
«بیوگرافی» نخستین تجربه بلند سینمایی فاطمه ثقفی است؛ فیلمسازی که به خاطر فعالیت پدر (علی اکبر) و برادرش(امیر) در حوزه سینما، از دوران کودکی با این حرفه آشنا شده است و سالها بعد با حضور در فیلمهای برادرش بهعنوان دستیار کارگردان و منشی صحنه به شکل جدیتر فعالیت در این عرصه را ادامه داد. او در نخستین تجربه کارگردانیاش با روایت یک روز از زندگی یک خانواده در حاشیه شهر تهران، مشکلات بخشی از جامعه شهری را تصویر کرده است. مشکلاتی که اگر چه تمرکز بر آنها در یک فیلم ۷۵ دقیقهای فضای تلخی به قصه داده است اما هیچکدام از آنها خیالی و زاییده ذهن کارگردان نیست و مابه ازای بیرونی دارد. اگر چه خود او میگوید که این فیلم گزارشی از شهر تهران نیست و قصه آن میتواند در هر شهری حتی خارج از مرزهای کشورمان رخ بدهد.
راوی قصه «بیوگرافی» زنی به نام راحله است که برای رهایی برادرش سعید از یک زخم کهنه آرام و قرار ندارد و مخاطب در مسیر تلاش او برای تأمین هزینه عمل تغییر جنسیت برادرش با چالشهای خانوادگی یک فرد مبتلا به اختلالات هویت جنسی آشنا میشود. اگر چه این مسائل محور اصلی داستان نیست اما همین اشارات کوتاه فیلمساز به مشکلات و درگیری تیاسها (اختلالات هویت جنسی) در شرایطی که در سینمای کشورمان بجز آثار معدودی همچون فیلم «آینههای روبهرو» نگار آذربایجانی توجهی به آنها نشده است، بهانهای شد تا با دعوت از شیرین احمدنیا عضو هیأت علمی گروه جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی به تماشای «بیوگرافی» بنشینیم و درباره این فیلم و مسائل اجتماعی مطرح شده در آن گفتوگو کنیم.
در تبلیغات و تیزرهایی که از فیلم «بیوگرافی» در شبکههای اجتماعی بازنشر میشد آن را اثری درباره ترنسها معرفی میکردند، اما تنها در بخشی از داستان که مرتبط با شخصیت اصلی فیلم یعنی راحله است به این مسأله اشاره شده است. شما بهعنوان یک رسالت اجتماعی به این موضوع پرداختید یا اینکه اساساً اعتقادی به این رسالت برای فیلمساز ندارید؟
فاطمه ثقفی: من آدم شهودی هستم. از ادبیات به سینما آمدهام و خانه اولم ادبیات است. اگر جهان را به مثابه یک سلول تصور کنیم، ادبیات برای من درِ رهاییبخش است. سینما دریچه و منظر جذابی را به شما نشان میدهد اما در رهایی بخش ادبیات است. . فیلم من ریشههای شهودی دارد و بر مبنای تجربههایی است که از جامعه برمیآید. هیچ وقت تصمیم نمیگیرم که مثلاً فیلمی درباره اعتیاد بسازم و بعد از آن سراغ تحقیق راجع به اعتیاد بروم. باید اتفاقی در جامعه برایم بیفتد که من را برانگیزاند و آشوبی برپا کند تا به سراغش بروم.
من حدود دو سال و نیم خانه نشین بودم. در صحنههای پایانی فیلم «مردی که اسب شد» تصادفی کردم که همه قطع امید کردند و گفتند رفتنیام. دو سال و نیم خانه نشین بودم. تنها منظره من دیوار کتابخانه بود. با وجود این، درکی از جامعه داشتم چون تنهایی هم یک زیست است. بر همین مبنا قصهای نوشته بودم و تصمیم داشتم آن را بسازم. بیوگرافی خودم بود. بیوگرافی تنهایی که تحمیل شده است. برای تنهایی ارزش زیادی قائل هستم و اتفاقاً معتقدم آدم باید تنهاییاش را گسترش دهد ولی این تنهایی خودخواسته نبود. با آدمی برخورد کردم که رنج او را بر خود ارجح میدانستم. او راحله نبود؛ سعید بود. یعنی آدمی که میخواست تغییر جنسیت بدهد و اتفاقات عجیب و غریبی برایش میافتاد. اتفاقی که برای من افتاد رنج بیماری بود.
آدم در بیماری میداند که با خودش چند چند است و بعد هم در بیماری غرق میشود ولی آسیبی که اطرافیان میبینند خیلی شدیدتر است. وقتی امیرحسین(ثقفی) فیلمنامه «بیوگرافی» را مینوشت گفتم «ترنسها» شخصیتهای درجه یکی برای قصه هستند اما در خودشان غرق هستند و به اعتقاد من خانواده آنها آسیب بیشتری میبینند. بر همین اساس سراغ راحله رفتیم و او را به قصه آوردیم. سعید را در دنیای واقعی میشناختم، به زندگیاش رفتم و از او خواستم که با خانوادهاش آشنا شوم. یک خواهر داشت که ازدواج کرده بود و برایش سخت بود که بچههایش بعد از این به برادرش بگویند خاله. حال او برای من عجیبتر از خود سعید بود. فکر کنید در امنترین جای جهان که خانه است شما آرامش نداشته باشی و مادر هم شما را نپذیرد.
چرا بیش از این به سعید نزدیک نشدید؟ مخاطب باید درد سعید را حس کند؛ تا وقتی راحله سر دو راهی قرار میگیرد با او همذات پنداری کند اما چون خیلی با درد سعید آشنا نیست این حس در نمیآید و به راحله به خاطر تصمیمی که میگیرد حق نمیدهد.
ثقفی: کم، همه چیز است. اگر به سعید میپرداختیم داستان لوث میشد. برخی اوقات اتفاقات خیلی کوچک آدم را تکان میدهد. مطلوب من این بود که سعید کم بود اما حضور داشت. نمیخواستم بهعنوان یک سوژه ملتهب از او استفاده کنم. دوست داشتم بهعنوان یک انسان او را نمایش بدهم. البته این موضوعی را که شما به آن اشاره کردید با دو پلان قرینه نشان دادم. صحنه نشست راحله کنار فرهاد را به حضور احمد در کنار مادرش کات میزنیم یعنی هر زنی در بهترین شکلاش مادر است. خواستم بگویم که اینجا نمود مادرانگی راحله در خواهرانگیاش تجسم پیدا کرده است. به استثناها کاری ندارم، به اعتقاد من تأثیرگذارترین فرد در زندگی برای هر کس مادرش است. منظورم روح مادرانگی است. در همه صحنهها دوربینام روی دستم است؛ بجز دو پلان. پلانی که روی دیوار تراک طولانی میکنیم و یک جا سعید هست و یک جا نیست. در پلان آخر که سعید نیست راهی را نشان میدهیم که نور خورشید بر آن تابیده است یعنی اینکه این بچه رها شده و از اینجا رفته است. راحله چشمانش را میبندد به این امید که برادرش از این دیوار طولانی پر از نشانه مبنی بر اینکه آدمهای دیگری هم اینجا بودهاند، نجات پیدا کرده است. من دوست دارم کارم تأویل داشته باشد و مخاطب فکر کند که فیلمساز میخواسته با این دیوار چه بگوید. در مکتب فرانکفورت هورکهایمر سینما را گونهای از هنر تعریف نمیکند چون معتقد است مخاطب را منفعل میکند.
در حوزه سینما آثار معدودی به مشکلات بیماران مبتلا به اختلال هویت جنسی پرداختهاند. به اعتقاد شما همین اشاراتی که در این فیلم به مشکلات خانوادههای مبتلایان شده است گویای آنچه در واقعیت جامعه اتفاق میافتد هست؟
شیرین احمدنیا: وقتی با عنوان فیلمی درباره «ترنسها» برای تماشای فیلم و شرکت در این گفتوگو دعوت شدم انتظار دیدن فیلمی مثل «آینههای روبهرو» را داشتم. فیلم خانم نگار آذربایجانی در سطح عامه است و جنبه آموزشی و آگاهیرسانی هم دارد اما بنابر خواسته کارگردان در این فیلم این مسأله عملاً در حاشیه است؛ اگر چه محور همه بازیها روی بحث ترنس است. در صحبتهای شما، کلمه بیماری به کار رفته است و این دقیقاً همان چیزی است که ما برای آن تلاش میکنیم؛ اینکه تصور ایجاد نشود که اینها بیمار هستند. بر اساس حوزه فعالیتم و مطالعاتی که در زمینه جامعه شناسی دارم تا حدی با مشکلات آنها آشنا هستم.
میدانم که در جوامع دیگر چگونه با آنها برخورد میشود، واقعیتهای پزشکی را دربارهشان میدانم و... بنابراین هیچ گاه واژه بیمار را برای آنها به کار نمیبرم؛ البته شرایط آنها در کشور ما بهتر است و برخلاف خیلی جوامع دیگر شرع و رهبران مذهبی اجازه عمل را به آنها داده است و بنابراین از خیلی جاهای دیگر به اینجا میآیند و عمل میکنند. البته مسأله عرف همچنان وجود دارد و همانطور که در این فیلم نمایش داده شد برخورد خانواده و افراد درجه یک همچنان تلخ و دشوار است. ممکن است این عمل را انجام دهند اما چون نمیتوانند با شرایط جدید در فضای خانواده یا محلهشان کنار بیایند مجبور به مهاجرت می شوند. در ارتباط با فیلم «بیوگرافی» تنها نگرانی من این است که به خاطر ناآگاهی و غفلت عمومی که همچنان با آن رو به رو هستیم، همه تقصیرها به گردن سعید بیفتد که چطور خانواده را درگیر کرده و در نهایت موجب از هم پاشیدن خانواده میشود اما با این توضیحاتی که دادید برای من از منظر کسی که با این موضوع سر و کار داشته نقطه امیدی ایجاد کردید که با تخیل میتوان برداشت کرد که قدم بعدی همان رهایی و سفیدی است.
ثقفی: ممکن است برخی برداشتشان این باشد که راحله قربانی خواسته سعید شده است اما ما که شر مطلق نداریم. خیر مطلق داریم که خداوند است و در دل هر شری یک خیری نهفته است. من معتقدم آدمها همانگونه که قربانی میشوند، قربانی هم میکنند. تمام آدمهای این قصه درحالی که قربانی میکنند، قربانی هم میشوند. شاید راحله پیش از این هم تن به یک سری کارها داده بود که خیر نبود، اما الان برای یک خیر بزرگ تری چنین کاری را قبول میکند. اصلاً از کجا معلوم که فرهاد را هم لو نداده باشد؟ همه ما همانطور که به هم آسیب میزنیم، برای همدیگر خیر هم داریم. شما درست میگویید شاید مردم فکر کنند که سعید زندگی آنها را به هم ریخته است اما زندگی آنها بهم ریخته بود. خانواده پاشیده بود ولی در انتها یکی آمد و دوباره آن را جمع کرد. همه تلاشم این بود که بگویم بنیان خانواده را با هر شکلی حتی با قربانی کردن خودمان میتوانیم نگه داریم. دوست داشتم یکی از خانواده برای خانواده بلند شود نه یکی از بیرون.
احمدنیا: نخستین تجربه من در دانشگاه در برخورد با ترنس سکشوال یکی از دانشجویان دانشگاه بود. دو نفر از هم اتاقیهایش در خوابگاه برای مشورت پیش من آمدند و گفتند که یکی از بچههای خوابگاه تی اس است و به سمت تغییر جنسیت میرود و سؤالشان این بود که الان پوشششان در مقابل او چگونه باید باشد. سعی کردم با ملایمت بگویم که هوایش را داشته باشید، بالاخره یک انسان است. هیچ گاه فراموش نمیکنم، بعد از مدتی همان دانشجو به دفترم آمد و با خوشحالی شناسنامهاش را نشانم داد؛ البته او هم از ایران رفت چون نمیتوانست در کنار همان آدمهای قبلی زندگی بیدردسری داشته باشد.
بنا بر مشاهدات و تجربیاتم میدانم که این افراد چه رنج مضاعفی میکشند حتی اگر عملشان هم موفقیتآمیز باشد و هویت جدیدی پیدا کنند، باز هم امکان بازگشت به خانواده هست اما متأسفانه این خانواده است که آنها را طرد میکند. ساخت فیلم «آینههای رو به رو» قدم بلندی در این مسیر بود و با این فیلم عوامترین افراد هم میتوانستند درک کنند که مسأله آنها چیست و تا حد زیادی قربانی میشوند و جامعه باید از آنها حمایت کند و... تأثیر یک اثر هنری و سینمایی از صدها سخنرانی امثال ما جامعه شناسها بیشتر است. وقتی این فیلم پروانه نمایش گرفت خیالم راحت بود که این فیلم را سر هر کلاسی که نمایش بدهم کسی خرده نمیگیرد که مجوز ندارد و....
به این فکر نکردید که شاید اگر قصه سعید را پررنگتر میکردید، با سانسور مواجه میشدید؟
ثقفی: بعضی اوقات به صورت ناخودآگاه در نوشتن فیلم خودسانسوری اتفاق میافتد و این یک حقیقت است. حس میکنم این اتفاق افتاده اما نه به صورت تعمدی. با این همه از ابتدا آسیبی که خانواده میدید برای ما مهم بود. شاید میتوانستیم دوندگی و اتفاقات عجیبتری را که برای راحله میافتد بازتر کنیم. فیلمساز فرانسوی به نام گاس پارنوئه (Gaspar Noé) خیلی راجع به مسائل اجتماعی فیلم میسازد اما آنقدر دُز فیلم بالاست که خودش میگوید از هنگام خروج از سینما مورد ضرب و شتم مخاطب قرار میگیرد. او در فیلم «inter the void» داستانبرادری را تعریف میکند که بر اثر مصرف مواد مخدر میمیرد و روح او از بالا نظاره گر زندگی خواهری است که در جامعه رها و روسپی شده است. من هم خیلی دوست داشتم نگاه این شکلی داشته باشم ولی حقیقتاً نمیشد. ضمن اینکه معتقدم ما باید در فیلمهایمان یک زیست اخلاقی را به مردم نشان دهیم.
نمیخواهم برچسب نچسب سیاهنمایی را به کار ببرم اما «بیوگرافی» بواقع قصه تلخی دارد. خانم احمدنیا شما بهعنوان کسی که با آسیبهای اجتماعی درگیر هستید و از آن شناخت دارید مواجهه با این حجم مشکلات در یک روز چقدر منطبق بر واقعیات است؟
احمدنیا: نخستین حس من از تماشای فیلم تداعی «زمستان است» رفیع پیتز بود؛ بشدت تلخ و غم بار و اینکه هیچ روزنه امیدی نیست و همه درگیر و قربانی هستند اما واقعیت جامعه اینطور نیست. البته نمیتوان عنوان سیاه نمایی را به آن الصاق کرد. این فیلم گوشهای از جامعه ما را نمایش میدهد که الزاماً این گوشه نسبت پررنگی نسبت به عموم جامعه ندارد. در حال حاضر دو نظر مثبت و منفی نسبت به وضعیت خانوادههای ایرانی در جامعه امروز وجود دارد؛ برخی معتقدند که خانواده دچار بحران است و عدهای هم مخالف این نظریه هستند.
من جزو دسته دوم هستم. به اعتقاد من تغییر و تحول در خانوادهها کاملاً قابل تبیین و پیشبینی و تحلیل است. تحلیلها نشان میدهند که با افزایش سطح تحصیل دختران مواجه هستیم و با این اتفاق خواهی نخواهی ازدواج به تأخیر میافتد و حق انتخاب گری بیشتر میشود، بنابراین به طلاق بهعنوان راه حل یک زندگی نابسامان فکر میکنند. این آمار را باید در کنار آمار زنان در جامعه سنتی قرار داد که نمیتوانستند طلاق بگیرند و خودسوزی و خودکشی میکردند. در شهرهایی مثل ایلام پایینترین میزان طلاق را داریم و در همان استانها بالاترین نسبتهای خودسوزی و خودکشی را داشتیم. به نظر من کارگردان «بیوگرافی» نوری را روی بخشی از جامعه شبیه آنچه در محله هرندی میگذرد تابانده است که آدمها مدام درگیر اعتیاد و خرید و فروش مواد و... هستند. اگر منظور این باشد که این افراد گستره جامعه ایرانی را نمایندگی میکند نگاه غلطی است بلکه درصدی از افراد جامعه ما در سطح بعضی محلههای تهران درگیر این وضعیت هستند، فقط باید کسی که مخاطب است حواسش باشد که این موضوع چه نسبتی را دارد نمایندگی میکند.
ثقفی: فیلم من، فیلم تلخی بود ولی سیاه نمایی نداشت. سیاه نمایی یعنی چیزی سیاه نیست ولی ما میگوییم سیاه است. من اصلاً نمایش سیاهی ندارم. اتفاقاً «بیوگرافی» شادی هم دارد.خوشحالی راحله را در آسانسور خود من تا به حال تجربه نکردهام. من آدم امیدواری هستم اما معتقدم حال جامعه ما خوب نیست و در صفر و صد هستیم. در شبکههای اجتماعی از یک سو خبرهای تکاندهنده کودکآزاری را به شکل مکرر میشنویم و از سوی دیگر دختر خانمهایی را میبینیم که خیلی شیک فراخوان حمایت از گربههای خیابانی را راه انداختهاند و به آنها غذاهای لوکس میدهند در حالی که با همین کار توازن زیستی آنها را هم بر هم میزنند.
اگر فیلمساز دوربینش را به هرندی میبرد به این معنا نیست که همه مردم تهران این گونه زندگی میکنند بلکه منظورش این است که این بخش از جامعه هم وجود دارد. در سوئد مردم زندگی نرمال و شهروندی دارند، زندگی برای خانمها خیلی راحت است و حقوق شهروندی به آنها اعطا میشود اما بهعنوان مثال لوکاس مدیسن در فیلم«Lilya 4-Ever» زندگی دختر بچهای را روایت میکند که در نهایت هیچ راهی جز خودکشی برایش باقی نمیماند. فیلمساز نمیخواهد گزارشی از سوئد بدهد، بلکه میخواهد بگوید پدر و مادری که نوجوان دارید، این اتفاق هم در جامعه میافتد. من در «بیوگرافی» هیچ گزارشی از تهران ندادم و هیچ لانگ شاتی نداشتم، حتی نخواستم بگویم که اینجا تهران در سال ۱۳۹۶ است. این اتفاق میتوانست ۶۰ سال پیش در نیویورک یا قندهار بیفتد. فقط خواستم تلنگری به جامعه بزنم که خانوادهای که یک مبتلا به تی اس دارید این اتفاق ممکن است برای شما هم بیفتد و باید کمی آنها را درک کرد. همین امروز اگر به من بگویند دیگر خانم نیستی و مردی، از هم میپاشم و تمام رؤیاهایم به هم میریزد. آنها خیلی قوی هستند که زندگی میکنند، ادامه میدهند و تلاش میکنند.
احمدنیا: اتفاقاً بخش ابتدایی فیلم و درگیریها و خشونتهای ابتدای فیلم دقیقاً همان حس و حالی بود که این بچهها تجربه میکنند و آسیب میبینند. خیلی خوب به تصویر کشیده بودید.
شما معتقدید که این واقعیتها در جامعه ما وجود دارد؛ اعتیاد، فقر، تیاس و... یک فیلمساز چگونه باید مسائل مبتلا به جامعه خودش را تصویر کند تا متهم به سیاه نمایی نشود؟
احمدنیا: هنر یعنی همین، چون هیچ فرمول مشخصی ندارد. ممکن است از منظر یک جامعهشناس به شما بگویم یک فیلم بسازید که فلان پیام را منتقل کند. مثلاً دورهای در بهزیستی همه حواسمان به آسیبهای اجتماعی بود اما گفتیم به جای اینکه به آسیبها بپردازیم، به الگوهای سالم ارتباطی بپردازیم؛ رابطه همسران و رابطه والدین و فرزندان. فرض بر این بود که افراد قبل از مواجه شدن با آسیبها با این پیامها مواجه شوند. یعنی گروه مخاطب ما آسیب دیدهها نبودند.
ثقفی: ایده درجه یکی است اگر فیلمساز الگو بدهد اما فیلمسازهای ما عموماً مطالعات علوم انسانیشان کم است.
در اغلب موارد تجربههای اینچنینی با شکست مواجه شدهاند و شخصیتها آنقدر نچسب میشوند که هیچ حس مثبتی در مخاطب برای الگوبرداری ایجاد نمیکند. خانم ثقفی در صحبتهایشان به روح مادرانه و شخصیت زن در قصه اشاره کردند. شما جایگاه زن قصه را در جامعه چگونه دیدید؟
احمدنیا: تصور اولیهام این بود که زن ناتوانی است و دائم آویزان مردهای زندگیاش است اما وقتی مشخص شد که خرج زندگیاش را خودش تأمین میکند این تصویر متعادلتر شد. در حال حاضر دختران جوان ما حتی در جنوب شهر با فعالیتگری بیشتری نقش ایفا میکنند و بر زندگی خود و دیگران تأثیرگذار هستند.
ثقفی: برای من این مهم بود که دختر انتخاب کند و رنج برادرش را بخرد تا او رها باشد. زن ایرانی بخصوص مادر ایرانی برای من کسی است که رنج را تعمدی میخرد. اسم راحله یعنی دختر در حال سفر. میخواستم بگویم این دختر در سفری که دارد، رنج این افراد را میخرد؛ البته من نگاه جنسیتی ندارم و هیچ وقت هم قائل به تفکیک آنها نیستم.
احمدنیا: من خیلی مصداق واقعی این شخصیت را در جامعه نمیبینم؛ یعنی در نسل جدید ما این روحیه مادری به معنای سنتیاش تا حد زیادی تضعیف شده است. مطلوب ما و واقعیت دو مقوله متفاوت است. شما به نوعی آرمانی به نقش زن و مادر نگاه کردید، درصورتی که در واقعیت جامعه ما خیلی کم این نقش را میبینیم.
ثقفی: شاید در محیطی که من بزرگ شدم، دخترهایی را میبینم که برای زندگیشان خیلی میجنگند. به هرحال ما بار تجربههایمان را میکشیم و زن برای من این گونه تعریف شده است که رنج بر او واقع نشده و او خودش تعیین میکند که برای رستگاری و رهایی آدمهای اطرافش رنج را انتخاب کند. این حقیقتی که شما گفتید برایم غم انگیز بود.
احمدنیا: برای من هم غم انگیز است. ما الان مادرانی داریم که برای اینکه فرم بدنشان آسیب نبیند، به بچه خودشان شیر نمیدهند و حتی زایمانشان را تحت زایمان اجارهای انجام میدهند. نقش سنتی زنان ما تحتالشعاع نقش مدرنشان قرار میگیرد؛ اینکه ادامه تحصیل بدهند، درآمد داشته باشند، روی زندگی خودشان فکر کنند و الزاماً زندگی مادری را تجربه نکنند. الان خیلیها الزاماً با این هدف که بچهدار شوند ازدواج نمیکنند. ازدواجها هم برای ارضای نیازهای جنسی یا تأمین نیازهای روحی است. نقش والدگری یا به خاطر فشارهای اقتصادی یا به خاطر عوض شدن نگاه تضعیف شده است. برهمین اساس میگویم نقش راحله که به صورت ایثارکننده ظاهر میشود، الگوی خیلی کمرنگی است. شما یک نقش ایده آل تیپیک مادری دارید و داستان را محور آن قرار دادید.
ثقفی: واقعیتی که شما از آن سخن میگویید آنقدر برای من غم انگیز است که سراغش نمیروم. چون مهمترین ویژگی زنانگی روح یک زن است. زنی که تنها دغدغه فیزیکی جذاب را دارد یعنی نگاه ابزاری به خودش و این خیلی غم انگیز است.
احمدنیا: ارزشهای مادی حاکم شده است. حتی ازدواجها بر مبنای ارزشهای مادی است. فارغ از دسته بندیهای طبقاتی است نخستین معیار پسرها برای همسریابی زیبایی و برای دخترها هم درآمد مالی است. این موضوع نشانگر این است که جامعه چگونه از ارزشهای معنوی به مادی سوق پیدا کرده است و چقدر به ارزشهای سطحی گرایش پیدا کردهایم. هنجارها دارند عوض میشوند. مسأله مواد مخدر، سیگار یا سایر موارد در دخترها بسرعت در حال رشد است. الان دخترها انتخاب گرانه سیگار و مواد میکشند و آگاهانه انتخاب میکنند. در نشستی که بعد از مراسم اکران فیلم «هیس دخترها فریاد نمیزنند» در روزنامه ایران داشتیم گفتم که والدین ما ابتداییترین مراقبتهای جنسی را به کودکان آموزش نمیدهند، وقتی والدین این مسائل را نمیدانند چگونه میتوانند تربیت درستی داشته باشند؛ البته این اهمال به سیاستگذاریها و مسئولان ما برمی گردد. من جامعه شناس دوست دارم که هنر به کمک آموزشهای رسمی بیاید چون آموزشهای رسمی جذابیت ندارد، هرچقدر کلاس و سخنرانی بگذاریم تأثیرش کمتر از دیدن یک فیلم پنج دقیقهای است.
خانم ثقفی در صحبتهایشان به امید و ایمانی که در مسیر سختی کسب کردهاند اشاره کردند. به نظر شما آیا این امید در فیلم هم وجود دارد؟
احمدنیا: بله. با توضیحات فیلمساز این نگاه تعدیل شد. همین که ایشان نشان میدهد که چاره وجود دارد و با وجود این همه درگیری و خشونت و طرد و... شخصیت سعید راه حل را که همان عمل کردن است پیدا کرده و در نهایت به روشنی ختم میشود یعنی همان امید و این جای قدردانی دارد. من از منظر جامعه شناس گفتم که دوست داشتم پیامها کمی آشکارتر بود ولی در عین حال نمیخواهم نقد منفی به یک اثر هنری که جایگاه خودش را دارد داشته باشم. «بیوگرافی» بهعنوان یک فیلم برای من مخاطبجذابیت و گیرایی داشت.
- 19
- 5











































