سه شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۴
۰۸:۰۳ - ۱۸ آذر ۱۴۰۴ کد خبر: ۱۴۰۴۰۹۱۰۳۹
چهره ها در سینما و تلویزیون

پیمان قاسم‌خانی: دوران کمدی درست کردن من گذشته | الان یک آدم عصبانی هستم | اصلا هوس باز نیستم

پیمان قاسم‌خانی,پیمان قاسم‌خانی و ژوله
پیمان قاسم خانی در برنامه «کلوز فرندز» امیرمهدی ژوله حضور یافت و درباره بسیاری از اتفاقات زندگی شحصی‌ و حرفه‌ای خود حرف زد.

به گزارش عصر ایران، "پیمان قاسم‌خانی" نویسنده، بازیگر و کارگردان شناخته شده سینمای ایران در برنامه یوتیوبی امیرمهدی ژوله به اسم «کلوز فرندز» حضور یافت و درباره بسیاری از مسائل زندگی شحصی و کاری خود به شکلی ساذه و خودمانی حرف زد.

بخش‌هایی از حرف‌های پیمان قاسم‌خانی انتخاب شده که جالب توجه است. (در نظر داشته باشید که این متن بر اساس نثر محاوره‌ای است).

قاسم‌خانی گفت: من تو اینستاگرام و اینها نیستم ... اصلا دنبال ارتباط زیاد داشتن نیستم، با آدم زیاد دیدن راحت نیستم، تو گوشه خودم راحتم.

من حتی وقتی سرکار هم هستم تمایلم اینه که تنهایی غذا بخورم،  بعد این باغث سوتفاهم میشه برای بعضی‌ها که این چرا خودش رو (بوق) می‌کنه، این بوده و اخیرا داره بیشتر هم میشه ولی آزارم نمیده.

این شکلی آدم گریز هم نیستم، الان سر یک کاری هستم هر روز با ۵۰ نفر سروکار دارم، میگم و می‌خندم ولی همه‌اش میگم کی تموم میشه زودتر برم خونه...

بهترین لحظه‌هام پیش خانوادمه، تنها بودن و فیلم نگاه کردن و ...

کارگردانی کردن اصلا انتخابم نیست بخاطر همین شلوغی، حوصله‌ام سر میره

من معذبم یه مقداری که مردم رو اذیت کنم، تو کارگردانی باید اذیت کنی، باید مثلا مردم رو سرپا نگه داری، خسته میشن، نمی‌تونم ببینم ملت خسته میشن، حواسم میره به پشت صحنه و ...

من اصلا هوس باز نیستم

عجیب‌ترین فحشی که خوردم فکر کنم «هوس باز» بود، من فیلم سن پطرزبورگ رو بازی کردم واقعا خیلی‌ها جدی گرفتن، من اصلا اون طوری نیستم، هیچ وقت نزدیک اون هم نبودم، من اصلا اعتماد به نفس اون بابا رو ندارم که بلند شم برم تو شکم یه دختر مثلا بگم: «سلام بر بانوی دریا و علف ...» من اصلا روم نمیشه  (خنده)

بعد هم اون فیلم بود، من اگر در زندگی واقعی به یکی بگم «بانوی دریا و علف» میگه پاشو برو جمع کن بابا ... منظورم این که شباهتی نبود ولی یهو همه جدی گرفتن، این هوس بازی و این ماجراهای ... می‌خوام بگم که این انگ تا مدتها روم بود ... (بعد ازدواج با میترا) بهم گفتن مرد هوس باز و شوگر ددی ...

حالا یه حرف بامزه، ما واقعا اوضاع مالی شاهکاری نداریم و این اواخر، هی رو به پایین‌تر هم بود و اینها ... یه خریدی می‌خواستیم بکنیم، یه چیزی من پولش رو نداشتم، میترا می‌گفت که: «کاش اونهایی که می‌گفتن شوگر ددی ببینن که شوگری در کار نیست فقط ددیه (خنده)

یه بار یه پیج سینمایی مروری بر آثار من منتشر کرده بود و کلی کامنت نوشته بودن که همه تعریف کرده بودن و گفته بودن بله این آدم مقبول و محترمیه و ... لای کامنتها یکی نوشته بود: این آقای که شما میگین آدم حسابیه اصلا این خبرها نیست، همین تازگی‌ها من سر خروجی قیطریه تو صدر داشتم می‌پیچیدم، یهود دیدم یکی دستش رو گذاشته داره فحش میده، برگشتم دیدم این آقای محترم شماست، اصلا هم محترم نیست... 

بعد اون رو دیدم گفتم خوددم درسته، من پشت فرمون اصلا یه آدم دیگه میشم، تحمل اونهایی که خلاف می‌کنن رو ندارم 

اخیرا به همسرم قول دادم که دیگه فحش ندم، شیشه رو هم پایین نمیدم

فوتبال بازی کردن

همایون شجریان (تو فوتبال) اینقدر به لحاظ سرعت خوبه که ما می‌گفتیم خودش سانتر می‌کنه، خودش هم میره هد می‌زنه، خیلی سرعتش خوب بود، بازیشم هم خوب بود

از همایون بهتر سهراب پورنظری بود، خیلی باشعور و توپ پخش کن خوب و پاس هم می‌داد گهگداری، بر خلاف همایون

تو فوتبال رباط و منیسکم با هم پاره شد، پاس رو به عقب بهم دادن ترمز کردم که توپی که عقب بود رو بگیرم و نشد، بعد گفتن که باید عمل کنم، یه دکتری گفت عمل نکن، (عضله) چهارسر رو قوی کن و چند ماه کار کردم دوباره اومدم تو زمین و دیدم اصلا نمی‌تونم بازی کنم و خیلی هم تلخ بود

خیلی فوتبال دوست داشتم، تنها برنامه مرتب زندگیم بود، هفته‌ای دوبار و .. ولی دیگه نشد.

فوتبالیستها رو هم خیلی دوست دارم، علی دایی رو خیلی دوست دارم، وینیسیوس رو دوست نداشتم چون بداخلاقه، شاید چون خودم تو فوتبال زیاد اینجوری نیستم از آدم‌های با اخلاق خوشم میاد، خیلی تحسینشون می‌کنم

یه بازیکنی بود گری لینه‌کر، یه چیزی که هیچوقت یادم نمیره ازش اینه که می‌زدنش در حد مرگ بعد بلند می‌شد طرف رو نگاه نمی‌کرد ادامه می‌داد، مثلا الان از هری کین خیلی خوشم میاد.

توی این ۳۰ سالی که کار کردم تو (امیرمهدی ژوله) با استعدادترین نویسنده‌ای بودی که به پستم خوردی. به نظرم یه استعداد حیف شده‌ای (خنده)

ژوله: چرا عروسی من نیومدی؟ تو با مدیری رفته بودی تو تریپ، من با مهران مدیری مونده بودم واسه همین عروسی من نیومدی؟

فکر کنم برای عروسیت دعوتم نکردی، مگه میشه من عروسی تورور نیام، من عروسی خیلی دورتر از تو رو رفتم (خنده)

گذر عمر و احساس واقعی خودم

من تو کار اقتصادی خیلی بد بودم، جمع نکردم، پولهارو زدم زمین، سفر رفتم بیزنس گرفتم (بلیت هواپیما)، هیچ وقت جمع نکردم هیچی، برای همینه الان یه دونه خونه دارم توی کل دنیا

ماجرای سن خیلی فرق کرده الان، من یادمه که پدرهای ما وقتی ۴۰ ساله بودن به نظر خیلی آدمهای بزرگی بودن، من الان تو ۶۰ سالگیم این حس رو تو خودم ندارم، نمی‌دونم چیه؟ 

واقعیت اینه که الان سر کارهایی که هستم، اول‌ها بهم می‌گفتن استاد بعد من غش غش می‌خندیدم، بعد دیدم کم کم شد پیشوند اسمم هی بهم میگن استاد بعد من هی می‌خندیدم دیدم دارم نگاهم می‌کنن که به چی می‌خندی؟! بعد دیگه نخندیدم

ولی می‌خوام بگم الان سر صحنه با من مثل آقای (علی) نصیریان رفتار میشه، یعنی الان سر کاری که هستیم وقتی کات میدم فوری سه نفر میان صندلی میذارن زیرم، میگم به خدا هنوز لازم ندارم یا مثلا برای ۲۰۰ مترراه که قرار برم تاکسی رو میارن میگن بیا سوار شو

از بیرون ایم شکلیه ولی تو من هرکاری می‌کنم اتفاقی نمی‌افته من همون پسر بچه موندم، همچنان انیمیشن نگاه می‌کنم وبازی می‌کنم و این ماجراها و... با حالم نیست روزی مثلا ۵ بار میرم جلوی آیینه شوکه میشم و میگم این کیه؟ 

خنده داره ولی تو خواب هیچ وقت خودم رو تو این سن ندیدم تا حالا...

خوابهای عجیب و غریب هم زیاد می‌بینم، گریه هم زیاد می‌کنم، اشکم دم مشکممه، گریه می‌کنم به هر خبری که می‌خونی، هر چیزی که می‌بینی، بچه کوچولویی که پشت چهر راه می‌بینی وایستاده و داره چیزی می‌فروشه، حیونها خیلی وقتها ، موضوعات گریه زیاد داریم ما اینجا، هرچی هم سنم داره میره بالاتر دل نازکتر دارم میشم.

خیلی گریه می‌کنم ولی از احساسات بازی بدم میاد

آخرین باری که گریه کردم امروز صبح بود، یه فیلم حیوان آزاری بود که دیدم...

انتفاقا تو مطالب احساسی نوشتن خیلی خوب نیستم، از چیزی که خوشم نمیاد سانتیمانتال بودن و احساسات گرایی و ادای شاعرانگی و این چیزهاست، که خیلی زیاد دورو برمون می‌بینیم

مهراب (برادرش) حیوون ناز کنه بابا، اون حیوون‌های قشنگ دوست داره، باغ وحش خیلی دوست داره، من با ذات باغ وحش مشکل دارم، قبلا این شکلی نبودم ها ولیاتفاق افتاد.

در واقع حضور میترا تو زندگیم تاثیر اشت، ما اولین باری که همدیگر را دیدم تو یکی از این پناه‌گاهای حیوانات بود بعد هم از این طریق باهم بیشتر آشنا شدیم و دیدم چقدر چیزهای نزدیک به هم داریم، بخصوص تو همین عشق به حیوانات و اینها ...

این جمله رو هم بگم من یکسال و نیم بعد از جدا شدنم ( از بهاره رهنما همسر اول) برای اولین بار در آن پناگاه حیوانات میترا رو دیدم یعنی اون مرد هوس باز حرف الکیه (خنده)

الان ۶ تا حیوون توی خونه دارم، ۶ تا آش و لاش و ...

پیمان قاسم‌خانی,پیمان قاسم‌خانی و ژوله

سریال برره؛ دوران کمدی درست کردن من گذشته

سریال برره خیلی کار جالبی بود بعضی وقتها صبح می‌نوشتیم همون قسمت شب پخش می‌شد.

یه بار یه آقای دکتری اومد و نشست روبرومون و خیلی مخترمانه و تهدید آمیز گفتش که: ما می‌دونیم شما مثل ما فکر نمی‌کنید ولی اون دوران گذشت که شما هرچی دلتون می‌خواست می‌نوشتید و از این ماجراها...

می‌دونیم شما تو تیم مقابل بازی می‌کنید ولی سیاست ما این نیست که بزنیم پای بازیکن تیم مقابل رو بشکنیم، ما بازیگن خوب تیم مقابل رو جذب می‌کنیم که تو تیم ما بازی کنه، به شرط این که توی سیستم ما بازی کنه، چون اگه بخواد به ما لای بزنه ما حواسمون جمعه جلوی صد هزار نفر بهش لای می‌زنیم.

گفتم آقا داری تهیدی می‌کنی؟ گفت نه دارم ازتون تعریف می‌کنم!

بعد از اون جلسه من دراومدم سوار ماشین شدم و اینقدر عصبی بودم که مثلا اون لحظه نتونسته بودم بلایی سر اون |آقا بیارم، که یکی از بهترین کتک کاری‌های زندگیم رو اونجا کردم، وسط خیابون ...

یعتنی این کتکی بود که دوست داشتم به اون آقا بزنم و زورم نمی‌رسید (و به یکی دیگه زدم) تو رانندگی ... راه گرفت ازم ... 

توی برره من همه‌اش دنبال این بودم که اون حرفهایی که اونموقع درست بود رو بزنیم اگر یک کاری هم نکردیم یا یک قدم به عقب رفتیم در ازای این بود که سه قدم به جلو رفتم و اون حرفهایی که داشتم رو زدیم و ...

آدم فکر می‌کنه اگر با این کار (تیکه انداختن) مثلا تاثیر عمده‌ای بذاره الان دیگه شک دارم همچین چیزی باشه، ولی بهرحال خوش گذشت، کاری که کردیم اینه که یه دوره‌ای حداقل مردم خوشحال بودن، به نظرم این کم چیزی نیست.

(نوشتن برره ۲ ) کار من نیست، بخاطر اینکه من آدم اون موقع نیستم، گذشته از اینکه خیلی انرژی می‌برد و اینها ... من الان عصبانی‌ام، اونجا (برره) ما فکر می‌کردیم که مثلا اوضاع کمدیه و میشه با یه جیزهایی شوخی کرد و ... الان من باشخصه از این حد و حدود گذشته‌ام.

یعنی الان احساس می‌کنم که انتقاد در لفافه و این چیزها دیگه اصلا وقتش نیست، آدم یا اصلا انتقاد نکنه یا اصل حرف رو بزنه، میری بیرون به هر طرف می‌چرخی چشمهات اشک می‌افته من از این کمدی نمی‌تونم دربیارم

طرف برمی‌گرده تو تلویزیون تو چشم آدم نگاه می‌کنه، میگه ما مطالبه داریم، امیرحسن قیاسی می‌تونه بامزه با این شوخی کنه، من شوخی ندارم با همچین آدمی، می‌دونی؟

دیگه الان از دوران کمدی درست کردن من گذشته، ترجیح میدم برم به سمتهایی که درگیر این چیزها نشم، برای همین نه به برره فکر می‌کنم، نه به مارمولک و نه به این چیزها ...

ببین یه فیلم بود «عاشقانه» اولین فیلمی که بازی کردم، یه سکانسش هست که ازش خجالت می‌کشم، اون رو هیچوقت ندیدم، یعنی دو بار رفتم سینما هر وقت به اون سکانس رسید اومدم بیرون تموم که شد دوباره رفتم تو اون لکه ننگ زندگی منه

کارگردانی که واقعا گند زد توی کارم (فیلمنامه‌ام)، خودم بودم تو خوب، بد جلف، واقعا فیلمنامه از فیلم خیلی بهتر بود. راضی نبودم از خودم، یعنی اگر یکی دیگه ساخته بود همین فیلم رو من می‌گفتم کجاهاش رو خراب کردی، تو لحن اصلا من کم آئردم فیلمنامه یه چیز دیوانه‌ای بود ...

تو کارهام پاورچین همیشه محبوب من بوده، بیشنر از برره حتی، سن پطرزبورگ به نطرم حال خوبی داشت، ورود آقایان ممنوع مثلا خوب بود.

احمقانه ترین روز زندگیم

یکی از ضایع ترین خاطرات زندگیم مربوط به آقای شجریانه، این اون لحظه‌ایه که ممکنه اشکم دربیاد چون اصلا بی حیثیت شدم جلوی ایشون.

یه بار از طرف خانه سینما به من زنگ زدن گفتن بیا یه جلسه‌ای داریم با مدیران خانه سینما که برای جشن خانه سینما می‌خواهیم یه طراحی جدیدی بکنیم و اینها ...

من رفتم، وارد اتاق مدیریت شدم و دیدم منشی ننشسته اونجا رفتم در زدم و ارد سالن شدم دیدم همه مدیران خانه سینما نشسته‌اند، یه کاناپه وسط بود، آقای شجریان نشسته بود این سمتش، آقای عسگرپور مدیر عامل خانه سینما هم نشسته بود اون سمت، همه آدم گنده‌های سنما هم بودن، من دیدم که یه عالم آدم دارن من رو نگاه می‌کنن، خیلی دستپاچه شدم و گشتم دنبال یه جایی که بشینم و دیدم تنها جای خالی که هست وسط آقای شجریان و آقای عسگرپوره...

رفتم نشستم وسط اونها و سلام و علیک کردم و اینها ...و بعد نگو اون جلسه قبلی بوده، جلسه خانه سینما با باغ هنر بم، مربوط به آقای شجریان بوده، من هم فکر کردم همون جلسه جشن خانه سینماست و مثلا آقای شجریان قرار بخونه ...

اینقدر فضا معذب کننده شد که یکی گفت اینجا جا یه ذره تنگ نیست؟ م.افقید بریم توی اون سالن فلان ... همه اون آدم گنده‌ها بلند شدن راه افتادن، من هم دنبال همه... اینقدر چیز بود کسی هم روش نشده بود به من بگه بچه پاشو از اون وسط

من فهمیدم احتمالا یه گندی زدم، آقای صدرعاملی اومد از پشت گفت چه گندی زدی؟ گفت اصلا این جلسه اون جلسه نیست، چرا رفتی اون وسط نشستی؟ ببین هیچی دیگه باز رفتم ت. اون جلسه نشستم که اصلا مربوط به من نبود، و همینجوری عرق شرم می‌ریختم

از اون موقع هر وقت آقای شجریان گوش می‌کنم عرق می‌ریزم سر این داستان. احمق ترین روز زندگیم بودم، روحشون شاد.

  • 14
  • 2
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش