مهمترین عناوین خبری
جمعه ۲۸ آذر ۱۴۰۴
۱۴:۵۷ - ۰۳ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۰۵۲۴
رادیو و تلویزیون

گزارشی از برنامه «ماه عسل»

جنایتی که در بستر رفاقت و اعتماد رخ داد / یاد گرفتم زود تصمیم نگیرم

اخبار صدا وسیما,خبرهای صدا وسیما,رادیو و تلویزیون,برنامه ماه عسل
جنایتی از راه رفاقت و اعتمادکردن رخ داد؛ این ماجرایی بود که دیشب در «ماه عسل» از زبان یک مادر و پسرش روایت شد.

به گزارش تسنیم، «ماه عسل» در برنامه دیشب، جمعه دوم تیر ۱۳۹۶ به ماجرای رفاقتی پرداخت که در نهایت به جنایت منتهی می‌شود. همه چیز از یک رابطه کاری میان حامد و دوستش آغاز می‌شود. کار به جایی می‌رسد که حامد به او پیشنهاد می‌دهد که برایش کار کند. او هم قبول می‌کند. این رفاقت ادامه می‌یابد تا...

 

حامد و مادرش مهمان برنامه «ماه عسل‌» شدند تا این ماجرا را شرح دهند. آنها این ماجرا را در حضور احسان علیخانی مجری برنامه‌ این‌گونه شرح دادند:

 

حامد:‌ فوق‌لیسانس برق هستم. الآن هم کارم برق است.

 

مادر: چهار بچه دارم.

 

علیخانی: اتفاق عجیبی در سال ۱۳۹۴ برای شما رخ می‌دهد. این ماجرا را برایمان شرح بده.

 

حامد:‌ از ۱۷سالگی برق‌کاری ساختمان می‌کردم. خیلی رفیق‌باز بودم. یک نفر پیدا کردم از دوستانم و او را هم وارد کار خودم کردم. کنار خودم هم به او حقوق می‌دادم. سال ۱۳۹۴ بود. گاهی این رفیقم را شب‌ها هم پیش خودم در خانه نگه می‌داشتم. وضع مالی‌شان خیلی خوب نبود. خانه‌شان شهریار بود. نزدیک ۲۰ روز در زندگی ما بود و خیلی هم مورد اعتماد ما بود.

 

مادر: عین خود حامد دوستش داشتم. خیلی به او محبت می‌کردم.

 

حامد: چند ماه گذشت و مدتی بود که پروژه کاری گیرم نمی‌آمد. یک شب به من زنگ زد که برویم بیرون تا دوری بزنیم. عینکش از دستش افتاد و شکست. گفت "بدون عینک نمی‌بینم". از من خواست که شب خانه ما بیاید. گفتم باشه. همان شب هم چند تا از بچه‌های دیگر از دوستانم به خانه‌مان آمدند. دوستانم شب رفتند. ما هم شب خوابیدیم و صبح دیدم که از اتاقم دارد بیرون می‌رود. گفتم "کجا می‌روی؟"، گفت دستشویی.

 

من هم خوابیدم. از خواب بیدار شدم و دیدم که چاقو در گردنم بود. او هم روی سینه‌ام نشسته بود. چاقو را از گردنم کشیدم بیرون. گفتم "چکار می‌کنی؟" مادرم داشت با همسر برادرم صحبت می‌کرد. دیدم مادرم در اتاق را باز کرد. تا مادرم را دید، یک چاقو به سینه‌ام زد و یک چاقو هم به ریه‌ام زد. با پا زدمش و به دیوار خورد. من به‌صورت حرفه‌ای تکواندو کار می‌کردم. پا شدم و گارد گرفتم.

 

مادر: به او گفتم که "به چشم‌های من نگاه کن، چرا این کار را می‌کنی؟".

 

علیخانی: در این صحنه شما در تعجب بودید که چرا این مهمانتان این کار را می‌کند.

 

حامد: امان نمی‌داد.

 

مادر: با خودش فکر کرده بود که اینها می‌خواهند به عروسی بروند و پول توی خانه دارند. می‌خواست پول را بردارد و برود.

 

حامد: در همان حین یک چاقو هم به ران پایم زد. یک چاقو هم به کمر مادرم زد. من رفتم بیرون و افتادم. او هم فرار کرد. نیروی انتظامی آمد و بعدش هم آمبولانس آمد. یک عمل در همان روز اول در بیمارستان روی من انجام دادند. در هفته‌های اولیه هم دو عمل دیگر انجام دادند. روزهای آخر هم متوجه شدم که می‌خواهند پایم را قطع کنند.

 

هزار و یک جور فکر می‌کردم. فکر می‌کردم شاید پولش را کم داده‌ام. اما می‌دانستم که هیچ وقت برایش از نظر پول کم نگذاشتم. حتی عید برایش لباس‌ گرفته بودم.

 

مادر: کمر من را هم عمل کردند. کارد را آن‌قدر در کمر من فرو کرده بود که تا نزدیکی ستون فقرات آمده بود. یک شب و یک روز روی تخت بودم. تا دکتر اجازه داد که از تخت بیرون بیایم، رفتم سراغ حامد. حامد هم در همان بیمارستانی بستری بود که من بستری بودم.

 

حامد: یک ماه در بیمارستان بستری بودم. بعد از آن فشار زیادی روی من بود. تا حالا ندیده بودم کسی چاقو بخورد. تا آن زمان با خودم می‌گفتم که این فرد نزدیکترین دوستم است. بعد از این که از آی‌سی‌یو بیرون آمدم، برادرانم حتی یک لحظه هم من را تنها نمی‌گذاشتند، از سوءقصد دوباره می‌ترسیدند. از برادرانم خجالت می‌کشیدم و شرمنده مادرم بودم. مادرم به‌واسطه من این اتفاق برایش افتاد.

 

به‌شدت احساس شرمندگی می‌کردم. روز پنجم که دکتر بالای سرم آمد، گفتم "کی می‌توانم بروم تکواندو کار کنم؟". گفت "تکواندو؟ تو روزی که آمدی احتمال زیادی داشت که بمیری". در بیمارستان از شرمندگی تصمیم گرفتم که خودکشی کنم. نمی‌خواستم به خانه بازگردم. می‌خواستم خودم را راحت کنم.

 

علیخانی: تصمیم می‌گیری که خودت را از پنجره بیمارستان به پایین پرت کنی.

 

در همین حین احسان علیخانی، از مهمان دیگری دعوت می‌کند تا داخل استودیوی برنامه شود. سعید از کادر اورژانس اجتماعی است.

 

حامد: مطمئن بودم که باید از پنجره بیرون بپرم. سعید را همان شب برای اولین بار دیدم. ساعت ۱۰ و نیم بود که سعید را دیدم.

 

سعید: در اورژانس اجتماعی سال‌هاست که کار می‌کنم. همان شب به من اطلاع دادند کسی هست که می‌خواهد خودش را از پنجره به بیرون پرت کند. آن شب شیفتم تمام شده بود و با من تماس گرفتند که چنین موردی هست. حامد در طبقه پنجم بود. پرسیدم که نامش چیست. برادرش آمد و داستانش را برایم تعریف کرد. از همه خواستیم که محیط را خالی کنند. خدا را شکر همه از محل رفتند. یک پایش آویزان و پایین ساختمان هم پُر از تیرآهن بود. اصلاً هم نمیشد که تشک پهن کنیم.

 

حامد: امروز وقتی نگاه می‌کنم که چه کرده‌ام، واقعاً شرمنده‌ام. اولین سؤالی که سعید پرسید گفت "نامت چیست؟" و من جوابش را ندادم.

 

سعید: به او گفتم که "صبر کن و به حرفم گوش کن. یک بار هم که شده زندگی‌ات را برایم تعریف کن". از حامد می‌پرسیدم که "چه‌چیزی برایت ناخوشایند شده است؟"، تشنه بود. گفتم که آب برایش بیاورند. خودم آب را برایش نبردم، چون ممکن بود به من اعتماد نداشته باشد و فکر کند که می‌خواهم یک‌هویی او را بگیرم.

 

لیوان آب را یکی از همکارانم که خانم بود روی لبه پنجره گذاشت تا خودِ حامد آن را بردارد. لیوان آب را که خورد، لیوان را به پایین پرت کرد و گفت "ببین، من هم کمتر از یک ثانیه به پایین می‌رسم."، بالاخره زندگی‌اش را برایم تعریف کرد.

 

مادرش: سعید خیلی به ما لطف کرد. جان بچه‌ام را تا عمر دارم به سعید و دکترش مدیونم. پدرش گفته بود که "هرچقدر بخواهید می‌دهم، فقط پای این بچه قطع نشود".

 

حامد: بعد از این اتفاق و گذشت یک ماه از بیمارستان مرخص شدم.

 

علیخانی: کسانی هستند که می‌خواهند خودشان را بکشند. کسی که این‌قدر شجاعت دارد که می‌خواهد جان خودش را بگیرد، با یک‌دهم این شجاعت می‌تواند با هرمشکلی مواجه شود و بر آن غلبه کند.

 

حامد: در اولین جلسه دادگاهی که قاضی از او پرسید که "چرا این کار را کردی؟"، گفت "می‌خواستم حامد را بکشم و بعد دزدی کنم". رمز عابربانک‌هایم را هم داشت.

 

علیخانی: در فرهنگ ما رفاقت و همسفره‌شدن هست اما ما خیلی زود اعتماد می‌کنیم. به‌تازگی جرم‌هایی شکل گرفته که از طریق همین رفاقت انجام می‌شود.

 

حامد: تصمیم من در بیمارستان برای خودکشی یک حماقت بود. اصلاً فکر نمی‌کردم که بتوانم به دانشگاه بروم و تا این حد موفق باشم. اگر آن اتفاق می‌افتاد، برای همیشه شرمندگی بزرگی به‌روی دوش خانواده‌ام می‌گذاشتم. خانواده‌ام تا عمر داشتند شرمنده این کار من بودند.

 

سعید: کودک‌آزاری، سالمندآزاری، دختران و زنان در معرض آسیب و اختلالات هویتی و جنسی را مردم از طریق شماره ۱۲۳ به ما اطلاع دهند. در بحث کودک‌آزاری با ضوابط قضایی هم در ارتباطیم. بچه‌های اورژانس اجتماعی بی‌ادعا کار می‌کنند و زحمات بسیاری می‌کشند.

 

حامد: بزرگترین درس این اتفاق برای من این بود که زود تصمیم نگیرم.

 

 

  • 17
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش