
امروزه در تمام دنیا، برنامههای مخصوص کودکان و نوجوانان، یکی از تخصصیترین بخشهای هر رسانه تصویری محسوب میشود. مسائل مربوط به روانشناسی کودک، بهداشت کودکان و نوجوانان، آموزش رفتارهای اجتماعی و باورهای فرهنگی-مذهبی و... همگی جزو اصلیترین مواردی است که کارشناسان برنامهسازی کودک به آن توجه کرده و مبنای کار خود برای تولید برنامههای خلاق قرار میدهند.
در کشور خودمان نیز دهههاست که تلویزیون در برنامههای ویژه کودکان، سعی بر این داشته تا با طرح این قبیل مسائل بتواند کودکان را برای نقشآفرینی مثبت در جامعه آماده کند. درحال حاضر شبکههای ماهوارهای فعالیت خود را در زمینه برنامههای کودک گسترش دادهاند و این میتواند بزرگترین رقیب برای رسانه ملی باشد.
از طرف دیگر، دسترسی ساده و سریع انیمیشنهای روز دنیا برای خانوادهها و همچنین کاهش سن شروع فعالیت در شبکههای اجتماعی به ۱۰-۸سال میتواند کودکان را برای همیشه از تلویزیون جدا کند.

در این میان، بزرگترین مشکل تلویزیون بهعنوان رسانه ملی با بیشترین مخاطب، عدم تغییر در ساختار برنامههای کودک و در پیش گرفتن رویههای قبلی آن است. سینمای کودک کشورمان نیز، سالهاست با دوره اوج خود، دهه ۶۰، فاصله گرفته است. متاسفانه جشنوارهزدگی در سینمای ایران و تمایل فیلمسازان به سینمای اجتماعی با قصه مینیمال طی دهه گذشته، باعث شده تا هر سال بجز یکی دو فیلم کودک، فضایی برای حضور کودکان و نوجوانان در سالنهای سینمایی فراهم نشود. در نتیجه حساسیت روی برنامههای تلویزیونی بسیار بیشتر از قبل خواهد بود.
سوال اساسی این است که آیا تلویزیون طی دهههای اخیر توانسته است بهدرستی وظیفه خود را در قبال کودکان انجام دهد؟ برای مشخصتر شدن جواب این سوال، بهتر است سراغ بررسی موردی برنامههای کودک در تلویزیون برویم.
پس از انقلاب، برنامههای کودک همیشه از یک ساختار تکرارشونده تبعیت میکردند؛ حضور یک یا دو مجری در راس برنامه و فعالیت چند آیتم مختلف در کنار این مجریها.
این آیتمها میتوانست آیتم نمایشی (با حضور بازیگران و عروسکها)، شعبدهبازی و تردستی و حتی گزارشهای مردمی باشد. اگرچه هنوز بسیاری از این برنامهها با همین ساختار درحال اجرا هستند اما چیزی که اهمیت دارد، این است که این شکل اجرای برنامه برای مخاطب بعد از مدتی تکراری میشود و جذابیت برنامههای اولیه را ندارد.
تلویزیون برای رهایی از این تکرار، بهجای تغییر در ساختار برنامهها، به ایجاد عموها و خالههای جدید روی آورد. این کار را میتوان بزرگترین اشتباه تلویزیون دانست. هرچه تلویزیون در ساختار تکراری خود بیشتر دست و پا میزد و عموها و خالهها، پیامها را مستقیما در گوش بچهها فریاد میزدند و بعد سعی میکردند با یک یا چند آهنگ، بچهها را شاد کنند، انیمیشنها و برنامههای تلویزیونی کودک در سوی دیگر جهان، با روایت خلاقانه قصههای مربوط به کودکان، سبک زندگی و تفکرات کودکان را به سمتی که خود میخواستند، جهتدهی میکردند.

تبلیغ مستقیم کالاهای تجاری در برنامههای کودک، عموها و خالهها را صرفا به ابزاری برای فروش بیشتر این محصولات تبدیل کرد. محصولاتی که حتی در مواردی ضررهای زیادی برای سلامتی کودکان داشت. درواقع تلویزیون حاضر شده بود برای ادامهدادن فعالیت این خالهها و عموها روی آنتن، سلامتی نسل آینده کشور را به خطر بیندازد.
اما نکته مهمی که طی یکی دو سال گذشته در برنامههای تلویزیونی با آن مواجه هستیم، تغییر در ساختار برنامههای کودک است. انگار مدیریت فرهنگی تلویزیون بهدرستی برنامهها را از ساختار مجری محور به سمت مجری-بازیگر برده است.این رویکرد، بجز در بستری دراماتیک و قصهگو رخ نمیدهد.
شاید بتوان مهمترین تغییر را در برنامه کودک عموپورنگ و عموقناد مشاهده کرد. در گذشته هردوی آنها، صرفا بهعنوان مجری با کودکان در ارتباط بودهاند و پیامهای برنامه را مستقیما به کودک انتقال میدادند و گاهی نیز با شعرخواندن و استفاده از گروههای نمایشی، سعی در ایجاد تنوع داشتند.
اما در دو سال گذشته، عمو پورنگ با حضور موفق در «محله گل و بلبل» نشان داد که دوره برنامههای تلویزیونی گذشته به پایان رسیده است. این برنامه که هم در انتقال محتوا و هم در جذب مخاطب موفق بوده است، رویکرد اصلی خود را موقعیتهای نمایشی و دراماتیک قرار داد. دیگر عموپورنگ یک مجری صرف نیست. او فرزند یک خانواده و جوانی فعال در یک محله است که از نانوا، بقال و پلیس گرفته تا میوه فروشِ آن، همگی شخصیتهایی هستند که زندگی آنها نیز در این برنامه به نمایش گذاشته میشود.

چندی است عموقناد نیز با برنامه جدید خود به تلویزیون بازگشته است. مجید قناد را میتوان بهنوعی شناسنامه برنامه کودک در تلویزیون پس از انقلاب دانست. کسی که شکلهای مختلف یک برنامه تلویزیونی را اجرا کرده است؛ از «بازی شادی تماشا» و «گل گفتی» گرفته تا «فیتیله» و «جمعه به جمعه، خونه به خونه، در تمام این برنامهها، مجید قناد بهعنوان مجری حضور داشته و حتی در بسیاری از برنامهها، تهیهکنندگی و کارگردانی کار را نیز بر عهده داشته است.
یک بار منتقد بزرگی، جملهای گفته بود که «بزرگترین مشکل سینما و تلویزیون ایران این است که نویسنده، کارگردان و تهیهکننده یک نفر است.» در فضای حرفهای، امکان اینکه بخشهای اصلی یک پروژه سینمایی یا تلویزیونی توسط یک نفر انجام بپذیرد، وجود ندارد. اگر این امکان وجود داشت،هالیوود بهعنوان بزرگترین تولیدکننده آثار سرگرمکننده در دنیا سراغ چنین ساختاری در تولید میرفت.
اگرچه ممکن است یک نفر هم بتواند مجری و هم تهیهکننده و کارگردان باشد، اما نتیجه این میشود که کیفیت کار یک اثر هنری را در هر قسمت آن، پایینتر از آنچه باید و شاید کاهش خواهد داد.
اما در «یه گله جا» مجید قناد را علاوه بر یک شخصیت دراماتیک، در مقام مجری-بازیگری میبینیم که وظیفه کارگردانی را به شخص دیگری واگذار کرده تا بتواند با تمرکز بیشتری به اجرا و بازی در مقابل دوربین بپردازد. باتوجه به اینکه «یه گله جا» یک برنامه کودک ترکیبی نمایش-مسابقه است، در حین اجرای برنامه، عموقناد و کسانی را میبینیم که در زندگی و کار او دخیل هستند؛ خانواده او (مادرش، برادرش و پسرش) و همکاران او در اجرای برنامه (خانم دکتر، نگهبان و دستیارباشی) و شخصیت منفی مجموعه (مچاله چرخی).
انتخاب این فرم برای تولید برنامه کودک میتواند مناسب و بدیع باشد. در این شکل از اجرا، حضور یک کارگردان و گروه نویسنده که بتوانند با نگارش آیتمهای نمایشی خلاقانه و جذاب، رویکرد جدیدی به کاراکتر تکرار شده عموقناد بدهند، ضروری است.
شاید بتوان مزیت برنامه «یه گله جا» را نسبت به «محله گل و بلبل» وجود مسابقه مناسب برای کودکان و نوجوانان و مشارکت بیشتر آنها در برنامه دانست. حضور بچهها در استودیوی «محله گل و بلبل» صرفا ویترینی بود برای بخشی کوتاه که مربوط به شعرخواندن عموپورنگ و پیامهای برنامه است.
اتفاقی که تقریبا در تمام برنامههای تلویزیون رخ داده است: به بچههای حاضر اجازه مشارکت در برنامه یا مسابقه میدهند و همزمان نمایش را هم میبینند و این خودش میتواند مزیت این برنامه نسبت به نمونههای مشابه باشد.
از گذشته عادت داشتهایم تا عموقناد را در کنار قلقلی ببینیم. همکاری این دونفر که به زوج برنامه کودک تبدیل شده بودند، با فرازونشیبهایی هم همراه بوده است اما در دهه اولخود توانست نظر بسیاری را بهخود جلب کند. قلقلی با استفاده از لال بازی، نماینده کودکان خجالتی محسوب میشد. چیزی که طی دهه ۷۰ بسیار دیده میشد. فضای سرد ناشی از جنگ باعث شده بود خیلی از کودکان از اینکه مسائل خود را در کنار بزرگترها بیان کنند، احساس خجالت و ترس کنند.
قلقلی در دل خیلیها جا خوش کرد، اما شاید اصلیترین مشکل این کاراکتر، تکبعدی بودن آن و عدم وجود پیچیدگیهای لازم برای عبور از یک تیپ و رسیدن به یک شخصیت اثرگذار بود. استفاده از نفر دوم در کنار مجری اصلی به رویکردی مثبت در برنامه کودک تبدیل شد. تا جایی که عموپورنگ نیز از امیرمحمد بهعنوان یک مکمل در برنامههای خود استفاده کرد و این نوجوان حاضرجواب توانست با ایجاد فضایی کمیک در برنامه تنوع ایجاد کند.
عموقناد نیز در برنامه جدید خود از یک دستیارباشی که شباهت ظاهری اولیهای به کاراکتر قلقلی دارد، استفاده میکند. کاراکتری که علاوه بر استفاده از پانتومیم در برنامه، با استفاده از گفتوگو با سایر کاراکترها و بهخصوص عموقناد، میتواند فضای کمیک بیشتری به برنامه اضافه کند و بسیاری از کمبودهای نمایشی در هنگام اجرای بخش مسابقه برنامه را پر کند.

حالا و باتوجه به تغییراتی که در بعضی از ساختار برنامههای کودک تلویزیون انجام شده است، میتوان به آینده این برنامهها در تلویزیون امیدوار بود در شرایطی که نگاه تبلیغاتی از برنامههای کودک حذف شود و این تبلیغ در محتوا خودش را نشان دهد کاری که عموپورنگ کرد و نتیجه خوبی هم داد. بچهها در دورههای سنی پایین، ذهن بازی برای فراگیری دارند و باید به این برنامههای ترکیبی و نمایشی به آنها مفاهیم را آموزش و منتقل کرد.
- 11
- 5













































