جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
۱۶:۵۶ - ۲۳ بهمن ۱۴۰۱ کد خبر: ۱۴۰۱۱۱۲۰۴۲
تئاتر شهر

صدای چشم‌ها بلندتر از هر فریادی‌ست

اجرای نمایشی با بازی «کوثر افتخاری» که یک چشمش را در اعتراضات اخیر از دست داد

نمایش قضات,بازیگری کوثر افتخاری

هم میهن: «شرایط روحی‌ام مناسب گفت‌وگو نیست»؛ این را کوثر افتخاری، بازیگر نمایش «قُضات» می‌گوید. دختر جوانی که ۲۰ مهرماه در یکی از روزهای شلوغ تهران، در خیابان انقلاب، یک چشمش را از دست داد. نمی‌دانم دیدن تنها با یک چشم، چه احساسی دارد. نمی‌دانم اینکه ناچارت کرده باشند برای دیدن یک سمت از جهان، گردنت را بچرخانی و چشمت به یاری‌ات نیاید، چگونه است. هر جمله را هزاربار در ذهنم مرور می‌کنم مبادا حرف نامربوطی باشد و ناراحتش کند؛ می‌گویم «تحسینت می‌کنم»، بغلم می‌کند. از «بوتیک تئاتر ایران» زایشگاه امیدِ سابق و محلِ اجرای نمایش «قُضات» در حال حاضر، بیرون می‌آیم. صورتش با آن چشم نیمه‌بسته از ذهنم بیرون نمی‌رود.»

بازی با یک چشم در نقش یک مرد

وارد که می‌شویم، نمی‌دانم می‌توانم ببینمش یا نه. بیرونِ در، بلیت‌ها را چک می‌کنند و به هرکدام‌مان کاغذی کوچک می‌دهند. کاغذهایی که حروف متفاوتی روی آنها نوشته شده است؛ «قاف»، «ضاد»، «الف» و «ت». چهار حرفی که نام نمایش را تشکیل می‌دهند؛ «قُضات». قرار است هرکدام، بسته به حرفی که روی کاغذ موجود در دست‌مان نوشته شده است، به تماشای بخشی از نمایش بنشینیم. با خود فکر می‌کنم کاش کوثر را ببینم. کاش بازیگر آن بخش از نمایش باشد که می‌توان با حرف «ت» به تماشایش نشست.

«بوتیک تئاتر ایران» متعلق به پردیس تئاتر شهرزاد، پیش‌تر «تکه‌ای جدا افتاده از بیمارستانی» به نام «زایشگاه امید» بوده است. ساختمانی چندطبقه با دیوارها و سقفی که رنگ‌وگچش‌اش جا به‌ جا ریخته و طی سال‌ها با نوشته‌ها و خط‌خطی‌ها و طرح‌هایی پراکنده از آدم‌هایی ناشناس، شکلی غریب به خود گرفته است. زایشگاهی قدیمی که تا ۸۰ سال پیش، محل تولد بوده و حالا ساختمانی است برای اجرای نمایش‌هایی عمدتاً تعاملی. نمایش‌هایی که می‌کوشند از چهارچوب شیوه مرسوم اجرا بیرون بزنند و بسته به توان و هوش کارگردان‌شان، اگر بتوانند تماشاگر را به مشارکت وادارند.

چهار گروه می‌شویم. هر گروه دنبال سرگروهش به‌راه می‌افتد. «قاف»، «ضاد»، «الف» و «ت»، حروفی هستند که پشت لباس‌های سرگروه‌های‌مان چسبانده شده است. اتاق‌به‌اتاق، به‌دنبال آن که حرف «ت» پشت لباسش است می‌روم. داستان نمایش ارتباطی با آنچه از ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ به این‌سو، پشت‌سر گذاشته‌ایم ندارد.

«دادسرایی در آتش‌سوزی دچار سانحه شده و قرار است مخاطب همراه با بازپرس به پرونده‌های باقی‌مانده در بایگانی رسیدگی کند.» مخاطب، «رسیدگی» نمی‌کند. تنها، می‌بیند و می‌شنود. «قُضات» برخلاف ادعایش نتوانسته است زمینه مشارکت مخاطب را فراهم کند. مخاطب، همان اختیاراتی را دارد که پیش‌تر در سالنی بلک‌باکس و در اجرایی به شیوه مرسوم داشته است؛ او تنها ناظر است، نه تعیین‌کننده خط‌وربط داستان. به‌هر اتاقی که پا می‌گذاریم و هرکدام از بازیگران که شروع به روایت داستان خود می‌کنند، چشم‌هایم روی چشم‌ها متمرکز می‌شود. به‌دنبال دختر جوانی می‌گردم که جهان را فقط با یک چشم می‌بیند. سرانجام می‌بینمش، در نقش سهیل؛ پسر جوانی که دختری جوان را فریب داده است. صدایش زیباست. همان‌طور که صورتش، همان‌طور که تنها چشمِ بازش و همان‌طور که چشم نیمه‌بسته‌اش. حواسم به آنچه می‌گوید هست و نیست، دیالوگ‌هایش را می‌شنوم و نمی‌شنوم؛ «دسته‌چک خودم تموم شده، تا یه جدیدش رو بگیرم طول می‌کشه، یه برگه از چکت رو بهم بده».

آنچه در صفحه اینستاگرامش دیده‌ام در سرم می‌چرخد. او روی صحنه است و خطاب به دختر جوانِ مقابلش می‌گوید: «دسته‌چکت رو بهم بده» و من به یاد ویدئویی با کپشن «چهارشنبه ۲۰ مهر، میدان انقلاب، سر ابوریحان» می‌افتم. او دورِ دختر جوان می‌چرخد و دیالوگ می‌گوید و من خیره به آن چشم نیمه‌بسته صدای زنی را به‌خاطر می‌آورم در همان ویدئو: «ببین با دختر مردم چی‌کار کردن!».

دختر مردم، دختر ایران، کوثر افتخاری، روی صحنه است و من نمی‌توانم درد دیدن جهان را تنها با یک چشم، تصور کنم. اپیزودی که کوثر بازیگرش است، تمام می‌شود اما «قُضات» ادامه دارد.

از اتاقی به اتاق دیگر می‌رویم و بازیگران جوان همچنان از پرونده‌هایی می‌گویند که مجرمش هستند. آنها بی‌آنکه خواسته باشند، بی‌آنکه بدانند چه می‌کنند، یا یکی را به قتل رسانده‌اند یا موجب به زندان افتادنش شده‌اند و من نمی‌دانم آنکه چشم کوثر را نشانه گرفت، می‌دانست چه می‌کند یا نه. هر چهار گروه تماشاگر؛ دنبال‌کنندگان سرگروه‌های «قاف»، «ضاد»، «الف» و «ت»، در اتاقی بزرگ‌تر به یکدیگر می‌پیوندند. بخش‌هایی از دیالوگ‌هایی که در طول نمایش شنیده‌ایم از اسپیکری که نمی‌دانم کجاست به گوش می‌رسد. نمی‌دانم آنها که سه سرگروه دیگر را دنبال کرده‌اند چه دیده‌اند و نمی‌دانم آنها که دنبال‌کننده سرگروه «ت» بودند، می‌دانستند که چرا یکی از چشم‌های بازیگر نقش سهیل نیمه‌بسته است یا نه. نمایش تمام می‌شود. بازیگران در پیچ پله‌ها ایستاده‌اند و پچ‌پچ‌کنان در گوش‌مان چنین می‌گویند: «من آتش زدم»، «من دادسرا را آتش زدم تا دست بازپرس به پرونده‌ها نرسد».

دست بازپرسِ فرضیِ «قُضات» به پرونده‌ها نرسیده است اما بازیگرانی بوده‌اند که چه در قالب دیالوگ با بازیگری دیگر و چه در قالب مونولوگ و خطاب به ما، از پرونده‌های آتش‌گرفته گفته‌اند. آن‌چنان‌که کوثر افتخاری با حضورش روی صحنه، با چشمی باز و چشمی نیمه‌بسته، بی‌آنکه اشاره‌ای مستقیم کند، از آنچه چهارشنبه، ۲۰ مهر ۱۴۰۱‌ در میدان انقلاب بر او گذشت، گفت. نمایش «قُضات» به طراحی و کارگردانی سجاد حسین‌پور با حضور ۴۳ بازیگر جوان، تا پنجم اسفند هر روز ساعت ۱۹ در «بوتیک تئاتر ایران» ساختمانی نیمه‌مخروبه، چسبیده به پردیس تئاتر شهرزاد اجرا خواهد شد. این نمایش چند‌روزی روی صحنه نرفت تا این شائبه ایجاد شود که به‌واسطه حضور کوثر افتخاری توقیف شده است. هرچند قاسم جعفری، مدیر پردیس تئاتر شهرزاد می‌گوید روی صحنه نرفتن «قُضات» به دلایل فنی بوده است و نه محتوایی. او تصریح می‌کند که از کارگردان کار خواسته‌اند فکری به‌حال ایرادات این نمایش کند و مجدداً اجرای آن را از سر بگیرد. ایراداتی که در کامنت‌های مخاطبان در سایت فروش بلیت «قُضات» نیز به آنها اشاره شده است. «قُضات» چه پیش از این توقیف شده باشد و چه اجرایش برای برطرف ساختن ایرادات فنی متوقف شده باشد، هم‌اکنون روی صحنه است و سایت فروش بلیتش مجدداً باز است.

صدای چشم‌ها بلندتر از هر فریادی‌ست

تعداد آنها که در ناآرامی‌های اخیر ایران، دچار آسیب از ناحیه چشم شده‌اند، مشخص نیست اما آن‌طور که در گزارش روز چهارشنبه ۲۳ آذر روزنامه «هم‌میهن» با تیتر «دستور دیرهنگام بعد از درمان خانگی» آمد، دبیر کل انجمن چشم‌پزشکی از ارسال گزارشی محرمانه‌ درباره اصابت ساچمه به چشم‌ها به مقامات خبر داده بود؛ گزارشی که از صدور بخشنامه معاونت درمان وزارت‌ بهداشت برای پذیرش مصدومان اعتراضات می‌گفت. تعدادی از این مصدومان را با چرخی کوتاه در اینستاگرام و توئیتر می‌توان دید و با نگاهی گذرا به صفحه یکی از آنها می‌شود باقی‌شان را، آنهایی را که تصمیم گرفته‌اند سخن بگویند، یافت. از نیلوفر آقایی، کارشناس‌ارشد مامایی تا الهه توکلیان، کارشناس حسابداری. از غزل رنجکش، نویسنده تا هلیا بابایی، دانش‌آموز دبیرستانی و... عکس‌ها و نوشته‌‌های این مصدومان به شکلی توأمان از احساس خشم و امید می‌گوید. از اینکه در ابتدا دو نفر از این چهره‌ها پا پیش گذاشتند و یکدیگر را در شبکه‌های اجتماعی یافتند؛ غزل رنجکش، دختر اهل بندرعباس و مرسده، مربی بدن‌سازی که با عزمی جزم، برای کمک و روحیه دادن به‌دنبال آسیب‌دیدگان از ناحیه چشم می‌گردند. آسیب‌دیدگانی که نقطه مشترک‌شان فارغ از رنج تماشای جهان تنها با یک چشم، امید‌ به ادامه زندگی‌ست. امیدی که هرکدام به شکل و شیوه‌ای در برابرِ دو چشمِ ما تجلی‌بخش آن شده‌اند.

نرگس کیانی

hamshahrionline.ir
  • 19
  • 3
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش