
«سیستان»، خانه رستم را آب بُرد! همان رستم دستانی که یک تنه حریف هر مشکلی بود، حالا خانه و سرزمینش گرفتار سیل شده است و در غربتِ توجه به سر میبرد؛ همان سیستانی که منشأ خیلی از وقایع و اتفاقات مهم شاهنامه است و مرکز امید فرمانروایانِ ایرانی. انگار مقابله با سیل سیستان تنها از یلی مانند رستم برمیآید. این خطه از خاک ایران که روزگاری زادگاه و خاستگاه افرادی مانند رستم دستان و یعقوب لیث صفاری بوده است، حق بزرگی بر گردن تاریخ و ادبیات فارسی دارد. با استاد مهدی سیدی، پژوهشگر تاریخ و ادبیات و مصحح «تاریخ بیهقی» درباره اهمیت و جایگاه «سیستان» در فرهنگ و ادبیات فارسی گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
«سیستان» از دیروز تا امروز
مهدی سیدی درباره ریشه واژه «سیستان» میگوید: «ریشه این واژه به اقوام سَکایی برمیگردد که در گذشتههای دور(پیش از اسلام) در منطقهای که امروزه به نام سیستان میشناسیم، ساکن شدند و آنجا به «سَکستان» مشهور شد و بعدها به شکل امروزیِ «سیستان» درآمد. برای همین هم در تاریخ ما جایگاه خاصی دارد. خاندان رستم همگی حاکم محلی آن جا بودند؛ از سام نریمان و زال تا رستم و... به سیستانی مشهورند». این پژوهشگر درباره نامگذاری ولایتها و مناطق در گذشته هم اطلاعات جالبی دارد.
او میگوید: «چون در گذشته اصل بر کشاورزی و آب بوده، اسمگذاری ولایات بر مبنای حوضههای آبریز بوده است؛ مثلاً حوضه آبریز رود هیرمند که از کوههای غور در افغانستان سرچشمه میگیرد، میشود «سیستان» که از شهری به نام بُست که امروزه دیگر نیست و به جایش شهری به نام لشکرگاه ساخته شده است، آغاز میشود و با رود هیرمند میآید تا به دریاچه هامون میریزد. پس «سیستان»، یعنی مجموعه جاهایی که رودهایش به دریاچه هامون میریزد؛ از محل بُست قدیم تا انتهای دریاچه هامون».
جایگاه «سیستان» در شاهنامه
این شاهنامهپژوه جایگاه «سیستان» در شاهنامه را بسیار قوی میداند و میگوید: «از آغاز شاهنامه، یعنی از زمانی که منوچهر پادشاه ایران است، سام نریمان جهان پهلوان سیستان است و بعد پسرش، زال و بعد نوهاش رستم میآیند و حاکم و جهان پهلوان این منطقه از ایران میشوند. در شاهنامه از سیستان به عنوان جزئی از ایران و با جایگاهی بزرگ یاد میشود. ولی آنچنان شهر مشهوری ندارد و فقط از بعضی روستاها و شهرهایی مانند بست و گوراب نام برده میشود. سیستان در همه دورهها در شاهنامه اهمیت دارد و این جایگاه مهم به ویژه در زمان سام، زال، رستم و فرامرز بیشتر است».
اگر «تاریخ سیستان» نبود...
استاد سیدی درباره بزرگان منطقه سیستان میگوید: «قبل از اسلام، تعدادی از حکام دوره ساسانی ذکر شده در شاهنامه، سیستانی بودهاند و بعد از اسلام هم کسانی مانند یعقوب لیث صفاری، احیاگر زبان فارسی را داریم که اولین شعر فارسی در حضور او سروده شد. کتاب «تاریخ سیستان» در اوایل قرن پنجم هجری و همزمان با تاریخ بیهقی نوشته شده است و سرگذشت بزرگان، بناهایی مانند آتشکدهها و به طور کلی تاریخ و گذشته سیستان را نقل میکند. ملک الشعرا بهار هم این کتاب را تصحیح کرده است». به جرئت میتوان گفت تاریخ ادبیات فارسی مدیون نویسندهای ناشناخته و از اهالی سیستان است که کتابی ارزشمند به نام «تاریخ سیستان» را در قرن پنجم هجری نوشت که اگر این کتاب مهم نبود، ما به طور دقیق از اولین شعر فارسی و سراینده آن مطلع نمیشدیم.
در «تاریخ سیستان» ماجرای سروده شدن اولین شعر فارسی دری اینطور آمده است: «هنگامی که یعقوب هری بگرفت و سیستان، کرمان و فارس را هم، شعرا یعقوب را شعر گفتندی به تازی. چون این شعر برخواندند و او عالم نبود و در نیافت، گفت: چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟ محمد بن وصیف سگزی(سیستانی)، دبیر رسایل او این قطعه بگفت: ای امیری که امیران جهان خاصه و عام/ بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام». این گونه شد که یعقوب لیث صفاری دستور داد از آن به بعد زبان فارسی، زبان رسمی دربار و قلمرویش باشد.
- 13
- 6