پنجشنبه ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
۱۷:۱۵ - ۳۰ فروردین ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۱۰۵۲۶۶
تئاتر شهر

گفت‌و‌گو با عوامل نمایش «ماراساد»

چه کسی زندگی را درست می‌بیند؟

اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر,تئاتر ماراساد

یک نفر روی جعبه چوبی کوچکی ایستاده، از کمر خم شده و دستانش آویزان است، صداهای عجیبی شنیده می‌شود که گویی آنیما، روان زنانه مرد از ناهشیارش به نجوا سربرآورده است. زمین پر از کاغذپاره‌هایی سفید است، از سقف پارچه‌های سفیدی آویزان‌اند که تداعی کننده زخم و بیمارستان هستند. تختی چوبی با تکه‌های متحرک میان صحنه لم داده و چند کاسه روی در اتاق پخش شده‌اند. همه چیز مهیاست که مخاطب یک تیمارستان خیس را تصور کند. نمایش «ماراساد» با سقوط زن-مرد از روی چهارپایه کوچک آغاز می‌شود. همان اندازه که نام نمایشنامه، «شکنجه و قتل ژان پل مارا، به‌نمایش درآمده توسط ساکنان تیمارستان شارانتون، به کارگردانی مارکی دوساد» نوشته پیتر وایس عجیب است، اقتباس مریم برزگر از آن نیز غریب است. مارکی دوساد، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، یکی از شورشی‌ترین انسان‌های تاریخ علیه قوانینی است که در لفافه  عناوینی چون عفت و پاکدامنی وضع شده و دست و پای بشر را بسته است. ژان پل مارا سردار خون‌آشام ارتش ژاکوبن‌ها در انقلاب فرانسه است که بر اثر بیماری پوستی و سوزش بدن در لاوک آب خنک به‌سر می‌برد و توسط شارلوت کورده، دختر جوانی از مخالفان تفکراتش در حمام به قتل می‌رسد. رویارویی این سه شخصیت در قالب یک بازیگر و همراهی پرستار ساد و سیمون با این آشفتگی تماشاچی را با خودِ درونی واقعی‌اش مواجه می‌کند، با این پرسش که به‌راستی «ما که هستیم؟.» این نمایش تا ششم اردیبهشت در تالار مولوی اجرا خواهد داشت. در ادامه گفت‌و‌گوی «ایران» را با عوامل نمایش «ماراساد» می‌خوانید:

 

شما چگونه شخصیت سادیستی و اسکیزوفرنیک را خلق کردید؟

شکیب شجره/ بازیگر: من و همایون حیدرزاده در یک زمان طولانی روی یک مسأله‌ای طوری تحقیق کردیم که به آمادگی کاملی از نظر روانی و بدنی رسیدیم. از شهریورماه که تمرین «ماراساد» آغاز شد، راحت‌تر توانستم در قالب کاراکترها و آنچه مریم برزگر به ما داد دربیایم. مدام اتود می‌زدیم و همین باعث شناخت بیشتر کاراکتر از سوی بازیگر می‌شد و نظرات خوب مریم، کاراکتر را برای من بازیگر باز می‌کرد. از یک جایی به بعد با مریم تصمیم گرفتیم روندی تحقیقاتی را آغاز کنیم و استفاده من از المان‌های طبیعی موجود در طبیعت در روند رسیدگی به کاراکتر آغاز شد. ما به شمال و جنوب و جاهای مختلف رفتیم و تمرین کردیم و این روند رسیدن من به سه کاراکتر بود، اتمسفری که در طبیعت وجود دارد تأثیرات بسیاری روی آدم‌های مختلف می‌گذارد. اتفاق دیگری که افتاد این بود که با مریم پیش چندین روانپزشک درباره المان‌ها با هم صحبت کردیم. به امین‌آباد رفتیم و توانستیم با پزشکیاران و مددکاران آنجا صحبت کنیم و ابعاد قضیه برای ما شکافته شد. همچنین اجازه یافتیم که به تمام بخش‌های بیمارستان سر بزنیم و تمام مؤلفه‌های طبیعی را ببینیم و حتی از نزدیک با آنان صحبت کنیم. این اتفاق بسیار عجیبی بود.

 

مهم‌ترین تجربه‌ای که در امین‌آباد دیدید چه بود؟

شکیب شجره: خیلی درونی و شخصی بود. آنچه برای من همیشه سؤال بود و در این اجرا نیز به نظر من سؤال اصلی همین است، این است که آیا من زندگی را درست می‌بینم یا آدمی که در تیمارستان است؟ چه کسی زندگی را درست می‌بیند؟ این سؤال اصلی خود دکتر هم بود. ما در امین آباد، قسمت‌های مختلف را دیدیم که ذهن روی بدن انسان در بخش‌های حاد تأثیر گذاشته بود و بخش‌های متوسط بیشتر درونی بود و نمود بیرونی نداشت. من آن المان‌ها را می‌دیدم و از آنها کمک می‌گرفتم. کار دیگرم این بود که از کل دنیا مستندهای مربوطه را تماشا کردم و نحوه برخورد و زندگی روزمره این شخصیت‌ها و نحوه زندگی آنان را در جوامع مختلف دیدم. این‌ها به مرور زمان در من نشست. چیزی که توانست بسیار به من کمک کند این بود که خود را به جای ذهنیت کاراکتر بگذارم نه اینکه جای خود کاراکتر. منظور من از ذهنیت حالتی از حضور و بودِش یک انسان است که برای به نتیجه رساندن آن تلاشی نمی‌کند و تنها هست.

 

بازی در مقابل این شخصیت پیچیده برای شما چطور بود؟

همایون حیدرزاده/ بازیگر: در روند دو ساله‌ای که با هم تمرین کردیم، شاید به چیزهایی رسیده بودم که بسیار راحت می‌توانستم در هر فضایی قرار بگیرم. یعنی از درون خالی شده بودیم و به یک نابی رسیده بودیم. من دوماه بعد از شروع تمرین‌ها به جمع اضافه شدم. زمانی که فضا شکل گرفته بود و با شخصیت‌های جدید و پیچیده و عجیبی برخورد کردم. در روند تمرین راحت توانستم با آنها ارتباط بگیرم و خواندن درباره شخصیت سیمون و شخصیت‌هایی که شکیب بازی می‌کرد را آغاز کردم تا بفهمم چه هستند. چند فیلم درباره شخصیت سیمون دیدم که فکر می‌کردم شاید به او نزدیک باشند. توانستم خود را جای سیمون بگذارم تا ببینم این فرد چه کار می‌کند. در امین آباد علاوه بر بیماران، پرستارهایی هستند که شاید آنها هم شبیه بیمارانشان شده‌اند، البته بسیار در لفافه.

 

از این سه شخصیت، با کدام توانستید ارتباط بیشتری برقرار کنید؟

شکیب شجره: اگر بخواهم نظر شخصی خود را بگویم، ژان پل مارا را بسیار دوست دارم، به خاطر عزم و اراده‌ای که دارد. ولی برای بازی کردن به عنوان یک بازیگر روی صحنه، مارکی دوساد این زمینه را به من می‌دهد که بتوانم توانایی بازیگری خود را بروز بدهم. اینکه حالت طبیعی و غریضی دارد و کلاً همه چیز را در زندگی به صورت طبیعی می‌دیده و بسیار ساختار شکنی کرده است. معتقدم که انسان به مرور زمان به این طبیعت بازمی گردد و دیوار قوانین که ذهن به مرور زمان در ما می‌سازد و زمینه ساز سانسور است فروخواهد ریخت.

 

آیا این کاراکتر‌ها را از بیرون می‌بینید یا با آنها عجین شده‌اید؟

بنجامین مرادی/ نوازنده کنترباس: موقعی که این کار به من پیشنهاد شد، من در فضای جدیدی قرار گرفتم و مجبور شدم در این باره تحقیق کنم. تصمیم گرفتم مانند مارکی دوساد چارچوب شکنی کنم و به جای اینکه با ساز خودم ملودی ای را اجرا کنم، یک پرفورمنس داشته باشم.

 

به نظر شما این کار توانسته است سایکودرام باشد؟

مریم برزگر/ کارگردان و طراح: اگر بخواهیم سایکودرام را به معنای واقعی بسنجیم، قطعاً نه. زیرا سایکودرام تقابل مستقیم و بدون هیچ واسطه بین یک روانشناس کارگردان با بازیگر یا بیمار است. زیرا می‌توانم بگویم المان‌های سایکودرام در کار هست، اما نمی‌توان گفت این کار می‌تواند درمان ایجاد کند؛ زیرا قابلیت سایکودرام درمان است و اجرای ما به این سمت نمی‌رود.

 

وقتی نمایشنامه را خواندید چه فضایی در شما شکل گرفت که توانستید این موسیقی را بسازید؟

سعید هژبری/ آهنگساز: نمایشنامه یک فرق بزرگی با نمایشنامه‌های معمول و عادی دارد و آن اینکه بیشتر چالش اصلی روی درونیات و طرز تفکر شخصیت است تا شکل ظاهر و کارهایی که انجام می‌دهند. برای همین به این نتیجه رسیدم موسیقی را به دید یک روایتگر نگاه نکنم، بلکه موسیقی باید خود نوعی روایت باشد. برای همین صداهایی که انتخاب شد یا ساخته شد یا موسیقی که در طول کار اجرا می‌شود، ذهنیت و درون آن شخصیت روی صحنه را نشان می‌دهد.

 

از نمونه کارهای موسیقی الهام گرفتید یا اینکه همه ایده شما بوده است؟

هژبری: بیشتر سعی کردم با صحبت‌هایی که با کارگردان می‌شد یا تمرین‌هایی که برای رسیدن به شخصیت‌ها انجام می‌شد، سعی کردم تفکری که تکرار نشده است را روی کار بیاورم. برای همین از کار دیگری الهام نگرفتم. بیشتر سعی کردم روی خود آن شخصیت‌ها و طرز تفکرشان کار کنم و به آنها برسم و از جایی الهام نگرفتم.

 

این نمایشنامه اجراهای زیادی در دنیا داشته است، به ویژه کار پیتر بروک؛ آیا از آنها چیزی دیده اید؟

شجره: فکر نمی‌کنم کسی به این صورت به این نمایشنامه نگاه کرده باشد که کارگردان ما  نگاه کرده است به همین دلیل فکر می‌کنم اجرای ما متفاوت از دیگر اجراها باشد. اثر هنری چیزی است که کارگردان با انتخاب بازیگران خود خلق می‌کند و مختص همان آدم است و از درونیات آن می‌آید. شاید اگر من بخواهم کوهی را به شما نشان بدهم، به گونه‌ای نشان بدهم که اگر شما بخواهید ببینید، جور دیگری ببینید. بنابراین این اجرا از فیلتر شخصی کارگردان عبور کرده و من این را بسیار تحسین می‌کنم. به خاطر اینکه برای کارگردان یک دغدغه وجود داشت و این اثر هنری از یک سؤال بیرون می‌آید: «من که و چه هستم.» چیزی که در بین ما موجب شد این اثر خلق شود، این بود که همه می‌خواستیم با هم خوب باشیم، نه اینکه کسی بخواهد از دیگری برتر باشد.

 

وقتی نمایش شروع شد، تصور کردم کودکی از زهدان مادرش بیرون زد و در یک جایی این دیالوگ را دیدم و احساس کردم این تفکر من درست بوده است. یعنی احساس کردم می‌خواهید بگویید آدم از لحظه‌ای که به دنیا می‌آید، دچار این آشفتگی هاست. چقدر این احساس من درست بوده است؟

برزگر: باید این طور بگویم که اگر بخواهم اسم دوباره‌ای برای این نمایش انتخاب کنم، آن اسم «من که هستم» است و این جمله مهمی است که در این کار بارها تکرار می‌شود. به نظر من خلوص و تقدسی که شاید زمانی در انسان بوده به مرور زمان و به واسطه همه عوامل دنیای مدرن، کاهش یافته و در نهایت به یک دوگانگی عجیبی رسیده‌ایم. در عین حال از وقتی که از زهدان مادر خارج می‌شویم سردرگم‌ هستیم و با دنیای عجیبی مواجه می‌شویم. این دوگانگی از اینجا شکل می‌گیرد که ما از درون خلوصی داشتیم که در حال حاضر این خلوص پشت هزاران پرده و نقاب رفته و هر روز خود را حتی در خلوت خود که شاید کسی مشاهده گر ما نیست، سانسور می‌کنیم. باید بگویم تمام تلاش خود را از آغاز کار با برخی کدگذاری‌ها کرده‌ام تا مخاطب این ارتباط را بگیرد و وارد دنیای خلسه شود که فکر می‌کنم به خاطر شرایط سالن هنوز شکل کامل خود را نگرفته است. می‌خواستم وارد دنیای خلسه شود و تماشاگر به جای اینکه درجاهایی با خود کار ارتباط برقرار کند، در خودش فرو برود و این چیزی است که دنبال آن هستم. در روند صحنه‌ها، با تکرار ریتم، با تکرار موسیقی و دیالوگ‌ها حتی با جنس بازی و در مواردی با بازی‌های کند می‌خواهم ناخودآگاه مخاطب را بیدار کنم. شخصیت مارکی دوساد مهم‌ترین فلسفه روانشناسی است و همه ریشه‌های مشکلات روانی از این شخصیت گرفته می‌شود. دوساد همان طور که از نامش برمی آید، بسیار شخصیت پیچیده‌ای است و نشان دادن این شخصیت روی صحنه بسیار کار پیچیده تری است. زیرا بسیار بی‌پرواست و غریزی عمل می‌کند و مطمئناً مخاطب‌های ما که به شنیدن قصه علاقه دارند، سخت است که سیالیت ذهنی کاراکتر را درک کنند و با آن همراه شوند. به عمد از تقطیع استفاده کردم که پیش فرضی در ذهن مخاطب شکل بگیرد و این فکر که با داستانی دنباله‌دار روبه‌روست را کنار بگذارد.

 

در این دنیای سرشار از رئالیسم چرا سراغ سورئال رفته‌اید؟

برزگر: به واسطه پیچیده بودن این کاراکتر و به نمایش گذاشتن ذهنیت او، مجبور به استفاده از تکنیک‌های سورئال و پست‌مدرن بودم. عدم قطعیت و شک‌اندیشی و ساختارشکنی کاری است که نمایش ما با تماشاچی می‌کند.

 

نمونه کارهای خارجی از این نمایشنامه را ندیده بودید؟

برزگر: گروه ما گروه پژوهش‌محوری است، برای اجرای صرف کاری را جلو نمی‌بریم. من شخصاً علاقه‌ای به دیدن فیلم‌تئاترهای خارجی ندارم و از این فضا دوری می‌کنم. نه بخاطر اینکه به خودم اعتماد ندارم، بخاطر اینکه نمی‌خواهم تأثیری در ناخودآگاه ذهنی من بگذارد و می‌خواهم خودم مؤلف باشم و تمام المان‌ها از درون خودمان بیرون بیاید و حقیقت محض ما باشد. تنها داده‌ای که من از آن الگو گرفتم نقاشی داوید از مرگ ژان پل مارا بود و قابی که چیده‌ام یادآور آن نقاشی است. ما شخصیت شارلوت کورده را در ساحل هرمز، از دریا و زنانگی در عین حال بی‌رحمش گرفتیم، موجودی زیبا و ترسناک که آدم را وسوسه می‌کند. در امین‌آباد من ساد و کورده را عیناً دیدم. کسی که توان ضربه زدن به دیگری را دارد ریشه‌اش در سادیسم است. برای همین ساد را شخصیت محوری‌ام گذاشتم، چون کورده قاتل مارایی است که خود خون‌آشام‌ترین فرد عصر سیاه اروپا بوده است و ساد هم در جایی از نمایش می‌گوید که: «تکه‌ای از وجودم را در وجودتان نهفتم.»

 

شخصیت‌ها جذابیت خاص خود را دارند و می‌توان ساعت‌ها به تماشای آنها نشست. چرا زمان نمایش کوتاه بود؟

برزگر: خود من دوست دارم نمایشم طولانی‌تر می‌بود اما مخاطب ما انگار به سالن می‌آید تا منتظر اتمام آن بنشیند. کار ما هم به خاطر شکنجه‌هایی که به مخاطب وارد می‌کند شاید این زمان مناسبی برایش باشد.

 

از تئاتر آیینی شرقی هم در این کار تأثیر گرفته‌اید؟

برزگر: الگوی مستقیم نه اما نگرش منِ ایرانی به شکل ناخودآگاه متأثر از آیین شرق است. اما تغییر شخصیت‌های بازیگر نقش اصلی تنها برای به رخ کشیدن حرف اصلی من است: «من که هستم، من نیز خود نمی‌دانم که هستم، دژخیم‌ام یا قربانی؟» این حرف با یک بازیگر ساده‌تر بیان می‌شود.

 

این صحنه آبستره و انتزاعی چقدر از امین آباد الهام گرفته؟

برزگر: چون بازی‌ها و میزانسن‌های قوی‌ای دارم نیازی ندیدم که از صحنه پیچیده‌ای استفاده کنم. در بیمارستان امین‌آباد اتاقی وجود دارد و بیمارانی که در ساعاتی غیرقابل‌کنترل می‌شوند را به آنجا می‌فرستند، این صحنه هم نماد آن اتاق و هم نماد وان است که مارا در آن به قتل می‌رسد. سعی کردم از نشانه‌شناسی استفاده زیادی کنم تا خود مخاطب با تخیلش فضا را بسازد. این صحنه شلخته و کثیف نمادی از آشفتگی ذهن است.

 

کاغذپاره‌ها نماد آخرین پیام مارا هم هستند؟

برزگر:  خیلی خوشحالم که شما متوجه این نکته شدید. کاسه‌ها هم چند بعدی هستند، هم ظرف غذای بیماران، هم نماد اینکه سقف زندگی بشر سوراخ است و مدام چکه می‌کند! دقیقاً قرار بود که پارچه‌ها خیس باشند و چکه کنند. همچنین نماد آبی است که بر تن مارا ریخته می‌شود تا سوزش بیماری پوستی‌اش را خاموش کند.

 

از چه منابع روانشناسی برای طراحی این نمایش استفاده کردید؟

برزگر:  به غیر از کتاب‌های بنیادی فروید و یونگ که به نظرم هر هنرمندی باید آنها را مطالعه کرده باشد، بیشتر از منابع انگلیسی بهره بردم تا از فیلتر ترجمه نگذشته باشند. اما صحبت با متخصصین بیشترین کمک را به ما کرد و تمام سؤال‌های ما را پاسخگو بودند. زندگی رئالیستی آن بیماران همان است. او دنیا را از نگاه خود می‌بیند و همانگونه که ما رفتارهای آنها را متوجه نمی‌شویم آنها هم دنیای ما را نمی‌فهمند.

 

در بندرعباس و میناب و یزد و بستک هم اجرا داشتیم. شاید هرکسی کار ما را می‌بیند در وهله اول از حجم انرژی بالای صحنه و اتفاقاتی که می‌افتد نمایش را پس بزند. اتفاقاً حرف من این است که اگر ما یکبار با کاری که نمی‌خواهیم انجام دهیم مواجه شویم آن وقت است که بسیاری از کژی‌ها و سیاهی‌ها محو می‌شوند. در واقع این آزار و شکنجه برای آن است که به مخاطب گوشزد کنم هر کداممان روزانه با رفتارمان دیگری را چگونه آزار می‌دهیم!

 

 

 

 

 

iran-newspaper.com
  • 11
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش