سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
۱۲:۲۷ - ۰۷ بهمن ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۱۰۰۵۵۴
چهره ها در سینما و تلویزیون

محمد عیوضی، مجری محبوب کودکان:

غسالخانه روحم را سبک می کند!

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,محمد عیوضی
کودک کار دیروز این روزها به یکی از چهره های محبوب کودکان تبدیل شده است. گرچه این روزها سرش شلوغ و کاروبارش خوب است، اما بار روزهای تلخ گذشته هنوز هم بر روی دوش‌هایش سنگینی می‌کند.

 روزنامه ایران، کودک کار دیروز این روزها به یکی از چهره های محبوب کودکان تبدیل شده است. گرچه این روزها سرش شلوغ و کاروبارش خوب است، اما بار روزهای تلخ گذشته هنوز هم بر روی دوش‌هایش سنگینی می‌کند.

 

با افتخار از روزهایی می‌گوید که در میدان ونک دستفروشی می‌کرده یا سر چهار راه جهان کودک بلال می‌فروخته، یا کارت پخش می‌کرده و سر چهارراه‌ها، مجله می‌فروخته و هزار کار دیگر می‌کرده؛ همه این‌ها بخشی از زندگی او و خاطرات پاک نشدنی او هستند. نشاندن لبخند بر صورت معصوم کودکان، آرزوی سالیان این بازیگر و مجری برنامه‌های کودک بوده که حالا همه او را به نام «خان عمو» می‌شناسند.

 

آرزویی که برای تحقق آن هیچگاه از پا ننشسته است. شب‌هایی که با پولی که با کارت پخش کنی عایدش می‌شد، بلیت تئاتر کودکان می‌خرید و هر روز به تماشای نمایش‌های روی صحنه می‌رفت و با دقت و انگیزه می‌دید و می‌شنید. اما از همه این‌ها که بگذریم، مهرماه امسال بود که به یک باره این چهره آشنای کودکان، تصمیم گرفت تا فضای جدیدی را در زندگی تجربه کند. می‌گوید، برای دل خودش تصمیم گرفت در طول ماه چند روزی را در غسالخانه بهشت زهرا حاضر شود و با دیگر غسال‌ها مسافران سفر آخرت را بدرقه کند. حضور در غسالخانه بهترین تجربه زندگی محمد عیوضی بوده و به او خیلی کمک کرده است. این تجربه بهانه‌ای بود تا با او همکلام شویم و دفتر پرفراز و نشیب زندگی‌اش را ورق بزنیم.

 

 

از جهان کودک تا مجری کودک

۱۵ سال بیشتر نداشت که دل از شهر و دیارش کند و به تهران آمد. شهری که با آن برج‌ها و خیابان‌های شلوغ و آدم‌های سراسیمه‌اش، او را می‌ترساند. روزهای اول حسابی گیج شده بود و نمی‌دانست برای چه به این شهر بزرگ آمده و چه باید بکند؟ می‌گوید، نمی‌دانستم برای چه، اما باید می‌آمدم. روزهایی که با سختی و تلخی سپری شدند و او هنوز هم شب‌هایی که در کنار خیابان یا پارک می‌خوابید و برای لقمه نانی مجبور بود ساعت‌ها دستفروشی کند را بخوبی به خاطر دارد.

 

محمد عیوضی با یادآوری آن روزها می‌گوید: ۱۴ خرداد سال ۶۳ در یاسوج به دنیا آمدم. فرزند دوم خانواده بودم و ۴ خواهر و برادر بودیم. پدرم بنا بود و به خاطر کار او در ۱۱ سالگی به شیراز آمدیم. دوران راهنمایی در شیراز سپری شد تا اینکه پس از جدایی پدر و مادرم احساس کردم باید به تنهایی زندگی کنم. مدتی نزد مادرم بودم تا اینکه در ۱۵ سالگی مسیر زندگی‌ام تغییر کرد و به تنهایی راهی تهران شدم. هیچگاه نخستین روزی را که وارد پایتخت شدم فراموش نمی‌کنم. تا ساعت‌ها گیج بودم و نمی‌دانستم کجا بروم.

 

دو سال در خانه یکی از بستگان زندگی کردم و زندگی را از راه دستفروشی و کارت پخش کنی می‌گذراندم. روزها در چهارراه جهان کودک مجله می‌فروختم و گاهی اوقات نیز بساط بلال فروشی پهن می‌کردم. چهارراه جهان کودک پاتوق همیشگی‌ام بود و امروز که به گذشته نگاه می‌اندازم احساس می‌کنم زندگی‌ام از همان ابتدا با کودک گره خورده بود. بی‌سرپرست بودم و درآمد بسیار ناچیزی داشتم.

 

آخر هفته‌ها به بهشت زهرا می‌رفتم تا با خواندن فاتحه برای اموات بتوانم میوه و خرما و شیرینی بخورم. گاهی اوقات شب تا صبح در خیابان بی‌هدف راه می‌رفتم و برای خودم خیالبافی می‌کردم. بعد از دوسال با یکی از دوستانم اتاق ۶ متری در میدان راه‌آهن اجاره کردیم تا شب‌ها سرپناهی داشته باشیم. شب‌ها برای دیدن برنامه‌های تلویزیونی به سالن راه‌آهن می‌رفتم و گاهی اوقات روی همان صندلی‌ها خوابم می‌برد. تنها دلخوشی زندگی‌ام تماشای تئاتر کودکان در یکی از سالن‌های بولینگ عبدو بود. سال‌های ۸۰ و ۸۱ به تماشای تئاتر کودکان می‌رفتم. هر روز برای کارت پخش کنی ۲ هزار تومان دستمزد می‌گرفتم.

 

۱۵۰۰ تومان آن را برای خرید بلیت تئاتر هزینه می‌کردم و هر شب تئاتر کودکان تماشا می‌کردم و در پایان شب اگر اتوبوس واحد فعالیت داشت سوار بر آن به راه‌آهن می‌رفتم و در غیر این صورت پیاده به خانه بازمی‌گشتم. اگر وضع جیبم خوب بود سوار تاکسی می‌شدم. عاشق تئاتر بودم اما هیچ پشتوانه‌ای نداشتم. گاهی در خلوت برای خودم نقش بازی می‌کردم و خودم را روی سن و در میان هیاهوی تماشاگران تصور می‌کردم. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که تهران جای من نیست و شاید در شهرستان‌ها بتوانم گمشده‌ام را پیدا کنم.

 

سفر به شیراز و یاسوج تحول بزرگی در زندگی او ایجاد کرد. روزهایی که برای کودکان در مجتمع‌های تفریحی تئاتر اجرا می‌کرد و با هر حرکت او بچه‌ها با همه وجود می‌خندیدند. محمد عیوضی از آن روزها و شکل‌گیری شخصیت خان عمو اینگونه می‌گوید: پول و پارتی و تحصیلات هنری نداشتم و می‌دانستم بااین وضعیت به جایی نخواهم رسید. کوله بارم را بستم و به شیراز آمدم. به یکی از مجتمع‌های تفریحی رفتم و از مسئول مجتمع خواستم تا اجازه بدهد یک شب در فضای مجتمع برای کودکان تئاتر اجرا کنم.

 

 وقتی قبول کرد برای خودم لباسی دوختم و خودم را به شکل پیرمرد گریم کردم و با یک عصا و سبیل و کلاه برای بچه‌ها برنامه اجرا کردم. اسم هنری «خان عمو» را برای خودم انتخاب کردم و برنامه آن شب با استقبال بسیار گرمی مواجه شد.

 

پس از آن هر شب برای بچه‌ها برنامه اجرا می‌کردم. بعد از مدتی احساس کردم می‌توانم در تلویزیون هم برنامه اجرا کنم. سراغ شبکه استانی فارس رفتم ولی آنها به دلیل اینکه تخصصی در زمینه مجری‌گری و اجرای برنامه نداشتم مرا نپذیرفتند. ناامید نشدم و تصمیم گرفتم شانس خودم را در صدا و سیمای شهرم یاسوج امتحان کنم. تهیه‌کننده یکی از برنامه‌ها به من اعتماد کرد و سال ۸۷ نخستین برنامه من به نام غنچه گل‌ها به شکل زنده از شبکه دنا (صدا و سیمای یاسوج) روی آنتن رفت. حس خیلی خوبی داشتم و با همه وجود سعی کردم بهترین برنامه را ارائه دهم. پس از مدتی به تهران بازگشتم واین بار برای کودکان در سالن حجاب برنامه اجرا کردم که با استقبال زیادی نیز مواجه شد.

 

 هدیه خان عمو برای کودکان زلزله زده

اجرای برنامه تلویزیونی از شبکه دنا و پس از آن در سالن حجاب، سکوی پرتابی برای محمد عیوضی بود. سکویی که او را در مسیری قرار داد تا برای کودکان محروم کشور و کسانی که قلب‌شان در پی حادثه زلزله و سیل شکسته بود برنامه اجرا کند و لبخند را به آنها هدیه کند. می‌گوید: وقتی در سالن حجاب برنامه اجرا می‌کردم با وقوع زلزله ورزقان و هریس به آنجا رفتم و هر روز برای بچه‌های زلزله زده برنامه اجرا می‌کردم و سعی می‌کردم تا برای چند ساعت درد و غصه را فراموش کنند.

 

در میان گرد و خاک و در حالی که لودرها مشغول آوار‌برداری بودند سعی می‌کردم حواس آنها را به نقطه دیگری پرت کنم. پس از زلزله ورزقان در زلزله شهرستان شنبه در استان بوشهر نیز سراغ کودکان رفتم تا دل غمزده آنها را شاد کنم. وقتی یکی از روزها در سالن حجاب مشغول اجرای برنامه بودم در گوشه‌ای از سالن چهره آشنایی توجهم را جلب کرد.

 

مجید قناد چهره محبوب کودکان در گوشه‌ای از سالن مشغول تماشای برنامه من بود. بعد از پایان برنامه سراغ او رفتم و گفتم خوشحال می‌شوم اگر بتوانم همکاری داشته باشم. مجید قناد پذیرفت و من دو سال گزارشگر برنامه جمعه به جمعه خونه به خونه شدم و با سفر به شهرهای مختلف ایران گزارش‌هایی از کودکان این شهرها برای این برنامه گرفتم. پس از آن از طریق یکی از دوستانم وارد دنیای بازیگری شدم و در برنامه‌های خنده بازار و شکر آباد در نقش شاگرد مکتبخانه بازی کردم. طی این مدت نیز با سازمان جهانی غذا (WFP) برای حمایت از کودکان گرسنه ارتباط گرفتم و از سوی این سازمان برنامه‌های مختلفی در چند شهر برگزار کردم. در این سال‌ها بیش از ۱۷۰۰ برنامه خیریه برای کودکان اجرا کردم و به آن افتخار می‌کنم.

 

ایستگاه آخر

انتشار عکسی از محمد عیوضی در فضای مجازی که او را در غسالخانه بهشت زهرا و در لباس غسال‌ها نشان می‌داد واکنش‌های زیادی به همراه داشت. اینکه یک بازیگر و مجری برنامه‌های کودک در غسالخانه مشغول تطهیر اموات است، سؤال بزرگی بود. خان عمو در پاسخ به آن می‌گوید: آنجا ایستگاه آخری است که همه ما باید یک روز به آنجا برویم و این بهترین اتفاق زندگی‌ام بود. یکی از شب‌های تابستان به دعوت دوستم برای اجرای برنامه‌ای که میهمانان آن کارکنان بهشت زهرا و غسال‌ها و خانواده‌هایشان بودند رفتیم. در هنگام اجرای برنامه از آرزوی نوجوانی‌ام و اینکه دوست داشتم یک روز در کنار غسال‌ها به تطهیر اموات کمک کنم گفتم و همان جا پیشنهادم را مطرح کردم و رئیس سازمان بهشت زهرا پذیرفتند. صبح روز بعد به دفتر ایشان رفتم و ساعتی بعد پس از آنکه واکسن‌های مخصوص را تزریق کردم وارد غسالخانه شدم.

 

روز اول فقط فعالیت غسال‌ها را تماشا می‌کردم ولی از روزهای بعد مشغول کمک به آنها شدم. طبق قراری که با مسئولان بهشت زهرا گذاشتم قرار شد هر دو هفته یک بار به سالن تطهیر بیایم و در کنار غسال‌ها مشغول به کار شوم. در این مدت متوجه شدم که چقدر کار غسال‌های زحمتکش سخت و دشوار است و به عقیده من آنها حلال‌ترین نان را سر سفره‌هایشان می‌برند. به جرأت می‌توانم بگویم که سالن تطهیر تهران یکی از پاکیزه‌ترین و بهداشتی‌ترین سالن‌هایی است که من تاکنون دیده‌ام و انسان‌های شریفی که با همه وجود و عاشقانه کار می‌کنند. در این سالن از نوزاد تا افراد کهنسال برای دیدار با خدا آماده می‌شوند و در اینجا فقیر و پولدار تفاوتی باهم ندارند و همه به یک شکل برای سفر آخرت آماده می‌شوند. وقتی کودکی را تطهیر و  او را برای تحویل به خانواده‌اش آماده می‌کنم از او می‌خواهم که وقتی نزد خدا رفت مرا هم دعا کند.

 

از وقتی که به اینجا آمده‌ام احساس سبکی می‌کنم و باعث شده است تا خطا نکنم و دروغ نگویم. از قضاوت بی‌جا خودداری کنم و دلی را نشکنم. باید بپذیریم که مرگ برای همه است. برخی نسبت به حضور من دراین مکان واکنش منفی نشان داده‌اند و می‌گویند چراکسی که با بازی و مجری‌گری برای کودکان لبخند را به لب آنها می‌نشاند باید در چنین مکانی کار کند؟ این واکنش‌ها طبیعی است اما باید بگویم که من به شکل رسمی در اینجا کار نمی‌کنم و تنها برای آرامش قلبی‌ام دو روز در ماه به اینجا می‌آیم.

 

معتقدم که باید از همان کودکی، بچه‌ها را با حقیقت مرگ آشنا کرد. زیرا کودکی که با مرگ آشنا شود و به این واقعیت برسد که جهان آخرتی وجود دارد، قطعاً در بزرگسالی سراغ جرم و جنایت یا کارهای اشتباه نخواهد رفت. اگر در همان کودکی‌مان به ما می‌گفتند که همه یک روز از این دنیا خواهیم رفت و هیچ چیزی ماندگار نیست و این نگاه در ما درونی می‌شد، شاید کمتر شاهد جرم و جنایت و تبهکاری بودیم. کودکان امروز آینده را خواهند ساخت و چه بهتر که او در همین دوران این حقیقت را باور کند.

 

 

 

 

i
  • 18
  • 5
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
عین القضات همدانی زندگینامه عین القضات همدانی عارف و شاعر قرن ششم هجری

تاریخ تولد: سال ۴۹۲ هجری قمری

محل تولد: همدان، ایران

حرفه: حکیم، نویسنده، شاعر، مفسر قرآن، محدث و فقیه

مدت عمر: ۳۳ سال

درگذشت: در ششم جمادی‌الثانی سال ۵۲۵ هجری قمری

ادامه
اسماعیل محرابی بیوگرافی اسماعیل محرابی؛ بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۵ فروردین ۱۳۲۳

محل تولد: تنکابن، مازندران

حرفه: بازیگر سینما و تلویزیون

شروع فعالیت: ۱۳۴۵ تاکنون

تحصیلات: لیسانس تئاتر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش