جمعه ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۶:۵۱ - ۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۲۰۰۶۴۴
کتاب، شعر و ادب

قاسم‌آهنین‌جان

شاعری در بیانیه و مانیفست نیست!

اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات,قاسم‌آهنین‌جان

قاسم‌ آهنین‌جان با چاپ شعر «نشان» توسط کاظم سادات‌اشکوری در مجله «دنیای سخن» خود را به‌عنوان شاعری صاحب حرف و نگاهی تازه در دهه شصت معرفی کرد و بعدها محمدعلی سپانلو او را «درخشان‌ترین ستاره شعر جنوب» برشمرد و منوچهر آتشی شعرهای او را «شگفت‌انگیز» توصیف کرد. آهنین جان در دهه هفتاد اولین کتابش را با عنوان «ذکر خواب‌های بلوط» از سوی شاپور بنیاد در «حلقه نیلوفری» (انتشارات نوید شیراز) منتشر کرد و از آن زمان تاکنون، یازده مجموعه‌شعر از وی منتشر شده که آخرینش «برق رگ‌ها بر پولاد دریا» است. آهنین‌جان متولد ۱۳۳۷ در اردبیل و بزرگ‌شده و ساکن اهواز است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است با این شاعر جنوبی درباره کارنامه شعری‌اش که گریزی نیز می‌زند به دوره‌های مختلف؛ از موج ناب و شعر دیگر و حجم گرفته تا بیژن الهی و رضا براهنی و مانیفست‌‌های شعری یداله رویایی و سیدعلی صالحی.

در سال ۷۴ که شما نخستین کتابتان را چاپ کردید، در تهران آرام‌آرام شعر نو درگیر چالش‌هایی می‌شد که شاعران موسوم به دهه هفتادی با آرایشان در آن سهم داشتند و گرایش‌های غالب در شعر در حال دگرگونی بودند. در آن سال‌ها در فضای شعر جنوب (خوزستان) بیشتر چه گرایش‌هایی غالب بودند؟

در آن سال‌ها بیشترین گرایش موج ناب بود.

شما در آثار شعری‌تان تلفیقی از «شعر دیگر» و «موج ناب» را گرفته‌اید، ولی با هوشمندی، فردیت خودتان را هم به یافته‌‌ها و دریافته‌های اینها اضافه کرده‌اید. در «موج ناب» و «شعر دیگر» چه امکانات کارآمدی کشف کرده‌اید که در تکوین سازو‌کار شعری شما موثر بوده؟

من با شعر شاملو، اخوان و رحمانی آشنا بودم و علاقه به آتشی و رویایی داشتم، اما به دنبال افقی دیگر بودم؛ افقی که غلظت رنگ‌ها در آن شدیدتر باشد تا روزی در بساطی کنار پیاده‌رو کتاب «پرویز اسلامپور» را یافتم و همچنین «شعر دیگر» را خریدم و به خانه آمدم و تورق کردم؛ دریافت آن روز من فقط اعجاب بود. شعرها متفاوت بودند با آنچه معمول بود؛ من هیچ‌وقت علاقه‌ای به شعر خانلری و نادرپور و مشیری نداشتم؛ «شعر دیگر» برایم دو حالت می‌توانست داشته باشد: یا مرعوب شوم یا جذب آن شوم. اما مرعوب نشدم؛ مرعوب آن بخش از تصنع و پیچیدگی‌ و تعقیدها نشدم که مثلا در کار اسلامپور بود، بلکه جذب آن پاره‌ها که از «جان» بود، شدم. مثل این پاره از بیژن الهی: «چرا سفر کنم/ سفر چرا کنم/ من که می‌توانم سال‌ها/ حوالی خانه‌ام/ سرگردان باشم.» یا این پاره از بهرام اردبیلی: «من اگر کفنی داشتم/ نگاه لیلا می‌کردم و می‌مردم.». غربتی که در شعر اینان بود، نیاز روحی آن روزگارم بود. و اما آشنایی‌ام با موج ناب از طریق سیروس رادمنش بود و هرمز علی‌پور.

از سیروس رادمنش و هرمز علی‌پور که دو تن از چهره‌های شاخص موج ناب بودند و ارتباطشان با این موج، بیشتر بگویید.

رادمنش آدم باسوادی بود و شعر را خوب می‌شناخت، علی‌پور هوشیار بود و این هوشیاری سبب شد که به سرعت از موج ناب رها شود. از آن تکرارها و شباهت‌های ملال‌آور که مشترک همدلی نابی‌ها بود. شما تصور کنید حداقل پنج نفر از افراد فامیل و نزدیک هرمز علی‌پور یکباره شاعر شدند و همه هم مثل او می‌نوشتند و چاپ هم می‌کردند؛ آنقدر که این ماجرا سهل و تقلیدپذیر بود، کافی بود ارتباطی نیم‌بند بین ستاره و ماه و علف و بانو به وجود می‌آوردی، می‌شدی شاعر «موج ناب». «موج ناب» اگرچه برای بسیاری از جمله فیروزه میزانی، احمد محیط، فرامرز سلیمانی و... رویا بود و حتی رشک‌برانگیز، اما صادقانه بگویم برای من چندان جاذبه‌ای نداشت؛ من تنها به دوستی با رادمنش و هرمز علی‌پور بسنده کرده بودم. البته بگویم که اگرچه رادمنش تا آخر عمر به «موج ناب» وفادار ماند و درصدد نگارش مانیفست آن بود، اما علی‌پور شعرش وسعت پیدا‌ کرد و چهره‌اش مستقل شد و تاثیرگذار. من هم به راه خود بودم و بر‌اساس آموخته‌ها‌ و تجربه‌های شخصی‌ام به شعر خویش بودم و می‌خواندم و می‌نوشتم. اما این را هم بگویم چیزی که در «شعر دیگر» کشف کردم جرات بود، جرات به اینکه تن به شعرهای عاشقانه‌ آبکی ندهم و در پی گفتن حرف‌های گنده در شعر نباشم. «شعر دیگر» جرات دیگرگونه‌دیدن و دیگرگونه نوشتن را به من داد، و البته تمام سعی‌ام بر این بود که حتی از افراط و تفریط هم پرهیز داشته باشم.

جدای از جرات «دیگرگونه‌دیدن» و جذابیت «جان» که از «شعر دیگر» گرفته‌اید، به نظرم یکی از ویژگی‌های بارز شعر دیگر، گنجینه واژگانی‌ای است که شاعرانش برای نخستین‌بار در زبان فارسی پیش کشیدند. شاعران شعر دیگر، مولف واژگانی‌اند که در شعر فارسی معاصر و به گونه‌ای که آنها استفاده کرده‌اند، تجربه نشده، و دومین ویژگی «من شاعر». در شعر شما هم این ویژگی وجود دارد. یکی از جذابیت‌های شعر شما این است که واژه‌هایی را که در سبک‌های گذشته،‌ همچون عراقی یا خراسانی در شعر ما بسیار مصرف شده‌اند دوباره به کار گرفته‌اید و کارکردهای تازه‌ای از آنها را نشان داده‌اید. برای نمونه، نرگس، یاسمن، عندلیب، ارغوان و... همچنین تاکید شما بر «من هستی‌مند» از همان نخستین کتابتان. فکر می‌کنم این دید را هم نخستین‌بار شاعران شعر دیگر به شما داده‌اند.

من نه‌تنها اثر «شعر دیگر» را بر خود انکار نمی‌کنم، بلکه می‌پذیرم تحت‌تاثیر تمام آنچه از هنر دیده و شنیده و خوانده‌ام هستم. بله اما تاثیر شعر دیگر بیشتر بوده، چون چند تن از شاعران شعر دیگر دوستان نزدیک من بودند و این دوستی تا آخر عمر ادامه داشت و تعدادی هم خوشبختانه زنده‌اند و هنوز هم دوستیم، مثل هوشنگ چالنگی و حمید عرفان. به‌هرحال، ارتباط ما فقط منحصر به شعر نبود. ما بسیار با هم حشر‌و‌نشر داشتیم و از همه مهم‌تر برای همه‌ ما خواندن متون کهن، چه در نثر و چه در شعر، اهمیت بسیار داشت.

افزون بر اینها، متون مقدس، خاصه قرآن، بسیار به من کمک‌کرده‌. شما در شعر من نسبت به دیگر دوستان بالاترین بسامد واژگان عربی را می‌بینید که من استفاده زبانی از این واژگان را از مکتوبات عرفای ایرانی آموختم. اما این «من هستی‌مند» به‌قول شما یا من مشترک در همه‌ ادبیات جدی وجود دارد. اخوان هم بسیار تکیه بر «من» دارد: «من امشب آمدستم وام بگذارم/ حسابت را کنار جام بگذارم...» یا «با تو دیشب تا کجا رفتم؟/ تا خدا وآن‌سوی صحرای خدا رفتم...» یا شاملو و نیما و دیگران. این تکیه بر «من» اعتمادبه‌نفس و اعتماد شاعر به خویش است: ببینید چقدر حافظ می‌گوید «من» یا مولانا. درباره‌ گرایش به یک‌سری واژگان از سبک عراقی و... در زبان شعر هم دقیقا حرف شما درست است. چون من شعرخودم را ادامه‌ شعر کهن می‌دانم و هرگز خود را جدا نمی‌دانم. این امتداد استمراری است که بوده تاکنون و نباید چیزی به نام مدرن یا فرامدرن ما را غافل‌کند از ریشه‌های بسیار محکم فرهنگی‌مان در شعر گذشته که هنوز می‌درخشند و ارتباط برقرار می‌کنند با مخاطب.

افزون بر اینها، دینامیزم دیگری که در شعر بسیار برایم مهم است تغزل بوده که می‌تواند به شعر تحرک زیادی ببخشد. در مدرن‌ترین شعرها همچون منظومه‌ مشهور «سنگ وآفتاب» اکتاویو پاز یا آثار آرتور رمبو و بیشتر از آنها در کارهای لورکا این‌گونه تغزل اتفاق می‌افتد. این را هم بگویم که تغزل نمی‌تواند جدا از لحن و موسیقی اتفاق بیفتد. از همین‌رو، موسیقی و لحن هم برای من در شعر بسیار مهم است و بی‌تردید این مایه‌ها را از شعر کهن آموخته‌ام و در «شعر دیگر» هم عناصر برجسته‌ای بوده‌اند.

شما تقریبا به لحاظ سن شاعری هم‌نسل موج نابی‌ها بوده‌اید. اما آنطور که اشاره کردید در میان حلقه‌ نابی‌ها حضور نداشته‌اید. اگر بخواهید موج ناب و شعرهای منسوب به آن جریان را بیشتر آسیب‌شناسی کنید، چه مواردی را برمی‌شمرید؟

به زعم من موج ناب ظرفیت بسیار محدودی بود. حمید کریم‌پور مدتی در تهران زیسته بود، در تلویزیون با منوچهر آتشی آشنا شده بود و «شعر دیگر» را خوانده بود و درواقع او بود که پیام و سوغات موج ناب را به مسجدسلیمان آورد. چند شعر از او در مجله‌ «تماشا» چاپ شده بود؛ دفتری در چند صفحه به نام «دل چه پیر شود چه بمیرد». همین و دیگر هیچ. هرمز علی‌پور پیش از اینها سابقه‌ شاعری داشت؛ غزل و رباعی و دوبیتی را تجربه کرده بود و شعر نو گفته و چاپ کرده بود در «فردوسی» و «خواندنی‌ها» و... شعرهایش مورد توجه آتشی قرار گرفت و دفتر «با کودک و کبوتر» را در حیطه‌ موج ناب تجربه کرد.

نظر من این است که موج ناب چندان عمق نداشت، اگرچه در ظاهر زیبا بود و فریبنده و این باعث موفقیت کوتاهی بود که به سرعت تبدیل شد به تکرار و تکرار، تقلید و شباهت‌های بسیار. به گونه‌ای که از پنج شاعر، پنج شعر می‌گذاشتی با نام یک نفر، قطعا مخاطب می‌پذیرفت که این پنج شعر از یک نفر بود. و این شباهت و تکرار، شده بود مَفصَلی برای تشخیص چهره در موج ناب. البته این تنها نظر من نیست، دقیقا همین حرف را محمد حقوقی و سپانلو و گلشیری هم به من گفتند و در اینجا بایسته است که بگویم داستان رادمنش متفاوت بود. او تا آخر به موج ناب وفادار ماند. شعرش را به پیش برد تا مرحله‌ تثبیت، شعر او لحن و موسیقی داشت و تصویرهای بکر، و هرمز علی‌پور از دایره‌ محدود ناب گریخت. شعر او تحت‌تاثیر دریافت‌ها و زندگی اوست با زبان منحصر او که مخاطبان بسیار دارد. او هنوز در فرایند شاعری تسلط بر آفاق شعری دارد.

بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف «موج ناب» کم‌تجربه‌گی و در حد همان تعریف و تمجیدهای منوچهر آتشی ایستاماندن بود و تلاشی برای ارتقا و شکستن محدوده‌ شعرشان نکردند. البته بسیار می‌توان از این محدودیت و کم‌ظرفیتی که در «موج ناب» و موج‌های دیگر هست حرف‌ زد. فقط بگویم که من هیچ دلیلی در خویش برای علاقه‌مندی به موج ناب نیافتم. اصلا اعتقادی به این حرف‌ها ندارم. موج‌ها محکومند به فنا، آنچه می‌ماند دریاست، و شعر، و شاعر را همیشه دریا آرزوست، یا بهتر بگویم به قول مولانا: «من ماهی‌ام، نهنگم، عمانم آرزوست.»

پس از کتاب نخستتان، دیگر شما در کل دهه‌ هفتاد کتابی چاپ‌ نکردید. آیا سکوت شما به دلیل عبور از هیاهوهای پیرامون شعر زبانی رضا براهنی و دیگران بوده یا علت دیگری داشته؟

اگر صادقانه بخواهم بگویم، کارگاه‌های بی‌نتیجه‌ براهنی و دیگران جز اینکه شعر را بیمار و فلج‌ کند تاثیر دیگری بر آن نداشته است. به علت اینها نبوده‌ است. اگر من کاری ارائه نداده‌ام چیزی را ثابت نمی‌کند؛ فکر می‌کنم پی‌درپی کتاب‌چاپ‌کردن، نمی‌تواند دلیل موجهی بر حضور شاعر باشد. نشر پی‌درپی کتاب، ممکن است تبدیل شود به نوعی عادت که ما را به ورطه‌ کتاب‌سازی و در پی آن شعرسازی بیندازد. کتاب هم برای خودش تعاریفی دارد؛ به قول اخوان با چاپ ده-پانزده شعرک در مجموعه‌ای که حتی نمی‌شود روی عطف آن نام مجموعه را نوشت نمی‌تواند دال بر کتاب شعر داشتن باشد. از این حرف‌ها گذشته دوره‌هایی هم شرایط نشر و چاپ کتاب به گونه‌ای بوده که امکان چاپ کتاب وجود نداشت. درباره‌ آرای براهنی، من هیچ‌گونه موافقتی با ادعاهای ایشان ندارم که در جایی هم فرمودند که من «شاعر نیمایی نیستم» ولی به‌هرحال هنوز هم مشخص نشده که ایشان شاعر چه هستند؟! به نظرم اگر ایشان می‌پذیرفتند که شاعر نیمایی‌اند حرمتش بیشتر بود تا شاعری که هنوز مشخص نیست چیست! و البته ما شاعرانی که هنوز مشخص نیست چیستند، زیاد داریم.

در کتاب‌هایتان در سال‌های دهه هشتاد، آثاری چون «شاعر مرگ خویش می‌داند»، «کودکی در شب سقاخانه» و «خون و اشراق بر ارغوان جوشن‌ها»، هرچه جلوتر می‌رویم، تم مرگ‌اندیشی در شعرها پررنگ‌تر و به یکی از شاخصه‌های اصلی شعرتان بدل می‌شود. ریشه‌های این مرگ‌اندیشی در چیست؟

بی‌تردید مرگ در شعرهای من حضوری قاطع دارد. چون در حقیقت اساسی‌ترین مشغله‌ ذهنی من بوده که به‌عنوان واقعیتی مسلم آن را پذیرفته‌ام. همیشه به مرگ با تلخی نگاه کرده‌ام؛ چراکه همیشه درگیر این بودم که چرا انسان به ناگاه تمام و نیست می‌شود؟ این برای من همیشه پرسش بزرگی بوده. مرگ برای من نوعی حماسه‌ فکری بوده. سعی کرده‌ام از مرگ حماسه‌ شعری بسازم.

تلخی داشت ولی از موضع زبونی و ذلت به آن نگاه نمی‌کنم. یکی از مکان‌هایی که در آن همیشه احساس آرامش و راحتی می‌کنم گورستان است. این‌ توجه شاید فضای تلخی در ظاهر به شعرهای من بدهد ولی این تیرگی را من دلیل ضعیف‌بودن در برابر مرگ ندیده‌ام؛ شاید یک دلیلش همان است که می‌گویند تولدی دیگر. تولدی که شاید با رعب آغاز می‌شود. سمفونی پنجم بتهوون آغاز بسیار باشکوهی دارد. از بتهوون می‌پرسند که چرا زمین را به آسمان می‌دوزی؟ او پاسخ می‌دهد که مرگ این‌چنین بر درها می‌کوبد. این یعنی چی؟ به تعبیری این همان تولدی دیگر است، منتها گاه آمیخته به الوانی از کبودی و سیاهی. من مرگ را این‌گونه دیده‌ام. البته به تازگی در شعرهایم این دید کم‌رنگ‌تر شده؛ چون به سن‌وسالی رسیده‌ام که با مرگ دوست شده و دیگر همچون گذشته نسبت به مرگ هیجان‌زده نمی‌شوم.

نوع ارائه‌ شما از هستی در شعرهایتان بیشتر به گونه‌ سیر اَنفسی و بازتاب پرتوهای روحانی و عرفانی است. آنچه در شعرهایی از این گونه نمود کمتری دارد پدیده‌های روز اجتماع است. چرا هیچ‌گاه دغدغه‌ پرداختن به مسائل اجتماعی در شعر را نداشته‌اید تا از این‌رو شعرتان طیف مخاطبان بیشتری را دربرگیرد؟

البته من هرگز خود و شعرم را در این حد و اندازه که شما می‌گویید بازتاب پرتوهای روحانی و عرفانی نمی‌بینم. من فقط سعی‌کرده‌ام اخلاق را در شعرم رعایت کنم. اما من که از خانه بیرون می‌زنم، از رفتگر و بقال و نانوا سلام و احوال‌پرسی را شروع می‌کنم و با همه‌ آدم‌ها معاشرت دارم، پس چگونه می‌توانم دغدغه نداشته باشم؟ بالاخره من شاعرم و نمی‌توانم به روزمرگی‌ها بپردازم؛ چون به‌هرحال وسایل ارتباط‌جمعی هستند و باید تمرکز بر مسائل روز داشته باشند، اما من به تنهایی انسان می‌اندیشم و به هستی انسان. راستی آیا مولوی که می‌گوید «از نیستان تا مرا ببریده‌اند/ در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند»، دغدغه اجتماعی ندارد؟

در کارنامه‌تان، در کنار شعرهایی که فضای مدرن و گاه آوانگارد دارند، کتاب‌هایی همچون «لمعات خون» و «گلی برای غریبان» هم دارید که حاوی شعرهایی در ستایش و وصف اولیا است. این رویکرد در میان این شاعران به‌اصطلاح روشنفکر کمتر دیده شده یا اگر بوده منتشر نشده. علت نشر شعرهایی با این مضامین چه بوده‌؟

از آخر سوال شما آغاز می‌کنم؛ علت نوشتن و نشر شعرهایی با این مضامین قطعا علاقه و ارادت بوده از جانب من. می‌توانم بگویم ادبیات جهان، خاصه ایران، چه کلاسیک و چه نو و مدرن را خوانده‌ام؛ هر جا ادبیات ما مشغله‌ اصلی‌اش معنویت بوده، با چهره‌ای دقیق و قامتی افراشته به میدان آمده، هر وقت تهی از معنا بوده، نحیف و ضعیف بوده و عمر طولانی نداشته، چون کم‌فروغ و بی‌فروغ بوده‌. راستی راز ماندگاری عطار و مولانا و وقار سنایی و سعدی چیست؟! فقط بلاغت است، فقط تکنیک است؟! و اما این‌گونه شعر سابقه‌ بسیار حتی در شعر نو دارد؛ کافی است به ابراز ارادت نیما به حضرت علی بنگریم و رباعی‌هایی که برای ایشان سروده. و حتی سیاوش کسرایی که توده‌ای دوآتیشه بود، مگر شعر «وحدت» را برای پیغمبر نگفته؟! همچنین هوشنگ ابتهاج و شعر بسیار خوبی که برای حضرت امام حسین گفته و بسیاری دیگر تاکنون. من هیچ مغایرتی نمی‌بینم در اینکه شاعر مدرنی باشم یا علاقه‌مند به فرهنگ و سنتم هم باشم. و راستی مگر قرار است شاعر بی‌مذهب و آیین و اعتقاد باشد؟ خب این یعنی چه، و این مرا یاد سال‌هایی می‌اندازد که هر اهل قلمی باید اول علاقه و پایبندی‌اش را به حزب توده ثابت می‌کرد بعد وارد عرصه‌ شاعری و نویسندگی می‌شد، و به یاد می‌آورم که چه رنج‌ها که اینان بر نیما هموار کردند. من از اینان همیشه دلگیر بودم و باز هم می‌گویم در شعر معلم من حافظ است و نیما... من به اخوان‌ثالث علاقه دارم که با تمام وجود شاعر بود. در آخر هم بگویم در شعر مدرن هم بیژن الهی شعر گفته برای حضرت علی و امام حسین و بسیاری از اشعار منسوب به حضرت علی را از عربی به فارسی ترجمه‌ کرده. هوشنگ آزادی‌ور هم مجموعه‌ای دارد به نام «پنج سرود برای ذوالجناح»، و حرف آخر، شعر حاصل تجربه‌های معنوی فرهنگی است، نه حاصل روشنفکری.

در مجموعه‌شعر «عطر غریب غزال مشرق‌ها» شش شعر برای بیژن الهی سروده‌اید. شما از معدود کسانی هستید که دوستی نزدیکی با بیژن الهی داشته‌اید. از او یادکردی در حافظه‌‌تان هست؟

یاد و خاطره از بیژن بسیار دارم و اینها بسیار ارجمند است برایم. روزی نیست که به یادش نباشم. داستان او شگفت است و بسیار عجیب. همان‌قدر که در هنر، مدرن بود و آوانگارد در زندگی و سلوک بسیار سنتی بود و پیرو دین و آیین. او عرفان را از تنبلی برنگزیده بود که بخواهد از تکالیف شرعی‌اش سربزند، او درک بسیار خوب و دقیقی از وقت داشت، و همین باعث شده بود که در هیچ حاشیه‌ای نباشد: یا به ترجمه و تحقیق مشغول بود یا به عبادت. در این بین دوستان اندکی هم داشت که به دیدارها و مکالمه‌ها می‌انجامید و یکی از این دوستان هم من بودم. از بچه‌پولدارهای تهران بود. پدرش بازاری بود و چند دهنه دکان در تهران داشت و پدرزنش (پدر غزاله علیزاده) معدن فیروزه در نیشابور، اما بیژن هیچ‌وقت در قید مال و تجملات آن نبود. هر وقت از او خداحافظی می‌کردم، کیف پولش را درمی‌آورد و هرچه در آن بود دو قسمت می‌کرد و نیمی از پولش را به زور در جیب من می‌گذاشت... اهل سلوک بود و توسل، تکیه کلامش یاعلی مدد بود و قسمش به علی.

مهربان بود و عاشق اولیای خدا؛ سخن که به اولیا می‌رسید، سخن که به امام حسین می‌رسید، اشک از چشمانش جاری می‌شد و به شور می‌آمد. اصلا قضاوت دیگران برایش اهمیتی نداشت. روزی می‌خواستند ویژه‌نامه‌ای برای او دربیاورند و قرار بود عنوان آن ویژه‌نامه باشد: «بیژن الهی؛ خسرو خوبان». برافروخته شد و گفت: «من کجا و خسرو خوبان کجا؟! خسرو خوبان علی‌بن‌ابی‌طالب است و من سگ خسرو خوبان هم نیستم.» دیگران را منع‌ کرد که نه ویژه‌نامه می‌خواهد و نه چنین عنوانی را. تجربه‌هایش را در زبان و ویرایش در اختیار کسانی چون جعفر مدرس صادقی، و بابک احمدی گذاشت. مجموعه‌شعرهای دوستانش را تایپ و ویرایش و چاپ می‌کرد. نمونه‌ها هم کتاب‌هایی که از فیروز ناجی و محمود شجاعی و قاسم‌ها شمی‌نژاد در «کتاب آزاد» چاپ کرد. ولی هرگز تا زنده بود کتاب شعری از خود به دست چاپ نداد. بسیاری از شاعران حاضر بودند ترجمه‌هایش را چاپ کنند و او رضا نمی‌داد. به یاد دارم که چقدر مرحوم سید عبدالغفار طهوری اصرار داشت «حلاج‌الاسرار» او را چاپ کند و بیژن قبول نمی‌کرد. یا مرحوم کریم امامی علاقه به چاپ اثری یا ترجمه‌ای از او در انتشارات «زمینه» داشت اما بیژن به من می‌گفت: «من دیگر وقت و فرصت این کارها را ندارم و همه را گذاشته‌ام برای بعد از مرگم.»

برخی بر این باورند که «شعر حجم» جریانی رادیکال و متاثر از «شعر دیگر» است که سرچشمه اصلی این جریان بیژن الهی است. آیا می‌توان برای این جریان فقط یک تن (بیژن الهی) را آغازگر و سرمنشا دانست؟

من همیشه اعتقادم این بوده که شعر دیگر و حجم بسیار به یکدیگر نزدیک بوده‌اند، در جاهایی همدیگر را حمایت کرده‌اند، شعر حجم از آن یداله رویایی بود و غیر از بیژن هم مخالفی نداشت. از فریدون رهنما تا بهرام اردبیلی بیانیه حجم را امضا کردند، ولی بعدها همگی انکار کردند و حتی هوشنگ آزادی‌ور در جایی گفت که من غلط‌ کردم که امضا کردم مانیفست حجم را. تنها شاعرانی که به‌طور جدی تمایل به حجم داشتند شاپور بنیاد بود و پرویز اسلامپور که شاپور بنیاد به سبک و سیاق خود رسید و از حجم برید اما اسلامپور تا آخر عمر وفادار بود و حتی شعرهای مشترک (دونفره) با رویایی گفت و چاپ ‌کرد. اما اساس شعر دیگر از «جزوه‌ شعر» آغاز شد: به این صورت بود که بیژن متوجه تفاوت در کار تعداد معدودی در جزوه‌ شعر شده بود و به فکر تدوین این شعرها افتاد؛ انتخاب‌ها همه از او بود؛ از گزینش و تایپ تا چاپ و نشر. بعد از آن، او دیگر از شعر بُرید.

به خاطر دارم روزی در کلبه‌ زعفرانیه با او از جلد دوم «شعر دیگر» حرف می‌زدم و او با تعجب گفت مگر «شعر دیگر» جلد دوم هم دارد؟! برخاست به جست‌وجو در کتابخانه‌ بزرگش و «شعر دیگر» دوم را پیدا کرد. تورق کرد و با تعجب گفت من هیچ به یاد ندارم و این حتما کار بهرام اردبیلی است. او هیچ علاقه‌ای به حجم و مانیفست حجم نداشت. نه از آن دفاع می‌کرد و نه خوشحال می‌شد از اینکه منتسب به حجم باشد. دقیقا به یاد دارم یک روز پیش از درگذشتش صحبت از این شد که رویایی گفته تو یکی از پارتیزان‌های شعر حجم هستی و او به صراحت گفت بی‌خود گفته، من کجا چنین حرفی زده‌ام؟! بله به دلایل بسیار می‌توانم بگویم منشا و آغازگر «شعر دیگر» بیژن الهی بود و بعد از کناره‌گیری و خلوت‌گزینی او عملا از شعر دیگر اثری مشاهده نمی‌شود تا حدود چهل سال بعد که یکی-دو دفتر از شجاعی و فیروز ناجی چاپ می‌شود که اکثر اینها شعرهای چاپ‌شده‌ این دو تن است که در همان سال‌های دور چاپ شده بودند. بیژن الهی هوشیارترین و شاعرترین «شعر دیگر» بود بدون اینکه حقی برای خود قائل شود.

شخصا اعتقادی به تئوری‌نویسی برای شعر دارید؟

بی‌حاشیه بگویم نه. اما نفی نمی‌کنم و بسیار هم علاقه دارم به حرف‌ها و پیشنهادهای نیما؛ چراکه معتقدم او حرف‌هایی بسیار اساسی درباره‌ هنر و شعر و شاعری گفته تاکنون. تئوری‌ها و یا درواقع تئوری‌سازی‌ها و مانیفست‌سازی‌ها و جریان‌ها و دسته و دکان‌ها را پرچم شکست می‌دانم در شعر و شاعری. اینها نشانه‌ای برای تظاهر به زنده‌بودن است؛ مانیفست در غرب هم جواب نداد. شما نگاه‌ کنید به نتیجه مانیفست سوررئالیسم که اشخاصی چون آندره برتون و فلیپ سوپو نوشتند؛ همچنین در ایران نگاه کنید به «بیانیه خروس جنگی» که هوشنگ ایرانی و حنانه و غریب نوشتند یا همین مانیفست حجم. اخیرا هم که همه بیانیه می‌دهند، تئوری می‌سازند و استناد به فوکو، دریدا و والتر بنیامین می‌کنند و دست‌آخر یک خط شعر به شما نمی‌دهند. به زعم من، شاعری در جایی دیگر است، نه در بیانیه و مانیفست و این بازی‌ها که خود بخشی از معضل شعر ما شده‌اند. شعر جایی است که من آن را سینه‌ مشروح می‌نامم.

سیدعلی صالحی نیز اخیرا خبر از جریانی به نام شعر حکمت ‌داد و سپس کتابی به نام «منشور شعر حکمت» که مانیفست شعر حکمت است، منتشر کرد.

به احترام شما و سوال شما باید این حرف نیما را تکرار کنم برای آقای صالحی که عزیز جان، مدتی است که قطار رفته! ولی چه باید کرد که همیشه مسافر خواب از قطار جا می‌ماند و در این جا‌ماندن گاه هیاهویی هم سر می‌دهد. خویشتن‌داری و فروتنی قطعا از اصول شاعری است، اما بالاخره در این آشفته‌بازار باید کتابی ساخته شود و کس و کسانی هم نان بخورند. و البته مهم‌تر از همه، کسی که احساس خطر می‌کند، احساس فراموش‌شدگی و مردن، اعلام حضوری می‌کند، و چه بهتر که این حضور مثلا حضوری معنوی باشد و صدالبته که حضوری حکیمانه و حکمت‌آموز. اصلا هم مهم نیست که این کتاب چه می‌گوید؟ چه نثری دارد؟ چقدر آسیمه است و آشفته؟ چقدر دلالت بر حرص حضور سازنده‌اش دارد؟ چند نمونه از نثر و فرمایشات حکیمانه‌ ایشان بهترین دلیل است بر شان این کتاب. «در دهه‌ چهل و پنجاه همان شعر موردنظر که از دور و ظاهرا شکل حکمت به خود می‌گرفت، خلق و منعکس می‌شود، تازه چه شود.

تا میان آن‌همه گماشته‌ در حال مانور، واژه‌ «شاعر»ی به مرتب دیده‌شدن برسد.» و یا «زبان گفتار یکی از شاهراه‌های رسیدن به شعر حکمت است، او جان جان جهان و جان جهان است، امری بین‌البشری است، ماتسوی ژاپنی مثلا بی‌داد می‌کند، محشری از شعر حکمت است، سینمای کیارستمی، سینمای حکمت است، بوف کور هدایت، داستان حکمت است، این مکشوفه‌ عجیب.» بله سرتاسر کتاب پر است از این اظهار لحیه‌ها. البته با تاکیدها و تکیه‌کلام‌هایی چون: «زنهار زنهار.» اجازه بدهید که من هیچ قضاوتی نکنم! بله. آقای صالحی! شعر گفتار شاهراه شعر حکمت است؛ چون هر دو دستپخت حکیم فرهیخته‌ای چون شما هستند. و من امیدوارم شما که این حرف‌ها را می‌شنوید چون من نگویید: از کرامات شیخ ما چه عجب، شیره را خورد و گفت شیرین است. البته ایشان ید‌ طولایی در این‌گونه کارها دارد. نگاه کنید به بازسرایی‌هایش از غزل غزل‌های سلیمان، و سروده‌های زرتشت، و نگاه کنید به محقق‌بودن ایشان در تدوین دیوان نسیمی و... و راستی چه اشکالی دارد، مگرنه چیزی به نام انکار همیشه وجود دارد و دلایل و توجیهاتی بسیار، و مگر نمی‌شود گفت که همه‌ اینها از سر شرایط و غم نان بوده؟

armandaily.ir
  • 16
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه

انواع ضرب المثل درباره شتر در این مقاله از سرپوش به بررسی انواع ضرب المثل درباره شتر می‌پردازیم. ضرب المثل‌های مرتبط با شتر در فرهنگها به عنوان نمادهایی از صبر، قوت، و استقامت معنا یافته‌اند. این مقاله به تفسیر معانی و کاربردهای مختلف ضرب المثل‌هایی که درباره شتر به کار می‌روند، می‌پردازد.

...[ادامه]
ویژه سرپوش