دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۷:۱۵ - ۳۰ فروردین ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۱۰۵۲۶۶
تئاتر شهر

گفت‌و‌گو با عوامل نمایش «ماراساد»

چه کسی زندگی را درست می‌بیند؟

اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر,تئاتر ماراساد

یک نفر روی جعبه چوبی کوچکی ایستاده، از کمر خم شده و دستانش آویزان است، صداهای عجیبی شنیده می‌شود که گویی آنیما، روان زنانه مرد از ناهشیارش به نجوا سربرآورده است. زمین پر از کاغذپاره‌هایی سفید است، از سقف پارچه‌های سفیدی آویزان‌اند که تداعی کننده زخم و بیمارستان هستند. تختی چوبی با تکه‌های متحرک میان صحنه لم داده و چند کاسه روی در اتاق پخش شده‌اند. همه چیز مهیاست که مخاطب یک تیمارستان خیس را تصور کند. نمایش «ماراساد» با سقوط زن-مرد از روی چهارپایه کوچک آغاز می‌شود. همان اندازه که نام نمایشنامه، «شکنجه و قتل ژان پل مارا، به‌نمایش درآمده توسط ساکنان تیمارستان شارانتون، به کارگردانی مارکی دوساد» نوشته پیتر وایس عجیب است، اقتباس مریم برزگر از آن نیز غریب است. مارکی دوساد، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، یکی از شورشی‌ترین انسان‌های تاریخ علیه قوانینی است که در لفافه  عناوینی چون عفت و پاکدامنی وضع شده و دست و پای بشر را بسته است. ژان پل مارا سردار خون‌آشام ارتش ژاکوبن‌ها در انقلاب فرانسه است که بر اثر بیماری پوستی و سوزش بدن در لاوک آب خنک به‌سر می‌برد و توسط شارلوت کورده، دختر جوانی از مخالفان تفکراتش در حمام به قتل می‌رسد. رویارویی این سه شخصیت در قالب یک بازیگر و همراهی پرستار ساد و سیمون با این آشفتگی تماشاچی را با خودِ درونی واقعی‌اش مواجه می‌کند، با این پرسش که به‌راستی «ما که هستیم؟.» این نمایش تا ششم اردیبهشت در تالار مولوی اجرا خواهد داشت. در ادامه گفت‌و‌گوی «ایران» را با عوامل نمایش «ماراساد» می‌خوانید:

 

شما چگونه شخصیت سادیستی و اسکیزوفرنیک را خلق کردید؟

شکیب شجره/ بازیگر: من و همایون حیدرزاده در یک زمان طولانی روی یک مسأله‌ای طوری تحقیق کردیم که به آمادگی کاملی از نظر روانی و بدنی رسیدیم. از شهریورماه که تمرین «ماراساد» آغاز شد، راحت‌تر توانستم در قالب کاراکترها و آنچه مریم برزگر به ما داد دربیایم. مدام اتود می‌زدیم و همین باعث شناخت بیشتر کاراکتر از سوی بازیگر می‌شد و نظرات خوب مریم، کاراکتر را برای من بازیگر باز می‌کرد. از یک جایی به بعد با مریم تصمیم گرفتیم روندی تحقیقاتی را آغاز کنیم و استفاده من از المان‌های طبیعی موجود در طبیعت در روند رسیدگی به کاراکتر آغاز شد. ما به شمال و جنوب و جاهای مختلف رفتیم و تمرین کردیم و این روند رسیدن من به سه کاراکتر بود، اتمسفری که در طبیعت وجود دارد تأثیرات بسیاری روی آدم‌های مختلف می‌گذارد. اتفاق دیگری که افتاد این بود که با مریم پیش چندین روانپزشک درباره المان‌ها با هم صحبت کردیم. به امین‌آباد رفتیم و توانستیم با پزشکیاران و مددکاران آنجا صحبت کنیم و ابعاد قضیه برای ما شکافته شد. همچنین اجازه یافتیم که به تمام بخش‌های بیمارستان سر بزنیم و تمام مؤلفه‌های طبیعی را ببینیم و حتی از نزدیک با آنان صحبت کنیم. این اتفاق بسیار عجیبی بود.

 

مهم‌ترین تجربه‌ای که در امین‌آباد دیدید چه بود؟

شکیب شجره: خیلی درونی و شخصی بود. آنچه برای من همیشه سؤال بود و در این اجرا نیز به نظر من سؤال اصلی همین است، این است که آیا من زندگی را درست می‌بینم یا آدمی که در تیمارستان است؟ چه کسی زندگی را درست می‌بیند؟ این سؤال اصلی خود دکتر هم بود. ما در امین آباد، قسمت‌های مختلف را دیدیم که ذهن روی بدن انسان در بخش‌های حاد تأثیر گذاشته بود و بخش‌های متوسط بیشتر درونی بود و نمود بیرونی نداشت. من آن المان‌ها را می‌دیدم و از آنها کمک می‌گرفتم. کار دیگرم این بود که از کل دنیا مستندهای مربوطه را تماشا کردم و نحوه برخورد و زندگی روزمره این شخصیت‌ها و نحوه زندگی آنان را در جوامع مختلف دیدم. این‌ها به مرور زمان در من نشست. چیزی که توانست بسیار به من کمک کند این بود که خود را به جای ذهنیت کاراکتر بگذارم نه اینکه جای خود کاراکتر. منظور من از ذهنیت حالتی از حضور و بودِش یک انسان است که برای به نتیجه رساندن آن تلاشی نمی‌کند و تنها هست.

 

بازی در مقابل این شخصیت پیچیده برای شما چطور بود؟

همایون حیدرزاده/ بازیگر: در روند دو ساله‌ای که با هم تمرین کردیم، شاید به چیزهایی رسیده بودم که بسیار راحت می‌توانستم در هر فضایی قرار بگیرم. یعنی از درون خالی شده بودیم و به یک نابی رسیده بودیم. من دوماه بعد از شروع تمرین‌ها به جمع اضافه شدم. زمانی که فضا شکل گرفته بود و با شخصیت‌های جدید و پیچیده و عجیبی برخورد کردم. در روند تمرین راحت توانستم با آنها ارتباط بگیرم و خواندن درباره شخصیت سیمون و شخصیت‌هایی که شکیب بازی می‌کرد را آغاز کردم تا بفهمم چه هستند. چند فیلم درباره شخصیت سیمون دیدم که فکر می‌کردم شاید به او نزدیک باشند. توانستم خود را جای سیمون بگذارم تا ببینم این فرد چه کار می‌کند. در امین آباد علاوه بر بیماران، پرستارهایی هستند که شاید آنها هم شبیه بیمارانشان شده‌اند، البته بسیار در لفافه.

 

از این سه شخصیت، با کدام توانستید ارتباط بیشتری برقرار کنید؟

شکیب شجره: اگر بخواهم نظر شخصی خود را بگویم، ژان پل مارا را بسیار دوست دارم، به خاطر عزم و اراده‌ای که دارد. ولی برای بازی کردن به عنوان یک بازیگر روی صحنه، مارکی دوساد این زمینه را به من می‌دهد که بتوانم توانایی بازیگری خود را بروز بدهم. اینکه حالت طبیعی و غریضی دارد و کلاً همه چیز را در زندگی به صورت طبیعی می‌دیده و بسیار ساختار شکنی کرده است. معتقدم که انسان به مرور زمان به این طبیعت بازمی گردد و دیوار قوانین که ذهن به مرور زمان در ما می‌سازد و زمینه ساز سانسور است فروخواهد ریخت.

 

آیا این کاراکتر‌ها را از بیرون می‌بینید یا با آنها عجین شده‌اید؟

بنجامین مرادی/ نوازنده کنترباس: موقعی که این کار به من پیشنهاد شد، من در فضای جدیدی قرار گرفتم و مجبور شدم در این باره تحقیق کنم. تصمیم گرفتم مانند مارکی دوساد چارچوب شکنی کنم و به جای اینکه با ساز خودم ملودی ای را اجرا کنم، یک پرفورمنس داشته باشم.

 

به نظر شما این کار توانسته است سایکودرام باشد؟

مریم برزگر/ کارگردان و طراح: اگر بخواهیم سایکودرام را به معنای واقعی بسنجیم، قطعاً نه. زیرا سایکودرام تقابل مستقیم و بدون هیچ واسطه بین یک روانشناس کارگردان با بازیگر یا بیمار است. زیرا می‌توانم بگویم المان‌های سایکودرام در کار هست، اما نمی‌توان گفت این کار می‌تواند درمان ایجاد کند؛ زیرا قابلیت سایکودرام درمان است و اجرای ما به این سمت نمی‌رود.

 

وقتی نمایشنامه را خواندید چه فضایی در شما شکل گرفت که توانستید این موسیقی را بسازید؟

سعید هژبری/ آهنگساز: نمایشنامه یک فرق بزرگی با نمایشنامه‌های معمول و عادی دارد و آن اینکه بیشتر چالش اصلی روی درونیات و طرز تفکر شخصیت است تا شکل ظاهر و کارهایی که انجام می‌دهند. برای همین به این نتیجه رسیدم موسیقی را به دید یک روایتگر نگاه نکنم، بلکه موسیقی باید خود نوعی روایت باشد. برای همین صداهایی که انتخاب شد یا ساخته شد یا موسیقی که در طول کار اجرا می‌شود، ذهنیت و درون آن شخصیت روی صحنه را نشان می‌دهد.

 

از نمونه کارهای موسیقی الهام گرفتید یا اینکه همه ایده شما بوده است؟

هژبری: بیشتر سعی کردم با صحبت‌هایی که با کارگردان می‌شد یا تمرین‌هایی که برای رسیدن به شخصیت‌ها انجام می‌شد، سعی کردم تفکری که تکرار نشده است را روی کار بیاورم. برای همین از کار دیگری الهام نگرفتم. بیشتر سعی کردم روی خود آن شخصیت‌ها و طرز تفکرشان کار کنم و به آنها برسم و از جایی الهام نگرفتم.

 

این نمایشنامه اجراهای زیادی در دنیا داشته است، به ویژه کار پیتر بروک؛ آیا از آنها چیزی دیده اید؟

شجره: فکر نمی‌کنم کسی به این صورت به این نمایشنامه نگاه کرده باشد که کارگردان ما  نگاه کرده است به همین دلیل فکر می‌کنم اجرای ما متفاوت از دیگر اجراها باشد. اثر هنری چیزی است که کارگردان با انتخاب بازیگران خود خلق می‌کند و مختص همان آدم است و از درونیات آن می‌آید. شاید اگر من بخواهم کوهی را به شما نشان بدهم، به گونه‌ای نشان بدهم که اگر شما بخواهید ببینید، جور دیگری ببینید. بنابراین این اجرا از فیلتر شخصی کارگردان عبور کرده و من این را بسیار تحسین می‌کنم. به خاطر اینکه برای کارگردان یک دغدغه وجود داشت و این اثر هنری از یک سؤال بیرون می‌آید: «من که و چه هستم.» چیزی که در بین ما موجب شد این اثر خلق شود، این بود که همه می‌خواستیم با هم خوب باشیم، نه اینکه کسی بخواهد از دیگری برتر باشد.

 

وقتی نمایش شروع شد، تصور کردم کودکی از زهدان مادرش بیرون زد و در یک جایی این دیالوگ را دیدم و احساس کردم این تفکر من درست بوده است. یعنی احساس کردم می‌خواهید بگویید آدم از لحظه‌ای که به دنیا می‌آید، دچار این آشفتگی هاست. چقدر این احساس من درست بوده است؟

برزگر: باید این طور بگویم که اگر بخواهم اسم دوباره‌ای برای این نمایش انتخاب کنم، آن اسم «من که هستم» است و این جمله مهمی است که در این کار بارها تکرار می‌شود. به نظر من خلوص و تقدسی که شاید زمانی در انسان بوده به مرور زمان و به واسطه همه عوامل دنیای مدرن، کاهش یافته و در نهایت به یک دوگانگی عجیبی رسیده‌ایم. در عین حال از وقتی که از زهدان مادر خارج می‌شویم سردرگم‌ هستیم و با دنیای عجیبی مواجه می‌شویم. این دوگانگی از اینجا شکل می‌گیرد که ما از درون خلوصی داشتیم که در حال حاضر این خلوص پشت هزاران پرده و نقاب رفته و هر روز خود را حتی در خلوت خود که شاید کسی مشاهده گر ما نیست، سانسور می‌کنیم. باید بگویم تمام تلاش خود را از آغاز کار با برخی کدگذاری‌ها کرده‌ام تا مخاطب این ارتباط را بگیرد و وارد دنیای خلسه شود که فکر می‌کنم به خاطر شرایط سالن هنوز شکل کامل خود را نگرفته است. می‌خواستم وارد دنیای خلسه شود و تماشاگر به جای اینکه درجاهایی با خود کار ارتباط برقرار کند، در خودش فرو برود و این چیزی است که دنبال آن هستم. در روند صحنه‌ها، با تکرار ریتم، با تکرار موسیقی و دیالوگ‌ها حتی با جنس بازی و در مواردی با بازی‌های کند می‌خواهم ناخودآگاه مخاطب را بیدار کنم. شخصیت مارکی دوساد مهم‌ترین فلسفه روانشناسی است و همه ریشه‌های مشکلات روانی از این شخصیت گرفته می‌شود. دوساد همان طور که از نامش برمی آید، بسیار شخصیت پیچیده‌ای است و نشان دادن این شخصیت روی صحنه بسیار کار پیچیده تری است. زیرا بسیار بی‌پرواست و غریزی عمل می‌کند و مطمئناً مخاطب‌های ما که به شنیدن قصه علاقه دارند، سخت است که سیالیت ذهنی کاراکتر را درک کنند و با آن همراه شوند. به عمد از تقطیع استفاده کردم که پیش فرضی در ذهن مخاطب شکل بگیرد و این فکر که با داستانی دنباله‌دار روبه‌روست را کنار بگذارد.

 

در این دنیای سرشار از رئالیسم چرا سراغ سورئال رفته‌اید؟

برزگر: به واسطه پیچیده بودن این کاراکتر و به نمایش گذاشتن ذهنیت او، مجبور به استفاده از تکنیک‌های سورئال و پست‌مدرن بودم. عدم قطعیت و شک‌اندیشی و ساختارشکنی کاری است که نمایش ما با تماشاچی می‌کند.

 

نمونه کارهای خارجی از این نمایشنامه را ندیده بودید؟

برزگر: گروه ما گروه پژوهش‌محوری است، برای اجرای صرف کاری را جلو نمی‌بریم. من شخصاً علاقه‌ای به دیدن فیلم‌تئاترهای خارجی ندارم و از این فضا دوری می‌کنم. نه بخاطر اینکه به خودم اعتماد ندارم، بخاطر اینکه نمی‌خواهم تأثیری در ناخودآگاه ذهنی من بگذارد و می‌خواهم خودم مؤلف باشم و تمام المان‌ها از درون خودمان بیرون بیاید و حقیقت محض ما باشد. تنها داده‌ای که من از آن الگو گرفتم نقاشی داوید از مرگ ژان پل مارا بود و قابی که چیده‌ام یادآور آن نقاشی است. ما شخصیت شارلوت کورده را در ساحل هرمز، از دریا و زنانگی در عین حال بی‌رحمش گرفتیم، موجودی زیبا و ترسناک که آدم را وسوسه می‌کند. در امین‌آباد من ساد و کورده را عیناً دیدم. کسی که توان ضربه زدن به دیگری را دارد ریشه‌اش در سادیسم است. برای همین ساد را شخصیت محوری‌ام گذاشتم، چون کورده قاتل مارایی است که خود خون‌آشام‌ترین فرد عصر سیاه اروپا بوده است و ساد هم در جایی از نمایش می‌گوید که: «تکه‌ای از وجودم را در وجودتان نهفتم.»

 

شخصیت‌ها جذابیت خاص خود را دارند و می‌توان ساعت‌ها به تماشای آنها نشست. چرا زمان نمایش کوتاه بود؟

برزگر: خود من دوست دارم نمایشم طولانی‌تر می‌بود اما مخاطب ما انگار به سالن می‌آید تا منتظر اتمام آن بنشیند. کار ما هم به خاطر شکنجه‌هایی که به مخاطب وارد می‌کند شاید این زمان مناسبی برایش باشد.

 

از تئاتر آیینی شرقی هم در این کار تأثیر گرفته‌اید؟

برزگر: الگوی مستقیم نه اما نگرش منِ ایرانی به شکل ناخودآگاه متأثر از آیین شرق است. اما تغییر شخصیت‌های بازیگر نقش اصلی تنها برای به رخ کشیدن حرف اصلی من است: «من که هستم، من نیز خود نمی‌دانم که هستم، دژخیم‌ام یا قربانی؟» این حرف با یک بازیگر ساده‌تر بیان می‌شود.

 

این صحنه آبستره و انتزاعی چقدر از امین آباد الهام گرفته؟

برزگر: چون بازی‌ها و میزانسن‌های قوی‌ای دارم نیازی ندیدم که از صحنه پیچیده‌ای استفاده کنم. در بیمارستان امین‌آباد اتاقی وجود دارد و بیمارانی که در ساعاتی غیرقابل‌کنترل می‌شوند را به آنجا می‌فرستند، این صحنه هم نماد آن اتاق و هم نماد وان است که مارا در آن به قتل می‌رسد. سعی کردم از نشانه‌شناسی استفاده زیادی کنم تا خود مخاطب با تخیلش فضا را بسازد. این صحنه شلخته و کثیف نمادی از آشفتگی ذهن است.

 

کاغذپاره‌ها نماد آخرین پیام مارا هم هستند؟

برزگر:  خیلی خوشحالم که شما متوجه این نکته شدید. کاسه‌ها هم چند بعدی هستند، هم ظرف غذای بیماران، هم نماد اینکه سقف زندگی بشر سوراخ است و مدام چکه می‌کند! دقیقاً قرار بود که پارچه‌ها خیس باشند و چکه کنند. همچنین نماد آبی است که بر تن مارا ریخته می‌شود تا سوزش بیماری پوستی‌اش را خاموش کند.

 

از چه منابع روانشناسی برای طراحی این نمایش استفاده کردید؟

برزگر:  به غیر از کتاب‌های بنیادی فروید و یونگ که به نظرم هر هنرمندی باید آنها را مطالعه کرده باشد، بیشتر از منابع انگلیسی بهره بردم تا از فیلتر ترجمه نگذشته باشند. اما صحبت با متخصصین بیشترین کمک را به ما کرد و تمام سؤال‌های ما را پاسخگو بودند. زندگی رئالیستی آن بیماران همان است. او دنیا را از نگاه خود می‌بیند و همانگونه که ما رفتارهای آنها را متوجه نمی‌شویم آنها هم دنیای ما را نمی‌فهمند.

 

در بندرعباس و میناب و یزد و بستک هم اجرا داشتیم. شاید هرکسی کار ما را می‌بیند در وهله اول از حجم انرژی بالای صحنه و اتفاقاتی که می‌افتد نمایش را پس بزند. اتفاقاً حرف من این است که اگر ما یکبار با کاری که نمی‌خواهیم انجام دهیم مواجه شویم آن وقت است که بسیاری از کژی‌ها و سیاهی‌ها محو می‌شوند. در واقع این آزار و شکنجه برای آن است که به مخاطب گوشزد کنم هر کداممان روزانه با رفتارمان دیگری را چگونه آزار می‌دهیم!

 

 

 

 

 

iran-newspaper.com
  • 11
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی عسکری بیوگرافی علی عسکری سیاستمدار ایرانی

تاریخ تولد: ۱۳۳۷

محل تولد: دهق، اصفهان

حرفه: سیاستمدار، نظامی، مدیر ارشد اجرایی، مدیر عامل شرکت صنایع پتروشیمی خلیج فارس

آغاز فعالیت: ۱۳۶۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی مهندسی برق - الکترونیک، کارشناسی ارشد مدیریت، دکتری مهندسی صنایع - سیستم و بهره‌وری

ادامه
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
مینا ساداتی بیوگرافی مینا ساداتی بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۶۰

محل تولد: کاشان، ایران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون

تحصیلات: فوق لیسانس گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران

آغاز فعالیت: ۱۳۸۶ تاکنون

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
مائوریستو موتا پائز بیوگرافی مائوریسیو موتا پائز؛ سرمربی والیبال

تاریخ تولد: ۲۶ مه ۱۹۶۳

محل تولد: ریو دو ژانیرو، برزیل

ملیت: فرانسه

حرفه: سرمربی والیبال

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴ تاکنون

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش