شنبه ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۱:۲۷ - ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ کد خبر: ۹۸۱۱۰۲۰۵۲
فیلم و سینمای ایران

سهیل بیرقی از فیلم تازه‌اش «عامه‌پسند» می‌گوید

سهیل بیرقی,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,سینمای ایران

به‌نظر می‌رسد سهیل بیرقی سه‌گانه‌ نخستش را با «عامه‌پسند» تمام کرده است. «من»، «عرق سرد» و حالا «عامه‌پسند» سه روایت از سه زن در جغرافیا و دوره‌ای به نسبت یکسان با سرنوشت‌ها و تصمیماتی به‌شدت متفاوت است. او شناخت درستی از روابط و بخش پنهان شخصیت‌هایی دارد که داستان فیلم‌هاش بر محور آنها پیش می‌رود و خوب داستان می‌گوید. او می‌داند مخاطب را از کجای روایت وارد کند تا نه پرگویی کرده باشد و نه چیزی در لفافه بماند‌. قاب‌های ساده بی‌هیچ به رخ کشیدنی و کارگردانی متواضعانه بیرقی مخاطب را پای فیلم‌هاش صمیمانه‌تر نگه می‌دارد. سرراست و بی‌تکلف می‌بردتان به جایی که دوست دارد قصه را از آن‌جا بشنوید. به بهانه اکران آخرین ساخته‌‌اش در جشنواره فیلم فجر با او گفت‌وگو کردم درباره «عامه پسند» و بیشتر از آن.

من اصولاً به زنانه مردانه کردن فضا و روایت معتقد نیستم اما بخشی از قصه‌ها و آدم‌های فیلم‌های سهیل بیرقی از چیزی بیشتر از یک نویسنده-کارگردان می‌آید. نشان دادن این میزان از جزئیات زندگی زن‌ها در فیلم‌هایت حاصل زندگی و گذران کودکی با زن‌هاست؟ برای رسیدن به چنین شناختی چه کردی؟ خیلی بیشتر از آنچه به‌نظر می‌رسد زن‌ها را بلدی. به تصویر کشیدن خلوت‌های اغلب پنهان شده زن‌ها برای من به‌عنوان یک زن که در همین جغرافیا زیست می‌کند باشکوه و تحسین‌برانگیز است. در سه فیلمی که ساخته‌ای با سه و حتی بیشتر، روبه‌رو هستیم که همه درست هستند و واقعی. از لیلا حاتمی در «من» و باران کوثری و هدا زین‌العابدین در «عرق سرد» تا حالا در «عامه‌پسند» و زنانی که فاطمه معتمدآریا و باران کوثری بازی‌شان می‌کنند. زن‌هایی در سن‌های متفاوت؛ برآمده از طبقه‌های مختلف؛ که باورپذیر و پر جزئیات حضور دارند. داستان چیست؟

هیچ‌وقت برای هیچ کدام این‌ها هیچ تصمیم قطعی و مشخصی مبنی بر تجربه فیلم‌سازی در این فضا نگرفته‌ام. یعنی برنامه‌ریزی یا نقشه‌ای نداشتم که می‌خواهم جهان فیلم‌هایم زن‌ها باشند اما همیشه شهود و غریزه‌ام را به شدت آزاد گذاشته‌ام و تلاش کرده‌ام چیزهایی را که می‌بینم، می‌شنوم، دنبال می‌کنم یا برای خودم و اطرافیانم اتفاق می‌افتد خوب زندگی کنم. هر چیز معمول روتینی که می‌بینم ریشه‌‌یابی می‌کنم و به تحلیلی می‌رسم از زاویه دید شخصیتی که وسط آن ماجراست و سعی می‌کنم مدام همه‌چیز را زیر ذره‌بین ببرم. ناخودآگاه اطرافم را انگار نفس می‌کشم. در این اطراف در سه زمان مختلف که منجر به این سه فیلم شد ناخودآگاه محور هر سه فیلم سه زن شدند با سه خوی مختلف اما محور هر سه آنها وجوه قهرمانی کاراکترها بود.

حالا در اینجا این قهرمان یک قهرمان به‌شدت منفعل است که رو به انفعال نمی‌رود و از معمولی بودنش تصمیمات غیر معمولی برمی‌آید؛ و مثلاً جذابیت این کاراکتر برای من در این بود که اجازه دهد فیلم برخلاف «عرق سرد» که پر از فراز و فرود است و بر اساس الگوی کلاسیک فیلمنامه پیش می‌رود‌ در بی‌اتفاق بودن بگذرد. در «عامه‌پسند» همه‌چیز به‌شدت در ضد داستان، ضد فراز و نشیب و ضد اتفاق پیش می‌رود. اول فیلم هم خیلی شجاعانه این را می‌گوییم که در پیشرفت زمان هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد.

حتی پایان فیلم را همان اول نشان‌مان می‌دهی.

مسأله فیلم با گفتن پایان‌بندی در همان ابتدا، این است که ما همه‌چیز را می‌دانیم اما برای واکاوی یک آدم، اطلاعات زندگی او کافی نیست. اطلاعات را کنار بگذار و خود او را ببین. همین اتفاق در فیلم اولم «من» هم به شکلی دیگر می‌افتد. در فیلم دوم «عرق سرد» و این فیلم، هیچ وقت هیچ‌ تصمیمی برای زنانه بودن فیلم‌ها گرفته نشد. من فقط چیزهایی را که در ذهنم شکل می‌گیرد به شکل بسیار بی‌رحمانه‌ای رها می‌کنم تا ببینم خودشان چه قدر به حیات خودشان کمک می‌کنند. این سه کاراکتر بیشتر از بقیه ماندگار شدند.

و خودشان مرا هل دادند به سمت نوشته‌شدن. اما مفهوم معمولی‌بودن در زن‌های اغلب متولد در دهه ۴۰ دغدغه نگفته‌شده‌ای است که برای من در مورد این شخصیت بسیار جذاب بود. انتخاب اینکه باید روزگار را در خانه بگذرانند یا بیرون از خانه، تصمیم بزرگی‌است در زندگی آنها که کاراکتر «عامه‌پسند» دقیقاً از همین نقطه مرزبندی قصه‌اش شروع می‌شود. از جایی که تصمیم می‌گیرد از خانه بیرون بزند و سرنوشتی که پیش روی اوست برخلاف تصویر دیده شده و قابل پیش‌بینی که وقتی زن‌ها از خانه بیرون می‌آیند به مشکلات عجیبی برمی‌خورند و آدم‌های بد سر راهشان قرار می‌گیرد، بازی داده می‌شوند یا مثلاً از لحاظ عاطفی مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرند، اینجا کدام از این اتفاق‌ها نمی‌افتد.

اتفاقاً اصلاً آدم‌های بدی سر راهش قرار نمی‌گیرند، اتفاقاً او در یک رابطه کاملاً انسانی قرار می‌گیرد که در سکانسی از نداشته‌هاش با دوست تازه یافته‌اش می‌گوید و به تمام نداشته‌هاش می‌خندد. این نوع کاراکترها به ذهن من رسوخ می‌کنند و هر چه ماندگارتر شوند احتمال آمدن‌شان در یک فیلم بیشتر می‌شود. من هم مثل هر آدم دیگری از یک معمولی می‌آیم. نه خانواده و گذشته من گذشته شلوغی مبنی بر حضور زن‌ها بوده و نه زیادی خلوت بوده است. همه چیز به شکل نرمال پیش رفته. ولی ناخودآگاه چیزی که احساس می‌کنم این است که یک طغیان دسته‌جمعی در تمام نسل‌ها در زن‌ها اتفاق افتاده و آنها همه با هم در یک قانون نانوشته تصمیم گرفته‌اند دیگر جنس دوم نباشند و من حس می‌کنم این آدم‌ها باید ثبت شوند.

آن سؤال اصلی از سر کنجکاوی در زندگی شخصی کارگردان نبود. به‌عنوان یک زن اگرچه متولد دهه شصت، اما به‌شدت با زیست تجربه شده مادران این مملکت، صرفاً از منظر جنسیت هم‌ذات‌پنداری می‌کنم. بنابراین وقتی روبه‌روی شخصیت‌هایی این چنینی قرار می‌گیرم اول از همه با خودم می‌گویم چقدر زن‌ها در این فیلم‌ها خودشان هستند و باشکوه‌تر از آن اینکه چقدر پشت این قصه آدم باهوشی ایستاده که این زن را برای شخصیت اصلی فیلمش انتخاب کرده است؟

من اتفاقاً هیچ نگرانی‌ای بابت چیزهایی که زیست می‌کنم ندارم. به نظرم در شکل هنرمندانه‌اش تو باید اول از همه از خودت شجاعت را شروع کنی که منجر به ساخت فیلمی شود.

اصلاً کاراکترهات همین هستند. وقتی در سه فیلم هر سه ویژگی مشترکشان پای خود ایستادن است خب قطعاً ذهن خالق آنها هم باید خوب بلد باشد پای خودش بایستد.

بله. اتفاقاً که هر چقدر تو توان بیشتری در عریان کردن خودت، گذشته‌ات و احوالات آن دوران داشته باشی، دست‌کم برای خودت مسیر رو به جلوتری خواهد بود. چون تو از چیزهایی که برایت رخ داده گذر می‌کنی و پشت گذشته‌ات خودت را پنهان نکرده‌ای و شجاعانه خودت را با همه تقسیم کرده‌ای.

بازی‌های سه شخصیت این فیلم بازی‌های عجیبی‌است. هوتن شکیبا از یک سیمرغ می‌آید و همیشه سال بعد از گرفتن سیمرغ سال سختی‌است برای کار. فاطمه معتمدآریا زنی را بازی می‌کند که در میانه طیف بازی‌های تمام سال‌های گذشته قرار دارد و یادم نمی‌آید چنین نقشی را، این اندازه معمولی، در کارنامه‌اش داشته باشد و باران کوثری آدم را هیجان‌زده می‌کند از میزان اندازه بازی‌ کردنش در نقشی که می‌توانست کاملاً یک نقش فرعی و دیده نشده باقی بماند.

من نباید این را بگویم اما باران کوثری در این فیلم همه را غافلگیر کرد. او سطح بالایی از بازیگری دارد که گاهی قابل پیش‌بینی می‌شود اما اینجا فاکتورهایی را در بازیگری‌اش می‌آورد که حتی در «عرق سرد» تجربه مشترک گذشته ما نیاورده بود. او یک مکمل با حضور محدود را بازی می‌کند. زنی که ساکن یک شهرستان کوچک است، لهجه دارد و با آنکه در این قصه نقش مثبتی را بازی نمی‌کند اما مخاطب با او همراه می‌شود. فاطمه معتمدآریا برخلاف تصور سال‌های اخیر که نقش زن‌هایی روشنفکر را ایفا کرده است در اینجا هیچ‌کدام از ویژگی‌های طبقه الیت جامعه را ندارد. طوری در بازی، نگاه و حتی در مدل صدایش همه‌چیز را تغییر داده که باورم نمی‌شد این همان آدم باشد. او یک زن کاملاً و کاملاً معمولی شده است. دقیقاً مطابق الگوی این نقش که آنها مدتی را با هم زندگی کردند. بر خلاف پیش از این، که یا زن‌های روشنفکر متفکر را بازی کرده است یا زن‌های دردکشیده مسن و قدیمی مانند «گیلانه»، او در اینجا با طبقه‌ای کنار گذاشته‌شده آشنا شد و آن را بازی کرد.

طوری که هر روز بعد از گریم شدن می‌گفت هر روز وقتی به خودم در آینه نگاه می‌کنم بیشتر به این زن و تمام اشتباهاتش حق می‌دهم. راجع به هوتن شکیبا ماجرا خیلی سخت‌تر بود. یک تجربه نزدیک با او در فجر پارسال وجود دارد که البته هیچ تأثیری در من برای انتخاب او نداشت. من به‌خاطر ظرافت‌هایی که از کاراکتر می‌شناختم‌ و فکر می‌کردم می‌شود هوتن را به این سمت سوق داد رفتم سراغش. خیلی متفاوت است نسبت به یک مرد بلوچ در اینجا. ما برای این نقش خیلی تلاش کردیم که همه‌چیز اندازه در بیاید و نقش مرد مهربانی که یوگا می‌کند و قرار است دوره‌ای وارد زندگی زن اصلی داستان شود درست در کار بنشیند. بدون هیچ جلوه‌گری و نمایش خاصی، او مرد متفاوتی است که هیچ رابطه‌ای جز دوستی و صمیمیت با این زن و همراهی‌اش در مسیری که پیش گرفته ندارد.

امسال سال پلان‌سکانس و برداشت‌های بلند است. شبیه تجربه سام مندس در ۱۹۱۷ که احتمالاً اسکار بهترین کارگردانی را هم می‌گیرد. حالا تو هم تجربه‌ای از این دست کرده‌ای. این قاب‌های ثابت و سکانس‌های طولانی بدون قطع در این فیلم به‌ نظرم یکی از انتخاب‌های بسیار هوشمندانه‌ات بوده‌ است؛ چون بشدت به القای حالاتی که در روایت وجود دارد کمک می‌کند. کمی از این انتخاب و دلیل شخصی‌ات بگو.

من کلاً تمایل به ضد مونتاژ، ضد کات، ضد تقطیع و ضد نصفه نیمه شدن دارم. مدام فکر می‌کنم بیشترین کارگردانی، کارگردانی‌ است که هیچ نمایشی نداشته باشد. برخلاف آدم‌هایی که فکر می‌کنند پلان‌سکانس نمایش دارد من فکر می‌کنم اتفاقاً پیوندی‌ است با خود مستند زندگی و برای من پلان‌سکانس گرفتن خیلی کار سخت‌تری‌ است چون پلان‌سکانس‌هایی می‌گیرم که جلوه‌گری کارگردانی در آن وجود ندارد و تمام دوستان همکارم به من می‌گویند تو اشکال‌ات این است که کاملاً خودت را حذف می‌کنی و ‌از بیرون هر کسی که ببیند فکر می‌کند همه چیز خوب است و کارگردان کاره‌ای نیست.

بازیگرها خوب بازی کرده‌اند و دیالوگ‌ها بداهه است. در صورتی که از ماه‌ها قبل تمام اینها با جزئیات نوشته شده است. من کل فیلم را بارها قبل از تصویربرداری تمرین کرده‌ام. اما اتفاقی که در پلان‌سکانس برای من جالب است همین است که اتفاقاً منجر به حذف خودم می‌شود به‌جای منجرشدن به نمایش دادن خودم، چون معمولاً براساس دوربین به پلان‌سکانس نمی‌رسم. براساس پرسوناژ به پلان‌سکانس می‌رسم. یعنی برای جلوه دوربین و اعلام اینکه ببینید هنوز کات نخورده است، پلان‌سکانس اتفاق نمی‌افتد. برای پیوستگی احساس کاراکتر پلان‌سکانس اتفاق می‌افتد.

مثلاً سه سکانس در این سه فیلمی که ساخته‌ام دارم که برای خودم در تداوم احساسی همدیگر هستند: ناهار خوردن لیلا حاتمی و امیر جدیدی در «من»، بعد از آن صحنه قلیان کشیدن «عرق سرد» و صحنه‌ای که هوتن شکیبا و فاطمه معتمدآریا در این فیلم کنار هم هستند و خلوتی رفاقتانه دارند. فکر می‌کنم جایی باید تمام تلاشت را بکنی که تنه بزنی به شکل روتین زندگی. برای من جلوه‌گری‌اش بیشتر در این لحظه است که باور نکنی این سینماست.

وقتی باور نکنی که دیالوگ‌ها نوشته شده. باور نکنی اکت بازیگر در حال اتفاق افتادن است. این اوج کارگردانی است؛ ولی متأسفانه چون براساس نمایش میزانسن و دکوپاژ نیست ممکن است فرم دیگری تعبیر شود. من خیلی مصرانه به این اعتقاد دارم و ادامه‌اش می‌دهم. این فیلم اوج همه اینها بوده است. به‌دلیل اینکه پرسوناژ به‌خاطر معمولی بودنش خیلی برجسته‌تر از آن دو کاراکتر دیگر بود و به‌دلیل همین معمولی بودن و ویژه بودن حس کردم دوربین هم باید ایستا باشد. باید فقط ثبتش می‌کرد. روایت این زن به مرثیه‌گونه‌ترین شکل ممکن ادامه پیدا می‌کرد و این نماها مجموعه‌ای است از احوالات این زن در مواجهه با آدم‌های موافق و مخالف. دوربین در شکل ناظر از چشم تماشاگر باید می‌دید نه همراه پرسوناژ.

در فیلم، ما هیچ کسی را جز سه کاراکتر نمی‌بینیم. همه چیز خارج از جهان این آدم‌ها به صداها ختم می‌شود و زاویه دوربینی که انگار چشم ماست.

در این فیلم من فکر کردم هیچ کدام از مردم نباید دیده شوند چون قرار است مردم جریان عامه‌پسندی را رقم بزنند. اگر دیده می‌شدند محدود می‌شد به آن آدم‌هایی که دیده می‌شوند.

حالا که دیده نمی‌شوند طعنه‌ای دارد به خود ما که ما هم جزئی از مردم هستیم.همان‌طوری که ما داریم پرسوناژ را از این زاویه می‌بینیم، مردم هم او را از همین زاویه می‌بینند. در واقع زاویه تماشاگر با زاویه کسی که بیرون از قاب است یکی‌ است. مسأله دوم این بود که ندیدن آنها ختم می‌شد به بیشتر دیدن پرسوناژ یعنی منجر می‌شد دوباره به پلان‌سکانس. چون دیدن مردم یعنی کات و نمایی مجزا. این باعث می‌شد که آنها بشوند المان‌هایی که همه بیرون از دنیای آن زن هستند و همه با هم شاهد رسوخ جریان عامه‌پسندی یا ضد عامه‌پسندی در زندگی این زن هستیم. بر خلاف اشکال دیگر فیلمسازی در اینجا همه به هم کمک کردند. یعنی ایده حاکم بر فیلمنامه کمک به میزانسن کرده، میزانسن به کارگردانی کرده و همه اینها در خدمت تم قرار گرفته است.

و در آخر از جشنواره و تحریم و موضعی که نسبت به این اتفاق و این جریان داشتی و یادداشتی که همان روزها منتشر کردی و مخالف جریان رایج بود بگو.

من بی‌چشمداشت‌ترین و بی‌نصیب‌ترین آدم در مسیر جریان فرهنگی فجر بوده‌ام. به شکلی که دو فیلم قبلی در بسیاری از رشته‌ها مورد توجه قرار می‌گیرد و جوایزی می‌گیرند غیر از خود من. بنابراین جشنواره فیلم فجر هیچ منفعتی خوشبختانه برای من تا این لحظه نداشته است و فکر می‌کنم همین جریان باعث شود مطمئن باشم بدرستی مسیری که دارم می‌روم. می‌خواهم بگویم کسی که این موضع‌گیری را نسبت به فجر دارد آورده‌ای از فجر در زندگی حرفه‌ای‌اش نداشته و‌ بدهی‌ای هم به فجر ندارد. فکر می‌کنم نباید به مهم‌ترین رویداد سینمایی کشور بی‌انصافی کنیم. چون همین رویداد با تمام ایراداتش و میزانسن دولتی‌ای که دارد بهتر از نبودنش است.

همین رویداد خیلی از فیلمسازها را در دوره‌های مختلف لانسه کرده؛ حتی عباس کیارستمی و خیلی‌های دیگری که در شکل جریان اصلی سینما قرار نمی‌گرفتند و فیلم‌هایشان قرار نبود باکس‌آفیسی باشد بهترین میزانسن برای معرفی‌شان و تکمیل کاراکتر حرفه‌ای آنها فجر بوده. از خود فیلمسازها مهم‌تر فیلم‌بازهایی هستند که عشق می‌کنند با در صف ایستادن برای تماشای فیلم‌ها در فجر. کسانی‌ که انگیزه‌سازی می‌کنند تا نویسنده و فیلمساز در تنهایی‌اش بنویسد و بسازد و حضور داشته باشد. من احساس می‌کنم خیلی بی‌انصافی‌ است که ما فیلم به فجر بدهیم، استفاده‌مان را از فجر و تبلیغات آن بکنیم که یعنی فجر انتخاب ماست و از آن طرف به هر دلیل موجه یا غیرموجهی اگر فجر ما را کنار گذاشت بخواهیم بازی را به هم بزنیم. من خواستم از موج پوپولیستی پیش آمده خودم را بیرون بکشم و مانند آدم‌های فیلم‌هایم تلاش کنم شبیه رفتار مورد انتظاری که دیگران از من می‌خواهند نباشم.

این به معنای خوب بودن نیست. فقط من در این طوری بودن احساس سبک‌تر و راحت‌تری می‌کنم. چون متأسفانه همه همچنان هیجان‌زده‌ایم و احساساتی تصمیم می‌گیریم؛ در حالی که اگر یک مرور ساده تاریخی داشته باشیم می‌بینیم همه خسارات‌ را از دوره‌های هیجانی خورده‌ایم. همان‌طور که ما نمی‌توانیم از صاحبان مشاغل دیگر انتظار داشته باشیم در این دوره‌های هیجانی زندگی اقتصادی خودشان را تعطیل کنند دیگران هم نباید از من انتظار داشته باشند برای محصولی که دو سال و نیم وقت و زندگی و سرمایه برایش صرف شده و سرنوشت دو سال آینده‌اش‌ به مخاطره می‌افتد بی‌تفاوت باشم. این هیچ ربطی به اعتراض ما ندارد؛ اتفاقاً می‌شود بود و با اقلیت‌ها خوشحال بود. من در فجر می‌مانم با آنکه می‌دانم توجهی هم در جوایز به من نخواهد شد‌.

گل‌بو فیوضی

iran-newspaper.com
  • 17
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش