چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۸:۳۲ - ۲۲ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۵۵۸۱
کتاب، شعر و ادب

شمس لنگرودی:

خودم را شاعر نمی دانم

اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات,شمس لنگرودی

محمد شمس‌لنگرودي پس از سال‌ها شاعري و تثبيتش در دنياي ادبيات، پس از نگارش چهار جلد «تاريخ تحليلي شعر نو» و انتشار دفتر شعرهاي بسياري نظير «قصيده لبخند چاک چاک»، «پنجاه و سه ترانه عاشقانه»، «باغبان جهنم» و... در شصت‌سالگي بازيگري را با «فلامينگوي شماره ١٣» آغاز کرد؛ فيلمي که اگرچه سال ٨٩ جلوي دوربين رفت اما تاکنون به نمايش درنيامده بود و به‌تازگي در گروه هنر و تجربه اکران شده است. با اين شاعر و بازيگر، که تجربه‌هاي بازيگري‌اش را در امتداد تجربه‌هاي شاعري‌اش مي‌داند، به بهانه نمايش اين فيلم درباره شعر، سينما و بازيگري گفت‌وگو کرديم.

 

 

براي شمس‌لنگرودي شاعر که چهار دهه در حوزه ادبيات فعاليت کرده و مدتي است به‌طور جدي‌تر سينما را دنبال مي‌کند، چه نسبتي بين سينما و شعر برقرار است؟

هرگز به دنبال يافتن خط‌وربطي بين اين دو حوزه نبودم و الان هم نيستم. از قديم‌ به موسيقي خيلي علاقه‌مند بودم، بعد هم به شعر علاقه‌مند شدم و در سنين ٢٠سالگي هم علاقه به سينما و تئاتر در من شکل گرفت. به تئاتر آناهيتا رفتم و در کلاس‌هاي آقاي اسکويي شرکت کردم. در سال ٥٧ هم قرار بود يک تئاتري را به صحنه ببريم به اسم «مونت سِرا» نوشته روبلس، که انقلاب شد و ماند و من دوباره برگشتم به شعر. در تمام اين مدت دنبال خط‌وربطي بين اينها نبودم، هر دو را دوست داشتم و احساس مي‌کردم که هر دو به خيلي از نيازهاي عاطفي من پاسخ مي‌دهند و به گمانم مي‌توانم از پس آن بربيايم. يعني چي؟ يعني اينکه هيچ‌موقع احساس نمي‌کردم از پسِ نقاشي بتوانم بربيايم، براي اينکه آن شور آفرينش در نقاشي برايم وجود نداشت. در شعر، موسيقي و سينما احساس مي‌کردم هميشه شور آفرينش در من هست و به سمتشان رفتم.

 

پس درواقع اگر بخواهيم صحبت شما را جمع‌بندي کنيم، وجه مشترک اين دو زمينه -شعر و سينما- اين است که در شما يک‌جور شور آفرينش ايجاد مي‌کنند؟

بله، يک نوع شور آفرينش و گرماي رهايي. درواقع، به اين معنا که وقتي دارم شعر مي‌نويسم، جهاني دارم براي خودم مي‌سازم که جهانِ غيرقابل تحمل بيرون نيست. سينما و تئاتر هم براي من همين‌طور است. حتما آنهايي که کار نقاشي مي‌کنند، براي آنها هم اين‌گونه است، ولي براي من در مورد نقاشي چنين نيست.

 

«فلامينگوي شماره ١٣» اولين فيلمي بود که شما در سال ٨٩ بازي کرديد. چطور اين اتفاق افتاد و چه شد که پا به عرصه بازيگري گذاشتيد؟

به درخواست آقاي رسول يونان در «فلامينگو» بازي کردم. رسول يونان فيلم‌نامه فيلم را نوشته بود، مي‌خواستند آن را بسازند و به من گفت بيا بازي کن و بعد هم اصرار کرد. به دلايلي نمي‌پذيرفتم، چون خيلي دور شده بودم از اين فضا. ايشان گفت بياييد بنشينيم و صحبت کنيم و با کارگردان هم صحبت کن شايد نظرت عوض شد. بعد که حرف زديم، ديدم بد نيست و يک تجربه‌اي مي‌کنم و مي‌بينم آن فضاها دوباره برايم زنده مي‌شود يا نه؛ رفتم و علاقه‌ام باز بيدار شد. اما علاقه جدي من از وقتي شروع شد که آقاي رضا کيانيان آمدند و از من خواستند در فيلم «پنج تا پنج» به کارگرداني خانم تارا اوتادي بازي کنم؛ در آنجا تصميمم براي ادامه راه، جدي شد.

 

تا حالا که چهار تجربه سينمايي داشتيد، اين فيلم‌ها چه ويژگي‌هايي داشتند که شمايي را که در اولين مورد پيشنهاد رسول يونان را به‌سختي پذيرفتيد، در اين عرصه نگه داشته‌اند؟

شايد مهم‌ترين دليل ماندگارشدنم در سينما، اين است که فضاي شعر از هر نظر، يعني هم فضاي بيروني که الان در شعر وجود دارد و هم فضاي شخصي براي خودم که ٤٠ سال در خلوت و تنهايي حين کارکردن تجربه کردم، يک‌جوري تنهايي و انزوا را شدت مي‌بخشيد و من چون خيلي اهل انزوا نيستم، وقتي وارد سينما شدم، ديدم درست برعکس است، يعني تيم عظيمي هستند با گرايش‌هاي مختلف، با افکار مختلف و شخصيت‌هاي مختلف که قرار است يک کار جمعي انجام دهند که يک برايندي دارد. خوشبختانه چون با کساني که کار کردم، بيشترشان آدم‌هاي خوبي بودند، خود اين فضا برايم جذاب شد، يعني يکي از دلايل ماندگارشدنم، جذابيت فضاي جمعي سينماست. 

 

در وهله بعد، نقش‌آفريني براي شخصيت‌هايي که من هيچ موقع با آنها زندگي نکردم و قرابتي با آنها نداشتم جالب بود. اينکه در قالب آنها رفتم و احساس آنها را درک کردم، برايم بسيار جذاب بود. مخصوصا در فيلم «احتمال باران اسيدي» که کاراکتري را بازي کردم که هيچ سنخيتي با من ندارد. يک آدم تنها، منزوي، منفردي که هيچ دوست و آشنايي ندارد و بازنشسته است و با هيچ مرد و زني ارتباط ندارد و نمي‌دانستم چنين کسي چگونه زندگي مي‌کند. خيلي برايم جالب بود ببينم اين فرد چگونه زندگي مي‌کند. خب لازمه‌اش اين بود که به اين شخصيت و رفتارش فکر کنم. خب اين براي من خيلي جذاب بود.

 

شما خودتان را به معناي کلاسيک بازيگر مي‌دانيد؟

به معناي کلاسيک خودم را شاعر هم نمي‌دانم. مهم اين است که مردم چه برداشتي کنند. مردم که مي‌گويم، منظورم اهالي فن هستند. شما مي‌دانيد که من براي «احتمال باران اسيدي» در جشن منتقدان و نويسندگان سينما کانديداي بهترين بازيگر سال شدم. خب برايم خيلي جذاب است، اما اگر از من بپرسيد که آيا شما خودتان را بازيگر مي‌دانيد؟ خودم را بازيگر نمي‌دانم چون در چشم‌اندازهايم کساني را مي‌بينم که خيلي بزرگ هستند. 

 

بنابراين خودم را نمي‌توانم شاعر هم بدانم، وقتي که حافظ نيز در زبان فارسي شعر گفته. من خودم را با حافظ مي‌سنجم، با سعدي؛ به قول شاملو که يک بار خصوصي به من گفته بود که اگر من به اندازه کليم کاشاني هم بتوانم در تاريخ ادبيات نفوذ داشته باشم، کلاهم را به هوا مي‌اندازم. اين واقع‌بيني شاملو را نشان مي‌داد. وقتي «کابوي نيمه‌شب» را نگاه مي‌کنم، بازي داستين هافمن را که حيرت‌انگيز است نگاه مي‌کنم، خب خيلي خام‌طبعانه است من بيايم فکر کنم که يک بازيگرم؛ طبيعتا بازيگر هستم، ولي بازيگر مهم‌بودن فرق مي‌کند. بازيگر مهم داستين هافمن است.

 

خودتان را نابازيگر هم نمي‌دانيد؟

خودم را نابازيگر نمي‌دانم، خودم را صد درصد بازيگر مي‌دانم، اما اگر سؤال اين است که خودم را در خلوت خودم هنرمند و بازيگر مي‌دانم، بايد بگويم نه. چنين چيزي نيست. يعني من مرتب در حال تراش‌دادن خودم هستم، در حال نقد خودم هستم، من در خلوت خودم وقتي دارم شعر کار مي‌کنم، خودم را شاعر هم نمي‌دانم، ولي اگر کسي بيايد و بپرسد که شما شاعر هستيد، مي‌گويم بله، هستم. اما در لحظه آفرينش به اينکه من شاعرم فکر نمي‌کنم، در خلوت خودم مرتب در حال پوست‌انداختن هستم.

 

وقتي که شما کار بازيگري را در ٦٠سالگي شروع کرديد، چه چيزي شور و انگيزه تجربه‌اي ناشناخته و نو را براي شما ايجاد کرد؟ نگران نبوديد با پاگذاشتن در عرصه‌اي نيازموده، جايگاه تثبيت‌شده‌تان در ادبيات و شعر متزلزل شود؟

من زمينه‌ کار سينمايي داشتم و از بازيگري سينما بي‌اطلاع نبودم. در سال‌هاي جواني عضو کانون فيلم ايران بودم. قبلا هم گفتم جايگاهي که اين‌قدر متزلزل باشد که با يک بازي خراب شود، همان بهتر که خراب شود. پس معلوم است جايگاهي نبوده. شاملو هم که مي‌دانيد با ايرج قادري همکاري کرد و سناريوهاي خيلي نازلي نوشت. اما هيچ‌کدام از اين تجارب به جايگاه شاملو لطمه نزد، براي اينکه جايگاه شاملو، جايگاه مرتفعي بود. اگر جايگاهي اين‌قدر متزلزل باشد که با يک تجربه جديد مورد آسيب قرار گيرد، همان بهتر که چنين شود.

 

منظورم اين است که خيلي به جايگاه فکر نمي‌کردم، به اين فضاي جديدي که جلويم قرار گرفته بود و پرجلوه هم بود، مي‌انديشيدم و کسب تجربه تازه، انگيزه من بود و معمولا هم در هر کاري مي‌روم، همه تلاشم را مي‌کنم، نه اينکه الزاما موفق شوم که آن بحث ديگري است؛ تلاش مي‌کنم که به بهترين وجه آن کار را انجام دهم.

 

پس جايي براي ترس باقي نمي‌ماند. من يک ترانه هم خواندم و خوشبختانه هم هرگز نديدم چيز بدي درباره‌اش گفته شود. بعد از آن ده‌ها نفر برايم آهنگ ساختند و ديگر نخواندم، براي اينکه در آن ترانه و آهنگ چيزي بود که ديدم خوب است و حرف من است و بايد تجربه‌اش کنم. در بازيگري هم همين‌جور؛ يعني الان طبيعي است که سناريوهايي به من پيشنهاد مي‌شود. الان در کامپيوترم دو، سه تا فيلم‌نامه است ولي به‌راحتي قبول نمي‌کنم، چون قصدم اين نيست که بازيگر شوم. من دنبال بازي هستم، خود زندگي هم بازي است، شعر هم بازي است.

 

اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات,شمس لنگرودی

درواقع بازيگري هم مثل شاعري براي من راهي است، براي بيشتر جذاب‌کردن زندگي. بنابراين خيلي به جايگاه فکر نمي‌کنم. کاري که برايش انگيزه دارم و به آن علاقه دارم، را سعي مي‌کنم به‌خوبي انجام دهم، به طوري که نشان داده شد که به‌خوبي هم انجام دادم و کانديداي بهترين بازيگري جشن انجمن منتقدان سينمايي هم شدم.

 

 

در ادامه مسير هم نگران اين نيستيد که در سينما در موقعيتي قرار بگيريد که در مقايسه با جايگاهتان در شعر معاصر، موقعيت مطلوبي نباشد؟

اين نگراني را ندارم، بلکه حواسم هست که با وسواس بيشتري کار کنم. مثلا شاملو به خاطر مشکلات عديده مالي، مي‌رفت به‌عنوان شغل فيلم‌نامه‌هايي که شايد چندان مطلوبش نبود هم مي‌نوشت، بعدا مي‌گفت آن دوران، دوران بردگي من بود، يعني ديگر نگران نبود چون، مجبور بود اين کار را بکند. من چرا نگران باشم؟ بايد حواسم را جمع‌تر کنم و کار دقيق‌تري را انجام دهم.

 

درواقع اين‌طور نيست که شما يک وسوسه‌اي داشته باشيد براي اينکه ژانر تازه‌اي را تجربه کنيد و بعد آن وسوسه، براي شما اين نگراني را ايجاد کند که نکند مسيري که انتخاب کردم درست نباشد؟

هر کسي يک جهان‌بيني‌اي دارد. کسي که اهل تأمل است، اهل هنر است، اهل شعر و ادبيات است، حرفي براي گفتن دارد. به قول نرودا که مي‌گفت همه شاعرها يک حرفي دارند که تمام تلاششان را مي‌کنند که به يک وجهي آن حرف را بگويند. خب وقتي من تمام تلاشم اين باشد که به بهترين وجه درونيات خودم را بيان کنم، فکر مي‌کنم همين دقت و وسواس باعث مي‌شود که کمتر نگران چيزي باشم و با تلاش، کارم را بکنم. مي‌خواهم بگويم قبل از اينکه نگران چيزي باشم، در شروع مراقبت مي‌کنم و نگرانم که در انتخاب کار بي‌دقتي نکنم.

 

اين چهار تا تجربه‌اي که داشتيد، از نظر خودتان تجارب قابل قبولي بوده‌اند؟

بله، هرکدام به يک دليل. وقتي که من «فلامينگوي شماره ١٣» را بازي مي‌کردم، هنوز تصميم به بازيگري نداشتم. ورودم يک تجربه‌اي بود برايم و وقتي در آن فيلم مشغول بازي بودم، فيلم‌بردار ما آقاي آقاجاني برگشت به من گفت تو بازي‌ات خوب است. پرسيدم چرا؟ گفت خيلي بازي‌ات زيرپوستي است و غلو نداري و اين برايم جالب بود که پس من مي‌توانم يک مقدار دقت بيشتري بکنم. با او گفت‌وگو کردم و خواستم بيشتر برايم توضيح بدهد و او هم توضيح داد. خب اين يک تجربه‌اي بود که با اينکه تصميم نداشتم ادامه دهم، اما وقتي وارد فيلم دوم شدم، آن تجربه همراه من بود و حالا مي‌خواستم ببينم چيزهاي تازه ديگري مي‌توانم مثل آن حرف بشنوم.

 

اواخر فيلم «پنج تا پنج» بود که فهميدم مي‌توانم بازيگري کنم و به خودباوري رسيدم و براي همين بود که در فيلم سوم کانديدا شدم. براي اينکه دقيقا متوجه شده بودم که وزنه بازيگري چيست. امکان دارد فردا در يک فيلم موفق نشوم که بحث ديگري است، اما در فيلم «احتمال باران اسيدي» تمام مدت مشغول تجزيه و تحليل کاراکتر بودم. خب بعد از مدتي من شدم آن شخصيت در ذهن خودم. بيشترين تجربياتم را در درک متن فيلم‌نامه، در فيلم سوم به دست آوردم. يعني با تلاش خودم به دست آوردم و کسي به من چيزي نمي‌گفت. در هر کدام از فيلم‌ها يک دستاوردي داشتم و دستاوردهاي هر چهار فيلم، دستاوردهاي واحدي نبودند.

 

اغلب آدم‌ها، وقتي در يک حوزه صاحب سبک و مشهور مي‌شوند، کمتر سعي بر تجربه حوزه‌هاي ديگر دارند. براي شما اين‌گونه نبود و شما پس از چهار دهه شاعري، بازيگر شديد. در شعر و شاعري براي شما چه خلأيي وجود داشت که ريسک کرديد و در يک حوزه‌اي که زبان و جهان متفاوتي با شعر دارد وارد شديد؟ چه چيزي در شاعري کم بود که بازيگري آن را جبران مي‌کرد و شما را ترغيب کرد که بازيگري را تجربه کنيد؟

سؤال خوب و دقيقي است. من براي شما چند تا مثال مي‌زنم که قضيه برايتان روشن شود. من و آقاي دکتر اسماعيل‌پور تابستان دو سال پيش به کنگره جهاني شعر در چين دعوت شديم. در آنجا همه شاعران مهم جهان که درواقع يک‌جوري نماينده شعر زبان خودشان بودند، حضور داشتند. 

 

يکي، دوهفته‌اي آنجا بوديم، شعر خوانده شد، بحث شد، کتاب‌ها چاپ شد، تلويزيون‌ها آمدند مصاحبه‌ها کردند، اما تمام آن اتفاقات، همان‌جا خلاصه شد. درحالي‌که وقتي من يک فيلمي بازي کنم، حتي اگر يک‌دهم اين اتفاقات برايش نيفتد، به شکل شگفت‌آوري صدايم به گوش همه مي‌رسد. اين دوره، دوره‌اي است که ديگر شعر و نقاشي جلوي صحنه نيست. نگاه کنيد که شعر مخاطب بيشتري را در جهان امروز جلب مي‌کند؛ يا سينما يا موسيقي؟

واقعيت اين است که در جهان امروز تئاتر ديگر جلوي صحنه نيست؛ نه اينکه بد است، خيلي از هنرها از تئاتر دارند تغذيه مي‌کنند، اما تئاتر بُرد چنداني ندارد. خيلي از هنرها ذاتا دارند از شعر تغذيه مي‌کنند. آقاي باب ديلن شاعر بوده، آقاي لئونارد کوهن شاعر بوده؛ اينها آمدند خواننده شدند تا حرفشان به واسطه موسيقي به گوش جهان برسد. اگر همان شعر را صرفا ادامه مي‌دادند، صدايشان به هيچ کجا نمي‌رسيد. 

 

براي اينکه جلوي صحنه، موسيقي است و سينما. براي مني که مخاطب برايم مهم است و حرفي دارم که مي‌خواهم مخاطبم بشنود، طبيعتا سينما که بُرد بيشتري دارد جذاب‌تر است. اين به اين معنا نيست که شعر بُردي ندارد، اين به اين معنا نيست که شعر قابليت و صلاحيت ندارد، بلکه به اين معناست که اساسا شعر چنين جوهره‌اي ندارد. شعر متکي به زبان است، بايد ترجمه شود به چيني، فرانسه، انگليسي؛ اما سينما چنين نيازي ندارد، موسيقي چنين نيازي ندارد و بي‌واسطه‌تر هستند.

 

خب طبيعتا اگر زماني كه نوجوان بودم و اين امکاناتي که الان هست، وجود داشت، حتما از همان موقع مي‌رفتم سمت موسيقي و سينما. يک سال‌هايي بود در دهه ٤٠ که احمد شاملو شب‌هاي شعر گذاشته بود، شب‌هاي شعر خوشه و جمعيت زيادي را از تمام ايران جذب کرده بود. خب الان ديگر شعر در آن جايگاه نيست. آن زمان هم جايگاه موسيقي و سينما مثل شعر نبود اما امروز اين دو (موسيقي و سينما) جايگاه بقيه را گرفته‌اند. بنابراين شما مي‌پرسيد چه خلأيي وجود داشت، اين خلأ در زندگي من نبود، در بي‌قابليتي شعر نبود، در واقعيت جهان امروز است. به قول پست‌مدرن‌ها، جهان دارد هم‌زمان مي‌شود. 

 

اين هم‌زماني را شعر پاسخ‌گو نيست. يعني چه؟ يعني شما الان در تلگرام به عنوان يک رسانه دنياي امروز نگاه مي‌کنيد و در ويدئويي مي‌بينيد که همسر آقاي ترامپ، دست او را پس زده، و جز شما ميلياردها نفر در سراسر دنيا هم‌زمان اين تصوير را ديده‌اند. اين هم‌زماني خاصيت تصوير است. شعر اين توانايي را ندارد. سؤال شما بسيار سؤال دقيق، درست و زيبا بود. اين عصر، عصر هم‌زماني است، بنابراين وقتي نيرو و انرژي‌ات را براي بيان درونياتت مي‌گذاري، بهتر است براي چيزي بگذاري که در درون اين هم‌زماني جا داشته باشد.

 

اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات,شمس لنگرودی

پس مي‌توان از اظهارنظر شما نتيجه گرفت که دوره فراگيري شعر تمام شده است؟

يک‌جوري بله. من در خيلي از کنگره‌هاي جهاني شعر شرکت داشتم. در فرانسه با آدونيس و خيلي شاعران مطرح دنيا، شب شعر داشتيم در کوچه‌ها. من از برگزارکننده‌ها سؤال کرده بودم که چرا اين شعرخواني را در کوچه‌ها گذاشتيد؟ ايده‌اي زيبا، جالب و جذاب بود. ما در کنار اقيانوس، کنار رودخانه‌ها، در خيابان‌ها و... مي‌نشستيم و براي عابران شعر مي‌خوانديم. مسئول کنگره در پاسخ به من گفت مي‌خواهيم مردم را با شعر آشتي دهيم و من تعجب مي‌کردم که يک آدم فرانسوي دارد اين حرف را مي‌زند، براي اينکه تصورم اين بود که مردم لااقل در فرانسه که با شعر قهر نيستند. منتها بعدتر پي بردم که مردم با شعر قهر نيستند منتها شعر ديگر جلوي صحنه نيست. در دنياي امروز شعر، در کنار موسيقي و ترانه شنيده مي‌شود. 

 

چندي پيش پينک‌فلويد ترانه‌اي خواند براي مهاجران و پناهندگان. خب اگر اين يک شعر بود که فقط توي کتاب منتشر مي‌شد، چند نفر آن را مي‌خواندند؟ اما وقتي با موسيقي همراه شد چند نفر در سراسر جهان آن شعر را شنيدند؟ تأکيد مي‌کنم اينها به معني بي‌قابليتي و بي‌حرمتي شعر نيست و اصلا اين فراگيري، جزء وظايف شعر و کارکردهاي شعر نيست، جزء کارکردهاي موسيقي و سينما است. يکي از عواملي که من بعد از ٦٠ سالگي آمدم و ترانه خواندم که البته ادامه ندادم و بعيد است که ادامه هم دهم چون به سمت سينما کشيده شدم، همين نگرش من به مقوله شعر، سينما و موسيقي بود.

 

 

 

حالا که مدتي است بازيگري و سينما برايتان جدي شده، اين مشغله تازه بر فعاليت شاعري‌تان سايه نينداخته است؟

اين هم سؤال جالبي است. نه، مطلقا. شعر ديگر جزئي از من شده است. شعر در درون آدمي سه دوره طي مي‌کند. يک دوره ابتدايي است که هنوز دارد آدم را آزمايش مي‌کند. خب اين مرحله زود مي‌گذرد. يک دوره يافتن زبان و پيچيدگي و... از اين مرحله هم بگذري، اگر کارت تداوم پيدا کند و به آن مرحله سوم برسي، ديگر شعر جزئي از تو مي‌شود و مثل حرف‌زدن و ساير روزمره‌هايت مي‌شود. يعني من تقريبا هر روز و هر شب شعر مي‌گويم. که البته همه آنها خوب نيست. بعضي‌ها را کار مي‌کنم و بعضي‌ها را پاره مي‌کنم. شعر جزئي از من است، جزئي از تأملات و زندگي من. يعني شما وقتي يک کلمه را مي‌گوييد، آن کلمه در ذهن من تبديل به شعر مي‌شود.

 

چند روز قبل با آقاي عباس مخبر در شهرک محل سکونتمان قدم مي‌زديم، يک درخت کهن‌سالي بود که از پايينش چند تا جوانه درآمده بود. رو به آقاي مخبر گفتم نوه‌گان اين درخت را ببينيد! ديدن اين جوانه‌ها به شکل نوه‌هاي آن درخت کهن‌سال، از ذهنيت شعري من مي‌آيد. مي‌خواهم بگويم شعر بخشي از نگرش و زندگي من شده است. تلاشي براي شعرگفتن نمي‌کنم؛ اگرچه هميشه نمي‌توان شعر گفت. اما شعر با وجود من ممزوج شده است، براي همين هم امروز ديگر شعر براي من خصوصي‌تر از گذشته است و هيچ علاقه‌اي ندارم که کتابي تازه چاپ کنم. اشعارم را دارم براي خودم جمع مي‌کنم و نگه مي‌دارم.

 

همکاري با آقاي عليقليان «فلامينگوي شماره ١٣» چطور بود؟

اساسا همکاري با آقاي عليقليان مسبب علاقه من به سينما شد. به خاطر شخصيت ايشان. ايشان مهندس هواپيما هستند، علاقه‌شان به شعر و مناعت طبعشان مرا دلبسته سينما کرد. تنها ترسم از ورود به سينما اين بود که با يک‌سري آدم‌هاي ناخوشايند مواجه شوم، ولي خوشبختانه با يک‌سري آدم‌هاي بسيار خوشايند مواجه شدم و همان‌ها باعث شدند تا من علاقه‌مند به سينما شوم.

 

حالا که ديگر چهار تجربه سينمايي در کارنامه خود داريد و با بازيگراني نظير گلاب آدينه و رضا کيانيان هم‌بازي شديد و مي‌توان گفت سينما براي شما جدي است، خودتان را جزئي از فضاي سينماي ايران مي‌دانيد؟

خودم را جزئي از سينما نمي‌دانم، خودم را هنرجوي سينما مي‌دانم، کسي که در حال مطالعه سينماست و علاقه دارد شناخت بيشتري پيدا کند. حداقل دو، سه ماه در ميان يک فيلم‌نامه مي‌خوانم و معمولا هم فيلم‌نامه‌ها را قبول نکردم، براي اينکه شايد براي کس ديگري خوب باشد، اما براي من خوب نبوده چون چيزي که خيلي در درجه‌اول مهم است، تأملاتي است که در يک اثر هنري جريان دارد. برايم خيلي اهميت دارد که شخصيت‌پردازي‌ها و فضاسازي‌ها و پيوند کار چگونه است. اگر آن تأملات و تم فيلم مورد قبولم باشد، با کارگردان و نويسنده وارد گفت‌وگو مي‌شوم. موقع فيلم ديگر هيچ بحثي با کارگردان ندارم، حتي پشت مانيتور هم نمي‌روم، اما قبل از شروع، اگر از سناريويي خوشم بيايد، خيلي دقيق با کارگردان و نويسنده‌اش گفت‌وگو مي‌کنم. مي‌توانم بگويم سينما برايم يک مقوله بسيار جدي است مثل شعر.

 

يعني شعر و سينما همپاي همديگر؟

بله، يعني درحال‌حاضر چنين است. امروز که فيلم‌هاي تاريخ سينما را نگاه مي‌کنم، يک‌جور ديگري نگاه مي‌کنم نسبت به ١٠ سال پيش. مثلا فيلم «کابوي نيمه‌شب» را بارها ديده بودم، اما الان که نگاه مي‌کنم، به ظرايف، دقايق و جزئياتش نگاه مي‌کنم، بيشتر دقت مي‌کنم و برايم خيلي جذاب‌تر است. اين را هم بگويم که همه کارها را براي رضايت خاطر خودم انجام مي‌دهم و اگر به خاطر رضايت خاطر خودم نباشد، به سمت هيچ‌کدام اينها نمي‌روم. يعني همان‌قدر که در شهرک محل سکونتم، غروب‌ها از تماشاي نوري که بر برگ‌ها مي‌افتد و اين برگ‌ها در نور تکان مي‌خورند و برق مي‌زنند لذت مي‌برم و برايم جلوه زنده‌اي دارند و با آنها احساس پيوند مي‌کنم و برايم جذاب و زندگي‌بخش هستند، به همين نسبت هنري را هم دوست دارم که برايم اين‌گونه باشد و با من چنين کاري کند. اطمينان خاطرم هم از همين‌جا مي‌آيد که دنبال جذابيت‌هاي پنهان در کارها هستم و اميدوارم که در ادامه راه هم، کارها خوب پيش برود.

 

 

 

 

 

 

  • 10
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه

انواع ضرب المثل درباره شتر در این مقاله از سرپوش به بررسی انواع ضرب المثل درباره شتر می‌پردازیم. ضرب المثل‌های مرتبط با شتر در فرهنگها به عنوان نمادهایی از صبر، قوت، و استقامت معنا یافته‌اند. این مقاله به تفسیر معانی و کاربردهای مختلف ضرب المثل‌هایی که درباره شتر به کار می‌روند، می‌پردازد.

...[ادامه]
ویژه سرپوش