سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
۱۹:۳۴ - ۰۳ دي ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۱۰۰۰۸۶۷
چهره ها در سینما و تلویزیون

مرضیه برومند: به آینده‌ای بهتر خوش‌بین هستم

مرضیه برومند,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
مرضیه برومند با اشاره به اینکه به آینده‌ای بهتر برای ایران و جهان خوش‌بین است، گفت: در تمام ساخته‌هایم تابش نور امید دیده می‌شود و دوست ندارم مخاطبم را آزار دهم. دوست دارم وقتی مَردم کارهایم را می‌بینند چهره‌شان متبسم باشد.

به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، نخستین جلسه از سلسله نشست‌های معرفی و بررسی کارنامه سرمایه‌های نمادین معاصر با موضوعیت «مرضیه برومند» و با عنوان «پناهگاهی به نام قصه»، عصر یکشنبه دوم دی‌ماه در تالار قلم سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد.

 

مرضیه برومند در سخنرانی خود در این برنامه با عنوان «چطور قصه تعریف کنیم؟» بیان کرد: فکر نمی‌کنم دستورالعمل خاصی برای قصه تعریف کردن وجود داشته باشد. به نظر من قصه‌گفتن هم مثل همه هنرها غریزی است و اکتسابی نیست. البته تربیت این استعداد از طریق مشاهده و مطالعه و دانستن و یادگرفتن تکنیک، به رشد و ارتقاء همه شاخه های هنری کمک می‌کند.

 

او ادامه داد: اما اول از همه باید این زمینه در ذات هنرمند وجود داشته باشد و صدالبته جوشش درونی برای برانگیختن این غرایز و به فعل درآوردن آن، به منظور به اشتراک گذاشتن اندیشه و احساس درونی، با آدم های پیرامونی و رفته رفته به اشتراک گذاشتنش با گروهی بزرگتر و آدم های بیشتر و احیانا تاثیرگذاشتن روی جامعه. اولین تصاویری که من از خودم در این باره به یاد دارم کنجکاویِ توجه و دقت به آدم های اطرافم مانند خانواده، همسایه‌ها، همشاگردی‌ها و معلم‌هایم بوده و بازگو کردن آنچه به نظرم جالب می آمده و حالا به آن می گویند استندآپ کمدی. من به شدت در کودکی  کنجکاو آدم ها و روابط شان بودم و هنوز هم هستم. موشکافانه به آدم‌های دور و بر و داستان‌هایشان نگاه می کردم و از لابلای برخوردهایشان دنبال نکات طنزآمیز می گشتم و بزرگشان می کردم و برای بقیه تعریف می کردم.

 

از تاثیر خواهر بزرگتر تا یک همکلاسی به نام سوسن تسلیمی

این هنرمند گفت: از همان دوران دبستان، تحت تاثیر خواهر بزرگترم، «احترام» به دکلمه و نمایش و تئاتر علاقه‌مند شدم. در دبستان، دائما تئاتر بازی می کردم و خودم هم گروه تئاتر داشتم. به دبیرستان که رسیدم تئاتر برایم جدی شد بخصوص اینکه یک یار بااستعداد هم پیدا کردم، سوسن تسلیمی. از همان سال اول دبیرستان، همکلاسی من شد. هم‌محله بودیم و خیلی زود دوست های صمیمی و یک روح در دو بدن شدیم. دائما در حال تئاتر کار کردن بودیم. اکثرا من کارگردانی می‌کردم و سوسن بازی می کرد. اولین دوربین نصفی را احتمالا من و سوسن ابداع کردیم، البته بردن دوربین.

 

برومند ادامه داد: اتاق من در طبقه دوم خانه مشرف به یک کوچه نسبتا پر رفت و آمد بود با کاغذ کادو و روبان و جعبه کفش، بسته‌های فریبنده درست می کردیم که داخل آن، پر از کاغذ و روزنامه بود و بعد می انداختیم توی کوچه و به عکس العمل مردم نسبت به بسته موردنظر نگاه می کردیم و می خندیدیم. عکس‌العمل‌ها بسیار متفاوت بود. بعضی نمی دیدند، بعضی بی‌تفاوت از کنارش می گذشتند، بعضی هم یواشکی و با نوک پا بسته را به گوشه‌ای می بردند، بعضی هم باز می کردند و با جمله «دماغ سوخته می‌خریم» روبرو می شدند.

 

او اضافه کرد: من در بچگی و نوجوانی و جوانی خیلی شیطنت می کردم. مدام در حال سربه سر گذاشتن این و آن بودم. اما در کنار این شیطنت‌ها و شَرّ و شورها اهل مطالعه بودم. عاشق کیهان بچه‌ها بودم. پنجشنبه به پنجشنبه با پنج‌زاری کنار دکه منتظر کیهان بچه ها بودم. پدرم خیلی اهل شعر و ادبیات بود. تقریبا دیوان شعر همه شعرایی که در کتابخانه‌اش کتابی از آن‌ها بود را حفظ بود. خودش هم پر بود از شعر و حکایت و مثل و بحر طویل و بسیار هم اهل طنز بود. از همان بچگی از طریق کتابخانه پدر و کتابخانه مفصل تر و متنوع ترِ پسرعمه که همسایه بودیم بدجوری با کتاب دوست شدم؛ بینوایان، الیورتوئیست، تام سایر، کلبه عموتُم و... . یاد می آید خواهرم احترام وقتی حدود سیزده چهارده ساله بود و من ۱۰ ساله، یک کتاب می خواند به اسم دزیره. یواشکی خواندمش و همراه با دزیره عاشق شدم و اولین شکست عشقی را هم تجربه کردم.

 

برومند افزود: مادرم اما هنری بود و عاشق سینما و تئاتر و ما را می برد لاله زار و من به لطف مادرم تئاتر های بزرگ را دیدم. او هرهفته ما را به سینما هم می برد، سینما رویال، صبح جمعه. اگر هم خودش وقت نمی کرد به رفتگر می سپرد که عزیز خدا بود، عزیز اینکه ما را در کمال صداقت و امانتداری می برد و می آورد. جری لوئیس را دوست داشتم و نورمن ویزدوم بیشتر و از دیدن فیلم هایش کیف می کردم و با دیدن فیلم هایش طرفدار آدم های ساده و صمیمی شدم و دشمن زورگوها و قلدرها و مال مردم خورها.

 

خاطراتی از مدرسه و عدالتخواه شدن

این کارگردان تصریح کرد: کم کم طبقاتی شدم. سیزده چهارده ساله که نقطه عطف مهمی در زندگی‌ام روی داد و متحول شدم. کلاس ششم دبیرستان بودم. مدرسه مان دولتی بود و خیلی معمولی و امکان خاصی نداشت. یک دبیر شیمی جدید به مدرسه‌مان آمد به نام خانم منظر هاشمی سیاهپوش. حدودا چهل ساله بود، شاید هم کمتر. یک روز خانم هاشمی همانطور که داشت شیمی درس می داد پرسید شما کتابخانه در مدرسه دارید؟ گفتیم داریم و نتیجه چند جلد بیشتر کتاب نبود. گفت اینکه کتابخانه نشد، باید کتابخانه درست کنید. گفتیم چطوری و گفت باید پول جمع کنید. فردای آن روز یک صندوق آورد و گفت این باید پر شود. دردسرتان ندهم. صندوق پر شد و به اتفاق خانم هاشمی و دو نفر دیگر از بچه‌ها، رفتیم خیابان شاه آبادِ آن دوران. تصویر آن روز به وضوح و روشن در ذهنم حک شده؛ انتشارات امیرکبیر، انتشارات نیل، انتشارات خوارزمی، انتشارات مروارید. به راهنمایی خانم هاشمی کتاب ها را انتخاب کردیم و خریدیم. همه جور کتاب؛ کتاب های علمی، تاریخی و اجتماعی، اطلاعات عمومی و کلی رمان و نمایشنامه از بهترین و مطرح ترین نویسندگان دنیا مانند رومن رولان، شولوخوف، داستایفسکی، گورکی، چخوف، استاندال، کامو، سارتر، برشت که تا آن زمان اسم شان را هم نشنیده بودم.

 

او افزود: شروع کردیم به کتاب خواندن. هفته‌ای یک کتاب باید می‌خواندیم و خانم هاشمی نمره شیمی را منوط کرد به خواندن کتاب. یادش بخیر، می گفت این فرمول های شیمی به زودی یادتان می رود ولی کتاب در خاطرتان حک می شود. دیگر کتاب از دستم نمی افتاد. تمام کتاب های کتابخانه را با ولع خواندم و غرق در کتاب شدم. همراه با قهرمان‌های رمان‌ها رنج کشیدم، ظلم دیدم و عدالتخواه شدم، به زندان افتادم و آزادیخواه شدم، انسان را کشف کردم و انسانگرا شدم، آرمانخواه شدم و کمال گرا شدم، گریه کردم و خندیدم و خنده را ترجیح دادم و طناز شدم.

 

برومند گفت: به دانشگاه رفتم و سرخوشانه تجربیات و دانسته ها و آرمان هایم را با هم‌دانشکده‌ای‌ها به اشتراک گذاشتم. با بزرگان هنر و اندیشه که برخی هم‌دانشکده‌ای‌ بودند و برخی هم استاد بودند از نزدیک آشنا شدم و در محضرشان یاد گرفتم، همراه با دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا از رشته‌های معماری و موسیقی و نقاشی و مجسمه سازی و تئاتر. سفرهای دانشجویی زیادی رفتیم. تقریبا همه جای ایران را وجب به وجب و شهر به شهر و روستا به روستا گشتم. به دورافتاده‌ترین جاهای سرزمینم سفر کردم و با زندگی، آداب و رسوم، مردم و اقوام مختلف از نزدیک آشنا شدم و درد و رنج هایشان را لمس کردم و انقلابی شدم و قصه برایم پناهگاهی شد تا حرف دلم را بزنم و جهان آرمانی‌ام را در لابه‌لای داستان های بسیار ساده و روزمره با دیگران به اشتراک بگذارم. هرچه گفتم عمیقا باورش داشتم.

 

او تاکید کرد: در طول زندگی‌ام به باورهای زیادی رسیدم، متعصب شدم و بعد رها شدم. با گذر زمان فهمیدم که هیچ اندیشه و باوری مطلق نیست. به شر و خیر مطلق باور ندارم به همین دلیل جز بعضی پرسوناژهای تخیلی و اسطوره ای، در کارهایم آدم خوب و بد ندارم. قصه های ساده و قابل درک و فهم گفتم. برای مخاطب خاص قصه نگفتم. برای همه گفتم و به ساده ترین شکل. سعی کردم حتی مفاهیم عمیق و دشوار را ساده تعریف کنم. هم برای بزرگترها قصه گفتم هم برای بچه ها. همیشه مفاهیم کارهایم مشترک بوده و ابزار گفتارم فرق کرده است. به آینده ای بهتر برای ایران و جهان خوش‌بینم. شاید به همین دلیل در همه ساخته هایم تابش نور امید دیده می شود و دوست ندارم مخاطبم را آزار دهم. دوست دارم وقتی مَردم کارهایم را می بینند چهره‌شان متبسم باشد.

 

او در پایان خاطرنشان کرد: این همه حرف زدم ولی هنوز نگفتم که چطور باید قصه بگویم. چون نمی‌دانم. فقط می دانم که باید یاد بگیریم هرکدام قصه خودمان  را بگوییم. همانطور که فکر می کنیم و حس می کنیم. این قصه حتما درست است.

 

در این جلسه که چهره‌هایی چون اشرف بروجردی، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، احترام برومند، فرشته طائرپور، رخشان بنی‌اعتماد، سیدمحمود دعایی، فریدون مجلسی، لیلی رشیدی، مجتبی میرطهماسب، علیرضا تابش، امیرحسین صدیق، شاهرخ فروتنیان و افسانه چهره‌آزاد حضور داشتند، سرگه بارسقیان، علی مسعودی‌نیا، امیر اثباتی و فرهاد توحیدی از زوایای مختلف به شخصیت و آثار مرضیه برومند پرداختند.

 

در پایان هم مستند «پناهگاهی به نام قصه» ساخته پوریا عالمی به نمایش درآمد و کتابی به همین نام رونمایی شد.

 

 

  • 10
  • 4
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
عین القضات همدانی زندگینامه عین القضات همدانی عارف و شاعر قرن ششم هجری

تاریخ تولد: سال ۴۹۲ هجری قمری

محل تولد: همدان، ایران

حرفه: حکیم، نویسنده، شاعر، مفسر قرآن، محدث و فقیه

مدت عمر: ۳۳ سال

درگذشت: در ششم جمادی‌الثانی سال ۵۲۵ هجری قمری

ادامه
اسماعیل محرابی بیوگرافی اسماعیل محرابی؛ بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۵ فروردین ۱۳۲۳

محل تولد: تنکابن، مازندران

حرفه: بازیگر سینما و تلویزیون

شروع فعالیت: ۱۳۴۵ تاکنون

تحصیلات: لیسانس تئاتر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش