پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۰:۳۳ - ۱۸ آذر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۹۰۴۶۳۱
تئاتر شهر

خودِ زن‌ها خودشان را سرکوب می‌کنند

ایرج طهماسب و مهدی شاه‌پیری,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

نمایش «آبجی» به نویسندگی فرهاد امینی و کارگردانی مهدی شاه‌پیری از روز پنج‌شنبه، دوم آذر ماه، با حضور ایرج طهماسب، بازیگر و کارگردان پیشکسوت تئاتر، در «تالار سایه» مجموعه «تئاتر شهر» اجرای خود را آغاز کرده است. این نمایش هر روز ساعت ۲۰ با نقش‌آفرینی مینو ملکی، نسیم تاجی، مهرنوش بلمه، کتایون رزم‌حسینی و داریوش فائزی اجرا می‌شود.

 

نمایش تصویر برهنه‌ گوشه‌ای از فرهنگ ماست؛ گوشه‌ای که کارگردان آن بی‌تردید توانسته اجرایی تاثیرگذار از آن را به صحنه بیاورد. «آبجی» اقتباسی از داستان کوتاه «آبجی خانم» اثر صادق هدایت است؛ داستان کوتاهی که به معضلی از جامعه ما دست گذاشته که بسیار جای کنکاش و بررسی دارد؛ معضلی به نام محدودیت‌های زنان، معضلی که هم از سوی جامعه زنان به خودشان و هم از سوی سیاست کلان فرهنگی به این بخش از جامعه تزریق شده است؛ همین موضوع اهمیت نمایش «آبجی» را زیاد کرده؛ از سوی دیگر آبجی به واسطه استفاده از عروسک در کارش، از جمله نمایش‌هایی است که دست‌کم تلاش کرده تئاتری که عروسک در آن است اما تفکری جدی دارد را ارائه دهد و از بستر نمایش‌هایی که در آن عروسک هستند و اغلب به طنز و کمیک کشیده می‌شوند، فاصله بگیرد.

 

این یکی دیگر از جنبه‌های برجسته نمایش آبجی است؛ نمایشی که عروسک‌هایش آن را به سمت سانتی‌مانتالیسم در اجرا نکشانده‌اند. با مهدی شاه‌پیری به چندوچون درباره این معضل، اندورونی و غیراندرونی زنان ایرانی و برخی مصائب تئاتر نشسته‌ایم. از او پرسیدیم چرا مسئله زنان در تاریخ ایران برای او مهم است؛ او همچنین به این پرسش ما پاسخ داد که چرا فکر می‌کند قصه‌گویی با شالوده قوی، اساسی‌ترین مولفه تئاتر است. شاه‌پیری برایمان از نبود تئاتر خصوصی، کمبود تماشاچی حرفه‌ای، و تکرار نشدن سال‌های طلایی نمایشنامه‌نویسی فارسی گفت. همچنین در این صفحه، از بازیگران نمایش خواستیم تا نگاه خود را به اثری که در آن بازی می‌کنند، برایمان بنویسند؛ یادداشت‌هایی که آن‌ها را در ذیل مصاحبه می‌خوانید. 

 

 

کار تازه‌تان گویی درامی درباره زنان است.

در واقع کار جدیدم اقتباسی از داستان آبجی خانم «صادق هدایت» است، یک داستان کوتاه و جمع و جور اما به شدت تاثیرگذار مهندسی‌شده و به قول معروف چفت‌وبست‌دار. 

 

 

چه چیز منجر به درامیزه کردن یک اثر از صادق هدایت، این نویسنده بحث‌برانگیز، برای شما شد؟ 

 

از سال‌ها پیش، از دوران نوجوانی و جوانی خیلی به کارهای هدایت علاقه داشتم و برخلاف آن محدودیت‌هایی که وجود داشت، یعنی عدم نشر آثارش و اینکه مجبور بودیم قایمکی و سخت آثارش را پیدا کنیم و بخوانیم، چرا که اینترنت هم به این وسعت نبود؛ هدایت را دوست داشتم و همچنین فضاهای آثارش را؛ وقتی هم در هنرهای زیبا قبول شدم همچنان هدایت می‌خواندم و به‌خاطر اینکه کمی سوادمان هم بالا رفته بود تحلیل هم می‌کردم و در این تحلیل، دوستان هم‌دانشگاهی هم اظهار نظر می‌کردند و از همان زمان در پی این بودم که اتفاقی ایجاد شود تا بتوانیم یکی از کارهای هدایت را دراماتیزه کنیم و به شکل نمایشنامه‌ روی صحنه ببریم.

 

اصولا عاشقان هدایت یا کسانی که در او و آثارش تامل می‌کنند، به‌خصوص در حوزه ما یعنی ادبیات نمایشی، بیشتر نظر به این دارند که مثلا بوف کور را روزی نمایشنامه کنند؛ اگرچه این اتفاق افتاده اما دست‌وپا شکسته. 

 

 

خیلی فکرم روی «بوف کور» بود و خب بوف کور بسیار متن سختی است و تا امروز دست نداده آن‌طور که دلم می‌خواهد این اثر را نمایشنامه کنم؛ چرا که اقتباس کردن کار سختی است و اینکه بتوانیم چنین داستانی را دراماتیزه کنیم بسیار کار دشواری است. 

 

 

گویا «آبجی»‌ قبلا اجرا شده است.

بله، جشنواره مبارک (یونیما) دوسالانه عروسکی، از من طرح خواستند و این به ذهنم رسید که به دلیل فضای این جشنواره، چه جای خوبی است برای اجرا شدن اثری همچون «آبجی خانم» هدایت و اولین‌بار آنجا اجرا شد. 

 

 

«آبجی خانم» هدایت داستان کوتاهی است که اگرچه قصه می‌گوید اما نگاهی انتقادی به برخی معضلات فرهنگی دارد البته قید زمان هم در آن است، به‌خصوص با سال نوشته شدن؛ بیشتر جامعه زنان را مورد نگرش قرار داده است. با نیم‌نگاهی به این موضوع، تاکید شما برای درامیزه کردن این اثر بیشتر بر اساس کدام مولفه‌اش بوده است؟ ماهیت قصه یا نگرش انتقادی به جامعه زنان و جامعه‌ای که زنان با آن مواجهه دارند؟ 

 

بخش زیادی از آن به این مربوط بود که فکر کردم این داستان تاریخ مصرف ندارد. با اینکه زمانش برای پهلوی اول است که البته در خود داستان هم آن‌چنان مشخص نیست و می‌توان آن را تنها پیش‌بینی کرد، ولی حرف و جنس حرفی که می‌زند در کشور ما تاریخ مصرف ندارد و همچنان به نظر من می‌تواند تاثیرگذار باشد. 

 

 

و شما یک برداشت مستقیم از داستان داشته‌اید البته با تغییر بخشی جزئیات در پردازش.

اصلا برداشت مستقیم نیست و اتفاقا یک برداشت آزاد است. ما احتیاج داشتیم همان‌طور که گفتم، برای اینکه کار به نمایشنامه تبدیل شود یک‌سری عناصر و یک سری تعلیق‌ها و گره‌افکنی‌های دیگر به کار اضافه کنیم، کلا هم دوست ندارم در کارهایم شعار بدهم؛ یعنی اینگونه نیست که فکر کنم ما می‌خواهیم درباره قضاوت یا قضاوت بیجا صحبت کنیم، بعد بیاییم برایش نمایشنامه پیدا کنیم. به نظر من اگر قصه خوب و سناریوی خوب داشته باشیم، در واقع یعنی متنی داستان‌دار، قصه‌دار و مهندسی‌شده، آن موقع پیام هم در آن خواهد آمد و لازم نیست ما از پیام شروع کنیم و به داستان برسیم. اتفاقا باید از قصه شروع کنیم؛ قصه یک دختر زشت که در یک شهر همه از او بد می‌گویند و لیچار می‌گویند و هیچ‌کس حاضر نیست با او ازدواج کند؛ حالا چه اتفاقی قرار است بعد از آن بیفتد؟ این دنبال خودش محتوا و پیام هم با خودش می‌آورد. 

 

خب البته نفس پیام در کارهای هدایت مستتر است و شما هرگونه آن را دچار تغییر حتی برای دراماتیزه کردن بکنید، این نفس معترض کار او از دست نمی‌شود. شاید یکی از جنبه‌های خوب هدایت برای نمایشنامه شدن همین است. اما گویا این اثر هدایت یکی از خاص‌ترین آثارش است؛ به بهانه پرداختن به زنان. 

 

در اینکه صادق هدایت خیلی آدم معترضی بوده شکی نیست. اتفاقا تاکید خوبی داشتید و البته من هم با توجه به مطالعاتم دریافتم که هدایت کلا آدم زن‌ستیزی بوده و اتفاقا «آبجی خانم» او خیلی‌ها می‌گویند متن زنانه‌ای است و یک تعبیر فمینیستی هم از آن می‌شود و بهتر است بگویم که این متن از این جهت هم برای من جذاب بود. 

 

 

با این نگاه می‌توانم بگویم که گویا زنان و مصائب آن‌ها یکی از دغدغه‌های شما است؟ 

علاقه‌مندم که در مورد زن‌ها صحبت کنم. از کارهای بیضایی در این زمینه به‌شدت خوشم می‌آید. پیش از مصاحبه‌مان داشتم «ندبه» را می‌خواندم. نگاهی که بیضایی دارد را بسیار دوست دارم. نگاهی که به زن و به اجتماع دارد. 

 

 

این علاقه از کجا می‌آید؟ آیا نگاه نقادانه به تاریخ اندرونی‌شده زنان ما است؟ یا نه صرفا به‌عنوان یک هنرمند رسالتی در خود می‌بینید که جامعه محدود زنان این مملکت را با اثری نمایشی به واکاوی و پرسش بگذارید؟ 

به نظرم زن، خیلی عنصر پیچیده و مرموز و ناشناخته‌ای نسبت به مرد است. به قول معروف خیلی کاراکتر است؛ هم به لحاظ روان‌شناسی هم به لحاظ اجتماعی و غیره. به‌خصوص در کشورهای ما چون در محدودیت و به قول شما در اندرونی بوده‌اند اتفاقا پر از اسرار شده‌اند. وقتی چیزی را قایم می‌کنی، پر از راز و رمز می‌شود. وقتی زن قجری ما روبنده داشت و یا چادر دارد و یا زیر مانتو است، به باورم یک گنجی پنهان شده که با خودش راز و رمز می‌آورد و این رمز و راز یکی از نقطه‌های اتکای درام و ادبیات دراماتیک است.

 

 

اما نمی‌توان از این چشم پوشید که شیوه پردازش ما از داستان معترض هدایت به همان اندازه بلکه بیشتر اعتراضی است. با نیم‌نگاهی به پاسختان در پرسش قبل می‌توانم احساس کنم که شما از تئاتر به عنوان بستری برای بیان اعتراض سود برده‌اید آن‌هم با تم و ماهیتی اجتماعی؛ از این نگاه می‌خواهم بدانم ارزیابی‌شما درباره تئوری تئاتر اجتماعی چیست؟ 

به نظر من تئاتر باید اعتراض داشته باشد و تئاتری که معترض نباشد تئاتر نیست اما این اعتراض نباید شعار شود و من شعارزدگی را متوجه نمی‌شوم. به نظرم باید اعتراض را خیلی با ایهام و استعاره بیان کرد و دوره گل‌درشت نوشتن گذشته است. مثلا تئاتر برتولت برشت خیلی دوست داشتنی است اما خیلی از کارهایش دوره‌اش گذشته و همچنین کارهای ژان پل سارتر خیلی وقت است که دوره‌اش تمام شده. 

 

پس از تئاتر تعریفی دارید که آن را ابژه‌ای برای اعتراض به شرایط می‌کند.

من بر این باورم که تئاتر جای نشان دادن زیبایی‌ها است یعنی تو اگر حرف بدی را می‌خواهی بگویی یا دعوایی را می‌خواهی نشان دهی نباید و نمی‌توانی مانند سینما، مستند نشان دهی و بعد بگویند به‌به چقدر خوب است. در تئاتر باید همان دعوا و زشتی را دستی به سر و رویش بکشی و زیبایش کنی. به این معتقدم و دوست دارم در کارهایم این اتفاق بیفتد.

 

اجازه دهید تا از بحث درباره درون‌مایه کار زیاد دور نشده‌ایم، بپرسم که در جایگاه یک کارگردان برایمان بگویید «آبجی» در واقع به چه موضوعی پرداخته است؟ 

«آبجی» خیلی حرف پیچیده‌ای ندارد. در کنار این موضوع که زن ما چقدر همیشه مظلوم واقع شده، حتی به این هم پرداختیم که خود زن‌ها نیز خودشان را سرکوب می‌کنند چون در کار ما اصلا مردی وجود ندارد و زن‌ها فقط راجع‌به مردهایشان صحبت می‌کنند و یا راجع‌به شوهر پیدا کردن و ازدواج کردن و خب آنجا خود زن‌ها هستند که علیه خود قیام کرده‌اند. 

 

بله، مردها را با نماد کلید نشان داده‌اید که در گردن هر زن است. این خودش مفهم‌ساز است، اینکه گویا مرد به‌عنوان راه‌گشا نماد شده است. 

برای آن شهر به مفهوم بخت‌گشایی است اما در واقع یک‌سری مرد هستند که اصولا مرد نیستند. اگر دقت کرده باشید ما در انتهای صحنه‌ هم یک‌سری کمد داریم که چندتا قفل روی آن است و این‌ها در واقع مردهای این شهر هستند که به صورت کلیدها در گردن زنان آویزانند ولی در واقع کاری هم از دستشان برنمی‌آید و قفلی‌ هم باز نمی‌کنند. ما تنها یک مرد داریم که او مرد اصلی است و ما بعدا می‌فهمیم آن هم از جنس مرد نیست. 

 

 

کار شما یک اثر رئالیستی است که البته فراواقع‌گرایی هم به واسطه نوع پیشبرد قصه‌پردازی به آن افزوده شده است. اجازه دهید حالا که مبحث زیبایی در تئاتر را پیش‌کشیدید بپرسم که آیا همین نوع رئالیست تلفیق‌شده با قصه‌‌ای که حالت افسانه‌ای به کار بخشیده را نوعی از آفرینش زیبایی می‌دانید؟ 

به نظر من بعد از ورود سینما و بعد از اینکه دوربین و عکس آمد در تئاتر حتی جای رئالیست هم نیست. هرچند داستان «آبجی خانم» رئالیست است اما ما سعی کردیم از فضای رئالیسم بگذریم و وارد فضای هزار و یک شبی خودمان شویم نه فضایی فراواقع‌گرایانه. به نظرم کسی که می‌آید تئاتر ببیند و نمی‌رود سینما ببنید که البته سینما کارش را به خوبی انجام می‌دهد، برای این است که در پی یک اعجاز و یک اتفاق است. کار تئاتر و آن زیبایی از نظر من یعنی همین به نمایش گذاشتن اعجاز و اتفاقی خاص که تماشاچی از این اتفاق حیرت کند.و این اتفاق و اعجاز، بخشی از خلاقیت تعریف خواهد شد. 

 

ممکن است شامل خلاقیت شود، شاید در کار ما شده باشد، اینکه مثلا تو به جای یک دختر برداری عروسکی را طراحی کنی تا برای مایی که یک‌سری ممیزی‌ها وجود دارد، مثلا بازیگر مرد که می‌خواهد آن بازیگر زن را ببوسد آن عروسک را بوسه بزند و تماشاچی در ذهنش بوسه واقعی را تجسم کند. 

 

پس شما موافق هستید که از محدویدت و محرومیت در بستر تئاتر می‌توان برای ایجاد خلاقیت سود برد؟ این پرسشی است که همواره ذهن من را مشغول می‌کند که واقعا تئاتر با این بستر بزرگی که برای القای مفاهیم دارد، چقدر می‌تواند در برابر محدودیت بایستد. 

من به جد معتقدم که همیشه در ایران این اتفاق افتاده و از محدودیت به نفع خلاقیت استفاده شده است. همیشه هنرمندان یک جوری سعی کرده‌اند که آن چیزی که دلشان می‌خواهد و در بیانش محدودیت دارند را با یک سری خلاقیت‌ها به گوش مردم برسانند. کما ‌اینکه سال‌ها پیش وقتی اسلام به ایران آمد خیلی با نقاشی‌ها و نقش برجسته‌های هخامنشی مخالفت شد اما همان موقع ایرانی‌ها نقش برجسته‌ای اگر بود که «حلقه مهر» دست فرشته‌‌اش داشت؛ برای اینکه آن خراب نشود آمدند و پرچم «انا فتحناک» را روی آن گذاشتند. به هر حال می‌گویم اینکه ما هنرمندان مجبوریم همیشه خودمان را با شرایط وفق بدهیم ولی وفق دادنبه این صورت که بتوانیم حرف خودمان هم به گوش مردم برسانیم یعنی آن اعتراض درش وجود داشته باشد، نه اینکه همسو با یک سری اتفاقات که دوست نداریم باشیم.

 

اجازه دهید کمی بحث را تغییر دهم؛ باورهایی که درباره‌شان از دیدگاه یک کارگردان صحبت رفت اصولا ممکن است در ذهن مخاطب وجود نداشته باشد، یعنی در واقع بعد از نظریه مرگ مولف در تئاتر، هر مخاطب ممکن است نظر خودش را نسبت به یک کار داشته باشد. این موضع تفکر نقاد، یک کارگردان را درباره کارش مورد پرسش قرار نمی‌دهد؟ 

من به مسائل دیگرش کاری ندارم؛ در واقع همیشه به داستان اعتقاد دارم. من قصه‌ام را تعریف می‌کنم و سعی می‌کنم خوب تعریف کنم با همان باورهایی که ازشان حرف زدم و حالا این با مخاطب است که برداشت خودش را بکند؛ مثلا حتی کسی آمده بود که می‌گفت تو در «آبجی» یک نگاه ادیپی هم داشته‌ای و تقدیر را هم می‌شود در کار دید چیزی که من واقعت به آن فکر نکرده بودم نه من و نه فرهاد امینی که کار را نوشته است. 

 

آقای شاه‌پیری، نگاهتان به تئاتر مستقل چیست؟ اصولا یک زاویه‌ای با کارگردان‌هایی که در سالن‌های دولتی کار انجام می‌دهد وجود دارد. 

این چیزی که امروز وجود دارد به معنای تئاتر مستقلی که در اروپا و جهان می‌شناسیم نیست. این تئاتری که مستقل نامیده می‌شود، به هر حال زیرمجموعه مرکز هنرهای نمایشی است، درست است؟ پس ما همچنان تئاتر مستقل به معنای مطلق و آزادش نداریم. 

 

اما به هر طریق مثلا به وجود آمدن سالن‌های خصوصی به‌خاطر بستری بود که تئاتری با پرچم مستقل آن را ایجاد کرد؛ تئاتری که کارگردان‌ها و بازیگران جوانش، از اجرا در سالن‌های نامدار ناامید شدند و به سمت ایجاد سالن‌های خصوصی رفتند. 

 

همین‌جا این نکته را بگویم که اینکه سالن‌ها زیاد شده است، هم خوب است و هم بد. خوبی آن این است که مردم شروع کردند به تئاتر دیدن ولی از آن طرف کارهای ما خیلی بی‌کیفیت شده است و اینکه هرکسی به خودش اجازه داده برود تئاتر، کار کند. قدیم اینگونه نبود، در دوران دانشجویی ما در دهه ۱۳۷۰، واقعا کار کردن در «تئاتر شهر» برایمان افسانه بود و آن موقع ما معترض بودیم و اکنون وقتی نگاه می‌کنم، می‌بینم بد هم نبود؛ چون آن زمان هرکسی به تئاتر شهر می‌رفت یعنی خیلی کارش درست است و واقعا کارشان درست بود اما اکنون تئاتر زیاد شده است و کیفیت کم. اما همین تئاتر، با هر کیفیتی، دارای مخاطب است. گویی مردم بیشتر از گذشته برای دیدن تئاتر می‌روند. 

 

جامعه خوب است که می‌رود تئاتر می‌بیند اما ملت یک‌ذره دچار شوآف هم هستند و گویی تئاتر دیدن مد شده است. جامعه ما بدی‌اش این است که فرهنگ در آن عمیق نیست؛ مد می‌شود که مثلا برویم تئاتر ببینیم و یا برویم کنسرت و چرایی‌‌اش را کسی نمی‌داند. مسئله پز دادن است و فکر کنم در کشورهای جهان سوم فقط این اتفاق می‌افتد. خوب است که ما تماشاچی داریم اما ای کاش تماشاچی واقعی داشتیم. 

 

یک پرسشی که بسیار مایلم بپرسم، این است که شما با توسل به یک متن داستانی فارسی، نمایشنامه‌ای را نوشته‌ و اجرا کرده‌اید اما گویا نمایشنامه‌نویسی فارسی راه به جایی نمی‌برد. گویی به واسطه ترجمه نمایشنامه‌های غربی و انبوه این ترجمه‌ها و میل کارگردان‌های ایرانی به اجرای متن خارجی نمایشنامه فارسی تضعیف شده است. ارزیابی‌ شما چیست؟ 

در این حوزه روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شویم و این، دلایل مختلف دارد. باید قبول کنیم که تئاتر و نمایشنامه‌نویسی از آن طرف آمده است. ما هیچ‌وقت یک ایبسن نداشتیم و شاید نخواهیم داشت. هیچ‌وقت اونیل نخواهم داشت. ما ایرانی‌ها کلا خیلی احساسی به ادبیات و شعر و نمایشنامه نگاه می‌کنیم. به نظر من نمایشنامه باید خیلی مهندسی‌شده باشد. اینکه به ایبسن می‌گویند نمایشنامه‌های خوش‌اسلوب می‌نوشت، به‌خاطر چیست؟ به این دلیل که یک دیالوگ از آثارش را نمی‌توان حذف کرد. ما ایرانی‌ها به لحاظ شرقی بودن و جنس احساسیمان یک‌باره به ذهنمان می‌رسد باید چنین دیالوگی را بنویسیم یا چنین صحنه‌ای را بی‌آنکه فکر کنیم چرا، باید بنویسیم و این یکی از چندین دلیلی است که نمایشنامه را تضعیف کرده. در کل به نظر من حال ادبیات داستانی، ادبیات دراماتیک، ادبیات سینمایی و کلا حال ادبیات ما خوب نیست. حال ادبیات ما خیلی بد است خیلی بد. ای کاش یک اتفاقی بیفتد، ای کاش ما بازگردیم به آن سال‌های طلایی، سال‌های احمد محمود، محمود دولت‌آبادی، شاملو، گلستان... افسوس... .

 

در این میان اما نمایشنامه‌نویسانی‌هم بوده‌اند که بتوان از آثارشان دفاع کرد. بهترین نمایشنامه‌نویسان داخلی را چه کسانی‌ می‌دانید؟ 

اکبر رادی به نظر من یکی از بهترین نمایشنامه‌نویسان ایران بود و هست. آثارش زیاد با سلیقه‌ام هم‌سو نیست اما می‌دانم واقعا کاملا مهندسی‌شده نوشته شده و یا غلامحسین ساعدی که جای آثارش در اجراهای ما خیلی خالی است ولی دیگر واقعا همچون این‌ها نمی‌بیند. 

 

اطلاع پیدا کردم که شما هرشب نمایش «آبجی» را به یک نویسنده تقدیم می‌کنید. در این پایان بحث درباره این موضوع برایمان بگویید.

اتفاقی که در نمایش من افتاده این است که با گروه تصمیم گرفتیم هرشب کار را تقدیم کنیم به یکی از بزرگان ادبیات و در شب‌های قبل این کار را کرده‌ایم. شب اول به غلامحسین ساعدی تقدیم شد، در شب‌های بعد به علی‌اشرف درویشیان، ابراهیم گلستان، صمد بهرنگی و غیره. ما گفتیم کمترین کاری که می‌توانیم انجام

دهیم این است. اینکه فقط یادی کنیم از بزرگان ادبیات که شاید تلنگری ایجاد شود. 

 

مهرنوش بلمه

بازیگر، طراح صحنه لباس و عروسک

 

«آبجی» داستانی است درباره زنانی با روحیات و ویژگی‌های متفاوت که در جامعه‌ای احاطه شده‌اند که خود به‌تنهایی نمی‌توانند سرنوشتشان را پیش ببرند؛ زنانی که گاه قربانی می‌شوند و گاه یکدیگر را قربانی می‌کنند و در این قربانگاه، چه دردناک است که خود بیش از مردانشان یکدیگر را سرکوب کرده و در کشتن روح دیگری پیش‌قدم می‌شوند و این چرخه سال‌ها و قرن‌هاست که پیوسته ادامه دارد و برای گریز از این چرخه تکرار، ناچارند زنانگیشان را پنهان سازند و یا بیش از حد عیانش کنند اما این‌ها نیز هیچ‌کدام مسیر رسیدن به رهایی و خوشبختی نیست.

 

 

مینو ملکی

بازیگر

 

«آبجی» برداشتی است آزاد از داستان تکان‌دهنده «آبجی خانم» صادق هدایت. آبجی کیست؟ دختری زشت وتنها آیا؟... آبجی من اما انسانی است تنها و وامانده از جماعت، به دور از هر محبت و درکی... آبجی من انسانی است در مواجه مستقیم و رودررو با تقدیرش... آبجی من انسانی است که دیگر هیچ سلاحی در مبارزه با سرنوشتش ندارد به جز خودش، هستی‌اش؛ و البته عشقش و در این نبرد او خودش را می‌سوزاند تا از خاکسترش موجودی دیگر متولد شود که تعلق دارد، به فضایی، به جماعتی؛ به عشقی، به سرزمینی، هرچند این وطن جدید همچون تمساح ترسناک و خوف‌انگیز و همچون چاه آب‌انبار سرد و بی‌انتها و ناشناخته و همچون ماه دور دورِ دورِ باشد اما... او آنجا متولد می‌شود و دوباره زندگی می‌کند... تعلق، تعلق و باز هم تعلق.

 

در مورد چرخشی بودن نقش‌ها این موضوع بسیار مهم بود که این شیوه کار فرصتی رو به بازیگر می‌داد تا خودش رو به جای کارکترهای مختلف بذاره و از زاویه دید اون‌ها هم بتونه نگاه کنه. مثلا اگر فقط آبجی رو بازی می‌کردم شاید به درستی نمی‌تونستم با افکار و دل نگرانی‌های مادر آبجی آشنا بشم و بفهمم که اون‌ها هم شاید جایی حق دارن؛ چون مادر، ماهرخ، ننه حسن و حتی بقیه زن‌های شهر همگی گرفتار فضای فکری بیماری هستن که موجودیت یک زن رو تنها در ازدواج وحضور یک مرد می‌دونن و از این‌جهت بسیار کمک‌کننده بود این شیوه بازی.

 

 

داریوش فائزی

بازیگر

 

گذر از خرافه و سنت‌های بی‌اساس، نیرو و اراده‌ای فرا‌انسانی می‌خواهد. شاید همین دلیل باشد برای اینکه در تمامی افسانه‌ها و اساطیر هم مقابله با نیروی شر از ابر انسان‌ها و یا فرا انسان‌ها بر‌می‌آید. مرد قصه «آبجی» مرز گذر از سنت و باورهای غلط است. غایت آرزوهای دست‌نیافتنی انسان میرا است...

 

نسیم تاجی

بازیگر

 

داستان «آبجی خانوم» نوشته صادق هدایت بزرگ را سال‌ها پیش خونده بودم، اتفاق بسیار خوبی بود وقتی که مهدی شاه‌پیری نمایش‌نامه اقتباس‌شده از همون داستان را به من پیشنهاد داد. تجربه خوبی هست بازی در هزار توی قصه «آبجی»، چراکه هنوز هستند آبجی‌های پنهان در آب انبارهای همیشه. ما نقش‌ها را جابه‌جا می‌کنیم گاهی آبجی می‌شیم، گاهی گلنسا زن طردشده، و گاهی پیر سنت‌زده، من فکر می‌کنم که درون هر زنی یک آب انبار هست و رازهایی که هیچ‌وقت گفته نمی‌شه، امید که شنیده بشه صدای آبجی‌ها.

 

فرهاد امینی

نویسنده

 

«آبجی» تلاشی است برای پل زدن میان جهان افسانه‌های ایرانی و درام. پیچ و تاب قصه‌پردازانه‌ جهان افسانه‌گویی با جزییات ریزپرداخت و خیال‌بازی همواره‌اش، برای هر نویسنده‌ای چالشی وسوسه‌انگیز خواهد بود و «آبجی» نیز از این قاعده مستثنی نیست. سوال اصلی این بود: چگونه می‌توان عناصر غیرمادی و ماورایی قصه‌پردازی ایرانی را با مادیت تئاتر در هم آمیخت؟ کدام مجموعه‌ نشانه‌ای می‌تواند این همه ماورا را در بافتی فیزیکی عرضه کند؟ انباره گسترده‌ فرهنگ ایرانی مشحون از عناصر ماورایی است که به واقعیت قصه‌پردازی پیوند می‌خورد و ما نیز تلاش کردیم تا با استفاده از این انباره، پیوندی میان واقعیت و خیال فراهم کنیم. بافت چندلایه و تکه‌های درهم تنیده‌ داستان، راه‌حلی بود برای رسیدن به این پیوند؛ پیوندی که برای مخاطب عام و عادت‌نکرده به شیوه‌های مالوف تئاتری، بسیار آشناست!

 

بافتی از جنس داستان‌های مادربزرگ... «آبجی» خیالی یکسر غیرمادی است که خود را بر صحنه‌ای مادی می‌گسترد. از سوی دیگر آبجی حکایتی است که تا حد امکان تلاش می‌کند بی‌طرف بماند! تلاش می‌کند که قضاوت‌های عرفی را کنار بزند و بدون جهت‌گیری و نشان دادن مقصر، روایتی را از آدم‌های خاکستری عرضه کند؛ آدم‌هایی زنده و واقعی که در میان خیال گسترش می‌یابند و با همه‌ بدی‌ها و خوبی‌ها شهری را شکل می‌دهند... حقیقتش خیال می‌کنم اگر همین‌قدر از این متن مانده باشد ما کار خود را کرده‌ایم و اگر این نباشد دیگر چه تئاتری؟ چه صحنه‌ای؟

 

صبا قاسمی

عکاس

 

روبنده رو بزن بالا بذار ببینیم صورتت رو آبجى خانوم.

 

اووو دختره ایکبیرى هفتصد نار با خواهرش فرق مى‌کنه، کى دلش مى‌خواد ببینتش؟

 

آبجى خانوم، تو که تار موهات تا نداره، چرا انقد بختت سیاهه؟ 

 

کى گفته؟ آبجى خانوم تنها بخت منه، با اون موهاى مثل شبقش.

 

معلومه نیست سر چى چى اومدى سراغ این دختره نفرینی! 

 

آبجى خانوم به این حرفا گوش بدى سوختى، با من بیا... بیا...

 

 

 

 

  • 11
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش