سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
۲۱:۳۱ - ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۳۰۵۸۲۳
چهره ها در سینما و تلویزیون

ژوليت بينوش:

آدمی نیستم که نسبت به گذشته وسواس داشته باشد

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,ژوليت بينوش
کارگردان ها سعی کرده اند او را کنترل کنند، منتقدان از او تحسین کرده اند، چهار مرد سعی کرده اند با او ازدواج کنند. با این حال ژولیت بینوش قبول نکرده خودش را محدود کند. تیم آدامز با بانوی اول سینمای فرانسه صحبت کرده است.

به گزارش بانی فیلم به نقل از گاردین، به یک کافه گوشه خیابانی در منطقه پانزدهم پاریس می رسم، به مسئول کافه به فرانسوی ضعیف می گویم که همراهم برای ناهار میز رزرو کرده است. او می پرسد «اسمش چیست؟» و به لیستش نگاه می کند. هر چقدر که عجیب به نظر می رسد، می گویم «اوم، ژولیت بینوش». ابرویش را در تعجب بالا می برد که انگار جوک را نگرفته و دوباره می پرسد «کی؟». بلندتر می گویم «ژولیت بینوش».

 

او سرش را تکان می دهد و همراه چند نفر دیگر که آنجا نشسته اند، به من نگاهی می کنند که می گوید این مرد انگلیسی مسلما متوهم است. من در گوشه ای تاریک با اندوه نشسته ام و به مدت ۲۰ دقیقه دیگر در حالیکه دارم آب می‌خورم و تلفنم را چک می کنم و مهمان نیمه خیالی ام از راه نرسیده، همان نگاه ها را دریافت می کنم. اما بالاخره، ستاره «شکلات»، «بیمار انگلیسی» و «سه رنگ: آبی» با سویی شرت و بدون آرایش وارد کافه می شود، به خاطر دیر رسیدنش معذرت خواهی می کند، به همان سبک خودش می‌خندد و در حالیکه من سعی می کنم دوباره نگاه مسئول کافه را به خودم جلب کنم، استیک و «تازه ترین سبزیجات» را سفارش می دهد.

 

بینوش حالا ۵۳ سال دارد و احتمالا پردرآمدترین و غیر از دوپاردیو شناخته شده ترین بازیگر فرانسه است. با این حال، او اصرار دارد که بدون مشکل خاصی به کارهایش در پاریس رسیدگی می کند، از مترو استفاده می کند و می گذارد مردم با خودشان فکر کنند که «خودش بود یا نبود؟». ممکن است به او به عنوان یک پاریسی نمونه نگاه کنید، اما او به هیچ وجه به خودش که دختر یک مادر مهاجرلهستانی است، به عنوان یک فرانسویِ فرانسوی» نگاه نمی کند. یا حداقل به شدت از محدود شدن بعدش می آید. برای ثابت کردن منظورش، او بعد از یک کلاس آواز، که یکی از کلاس های سنگینی است که الان برای نقش آفرینی در نمایشی در مورد باربارا خواننده، دوست ژک برل، برداشته، به اینجا آمده است. بینوش می گوید در گذشته، هر بار که شروع به خواندن می کرد، مردم، مخصوصا دو فرزندش، در کل می گفتند دست از خواندن بردارد. اما این او را زده نکرده است. معلم آوازش اصرار دارد که او می تواند یاد بگیرد.

 

می پرسم «خطر پیش آمدن یک سناریو فلورنس فاستر جنکینز» وجود ندارد؟ که بلند می خندد و می گوید: «امیدوارم دوست های به اندازه خوب اطرافم داشته باشم. اما حس می کنم اگر حداقل سعی نکنم آواز بخوانم کمی برایم شرم آور خواهد بود.» اما آمدیم اینجا تا در مورد یک جدایی سورپرایزکننده دیگر، یعنی فیلمش «Slack Bay» صحبت کنیم. این فیلم در قالب همان ژانر کمتر اکتشاف شده است، درام فرانسوی شمالی قتل مرموز با لباس های عجیب و غریب (با اضافه شدن کمی آدم خواری). بینوش با حالت خاصی نقش عمه شیک و پیک بورژوآ را بازی می کند که کلاه امپرسیونیستی به سر و احساسات اپرایی دیوانه وار دارد و قبل از جنگ جهانی اول در شهر بریتانی در حال گذر تعطیلات است. او و خانواده برادرش با چند جمع کننده صدف آشنا می شوند که کنار ساحل در فقر زندگی می کنند. این برای شان پیامدهای بدی در راه دارد. بینوش نیمه دوم فیلم را در بانداژ به سر می برد، بعد از اینکه پشت سر هم با یک پارو به سرش می کوبند. این فیلم هم شوک آور و هم به طور عجیبی بامزه است. این دومین فیلمی است که بینوش با برونو دومان کارگردان ساخته که اخیرا جدیت کارگردانی را با هجو لود تعویض کرده است. فیلم قبلی هم برای او و هم برای بینوش بیشتر قابل پیش بینی بود: بیوگرافی کامیل کلودل، مجسمه ساز و محبوب رودن، که ۳۰ سال آخر زندگی اش را از یک بیمارستان روانی کار کرد. مراحل فیلمبرداری آن فیلم برای بینوش احساساتی و سخت بود. او می گوید در عصرها، از دومان می خواست «دفعه بعد از من بخواه کمدی بازی کنم.» فیلم «Slack Bay» این قول را به ثمر می رساند.

 

این تضاد با یک فلسفه زندگی همخوانی دارد (بینوش خیلی از فلسفه خوشش می آید، از سخنان اراده. می‌گوید «وقتی از بیرون قضاوت نمی شوید می توانید خیلی جاها بروید» یا «برای خلق کردن، نیاز برای بیان کردن باید بزرگتر از ترس باش.») این یکی را از دوران نوجوانی اش یاد گرفته بود.

 

او می گوید: «ما همیشه خودمان را محدود می کنیم. وقتی ۱۴ سالم بود یک مشکل داشتم. عاشق نقاشی و عاشق تئاتر بودم. فکر می کردم باید انتخاب کنم. مادرم دوستی داشت که نقاش بود. مشکلم را به او گفتم. پوستری را برای من امضا کرد که رویش نوشته بود: ژولیت: انتخاب کن که همه کارها را انجام بدهی! این همیشه با من ماند.»

می توان گفت او به قصدش رسیده است. او بیش از ۶۰ فیلم ساخته که از «سبکی غیرقابل تحمل بودن» تا «گودزیلا» را در بر می گیرد. او به نقاشی هم ادامه داده و کتابی از پرتره ها از کارگردان هایش را با اشعاری کوتاه در مورد آن ها منتشر کرده است. در سال ۲۰۰۸، در حالیکه از ۴۴ سالگی آغاز کرده بود، یک نمایش رقص هم اجرا کرد که طراحی اش را اکرم خان در تئاتر ملی بر عهده داشت. او از نظر سیاسی فعال بوده، مخصوصا در حمایت از آزادی هنری و روزنامه نگاری، و در دو سال گذشته از فصل های تمام فروش رفته از «آنتیگونی» سوفوکل در لندن و نیویورک به آواز خواندن و نمایش های خنده دار با شوخی و سر و صدا رسیده است. با توجه به اینکه بینوش در دهه های ۲۰ و ۳۰ سالگی محبوب تقریبا تمام کارگردان های مشهور اروپا بود (حقیقیتی که باعث شد دیوید تامسون در کتاب بیوگرافیکی اش «دیکشنری یک فیلم» به سادگی بپرسد: آیا او زیباترین زن سینما است؟)، می پرسم در حالیکه سنش بالاتر می رود کمی حس آزادتر و رهاتر بودن نسبت به آن نگاه مردانه می کند؟

 

او می گوید «در آن رابطه فقط لذت هست و درباره سهیم شدن است، سهیم شدن در لذت ساختن چیزی جدید»، با این حال اضافه می کند که «چیزی که وقتی ۲۰ سال داشتید برای تان مهم به نظر می رسید، می توان امیدوار بود که وقتی ۵۰ ساله شوید دیگر برای تان آنقدر اهمیت نخواهد داشت. مگر اینکه رشد نکرده باشید.»

 

بینوش تا حدودی به این دلیل بازیگری را در دوران کودکی آغاز کرد که تایید والدینش را به دست بیاورد. مادرش بازیگر و معلم درام بود، پدرش هم مدتی هنرمند پانتومیم بود. وقتی بینوش چهار سال داشت آن ها از یکدیگر جدا شدند و او را به مدرسه شبانه فرستادند.  برای خوشحال کردن آن ها بازیگری کرد؟ می گوید «من همیشه منتظرتایید هر دوی والدینم بودم. اما لحظه ای هست که آدم دیگر برایش صبر نمی کند. از یک جا به بعد تصمیم گرفتم که می توانم این نیاز را رها کنم.» پرسیدم مادرش که یک عمر بازیگر و کارگردان بود و اغلب به مشکل برمی خورد، چه نظری راجع به موفقیت یک شبه دخترش به خاطر نقش آفرینی در نخستین فیلمش «درود بر مریم» گودار و تمام چیزهای بعد از آن داشت. گفت: «احساسات متفاوتی راجع بهش داشت. همیشه آسان نبود. اما عشق مادرم نسبت به هنرها همیشه الهام بخش من بود. یادم می آید که در مدرسه از ما خواسته بودند در مورد یک کلمه که برای مان مهم است یک انشاء بنویسیم. از او پرسیدم کلمه مورد علاقه اش چیست و او یک ضرب گفت اشتیاق. من هم گفتم آره! آره! دقیقا همین! اشتیاق من همیشه با اشتیاق او مواجه می شد…»

 

بینوش چند بار اصرار می کند که «آدمی نیستم که نسبت به گذشته وسواس داشته باشد.» سعی می کند فیلم هایش را فقط یک یا دو بار تماشا کند، اما اگر خود گذشته اش را در یکی از آن فیلم ها ببیند همیشه تحت تاثیر این قرار می گیرد که صدایش چقدر طی سال ها تغییر کرده است. «در بدنم نبود. چیزی در موردش بود که زمینی نبود.» او می گوید این تغییر طی دوران ساخته شدن «معشوقه ها روی پل» سال ۱۹۹۱ به وقوع پیوست که با لئو کارا ساخته شد که آن موقع چهره بدنام سینمای فرانسه و معشوق او بود. فیلمبرداری سه سال طول کشید. برای کارا، اغلب به طور دردسرسازی اتوبیوگرافیکی بود. بینوش به یاد می آورد که پایانی که او در سر داشت این بود که «من مرده باشم و او روی پل ایستاده باشد و فکر کند که او هرگز من را دوست داشت؟» این تصویر نزدیک بود به طور وحشتناکی به حقیقت بپیوندد چون بینوش در حین فیلمبرداری در خطر غرق شدن در رودخانه سن قرار گرفت. یادش می آید که وقتی زیر آب بود حس تزکیه کرد. «در لحظه ای که داشتم برای هوا بالا می آمدم، یک نوع قرارداد داخلم بسته شد: بعد از آن، می خواهم هر چه که شد زندگی را انتخاب کنم.»

 

تا آن موقع این انتخاب را نمی کرد؟ «این را دیدم که زندگی یا پیشرفت کردن، یعنی از چیزها عبور کردن، باز بودن نسبت به تغییر و یاد گرفتن چیزهای جدید. زندگی یعنی عشق ورزیدن.»

 

وقتی او پایانی که کارا در نظر گرفته بود را خواند، با او به هم زد. کارا پایان فیلم را برای او به چیزی شادتر تغییر داد، اما بینوش به هرحال او را ترک کرد. در نکته ای که خیلی در مورد او مشهور است، هرگز ازدواج نکرد، حتی با وجود «چهار پیشنهاد ازدواج» که هرگز به آن ها پاسخ نداد. بعد از اینکه او کارا را ترک کرد، با آندره هال که یک غواص در فیلم «معشوقه ها روی پل» بود یک پسر به دنیا آورد که رافائل نام دارد و الان ۲۲ ساله است. پدر دختر ۱۷ ساله اش هانا، بونوآ ماژیمل، همبازی او در «فرزندان قرن» سال ۱۹۹۹ است. جدیدتر، او در رابطه های قابل توجهی با پاتریک مولدون بازیگر آمریکایی و سانتیاگو آمیگورنا آرژانتینی، کارگردانش در «چند روز در سپتامبر» سال ۲۰۰۷ بوده است. او به شدت از زندگی خصوصی اش حفاظت می کند و با سماجت و بعضی مواقع با کمک دادگاه از راز و مرز آن دفاع می کند. از او می پرسم که در حال حاضر تنها زندگی می کند یا نه. می گوید: «مدتی طولانی است که در رابطه با کسی هستم. اما مسلما نمی توانید بدانید با چه کسی…» چرا مسلما؟ «چون: مسلما.»

 

به این اشاره می کنم که جین مورو، بازیگر فرانسوی بزرگ دهه ۱۹۶۰ یک بار در مورد بازیگران گفته بود که باید «عاشق عشق باشند». آیا این او را توصیف می کند؟ لبخند می زند و می گوید: «من با جین مکالمه هایی داشتم. یک بار به من از عشق گفت که می دونی، هرگز به علف سبز نه نگفتم. این از نظرم خیلی زیبا بود. اما من اصلا اینطور نیستم. من اغلب به علف سبز نه گفتم. به خاطر خودم.»

 

کمی در مورد این صحبت می کنیم که کارگردان ها چطور طی سال ها سعی کرده اند او را کنترل کنند و اینکه چطور او حس می کند در مقابل این مسئله مقاومت کرده است. خودش می گوید نکته جالب این است که کارگردان هایی که با آن ها کار کرده بدتر از همه با او رفتار کرده اند. نام نمی برد اما اخیرا با زنی مواجه شد («کلر دنیس نه») که سعی کرد به او بگوید چطور بازیگری کند. او می گوید: «حتی بزرگترین کارگردان ها جرات نمی کنند به من بگویند چطور یک جمله لعنتی را بگویم. و این یکی سعی داشت با هر دیالوگ این کار را بکند. من خوب برخورد کردم و ادامه دادم. و با خودم گفتم: ژو، این عالی است، واقعا داری فروتنانه برخورد می کنی! اما در پایان خیلی درمانده بودم. آدم باید اجازه دهد بازیگر خلق کند.» برونو دومان مشخصا آزادی زیادی در فیلم جدیدش به او داد، البته می گوید مثل دیگر کارگردان های مرد، «او از خنده من متنفر است.» می گویم شاید برای همین بود که شما را بانداژپیچی کرد. می خندد و می گوید شخصیت اپرایی اش شاید بیشتر از آنکه تصور کنید به ژولیت واقعی نزدیک است، یا حداقل بچه هایش ممکن است آن سوی او را بشناسند.

 

در حالیکه دارد ساعتش را چک می کند از او می پرسم «Slack Bay» بخشی جدید از نمایش های هجو بینوش را با خود می آورد؟ می گوید «کی می دونه؟ من کاملا طرفدار ماجراجویی هستم» و با عجله دوباره سمت معلم آوازش می رود.

 

فیلم «Slack Bay» روز شانزدهم ژوئن اکران می شود.

 

 

 

 

  • 16
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش