«وطن ما، به یک معنی، سرزمینی است پر از صحراهای فراخ و کوههای بلند و رودها و دریاچه هایی که در درازای زمان بارها زیر پای مهاجمان مختلف کوفته شده و باز به پاخاسته... ولی ما وطن دیگری هم داریم که در ذهنمان جای دارد. وطنی که رودکی در آن چنگ مینواخت و فردوسی از خِرَد و دلاوریهای قهرمانان سخن میگفت و خیام سرگردانی انسان را بازمینمایاند و ابوسعید و نظامی و سعدی و مولوی و حافظ، با استادی حیرتانگیز، از ظرایف روان انسان – بیش از همه عشق – سخن میگفتند. این وطن را میتوان از گزند حوادث در امان داشت. وطن من این است... وطن من زبان فارسی است».
به احترام نام احسان یارشاطر باید از جا برخیزیم؛ مردی که همواره زبانِ فارسی را وطن خویش می دانست و این وطن پرستی، در جای جای آثار او و فعالیت های مستمر و مفیدی که در حوزه زبان شناسی و ایرانشناسی داشته مشهود است. او از جمله مردان بزرگی است که چنان که باید در کشورش شناخته نشد اما جهان ادبیات فارسی برای او سیاه پوش و کرسی های دانشگاه کلمبیا و لندن به احترام درگذشت این استاد مطالعات ایرانی، بنیان گذار و سرویراستار دانشنامه ایرانیکا و همچنین نویسنده ۱۶ جلد کتاب تاریخ ادبیات ایران، خالی هستند.
او سال ها با پشتکار فراوان، توانست خود را به عنوان یکی از تاثیرگذارترین چهرههای فرهنگی، در حوزه زبانشناسی و ایرانشناسی، نهتنها در ایران که در جهان معرفی کند. نگاهی کوتاه به زندگینامه این مرد بزرگ و آشنایی با سختیها و رنج هایی که در طول دوران زندگی اش تحمل کرد، به ما نشان می دهد که هدف، تمام مشکلات را کنار می زند؛ چرا که نور می بینیم و خواه ناخواه به سمت آن در حرکتیم.
دانشنامه «ایرانیکا»
«ایرانیکا» دانشنامهای است درباره تاریخ، فرهنگ، هنر و جامعه ایران که به مدیریت احسان یارشاطر و به وسیله بخش پژوهشهای ایرانی دانشگاه کلمبیا، در نیویورک چاپ میشد. کار تدوین این دانشنامه به سال ۱۳۴۷ بازمیگردد که به پیشنهاد یارشاطر و با بودجهای دو میلیون دلاری شکل گرفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی بودجه «ایرانیکا» قطع شد و ادامه این کار به بخش ایران شناسی دانشگاه کلمبیا منتقل شد.
حامیان مالی ایرانیکا، دانشگاه کلمبیا و بنیاد ملی علوم انسانی آمریکا بودند؛ احسان یارشاطر آنروزها را اینگونه به یاد میآورد: «از بخت بد من، آن روزها ایام گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا بود. در واشنگتن نمیشد اسم ایران را آورد. اما چون فکر میکردم در دنیا کسان دیگری هم هستند که مانند من معتقدند سیاست نباید در کار علم دخالت کند، جرات کردم و رفتم. همان ابتدا به ريیس بنیاد گفتم که از اوضاع خبر دارم اما این کاری است که میخواهم بکنم.
او گفت این کار شما از همان دسته کارهایی است که ما حمایت میکنیم، با این حال، شما باید تقاضا و طرحی کامل با جزيیات بیاورید تا در شورای ما بررسی شود. گفتم دفتر کوچک و منشی و دبیری را که الان تدارک دیده ام، نمیتوانم معطل این زمان رسیدگی کنم و نگرانم که اگر آنها را از دست دهم، دیگر نظیرشان را پیدا نکنم. مرد سنجیدهای بود. مردانگی کرد. گفت من از بودجه اختصاصی که در اختیارم هست به شما ۱۷ هزار و ۵۰۰ دلار میدهم تا شما خودتان را سرپا نگهدارید و ما فرصت بررسی کار شما را پیدا کنیم. همان بودجه در آن ایام دفتر ایرانیکا را حفظ کرد».
یک زندگی پر تلاطم
احسان یارشاطر در چهاردهم فروردین در همدان متولد شد. چنان که خود در خاطراتش تعریف کرده است، هر روز صبح با صدای نماز پدرش، از خواب برمی خواست. خانواده یارشاطر اهمیت خاصی برای تحصیل و درس فرزندان قايل بودند. اما او به زودی در ۱۱ سالگی مادرش را و در ۱۲سالگی پدرش را از دست می دهد و روزهای سخت و دردناک زندگی را آغاز می کند. او در بخشی از خاطرات خود آورده است: «هیچ به زندگی دلگرم نبودم. دوبار هم سعی کردم با خوردن تریاک به زندگیام خاتمه دهم که اطرافیانم متوجه شدند و نجاتم دادند».
یارشاطر پس از اتمام دوره دبیرستان، در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی می پردازد و یکی از بحث برانگیزترین رساله های دکتری این رشته را با این موضوع که معشوق در ادبیات ایران نمی تواند زن باشد، مینگارد که خود محل بحث فراوانی پیرامون این دانشجوی جوان می شود. او در دهه ۱۳۲۰، تحصیل در حوزه مطالعات ایران و ایرانشناسی را آغاز می کند که بخش عمده ای از این مطالعات، شامل تاریخ پیش از اسلام و زبان و گویش های این دوره تاریخی بوده است. او برای ادامه تحصیل به لندن رفت و نزد کسانی همچون «والتر هنینگ» و «مری بویس» زبان پهلوی را فراگرفت. موضوع دومین رساله دکتری او نیز، موضوعی تازه و بحث برانگیز بوده است؛ یارشاطر در این رساله تلاش کرد ثابت کند که زبان مردم آذربایجان، زبانی است به نام «تاتی» نه زبان ترکی.
به گفته خودش تا دوران ابتدایی، شاگردی بازیگوش و معمولی بود و نمرات خوبی هم نداشت اما پس از ورود به تهران و ثبت نام در مدرسه «تربیت» که سطح تحصیلیاش نسبت به مدارس دیگر بالاتر بود، در کلاس ششم، علاقه اش به تحصیل افزایش پیدا می کند. او معلم فارسی خود را که همزمان تاریخ هم درس می داده، از اولین کسانی می داند که او را تشویق به تحصیل کرد و این تشویق، تحول مهمی در او به وجود آورد.
پس از فوت افراد خانواده اش و زندگی در منزل دایی بزرگش که بسیار بر او فشار وارد می آورد، طی تصمیم عجیبی، زمانی که تنها ۱۴ سال سن داشت، به وزارت معارف مراجعه می کند و می گوید: «من می خواهم درس بخوانم اما هیچ وسیله ای ندارم» و به این ترتیب به دانشسرای مقدماتی تهران رفت و با تمام سختی های موجود، درس خواند و سرانجام در رشته زبان و ادبیات فارسی مشغول به تحصیل شد .
راه اندازی بنگاه ترجمه و نشر کتاب
علاوه بر سایر فعالیت های مثبت یارشاطر، راهاندازی بنگاه ترجمه و نشر کتاب، یکی از مهمترین فعالیتهای او بود که تحولی در فرهنگ و ادبیات ایران پدید آورد. یارشاطر آگاه میشود که در ترکیه ۶۰۰ اثر برگزیده ادبیات غربی ترجمه و چاپ شدهاست و همین امر باعث میشود که موسسهای برای ترجمه و نشر ادبیات غربی و جهان در ایران راهاندازی کند. در سال ۱۳۳۳ به منظور ترجمه مناسب و شایسته آثار ادبی جهان، بنگاه ترجمه و نشر کتاب را بنیان نهاد. حوزه فعالیت این بنگاه به تدریج گسترش یافت و علاوه بر ادبیات خارجی، مجموعههای متون فارسی، ایرانشناسی، آثار فلسفی، ادبیات برای جوانان، خواندنیهای کودکان و آيینه ایران و چند مجموعه دیگر در آن چاپ و منتشر شد.
و سرانجام مرگ
روز شنبه، هشتم شهریور احسان یارشاطر، یکی از بزرگترین مردان ۱۰۰ سال اخیر فرهنگ ایران، دور از وطن و در کالیفرنیا درگذشت. او معتقد بود:«وطن برای من جایی است که بتوان برای ایران کار کرد، نوشت، منتشر کرد و فرهنگ ایران را بهتر شناساند». کاری که تا آخرین روزهای زندگی اش آن را با روزی نزدیک به هشت ساعت کار مستمر ادامه داد.
اگرچه شايد نام پروفسور احسان یارشاطر برای بسیاری از ما، نام آشنایی نباشد اما تلاش های او برای شناساندن فرهنگ ایران، هرگز از یادها نخواهد رفت و آثار او، مهمترین و بزرگترین مرجع برای آشنایی با فرهنگ و تمدن ایران است.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
- 14
- 6