
افتتاحیه ی جشنواره ی فیلم فجر ۹۸ با فیلم سامان سالور بود. با کف انتظارات به دیدن فیلم« سه کام حبس» سامان سالور نشستم. فیلمسازی که با دومین فیلمش یعنی« چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» مورد توجه قرار گرفت و بارقه هایی در او دیده شد اما بعد از آن حتی یک فیلم متوسط هم ندارد. با این حال« سه کام حبس» از آن چه تصور می کردم فیلم عقب مانده تر و بدتری بود.
در نقد فیلم های جشنواره خطر اسپویل وجود دارد !
تنها چیزی که یک ربع اول فیلم امیدوارتان میکرد شاید تا انتهای فیلم را بشود تحمل کرد بازی محسن تنابنده بود که آن هم از وسط فیلم تبدیل به یکی از عوامل زجر تماشاگر می شود. مجید و نسیم زن و شوهر جوانی هستند که فقیرند اما در ظاهر به نظر می رسد که از آن خانواده های کوچک خوشبختی باشند که مشکل شان فقط فقر است. در ادامه ولی انواع و اقسام شوربختی ها سرشان می آید که فیلمساز ثابت کند چه آدم های بی خود و کثیفی هستند!
منطق درام فیلم از فرط روی هوا بودن و بدی حیرت انگیز است. زن اول کار کاراکتر معصوم قصه است. از همه جا بی خبر. شوهرش حسابی گند بالا آورده و زن را توی دردسر انداخته است. بعد داستان زن را جایی می گذارد که بچه به بغل مواد می فروشد. حتی در سیاهترین فیلم های سینمای جهان هم ندیده ایم که زنی با نوزادش در بغل سراغ معتادها و خلافکارها برود. زنی که شخصیت پردازی عجیب و غریبی دارد. در حالیکه میتواند خودش و بچه اش را از این منجلاب خلاص کند بیشتر و بیشتر در آن فرو می رود.
در واقعیت کل فیلم« سه کام حبس» شبیه همان استعاره ی گل درشت فیلم است که دو بار هم تکرار می شود. چاه فاضلاب اشپزخانه ی نسیم و مجید گرفته. یکی از عواملش هم ته سیگارهایی است که نسیم دور از چشم شوهرش میکشد و بعد آنرا به فاضلاب می اندازد. همین را تسری بدهید به درام کل فیلم. با پنهان کاری مرد، تعفن و لجن تمام زندگی زن را فرا می گیرد.
با وجود اینکه فیلمساز به تئوری هر چه مصیبت و بدبختی بیشتر، بهتر اعتقاد دارد اما باز هم فیلم قابل تحمل می شد اگر فقط یک کاراکتر نرمال دوستداشتنی داشت. اگر شخصیت پردازی نسیم تا این حد روی هوا نبود و منطقی برای ژانگولر بازی هایش پیدا می کردیم. تنها کاراکتر فیلم که می شود تحملش کرد پرستار با بازی سمیرا حسن پور است. البته این هم تا قبل از سکانسی است که نسیم و فریبا روبه روی هم قرار می گیرند و راز فریبا برملا می شود.
و شاید از همه ی این ها می گذشتیم اگر کارگردان تصمیم نمی گرفت یک مرتبه پای اسلحه و شلیک را به این شکل بیربط به فیلمش باز کند.
ولی اگر به این اندازه تماشاگران امیدواری نبودیم از همان نیم ساعت اول فیلم باید حدس می زدیم که از« سه کام حبس» فیلم در نمی آید. اثری که نیم ساعت اولش حتی دو تا پلان مرتبط متوالی وجود ندارد. پشت سر هم یک سری سکانس بی ربط می بینیم که احتمالا قرار است کارکردشان معرفی کاراکترها باشد اما در واقع هیچ اطلاعاتی خاصی به تماشاگر نمی دهند. اینکه زن چه طور مذهبی شده. اعتراض مرد به مذهبی شدنش چیست.
از آن بدتر تدوین و کارگردانی فیلم است. جای کات اصلا وجود ندارد و در نتیجه روی بی ربط ترین نمای ممکن شاهد یک کات هستیم تا عملا و به معنای واقعی کلمه از یک سکانس به سکانس دیگر بپریم. برای نمونه فقط می توانم به سکانس بی کارکرد پشت در حمام اشاره کنم و کات عجیب و غریبی که روی در بسته ی حمام می خورد و بعد به سکانس حیاط وصل می شویم!
نشان دادن مصایب اجتماعی به خودی خود بد نیست. سلیقه می خواهد و منطق داستانی و زیبایی شناسی. با استعاره ی چاه فاضلاب نمی شود تماشاگر را در مصیبت کاراکترهای فیلم غرق کرد. برای روشن شدن حرفم این آخر کار یک مثال از یک سکانس فیلم می زنم. مرد روی تخت بیمارستان افتاده و از زن شیشه می خواهد. زن در حالیکه ناله و نفرین می کند به مرد مواد می دهد و بعد هم یک لامپ را می شکند و به مرد کمک می کند تا مصرف کند. آنقدر سکانس زشت و عذاب آوری است که حال بیننده بد می شود و از هر دو کاراکتر فیلم بیزارتر می شود.
این را مقایسه کنید با سکانسی که سالها پیش در دهه ی هشتاد مهرجویی در فیلم« سنتوری» گذاشته بود. پدر علی سنتوری به خانه اش می آید و علی هم برای تحقیر پدر و هم خودویرانگری از پدر می خواهد مواد را به او تزریق کند. پدر با بازي درخشان مسعود رایگان در حالیکه اشک می ریزد سوزن را در رگ پسرش فرو می کند در حالی که علی سنتوری زیر لب می گوید:مراقب باش. نره زیر پوستم. سکانسی که در آن سالها برای ما تبدیل به نمونه ای برای رابطه ی عجیب و غریب پدر و پسری و رنج دوگانه ی هر دو شد.
تفاوت این دو سکانس در تلقی کارگردان از این است که فیلم چه کارکردی دارد؟ آیا باید معایب را زشت تر نشان بدهد تا تماشاگرش را به زور تحتتأثیر قرار دهد یا معتقد است هنر یعنی انتقال مفهومی که می خواهی با نگاه زیبایی شناختی.
- 14
- 2











































