جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
۱۰:۳۲ - ۳۰ دي ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۰۰۱۵۶۳
موسیقی

ناشناخته در وطن خویش

روایت خاموشی فرهاد در سال های پس از انقلاب

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,فرهاد

فرهاد خواننده ای متفاوت بود. او مانند هیچ کس بود. شعر او بخشی از تاریخ آزادی خواهی، برابری خواهی و پاسداشت اخلاق در تاریخ معاصر ایران است. او را نماینده موسیقی نقّاد سی ساله در سپهر عمومی ایران می شمرند اما هنوز ناشناخته ها درباره فرهاد بسیار است؛ چنان که از فرهاد پیش از انقلاب تاکنون سخن ها گفته شده اما تصویر او در سال های پس از انقلاب در پشت ابری از ابهام پنهان مانده است.

فرهاد از معدود خوانندگان ایرانی است که ارتباط او با آن هستی که خویش را در آغوشش می دید، از سنت های موروثی فراتر رفته بود، محمد و علی را دوست داشت و برای مسیح شمع روشن می کرد. ناگفته هایی از فرهاد را در گفتگوی دکتر مسعود پدرام و خانم پوران گلفام همسر فرهاد که در یک میهمانی خانوادگی ضبط شده با هم می خوانیم.

خانم گلفام می دانید که برای شما احترام خاصی قائل هستم و شما امشب لطف کردید و شام دعوت من و همسرم را پذیرفتید و فکر می کنم بهترین کار این است که فرصت را غنیمت بشماریم و قدری در مورد فرهاد گفتگو کنیم، از چیزهایی بگوییم که گفته نشده یا اگر گفته شده ببینیم روایت دیگری هم می تواند داشته باشد یا نه؟

- آشنایی من با شما از تصادف هایی است که می شود گفت تصادف نیست. وقتی فرهاد بلافاصله بعد از مرگش در ایران و خارج محبوب قلوب شد و از هر طرف او را می کشیدند، تمام روزنامه ها و مجلات ایران راجع به او مطلب می نوشتند که چه کسی بود و از این گونه مطالب، دوستانم هم این مطالب را جمع کرده بودند. بعد از چند ماه که از حال بد و حالت شوک بیرون آمدم یک نگاهی به این مطالب کردم. اغلب مثل هم بودند. یک مشت چیزهای فرمولی و کلیشه ای که نشان می داد فرهاد را نمی شناسند و همین طوری یک چیزی نوشتند.

هیچ کدام به دل من ننشست تا این که در مجله چلچراغ یک مطلبی دیدم که متفاوت بود با بقیه مطالب کسان دیگری که نوشته بودند. دیدم پای مطلب نوشته دکتر مسعود پدرام. پیش خودم گفتم این کیست، من تا به حال چنین اسمی را نشنیده ام و چنین مطالبی را هم اگر کسی که فرهاد را ندیده بود، نمی توانست بنویسد.

من مطمئن بودم که اگر مسعود پدرام، فرهاد را می شناخت حداقل من هم باید اسمش را شنیده باشم. خیلی برای من عجیب و جالب بود. آن وقت شروع کردم بفهمم که این آدم کیست. دوستی در مجله چلچراغ داشتم و از او خواهش کردم تا آدرس یا تلفنی از این آقای پدرام برای برایم پیدا کند و او هم بعد از مدت ها گشتن سرانجام یک شماره تلفن برای من گیر آورد. من تلفن زدم و خودم را معرفی کردم و گفتم دلم می خواهد شما را ببینم. شما هم استقبال کردید و قرار گذاشتیم و شما هم به اتفاق همسرتان آمدید خانه من و فرهاد و اینطوری آشنایی ما شروع شد و من از بابت آن خیلی خوشحالم.

و این چنین است که ما امشب با هم آلبالو پلو خوردیم.

- بله. دوستی ادامه پیدا کرد؛ سال ها، تا الان.

ما نسلی بودیم که با فرهاد خیلی عجین شدیم. به خصوص که اوج این رابطه با دوره دانشجویی من هم زمان شد. در مورد رابطه این نسل با فرهاد زیاد گفته شده است اما آنچه را که فکر می کنم نظر شما را جلب کرد و من هم روی آن خیلی تکیه دارم اشاره من در آن مقاله نشریه چلچراغ به فرهاد پساانقلابی است.

- دقیقا.

که مسامحتا فرهاد این زمان را می توان فرهاد دوم گفت. حالا بد نیست توضیح بدهم که مسئله از چه قرار است. زمانی فرهاد می خواند و نسل روشنفکری را به ویژه در فضای دانشجویی به دنبال خود داشت. این یک فرهاد است. در این دوره فرهاد با دیگرانی کار می کرد که لزوما خود او نبودند اما با او همخوانی داشتند. سه پایه فرهاد، منفردزاده و قنبری را شاید بتوان هسته مرکزی آن چیزی تعریف کرد که نسل روشنفکری و علاقه مند به موسیقی اعتراض در ایران را در دهه ۱۳۵۰ به دنبال فرهاد می کشاند.

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,فرهاد

منزلت فرهاد در آن زمان تا آنجا بود که شاعر بزرگی چون شاملو برای فرهاد ترانه شبانه را می سراید اما در سال های ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ ما دیگر آن سه پایه را نداریم. فرهاد بود و فرها. خود فرهاد را داریم. تنهای تنها، گویی بازیگر نمایشنامه اوژن یونسکو است که نمی خواهد مثل بقیه کرگدن شود. راه خود را می رود و آهنگ می سازد و شعر انتخاب می کند و در اشعار با اندیشه های خودش تغییر ایجاد می کند و همچنان می خواند. به نظرم می آید که فرهاد پیشاانقلاب یک بخش از فرهاد است و نه همه آن. این انتخاب خودش بود که با معدودی کار کند. آدم های زیادی نبودند که در این حد بتوانند کار کنند.

اما بعد از انقلاب متوجه شدم که فرهاد آهنگ هایش را خودش می سازد. شعرها را هم مطمئن بودم خودش انتخاب می کند و با کمال آزادی می توانست بگوید که این همان شعری است که من می خواهم. به خصوص که در آن تغییرات مورد نظر خود را هم گاهی ایجاد می کرد. رد مورد اشعار به اخلاق رعایت حق معنوی خیلی پایبند بود.

مثلا روزی به دیدار شفیعی کدکنی بزرگ رفت و در ضمن مباحثی که با هم داشتند، اجازه مکتوب از ایشان گرفت که شعرش را بخواند. پس فضای انتخاب برایش باز بوده و از میان چیزهای زیادی می توانست انتخاب کند. کار آهنگسازی او هم خیلی متناسب با اشعار بود. این بخش از زندگی فرهاد چون بیش از همیشه خودش است می تواند اهمیت ویژه ای داشته باشد و وجه اندیشگی او  را بیشتر نمایان کند.

خلاصه در مورد این قسمت کم گفته شده که نیاز به تحلیل دارد. فرهاد پیش از انقلاب تحلیل شده اما پس از انقلاب نه. متاسفانه در این سال های بعد از انقلاب مسائلی غیر از خود فرهاد و کارهایش مطرح می شود. موضوع بیشتر در مورد حاشیه های فرهاد است تا خود او و متمرکز می شود بر این که به او اجازه فعالیت داده نمی شد و نمی توانست مجوز بگیرد که البته این موضوع درست است و در جای خود باید به حافظه تاریخی ما ملحق شود اما تحلیل خود کارهای فرهاد نیست. حالا شما مقداری در مورد فرهاد پس از انقلاب و آنچه که شاهد بودید بگویید. در این مورد که اشعارش را چطور انتخاب می کرد یا چه دغدغه هایی را داشت که بیاید سراغ این نوع شعرها. در کار آهنگسازی چه می کرد؟ با پیانو آهنگ ها را می ساخت و کار می کرد یا با گیتار؟ چطور آهنگ ها را می نوشت؟

- فرهاد بعد از انقلاب را وقتی دیدم که گیتاری داشت که گوشه اتاق داشت خاک می خورد. چون که آن زمان اصلا اجازه کار نداشت. در واقع وجودش موسیقی بود ولی آنچه که مسلم است این است که فرهاد بعد از انقلاب، درست با انقلاب، شاید یک جهش بزرگی کرد. اگر به او می گفتند آهنگی بخوان، نگاه می کرد به شعر، و می گفت شعر نباید تاریخ مصرف داشته باشد.

باید یک چیزی بخوانم که همیشگی باشد. برای همین هم، به نظر من فرهاد روی آورد به چیزهایی که ماندگارتر و عمیق تر باشد و از آن حالت کمی شاید شعاری یا به قول دوستانم که کارهای قبل از انقلاب فرهاد را می پسندند، کارهای انقلابی و سیاسی به معنای متعارفش بیرون بیاید.

مثلا اولین آهنگی که فرهاد بعد از انقلاب روی آن کار کرد، سال ۶۸ همان خواب در بیداری بود که داشت کتابی می خواند و شعری را در آن پیدا کرد و مضمون شعر را گرفت و بقیه را از حالاتی که خودش آن موقع داشت گرفت؛ نشسته بود نگاه می کرد به دریا و عین تصاویری را که می دید، می خواند. این ترجیع بند را داشت که همه چیز یکسان است و با این حال نیست، دقیقا وصف حال خودش بود.

بعد آمد و روی چیزهای دیگری کار کرد و خواند. مثلا، پای در زنجیر پرواز می کنم... یا زردها بیهوده قرمز نشدند. یک جوری فرهاد آن فرهادِ ناامید نیست. تلخ هست ولی ناامید نیست. می گوید باید یک کاری کرد و سعی می کند که کاری بکند. اگر مقایسه اش کنیم با قبل از انقلاب که شما می فرمایید آنجا اوجش می رسد به کوچه ها تاریکه...

بله او کاری را شروع می کند از جمعه تا اوجش که شعر شاملو یعنی شبانه است. همه چیز تاریک و تلخ است اما بعد از انقلاب می گوید که صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست. هم صبح در آن هست و هم پیدا نبودن آسمان. آسمان هست اما پیدا نیست. تلاشی در اینجا وجود دارد که باید انجام شود.

البته از سال ۵۷ با خواندن «یک شب مهتاب» یا بعدش «محمد» یا «نجوا» که می گوید «من و تو کم گفتیم»، این راه را باز می کند ولی بعد از انقلاب بستگی به حال و هوای خودش، شعرها را انتخاب می کند و با موسیقی خودش می خواند. فضای موسیقی فرهاد گسترده می شود و دیگر فقط در یک جهت نیست. شما نمی توانید بگویید فرهاد بعد از انقلاب کسی است که آهنگ هایی با مضمون سیاسی و فقط اعتراضی می خواند.

در مورد ترانه هایی که خوانده با شما صحبت خاصی داشته و  یا در میان گذاشته که ببیند کارش خوب شده یا نشده است؟

- من در دوره پس از انقلاب دائم به او می گفتم: «بخوان.» او هم می گفت: «کجا و چگونه؟» مثلا از یک شعری خوشش می آمد، می گفت خوب حالا آهنگ چی؟ در واقع آهنگسازی را نمی شناخت که بخواهد روی آهنگ آن کار کند. چندین نفر را تجربه کرده بود و دیده بود که نمی توانند. فرهاد خیلی پرتوقع بود. آن زمان معمولا یک ملودی را اجرا می کرد و من می شنیدم و همیشه هم قشنگ بود. مثل «تو را دوست دارم» که اولش را با ریتم مارش اجرا می کرد. او اینها را اجرا می کرد و فقط ذخیره می شد.

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,فرهاد

فرهاد جایگاه خودش را در موسیقی ایران چگونه می دید؟

- فرهاد فرهاد خودش را به عنوان کسی که کار موسیقی را بلد است قبول نداشت. خیلی پرتوقع بود.

من یک مصاحبه از فرهاد دیدم که در آن می گفت من حرفه ای نیستم. البته همان طور که گفتید توقعش بالا بود. شنیدم از یکی از مسئولان قدیمی یکی از استودیوهای معروف صدابرداری که گفته بود فرهاد همیشه فقط یک اجرا می کرد و همان ضبط می شد و مثل بسیاری از خواننده ها نیازی نبود چندین بار اجرا کند تا یکی از آنها خوب شود.

- خودش را به عنوان یک خواننده قبول نداشت چه رسد به آهنگساز اما برای کار کردن با کسی نمی توانست کسی را نام ببرد. فرهاد می گفت یک حرف هایی هست که دلم می خواهد بزنم و دلم می خواهد دیگران هم بشنوند. مهم نبود شنونده چند نفر هستند اما دوست داشت با عده ای به اشتراک بگذارد و نمی خواست به تنهایی آنها را بداند.

فکر می کنم فرهاد نمی خواست فقط به دیگران بگوید. او می خواست گفتگو کند. فرهاد خود را در فضایی تعریف می کرد که با نگاه امروزین به سپهر عمومی هنری و سیاسی نزدیک می شود. در جامعه ای حضور نداشت که مردم به کار خود مشغولند و موسیقی را گوش می کنند تا اوقات فراغتی دست دهد بلکه در جایی بود که با دیگری گفتگو می کرد. موسیقی فرهاد، دیگران را در مورد آن موسیقی و مضمونش به سخن می آورد و با مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی پیوندشان می داد و به نحوی خرد انتقادی را در مورد دردهای جامعه فعال می کرد. 

فرهاد موسیقی خود را در جایی عرضه می کرد که بازخورد انتقادی نسبت به وضعیت موجود داشت. او به آسیب ها و دردهای اجتماعی اشاره می کند و به نحوی هم نقد سیاسی می کند. موسیقی فرهاد متفاوت بود. از این جنس موسیقی نبود که بگوید «با نگاهت داری منو چوب می زنی» یا «جونم ز دست رفت، آتیش گرفته»، یا «تو خودت نمره بیستی». این دست از موسیقی های مردمی که آن را با معنای گسترده پاپ می توان مشخص کرد، موسیقی در جامعه و در سطح بسیار گسترده ای گوش داده می شد اما در عرصه خصوصی افراد می ماند، چون به امر عمومی و اجتماعی اشاره نداشت.

اما فرهاد می گفت «شهیدان شهر، آخرش یه شب ماه میاد بیرون»، «وقتی که بچه بودم غم بود اما کم بود» یا «کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست». با این که جمعه در زمره اولین کارهای فرهاد بود، با صدایی که نه آدم را در خلسه آواز سنتی می برد و نه شادی می بخشید، بلکه تلخ تلخ بود. مهر خود را در موسیقی اعتراض حک کرد و وارد سپهر عمومی شد. گوگوش هم جمعه را خواند اما کسی نشنید. یعنی آنهایی هم که جمعه را از گوگوش شنیدند، آنچه را فرهاد خواند از گوگوش نشنیدند.

 چنان که گنجشگک اشی مشی را هر کس دیگری که خواند، آن چیزی را که فرهاد با خواندن آن به دیگری می گفت، نتوانست بگوید.

- فرهاد اعتقاد داشت که اگر دارد از یک دردی صحبت می کند باید این درد را کشیده باشد. مهم نیست که اعتراضی یا غیر اعتراضی بخواند. مهم این است که آنچه را می خواند حس کرده باشد و کسی هم که گوش می کند این را بفهمد. همیشه در مورد آهنگ هایش می گفت که برایم کلام مهم ترین چیز است و می گفت کلام باید درد و حرف من باشد و آن را حس کرده باشم.

شما به آمریکا و اروپا رفتید و فرهاد در آنجا کنسرت اجرا کرد. آیا دلش نمی خواست آنجا مقیم شود؟

- ابدا. قبل از این که برویم آمریکا هم دوستان سابقش (شهبال شبپره و منفردزاده) اصرار زیاد کردند که بیایید اینجا و یکی از این دوستان گفت که همه کارهای مربوط به آمدن و اقامت را هم درست می کند و ... اما فرهاد نمی خواست برود. هر بار از او می پرسیدند که چرا در ایران ماندی می گفت اینجا وطن من است و من در اینجا به دنیا آمدم.

فرهاد آدمی مذهبی بود؟

- خیلی. ولی به سبک خودش.

سبکش چه بود؟

- نمی دانم. من مثلا اگر به او می گفتم که خدا را دوست ندارم یا مسلمان نیستم، او هیچ وقت تعصب نداشت که به من چیزی را ثابت کند اما اگر کسی به اعتقاداتش توهین می کرد، در مواقعی بسیار بداخلاق می شد.

دوستی داشتیم که بسیار آدم خوبی است و فرهاد هم شخصیتش را دوست داشت اما مذهبی نیست و با فرهاد مباحثی در مورد پیامبر و قرآن داشتند اما یک بار که حرفی در مورد حضرت علی گفت و مسخره کرد، فرهاد بلند شد و گفت دیگر در حضور من از این صحبت ها نکنید و از اتاق بیرون رفت. خانواده اش مذهبی بود اما اعتقاداتش از روی مطالعه بود. قرآنش را دیدید که حاشیه هایی بر آن نوشته است. همین طوری چیزی را قبول نمی کرد.

باید از چندین منبع تحقیق می کرد. دوتا از خواهرهای فرهاد یکی معلم عربی بود و دیگری مترجم عربی. فرهاد مشکلاتش را در خواندن قرآن از آنها می پرسید و در این زمینه ها برای یادگیری و فهمیدن خیلی جدی بود. گاهی هم جواب پرسش خود را پیدا نمی کرد. خیلی ها که مذهبی نیستند، به خصوص در این زمان خاص، و فرهاد را دوست دارند، ممکن است بگویند که فرهاد مذهبی نبود و چپ بود ولی او مذهبی بود.

البته مذهبی هم می تواند چپ باشد و من خودم را از آن سنخ می دانم، گرچه همه مذهبی ها مثل هم نیستند و همه چپ ها هم یکسان نیستند.

- درسته، او هم به معنای متداول مذهبی نبود. وقتی در آمریکا در دهه ۶۰ کنسرت می داد، زمانی بود که خیلی بدهکار بودیم چون داشتیم خانه می ساختیم و او پس از هر کنسرت نصف درآمد را برای کمک به فقرای آمریکا اختصاص می داد و علتش هم این بود که آن پول را در آمریکا کسب کرده بود.

من به او اعتراض می کردم و می گفتم چرا نصف؟ ما بدهکاریم و می گفت فرقی نمی کند. این پول را باید بدهیم. به سبک خودش مذهبی بود و فکر می کرد باید از کسی بپرسد که از نظر مذهبی چقدر باید از آن پول را بدهد. آن کاری را که فکر می کرد درسته انجام می داد.

در واقع خودش اجتهاد می کرد و با تکیه بر مبنای اخلاقی مورد اعتقادش عمل می کرد.

- بله، حتی اگر علمای دین چیز دیگری می گفتند، او مذهب و اعتقادات خودش را داشت. برای حضرت مسیح هم شمع روشن می کرد. جور خاصی عبادت می کرد. در یکی از یادداشت هایش از خدا گله کرده بود  و دست آخر هم نوشته بود دردم آرام شده و خدا را شکر کرده بود.

یک بار نمازش را در پارک، زمانی که داشت راه می رفت خواند چون می دیدم ساکت است، فهمیدم دارد عبادت می کند. مثل بقیه نماز نمی خواند. یک بار یک نماز دو رکعتی صبحش خیلی طول کشید رفتم در اتاق و گفتم چه کار می کردی؟ گفت فکرم پراکنده بود. او نمازش را وقتی به عنوان نماز قبول داشت که از خودش جدا شده بود.

در مورد این که قبل از انقلاب اعتیاد داشت و مسائلی که در این مورد مهم می دانید بگویید.

- من فرهاد را بعد از انقلاب و اولین بار در منزل مادر دکتر الهی قمشه ای دیدم. شنیده بودم که گاهی به آنجا می آید و دلم می خواست ببینمش. وقتی چندین بار رفتم یک بار موفق شدم ببینم. در آن زمان دستیار پزشکی بود به نام دکتر صلحی زاده که در ترک اعتیاد فرهاد موثر بود. نظر فرهاد این بود که فرد معتاد بیمار است و باید مثل یک بیمار با او رفتار کرد. به همین دلیل هم، در مداوای معتادان دستیار دکتر صلحی زاده شده بود و خیلی از ایشان تعریف می کرد.

دکتر صلحی زاده گفته بود اگر معتادها برای ترک بیایند، وقتی ببینند فرهاد اینجاست برای روحیه شان خوب است. در ضمن، برای رسیدن من به فرهاد این آقای دکتر خیلی کمک کرد. او به من گفت خیلی از دخترها دنبال فرهاد بودند و هستند، از جمله یکی از خوانندگان بسیار معروف را هم نام برد. گفت ولی به نظرم آمد تو خود فرهاد را دوست داری و به همین دلیل کمکت می کنم.

فرهاد عاشقانه هم می خواند؟

- معتقد بود که یک مسئله خصوصی، خصوصی است؛ اما «بانوی گیسو حنایی ام» زمزمه ای است که فرهاد نزد خودش خوانده بود و نمی دانم کار درستی کردم که آن را پخش کردم یا نه. صدایش خیلی ضعیف است و حالت ناله دارد. تنها عاشقانه فرهاد است و شعر آن از ناظم حکمت است. آخرش می گوید: «گفتی که اگر ترا از دست دهم خواهم مرد، نه، تو زنده می مانی... بانوی گیسو حنایی ام، عمر اندوه در قرن ما یک سال بیش نیست.» 

iranefardamag.com
  • 10
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی نصیریان بیوگرافی علی نصیریان؛ پیشکسوت صنعت بازیگری ایران

تاریخ تولد: ۱۵ بهمن ۱۳۱۳

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر، نویسنده و کارگردان

آغاز فعالیت: ۱۳۲۹ تاکنون

تحصیلات: دانش آموخته مدرسه تئاتر در رشته هنرپیشگی

ادامه
پاوان افسر بیوگرافی پاوان افسر بازیگر تازه کار سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۷ تیر ۱۳۶۳ 

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر 

آغاز فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

تحصیلات: لیسانس رشته ی مدیریت بازرگانی

ادامه
امین پیل علی بیوگرافی امین پیل علی بازیکن تازه نفس فوتبال ایران

تاریخ تولد: ۱۷ دی ۱۳۸۱

محل تولد: گیلان

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک

تیم: تیم ملی فوتبال ایران

شماره پیراهن: ۱۵

ادامه
ابوطالب بن عبدالمطلب زندگینامه ابوطالب بن عبدالمطلب پدر امام علی (ع)

تاریخ تولد: ۳۵ پیش از عام‌الفیل

محل تولد: مکه

دیگر نام ها: عبدالمطلب، عبدالمناف، عمران

دلیل شهرت: رئیس قبیله بنی هاشم، پدر امام علی (ع)، عمو و حامی حضرت محمد (ص)

درگذشت: سال دهم بعثت

آرامگاه: مکه در گورستان ابوطالب

ادامه
رودریگو هرناندز بیوگرافی «رودریگو هرناندز»؛ ستاره ای فراتر از یک فوتبالیست | هوش و تفکر رمز موفقیت رودری

تاریخ تولد: ۲۲ ژوئن ۱۹۹۶

محل تولد: مادرید، اسپانیا

حرفه: فوتبالیست 

پست: هافبک دفاعی

باشگاه: منچسترسیتی

قد: ۱ متر ۹۱ سانتی متر

ادامه
موسی التماری بیوگرافی موسی التماری بازیکن فوتبال اردنی

تاریخ تولد: ۱۰ ژوئن ۱۹۹۷

محل تولد: امان، اردن

حرفه: فوتبالیست

باشگاه کنونی: باشگاه فوتبال مون‌پلیه فرانسه

پست: مهاجم

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
اوسمار ویرا بیوگرافی اوسمار ویرا سرمربی تیم پرسپولیس

تاریخ تولد: ۳ ژوئیه ۱۹۷۵

محل تولد: ریو گرانده دو سول ، برزیل

حرفه: سرمربی تیم فوتبال

باشگاه کنونی: پرسپولیس

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴

ادامه
اوستون ارونوف بیوگرافی اوستون ارونوف بازیکن فوتبال ازبکی در تیم های ایرانی

چکیده بیوگرافی اوستون ارونوف

نام کامل: اوستون رستم اوگلی اورونوف

تاریخ تولد: ۱۹ دسامبر ۲۰۰۰

محل تولد: نوایی، ازبکستان

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک تهاجمی

باشگاه کنونی: پرسپولیس

ادامه
اکرم عفیف بیوگرافی اکرم عفیف بازیکن برتر تیم ملی قطر

تاریخ تولد: ۱۸ نوامبر ۱۹۹۶

محل تولد: دوحه، قطر

حرفه: فوتبالیست

پست: وینگر

باشگاه کنونی: السد قطر

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های آنشرلی

دیالوگ های آنشرلی در این مقاله از سرپوش به بررسی جذابیت های دیالوگ های آنشرلی در سینما و تئاتر می‌پردازیم. آنشرلی، با تاریخچه‌ای غنی در حوزه فرهنگ و هنر، دارای دیالوگ‌هایی است که علاوه بر ارتقاء داستان، به عنوان نمونه‌هایی برجسته از زبان هنری در این صنایع شناخته می‌شوند. اثر آنشرلی  کتاب "آنشرلی" نوشته لوسی ماد مونتگمری، داستان دختری به نام آن شرلی است که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. آن شرلی دختری کنجکاو، مهربان و خلاق است که با دیالوگ های خود، شخصیتی دوست داشتنی و ماندگار در ذهن خوانندگان ایجاد کرده است. انیمیشن آنشرلی انیمیشن "آنشرلی" که در سال ۱۹۷۹ در ژاپن ساخته شده است، اقتباسی از رمان "آن در گرین گیبلز" نوشته لوسی ماد مونتگمری است. این انیمیشن، داستان دختری به نام آن شرلی را روایت می کند که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. شخصیت های آنشرلی شخصیت های اصلی انیمیشن آنشرلی عبارتند از: آن شرلی: دختری کنجکاو، مهربان و خلاق که با موهای قرمز و شخصیت دوست داشتنی خود، یکی از محبوب ترین شخصیت های ادبیات کودکان است. مریلا کاترین کاتبرت: خواهر بزرگ تر ماتیو کاتبرت که با برادرش در مزرعه گرین گیبلز زندگی می کند. مریلا زنی سخت کوش و جدی است که در ابتدا از حضور آن شرلی در خانه خود خوشحال نیست. ماتیو کاتبرت: برادر کوچک تر مریلا که مردی مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیانا براری: دختر همسایه کاتبرت ها که با آن شرلی دوست می شود. دیانا دختری مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیالوگ های انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، از این قرار است که آن شرلی، دختری یتیم که در یتیم خانه بزرگ شده است، توسط خواهر و برادری به نام های مریلا و ماتیو کاتبرت به فرزندخواندگی پذیرفته می شود. مریلا و ماتیو، آن شرلی را برای کمک به انجام کارهای خانه و مزرعه می خواهند. آن شرلی، با موهای قرمز آتشین و شخصیت دوست داشتنی خود، به سرعت با مریلا و ماتیو و همچنین با همسایه آنها، دیانا براری، دوست می شود. آن شرلی، با ماجراجویی ها و شیطنت های خود، زندگی کاتبرت ها را زیر و رو می کند و به آنها یاد می دهد که چگونه از زندگی لذت ببرند. نکات مثبت آنشرلی انیمیشن آنشرلی، از جمله انیمیشن های ماندگار و خاطره انگیزی است که با داستان جذاب و شخصیت های دوست داشتنی خود، مخاطبان زیادی را به خود جذب کرده است. از جمله نکات مثبت این انیمیشن می توان به موارد زیر اشاره کرد: - داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، داستانی جذاب و پرکشش است که مخاطبان را از ابتدا تا انتها درگیر خود می کند. - شخصیت های انیمیشن آنشرلی، از جمله آن شرلی، مریلا، ماتیو و دیانا، شخصیت هایی دوست داشتنی هستند که مخاطبان با آنها ارتباط برقرار می کنند. - انیمیشن آنشرلی، پیام های مثبتی مانند اهمیت خانواده، دوستی و امید را به مخاطبان خود منتقل می کند. دیالوگ های شخصیت آنشرلی دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بیانگر شخصیت او هستند. او دختری کنجکاو و ماجراجو است که همیشه به دنبال یادگیری چیزهای جدید است. این ویژگی در دیالوگ های او به وضوح دیده می شود. برای مثال، در یکی از دیالوگ ها، آنشرلی از معلم خود می پرسد: "حتی اگر دنیا بد باشد، همیشه چیزهای خوب هم وجود دارد." " تصور اینکه شما یک ملکه هستید واقعا عالی است. شما بدون هیچ گونه ناراحتی از آن لذت می برید و هر زمان که بخواهید می توانید از ملکه بودن دست بردارید، کاری که در زندگی واقعی نمی توانید انجام دهید." "این یک چیز خوب در مورد این جهان است ... همیشه بهارهای بیشتری وجود دارد." "وقتی فکر می‌کنم قرار است اتفاق خوبی بیفتد، به نظر می‌رسد که بر روی بال‌های انتظار پرواز می‌کنم. و سپس اولین چیزی که متوجه می شوم با یک ضربت به زمین می افتم. اما واقعاً ماریلا، قسمت پرواز تا زمانی که ادامه دارد با شکوه است... مثل اوج گرفتن در غروب خورشید است. من فکر می‌کنم که تقریباً تاوان ضربه را می‌پردازد." "خب، نمی توان یکدفعه عادت دختر بچه بودن را کنار گذاشت." "شاید... شاید... عشق به طور طبیعی از یک دوستی زیبا آشکار شد، مانند گل رز طلایی که از غلاف سبزش می لغزد."  "این یک ایده دوست داشتنی است، دایانا؛ زندگی کردن به گونه ای که نامت را زیبا کنی، حتی اگر در آغاز زیبا نبود... آن را در افکار مردم برای چیزی آنقدر دوست داشتنی و دلپذیر قرار می دهد که هرگز به تنهایی به آن فکر نمی کنند." "شاید، به هر حال، عاشقانه مانند یک شوالیه که سوار اسب می‌شود، با شکوه و هیاهوی وارد زندگی انسان نشده باشد. شاید مثل یک دوست قدیمی از راه‌های آرام به سمت آدم خزید..." "خب، همه ما اشتباه می کنیم، عزیزم، پس فقط آن را پشت سر بگذار. ما باید از اشتباهات خود پشیمان باشیم و از آنها درس بگیریم، اما هرگز آنها را با خود به آینده منتقل نکنیم." "من معتقدم که زیباترین و شیرین ترین روزها، روزهایی نیستند که در آن اتفاقات بسیار باشکوه یا شگفت انگیز یا هیجان انگیزی رخ دهد، بلکه فقط روزهایی هستند که لذت های کوچک ساده ای را به ارمغان می آورند و به آرامی یکدیگر را دنبال می کنند، مانند مرواریدهایی که از یک رشته می لغزند." "من از دوستی بسیار سپاسگزارم. زندگی را بسیار زیبا می کند." "این بدترین دوران بزرگ شدن است و من در حال درک آن هستم. چیزهایی که در دوران کودکی خیلی می‌خواستی، وقتی به آنها دست پیدا می‌کردی، به نظرت چندان شگفت‌انگیز به نظر نمی‌رسند." "آیا خوب نیست که فکر کنیم فردا روز جدیدی است که هنوز هیچ اشتباهی در آن وجود ندارد." دیالوگ های ماندگار آنشرلی "این خیلی خوب است که در مورد غم ها بخوانید و تصور کنید که قهرمانانه از طریق آنها زندگی می کنید، اما وقتی واقعاً آنها را دارید، خیلی خوب نیست" "خیلی آسان است که شرور باشی بدون اینکه بدانی." "اما واقعاً ماریلا، نمی‌توان در چنین دنیای جالبی برای مدت طولانی غمگین ماند، می‌تواند؟" "زندگی ارزش زیستن را دارد تا زمانی که خنده در آن باشد." "تجربه من این بوده است که شما تقریباً همیشه می توانید از چیزهایی لذت ببرید، اگر تصمیم خود را محکم بگیرید که این کار را انجام دهید." "دنیای قدیمی عزیز تو بسیار دوست داشتنی هستی و من خوشحالم که در تو زنده هستم." "چرا مردم باید برای دعا زانو بزنند؟ اگر واقعاً می خواستم دعا کنم به شما می گویم که چه کار می کردم. من به تنهایی یا در جنگل های عمیق و عمیق به یک میدان بزرگ بزرگ می رفتم و به آسمان - بالا - بالا - بالا - به آن آسمان آبی دوست داشتنی نگاه می کردم که انگار پایانی برای آن وجود ندارد. آبی بودن و سپس من فقط یک دعا را احساس می کنم." "این یکی از مزایای سیزده سالگی است که شما خیلی بیشتر از زمانی که فقط دوازده ساله بودید می دانید" "تا زمانی که نمردی هرگز از غافلگیر شدن در امان نیستی" "کیک‌ ها یک عادت وحشتناک دارند که وقتی می‌ خواهید خوب باشند بد می‌ شوند" "آنه تمام عاشقانه هایت را رها نکن اندکی از آن چیز خوبی است البته نه زیاد اما کمی از آن را حفظ کن" دیالوگ های زیبای آنشرلی سخن پایانی درباره دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بخشی از جذابیت این شخصیت دوست داشتنی هستند. این دیالوگ ها، شخصیت، امید، خوش بینی و عشق به طبیعت آنشرلی را به خوبی بیان می کنند. گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش