد را به بادزاکسا ميفرستادند؛ البته اين مکان واقع در سواحل جنوبي هارتز اتفاقي انتخاب نشده بود.
نزديکي اين محل، عدهاي از محققان امور تبليغاتي نازيها در حال کار روي پروژهاي به نام «سلاح تلافي و انتقام» بودند. افزونبرآن به دليل حضور واحدهاي ارتش و اساس، اين منطقه يکي از امنترين مناطق رايش بهشمار ميرفت و صدالبته هرگونه اقدام به فرار پيشاپيش محکوم به شکست بود و ناممکن به نظر ميرسيد.
علاوهبر آلفرد فون هوفاکر و خواهرانش يعني ليزه لوته و کريستا بيش از ۴۰ نفر از فرزندان مبارزان مشهور جنبش مقاومت نيز در بادزاکسا اقامت داشتند و فرزندان اشتاوفنبرگ يعني برتهولد، هايمران، والري و فرانتز لودويگ نيز روز ۱۷ آگوست بههمراه دو نفر از عموزادههايشان به اين جمع پيوستند. در بدو ورود اين تازهواردان از سوي مديريت خانه به اطلاع آنان رسيد که از اين پس نام فاميل آنها يعني اشتاوفنبرگ، باطل و نام تازه مايستر به آنان داده ميشود.
همچنین هيچيک از ديگر ساکنان مجموعه نبايد از هويت واقعي اين تازهواردان آگاه ميشدند اما ظاهرا اين تهديدها اثري بر فرزندان اشتاوفنبرگ نداشت. «برتهولد ماريا شنکگراففون اشتاوفنبرگ» که در آن زمان ۱۰ ساله بود، به ياد ميآورد: «کوتاهزماني بعد، برادرم براي جراحي گوش به بيمارستاني در ارفورت اعزام شد. هنگامي که نامش را پرسيدند، محافظانش گفتند نام خانوادگي او مايستر است اما برادرم گفت که نام من اشتاوفنبرگ است.»
ديگر بچههاي اين جمع نيز تغيير نام داده شدند. فرزندان هوفاکر حالا فرانکه و شولتزه نام داشتند. طرح بعدي نازيها اين بود که بچههاي کوچکتر را براي مدتي در اختيار خانوادههاي افراد اساس گذاشته و بزرگترها به مراکز آموزشي و تربيتي نازي انتقال يابند.
هنگامي که برتهولد اشاوفنبرگ فهميد با چه کسي بايد در آن خانه زندگي کند، نگرانيهايش باز هم بيشتر شد. او ميگويد: «از اين ميترسيدم که ما بايد تاوان آن کاري را بدهيم که پدرانمان در آن شرکت داشتهاند.» و البته اين ترس بجايي بود. در همان آغاز ماه آگوست بود که هاينريش هيملر تهديد کرد: «خانواده اشتاوفنبرگ تا آخرين عضو آن ريشهکن خواهند شد زيرا بايد يکبار براي هميشه درس عبرتي براي ديگران شود.»
اما برخلاف ديگر قربانيان رژيم نازي هيچيک از کودکان ساکن بادزاکسا به قتل نرسيدند. زندگي روزمره آنها آکنده از انزوا و کسالت بود و از همه مردم جدا بودند و هيچ اطلاعي از سرنوشت پدران خود نداشتند. آنها نميدانستند که جلادان پيشوا در همان ماهها به زندگي بسياري از مبارزان جنبش مقاومت پايان دادهاند و خواهند داد. پدر آلفرد فون هوفاکر نيز روز ۲۰ دسامبر ۱۹۴۴ در برلين به دار آويخته شد.
قوانين آن مجتمع براي همه بچهها يکسان نبود. در همان حال که برخي از آنان ميتوانستند آن محل را براي مدتي ترک کنند، بقيه حق خروج نداشتند و درواقع به نوعي در حصر به سر ميبردند. از قرار معلوم، نوع و ميزان گناه پدران بر مجازات فرزندان تأثير داشت؛ بهعنوان مثال، دختران و پسران خانواده اشتاوفنبرگ، حق بازگشت به خانه و شهر خود را نداشتند.
هنگامي که يگانهاي آمريکايي در بهار ۱۹۴۵ به بادزاکسا وارد شدند، بچههاي آن مجتمع به زيرزمين بهداري منتقل شده و درواقع در آن محل حبس شده بودند. آلفرد فون هوفاکر لحظه ورود آمريکاييها را به ياد دارد: «ناگهان سروصداي زيادي شنيديم و در زيرزمين باز شد و مردي را ديديم که صورتش به رنگ مشکي پرکلاغي بود. او هم با ديدن ما خنديد و سلاحش را غلاف کرد.»
کمتر از دو هفته بعد يعني ۸ ماه می ۱۹۴۵ بود که آلمان نازي تسليم شد. بااينحال، حداقل ۱۶ کودک همچنان در آن خانهها باقي ماندند. وظيفه پرستاري و مراقبت از آنها برعهده چند نفر از نيروهاي خدماتي بود اما مشکل اين بود که اين کودکان بايد صبر ميکردند تا مادران ربودهشدهشان پس از آزادي آلمان به ميهن بازگردند. بهاينترتيب بود که آلفرد فون هوفاکر و اقوامش تازه در ژوئن ۱۹۴۵ و پس از آنکه يکي از عمهها به بادزاکسا آمد و آنان را تحويل گرفت، به خانه بازگشتند ولی چيزي نگذشت که خوشحالي اين بچهها از آزادي با غمي بزرگ همراه شد.
برخي از آنها تازه از مرگ پدران خود باخبر ميشدند و به گفته آلفرد هوفاکر: «پدرم براي من نمرده بود. هنگامي اين شايعه قوت گرفت که افسران نازي به آمريکاي جنوبي رفتهاند، من هم ترديد نداشتم که پدرم هم در ميان اين افسران است و در آن سوي دنيا به زندگي خود ادامه ميدهد.» و سالها طول کشيد تا آلفرد بالاخره مرگ پدر خود را باور کرد. افزونبرآن، افرادي مانند آلفرد پس از آزادي و پايان جنگ با مشکلاتي نظير پيشداوري مردم و سرزنش طرفداران حکومت سابق نيز روبهرو بودند.
بسياري از آنان هر روز در کوچه و خيابان مورد تهديد و توهين قرار ميگرفتند و به همدستي با اشغالگران متهم ميشدند. دکتر توخل ميگويد: «توهينکنندگان نميتوانستند باور کنند اين بچهها هيچ گناهي نداشتهاند و بههميندليل تا سالها آنان را به خيانت به وطن و وطنفروشي متهم ميکردند.»
حتي دولت آلمان هم تا مدتها با اين گروه از بازماندگان افسران مخالف هيتلر همکاري نميکرد؛ بهعنوان مثال بسياري از آنها تا سالها بعد براي دريافت حقوق بازنشستگي پدران خود و ديگر مزايايي که بهعنوان زندانيان حکومت هيتلر نصيبشان ميشد، با مشکل روبهرو بودند.
آلفرد هوفاکر ميگويد: «ما بهعنوان بازماندگان مبارزان جنبش مقاومت بايد درمورد اثبات ادعاهايمان به دادگاه مراجعه ميکرديم و اين مسئله بهشدت ما را متعجب ميکرد. جالب آنکه بعدها فهميديم بيوه رولاند فرايزلر يعني همان کسي که حکم اعدام پدرم را صادر کرده بود، بدون هرگونه مشکلي، حقوق بازنشستگي شوهرش را دريافت ميکرد.»
شهر بادزاکسا هم تا مدتها با گذشته ناسيونال سوسياليستي خود مشکل داشت و هالهاي از سکوت بر همه جاي اين شهر حکمفرما بود؛ البته بعدها تعدادي از آن ساختمانها تخريب و به جاي آن يک کمپ ساخته شد و امروزه ماشينهاي اتاقدار در برابر ساختمانهاي برجايمانده و کهنه توقف ميکنند؛ همان ساختمانهايي که روزگاري، زندان فرزندان کساني بود که به فکر سرنگوني هيتلر افتاده بودند.
اواخر سال ۲۰۱۶ بود که بالاخره مسئولان شهر، بناي يادبودي براي بزرگداشت اين افراد و فرزندان آنها برپا کردند تا بهاينصورت سرنوشت آنها به باد فراموشي سپرده نشود.
محمدعلي فيروزآبادي
- 10
- 6