دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
۲۱:۳۴ - ۱۶ خرداد ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۳۰۴۲۳۵
رادیو و تلویزیون

هر آنچه در برنامه ماه عسل گذشت (۹۷/۰۳/۱۶)

قسمت بیست و یکم ماه عسل ۹۷/ آرزوی مهاجرت نوجوانانی که در دام قاچاقچیان افتادند

قسمت بیست و یکم برنامه ماه عسل 97,اخبار صدا وسیما,خبرهای صدا وسیما,رادیو و تلویزیون
بیست و یکمین برنامه ماه عسل میزبان دو نوجوان و یک جوان فریب خورده‌ای بودند که به امید مهاجرت در دام قاچاقچیان فروش اعضای بدن افتادند.

به گزارش سرپوش، ماه عسل در بیست و یکمین برنامه خود سه مهمان نوجوان داشت. امیرحسین یکی از این نوجوانان می‌گوید: یکی از همکلاسی‌های من خارجی بوده و با داماد آن‌ها چند روز مسیر مدرسه به خانه را با هم به خانه می‌رفتیم. داماد دوست من با تحقیقاتی که از محله ما می‌کند متوجه نیاز مالی ما می‌شود و می‌داند من یک سال به خاطر کار کردن ترک تحصیل کرده ام به من پپیشنهاد کرد با من بیا خارج کار کن و کمک خرج خانواده ات باش. پشنهاداتش وسوسه آمیز بود. به من و محمدامین گفت: از مرز خارج شدیم به خانواده تان اطلاع می‌دهیم. وقتی به مرز رسیدیم سیمکارت‌ها را از ما گرفت. ۲۰ جلسه مشاوره روانشناسی رفتم تا این قصه را فراموش کنم. هدفم از حضور در این برنامه آگاهی دادن به مردم بود.

 

محمد امین گفت: قرار شد ظهر جمعه با ماشینی که دنبالمان می‌آید و صبح اول وقت از تهران با ماشین از مرز غیرقانونی خارج شویم. با ماشین تا دم مرز رفتیم و از کوه‌ها رد شدیم. اسلحه روی سر ما گذاشتند و گفتند هیچ قراری بین ما نیست. داخل یک کلبه شدیم. ۶۴ ساعت در برف پیاده روی کردیم. کتانی‌ها و تبلت‌ها را از ما گرفتند و گفتند با دمپایی باید این مسیر را طی کنید. کوه‌ها را که رد کردیم با ماشین وارد اتاق یک سوله وسط بیابان شدیم. داخل همان اتاق یک خانم نیز حضور داشت و ما را از شرایط بد اینجا آگاه کرد، او هم فریب خورده نامزدش بود. هر وقت از همان کسی که ما را قاچاق کرده بود علت این کار را می‌پرسیدیم ما را کتک می‌زد و با اسلحه تهدید می‌کرد. ما بعدا متوجه شدیم این مکان، مکان فروش اعضای بدن است.

 

وحید برادر امیرحسین گفت: آن شب پدر محمدامین متوجه غیبت پسرش و خاموش بودن سیمکارتش می‌شود. داداش کوچک محمدامین پدر را در جریان این قاچاق می‌گذارد و پدر محمدامین به در منزل ما می‌آید. طی پیگیری‌هایی که کردیم متوجه شدیم بچه‌های مدرسه را گروهی از کشور خارج کرده اند. قفل گوشی امیرحسین را در منزل باز کردیم و از پیامک‌ها متوجه شدیم قصد خروج از کشور را داشته اند. سه روز بعد با ما تماس گرفتند و گفتند ۵۰ هزار یورو بابت پس دادن بچه‌ها می‌خواهیم و آن‌ها خارج از کشور هستند درحالی که ما طی ردیابی‌هایی که کرده بودیم از سیمکارت محمدامین متوجه شدیم در یکی از شهر‌های مرزی هستند. اما سیمکارت دیگر خاموش شده بود. پس از یک روز از آن تلفن عکس و ویدیوی امیرحسین و محمدامین را برای ما می‌فرستادند. ویدئو‌ها حاوی تصاویری از شکنجه امیرحسین و محمدامین بود.

 

محمدامین گفت: در آن سوله از ما کار می‌کشیدند و جای فراری نداشتیم به دلیل اینکه آن‌ها مسلح بودند.

 

پدر و مادر امیرحسین و پدر محمدامین به جمع مهمانان اضافه شدند.

 

پدر محمدامین گفت: ما هر لحظه فکر می‌کردیم دیگر راه برگشتی برای بچه‌ها نیست، چون مدام تهدیدات جدید می‌شنیدیم و درصدد تامین پول بودیم. بعد ما به پلیس اینترپل اطلاع دادیم و به امید اینکه بچه‌ها در کشور دیگه‌ای هستند، اما ۲۰ روز فریب این دروغ آن‌ها را خوردیم و بچه‌ها در خارج از کشور نبودند.

 

مادر امیرحسین گفت: از برگشتن امیرحسین قطع امید کرده بودم و در جریان هیچ یک از فیلم‌ها و عکس‌های ارسالی نبودم و به شدت حالم بد بود. همیشه می‌گفتم فرزندم فدای ما شد و برای کمک کردن به ما خودش را فدا کرد.

 

امیرحسین و محمدامین گفتند دو ماه رنگ آفتاب به چشم نمی‌دیدیم و شب‌ها کار می‌کردیم برای جمع آوری هیزم و خار به داخل سوله. از گوشه و کنار می‌فهمیدیم که قاچاقچیان چه هدفی دارند. دو روز قبل از خروج از آنجا به ما گفتند اینجا پایان زندگی شماست. دو روز بعد با ماشین ما را به پایتخت یک کشوری بردند. به یک شهری رسیدیم و قرار شد ما را به شهر دیگری ببرند. پلیس ما را دستگیر کرد و رابط خارجی که ما را قاچاق کرده بود، با رشوه به پلیس ما را به شهر دیگری انتقال می‌دهد.  

 

فردای آن روز ارتش آن کشور ما را دستگیر کردند و اسم واقعی خود را نگفتیم و چند روز ما را در کمپ نگه داشتند. چند روز بعد ما رها کردند و از ترمینال قصد جابه جا شدن به شهر دیگری کردیم. در ترمینال با دوستان آن فرد خارجی که داماد دوستمان بود ما را در یک سوییت نگه داشتند. فرد خارجی در طول مسیر ما دو نفر ما را کتک می‌زد و دوستان آن فرد خارجی از این کتک‌ها شک کردند و متوجه ربوده شدن ما شدند به همین دلیل قول کمک به ما دادند. ما را داخل سوییت بردند و آن فرد خارجی را کتک زدند و به درخواست خودمان قرار شد ما را به ایران برگردانند.

 

بعد از دو ماه اولین تماس را از سفارت ایران گرفتیم. حال خانواده‌های ما خیلی بد بود. اینترپل برای ما بلیط تهیه کرد و از طریق سفارت ایران برگشتیم.

 

شهاب مهمان دیگری از ماه عسل، فرد تحصیل کرده رشته حقوق که قصد خروج از کشور را داشته می‌گوید: آرزوی تحصیل یک کشوری را داشتیم و به سفارت یک کشوری در سطح پایین‌تر مراجعه کردم و درصدد ارتباط گیری برای آن کشوری بودم که سفارت در ایران نداشت. به سفارت آن کشور در سطح پایین‌تر رفتم با خانمی آشنا شدم که کارش شکار کردن سوژه بود. آن خانم من را با تیمی آشنا کردند و به راحتی بلیط برای من تهیه کردند که به یک کشور همسایه من را جابه جا کردند، این گروه گروگانگیر بودند که من چند روز بعد از مدارک جعلی آن‌ها متوجه این کلاهبرداری شدم. کار به تهدید خودم و خانواده ام کشید و گفتند کوچکترین حرکتی بکنی تو و خانواده ات را خواهیم کشت. از من پول می‌خواستند و من را برای قاچاق اعضای بدن فروخته بودند. در حضور من یک دختر تحصیلکرده و  هموطنم را ۲۰ هزار دلار فروختند. اگر خانواده ام پول را نمی‌فرستادند من را می‌فروختند مانند همان دختری که فروخته شد.   

 

این گروه دو پول دریافت می‌کردند یک از خانواده‌ها یکی از خریداران مهاجران. زن‌ها را برای کار دیگر و مرد‌ها را برای فروختن اعضای بدن می‌خواستند. قصد انتقال من را به کشور دیگری کردند. تصمیم به فرار گرفتم و حس می‌کردم من را با اسلحه می‌کشند. در یک لحظه که گروگانگیر‌ها دنبال کار‌های جابه جایی من بودند و از مکان استقرار من خارج شده بودند فرار کردم و با تاکسی خودم را به سفارت رساندم و من را طی یک فرآیند اطلاعاتی امنیتی به ایران انتقال دادند. بعد از آن خودم از نیروی انتظامی مسئله ام را پیگیری می‌کردم و افسر پرونده من افطاری نخورده به من خبر دستگیری عاملان این گروه را داد که همگی یک باند بسیار مخوف اعضای بدن و قاچاق انسان هستند.

 

اشتباهی که من مرتکب شدم این بود اگر کشوری فرش قرمز پهن کرده و سفارت در ایران ندارد نباید به آن کشور مهاجرت کرد. چون به دام قاچاقچی می‌افتیم. کسی که به من و امثال من که تحصیلکرده حتی در رده‌های بالاتر هستند پیشنهاد می‌دهند که با این هزینه به راحتی مهاجرت کن حتما قاچاقچی است. من مرگ را با چشمان خودم دیدم. بزرگ‌ترین تجربه‌ای که کردم اگر از کشور خودت پریدی پریدی وگرنه در جای دیگر گیر قفس می‌افتی.

 

پلیس مهاجرت و گذرنامه خیلی برای دستگیری قاچاقچیان تلاش کردند.

 

 

mizanonline.com
  • 14
  • 4
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۷
در انتظار بررسی: ۱۶
غیر قابل انتشار: ۱۹
جدیدترین
قدیمی ترین
مطمنم به جز افاغنه هیچ ملیت دیگری این کارها رو انجام نمی ده
مطمنم به جز افاغنه ه...
خجالت بکش با این نظر کوتاه بینانه ات
همه جا آدم بد خوب دارن این جور آدم ها میکروب هستند افعانی ایرانی نداره من دیشب برنامه را دیدم گریه میکردم خدا را شکر که نجات پیدا کردن عزیز اگر افغانی قاچاقچی بود چند تا افغانی دیگه نجات داد نمیشه که یکی بد بود همه بد باشه به ستایش بهاره دختر شش ساله تجاوز شد دوتا کشته شد دلیل نمیشه همه ایرانیان را مقصر بدانیم
بک ب نامه از مادر علیخانی و راز ازدواج نکردن احسان چیست
چرا از انتشار نظرات مردم می ترسید؟
چرا نمی گویید قاچاقچی های انسان افغانی هستند نکند افغانیها حق کاپیتولاسیون در ایران دارند
چرا نمی گویید قاچاقچ...
قاچاقچی ها از هر ملت هستند ترک ها کردها و ایرانی ها
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
مینا ساداتی بیوگرافی مینا ساداتی بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۶۰

محل تولد: کاشان، ایران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون

تحصیلات: فوق لیسانس گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران

آغاز فعالیت: ۱۳۸۶ تاکنون

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش