شنبه ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۱:۱۷ - ۲۲ خرداد ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۳۰۵۷۰۶
تئاتر شهر

«دو روایت از شکسپیر» به روایت اصغر نوری

نمایش دو روایت از شکسپیر,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

نمایش «دو روایت از شکسپیر» به نویسندگی و کارگردانی «اصغر نوری» در اردیبهشت و خرداد ۹۷ در تماشاخانه سنگلج در حال اجراست.

 

نمایش دارای دو اپیزود است که اپیزود اول با عنوان «اتللو به روایت یاگو» و اپیزود دوم با عنوان «هملت به روایت هوراشیو» به هم پیوند می‌خورند. گرچه این پیوند جای بحث بسیار دارد.

 

در شروع نمایش که با ورود تماشاگران آغاز می‌شود، یاگو با بازی اصغر نوری را می‌بینیم که لبه صحنه سمت چپ (از سوی تماشاگران) نشسته است و سه‌تار می‌نوازد. نور موضعی او را نشان می‌دهد. در سمت راست صحنه کُپه‌ای از پارچه‌های رنگی روی زمین روی هم تلنبار شده‌اند. در وسط صحنه یک چهارپایه قرار دارد و در انتهای صحنه یک پرده سیاه با پارچه‌های رنگی به هم دوخته شده ، پوشیده شده است که به نظر می‌رسد از جنس پارچه‌هایی است که روی هم تلنبارند. یاگو در حین نشستن تماشاگران در جایگاه‌هایشان سه‌تار می‌نوازد – که البته حرفه‌ای به نظر نمی‌رسد- و با رفتن نور تماشاگران اجرا آغاز می‌شود.

 

یاگو شروع به روایتِ تحت‌تأثیر قراردادن اتللو می‌کند و اینکه چگونه رفته‌رفته درون او نفوذ کرده تا سرانجام او و دزدمونا را به کام مرگ بکشاند. با شروع روایتِ یاگو، دزدمونا از زیر انبوه پارچه‌ها بیرون می‌آید و درحالی‌که به‌شدت نفس‌نفس می‌زند و احساسی از خفگی را لابه‌لای دیالوگ‌هایش به نمایش می‌گذارد، شروع به روایت کشته‌شدنش توسط اتللو می‌کند. اتفاقی که می‌افتد به این صورت است که دزدمونا لحظه‌ای شروع به روایت می‌کند که نمی‌داند اتللو چرا او را کشته است. درحالی‌که یاگو از سرانجامِ همه، به‌ویژه خودش (که بعد می‌فهمیم مرده است) باخبر است.

 

در جاهایی بازیگران طوری روایتشان را پیش می‌برند که گویی روی صحنه با خود تنها هستند و روایت را برای تماشاگران بازگو می‌کنند و در جاهایی، مثلا هنگامی که دزدمونا از یاگو می‌خواهد که با اتللو حرف بزند و دلیل شک او را بپرسد با هم گفت‌وگو دارند. این اپیزود که با اعدام یاگو روی چهارپایه تمام می‌شود یک ربع زمان دارد و به طریقی می‌توان گفت که می‌تواند مقدمه‌ای برای اپیزود بعد (یا شاید هم نویسنده این‌طور می‌خواسته است) باشد. در این اپیزود یاگو و دزدمونا هر دو مرده‌اند و این روح‌هایشان است که برای ما روایت را بازگو می‌کنند.

 

یاگو از ابتدا به همه اتفاقات آگاه است، اما دزدمونا در زمانی به‌سر می‌برد که انگار روحش از زیر دستمال‌های بی‌شماری که زیر آنها خفته است ناگهان برمی‌خیزد و در جست‌وجوی دستمال گمشده‌اش یا بهتر بگوییم حقیقت ماجرا و علت کشته‌شدنش است. زمان دزدمونا با زمان یاگو قرابت ندارد، زیرا دزدمونا بعد از مرگ هنوز به دنبال حقیقت است و در انتها پی می‌برد که همه ماجرا به علت حسادت یاگو به اتللو بوده است.

 

در صورتی که یاگو به همه ماجرا آگاه است و بی‌خیال است و به نظر می‌رسد از کاری که کرده خرسند، اگر نگوییم، پشیمانی‌ای ندارد. سه‌تار یاگو که اشاره می‌کند آن را با شمشیرش عوض کرده و تازه سه ‌روز است که مشغول یادگیری است – و این یعنی سه روز است که از مرگش می‌گذرد- موسیقی متن این اپیزود است و نوای غم‌انگیز سه‌تار و بازی احساساتی دزدمونا و نور آبی که در انتها و لحظه کشف حقیقت توسط دزدمونا صحنه را پر می‌کند، همگی حال‌و‌هوایی رمانتیک ایجاد می‌کنند که البته در لحظاتی بسیار کوتاه این حال‌وهوا توسط جمله‌ای طنز‌آمیز و امروزی  از سوی بازیگران شکسته می‌شود.

 

اما درست بعد از این اپیزود وارد فضایی تازه می‌شویم. با آمدن دوباره نور، بازیگر نقش دزدمونا با لباسی تازه بر تن به‌همراه یک مرد و یک چمدان بزرگ در دست وارد می‌شوند. دو شخص دیگر در انتهای سمت چپ صحنه روی صندلی نشسته‌اند که نوازنده گیتار و تنبک هستند. پارچه‌های دزدمونا از روی زمین برداشته شده‌اند. بازیگران چمدان را در انتهای صحنه باز می‌کنند و وسایلی را از درون آن درآورده و روی زمین می‌چینند؛

 

وسایلی از قبیل تاج پادشاهی، یک تسبیح بزرگ، پارچه‌ای سیاه‌رنگ، کلاه و شال سرخ زنانه و از این قبیل وسایل. بلافاصله متوجه می‌شویم که آن دو نقالانی دوره‌گرد هستند. جلوی صحنه می‌آیند و بازیگر مرد خود را هوراشیو و بازیگر زن خود را دزدمونا معرفی می‌کند و به تماشاگران اعلام می‌کنند که می‌خواهند قصه هملت را برای آنها تعریف کنند. آن دو، روایت هملت را به بیانی کمیک و به شیوه نقل روایت بیان می‌کنند.

 

آن دو مانند نقالان به شیوه بازی‌دربازی نقش کاراکتر‌ها را بازی می‌کنند و با استفاده از وسایل خود کاراکتر‌ها را مشخص می‌کنند؛ برای مثال هملت با تسبیح بزرگ شناخته می‌شود و افیلیا با کلاه زنانه و شال سرخ‌رنگ و کلادیوس با تاج. این اپیزود که زمانی حدودا سه‌برابر اپیزود اول دارد، داری فضایی مستقل از اپیزود اول است.

 

از تکنیک‌های نمایش ایرانی از قبیل نقالی، نوحه‌خوانی، پرده‌خوانی و تعزیه برای اجرای هملت به شیوه‌ای ایرانی استفاده شده است و همه روایت هملت را آن دو بیان می‌کنند؛ اما باید بپرسیم هوراشیو که تنها بازمانده داستان هملت است و طبق وصیت هملت به شهرهای گوناگون سفر می‌کند و ماجرا را برای عوام بازگو می‌کند، چه پیوندی با دزدمونای روایت یاگو دارد. هوراشیو در پایان اشاره می‌کند که هملت در لحظه مرگش به هوراشیو گفته است که دختر زیبایی به نام دزدمونا در دربار زندگی می‌کند و هوراشیو می‌تواند با او آشنا شود؛

 

اما به نظر می‌رسد این منطقی بی‌اساس برای پیوند دو اپیزود کاملا متفاوت از دو تراژدی بزرگ شکسپیر باشد. هرچند پرده شمایلی که در انتهای صحنه گویی با تکه‌های دستمال‌های دزدمونا که به هم دوخته شده‌اند، پوشیده شده، ما را به پیوندی نمادین با اپیزود قبل نزدیک می‌کند؛ اما باز هم به نظر نمی‌رسد که وجود این علائم و نشانه‌ها برای منطق روایی میان این دو اثر ما را یاری رسانند. اپیزود اول زمانی حدود یک‌چهارم نمایش را دارد و با توجه به سبک اجرائی کاملا متفاوت، به نظر نمی‌رسد مقدمه‌ای درخور اپیزود بعدی باشد. آیا بهتر نیست در آثار اپیزودیک ارتباطاتی از لحاظ محتوایی یا شکلی یا به لحاظ زمان اجرائی وجود داشته باشد؟

 

به‌عنوان مثال اصغر نوری می‌توانست اپیزود‌هایی کوتاه از چند نمایش‌نامه شکسپیر را به سیاق روایت اول به اجرا دربیاورد یا زمان روایت اول می‌توانست با روایت دوم برابر باشد و از لحاظ شکلی و اجرائی هر دو روایت با هم پیوند برقرار کنند و اینکه حال با این پیوند‌ها ما می‌توانستیم روایت دیگری داشته باشیم که روایت هوراشیو و دزدمونا باشد. در میان این روایاتی که بیان می‌شوند، تکلیف روایت هوراشیو و دزدمونا که به نظر می‌رسد با هم رابطه دارند، چیست؟ در اپیزود دوم هوراشیو و دزدمونا به شیوه بازی در بازی نمایش هملت را به اجرا درمی‌آورند؛ اما هنگامی که به نقش‌های اصلی و اولیه خود باز‌می‌گردند، ما وارد قصه خود آن دو نمی‌شویم و گسست پیوند میان آن دو و منطقی‌نبودن کنار هم بودن‌شان در اینجا بسیار پررنگ دیده می‌شود.

 

گویی ارتباط میان هوراشیو و دزدمونا در حد یک ایده باقی می‌ماند. جا دارد اشاره کنیم هنگامی که بازیگران وارد نقش‌های دیگری می‌شوند، در بعضی نقش‌ها وارد قالبی تازه می‌شوند و از خودشان فاصله می‌گیرند و نقشی دیگر را بازی می‌کنند و در بعضی نقش‌های دیگر همانی که هستند، باقی می‌مانند و باعث به‌هم‌ریختگی شکلی و سردرگمی و بلاتکلیفی می‌شوند. به‌این‌ترتیب بازیگران در تکنیک بازی در بازی خود از نظم و قرارداد دقیقی پیروی نمی‌کنند. دیگر ایده‌ها از‌جمله دعوت از تماشاگران برای ایفای نقش‌های کاراکتر‌ها و فاصله‌گرفتن بازیگر‌ها از نقش‌های‌شان و صحبت با کارگردان که این بار اصغر نوری به‌عنوان کارگردان اجرا و نه یاگو به روی صحنه می‌آید و نیز در انتهای نمایش وارد‌شدن دو بازیگر در میان تماشاگران و درخواست پول‌ کردن از آنها –که تماشاگران نیز بی‌دریغ پول را پرداخت می‌کنند- ایده‌هایی جالب و نه البته بکر و تازه بودند که درون قالب کلی نمایش می‌گنجیدند.

 

به طور کلی نمایش «دو روایت از شکسپیر» اجرائی دوست‌داشتنی از اصغر نوری و گروهش است که البته در جشنواره‌های «شکسپیر فرانسه» و «بونته بونه آلمان» به اجرا در‌آمده است. می‌توان استفاده از الگوهای روایی نمایش‌های سنتی ایرانی برای اجرای تراژدی‌های شکسپیر را نقطه قوت این اجرا دانست. با‌این‌حال به نظر نمی‌رسد این اجرا اثری اپیزودیک باشد. به نظر می‌رسد اپیزود دوم یعنی «هملت به روایت هوراشیو» می‌تواند به‌تنهایی اجرائی کامل باشد و حذف و نادیده‌گرفتن اپیزود اول و همچنین حضور بی‌تأثیر دزدمونا در کنار هوراشیو، لطمه‌ای به اثر وارد نکند.

 

sharghdaily.ir
  • 19
  • 2
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش