
رضا رضایی (۱۳۳۵-ساری) از مترجمان برجسته امروز ایران است که هرچند کارش را با ترجمه «جوان خام» داستایفسکی از زبان دوم (انگلیسی) شروع کرد، اما آنطور که خودش میگوید به مرور متوجه نقصهای ترجمه از زبان دوم شد و به ترجمه از زبان اول روی آورد. او در طول سه دهه ترجمه، آثار مهمی را به فارسی ترجمه کرده است که برخی از آنها را میتوان از پرخوانندهترین ترجمههای فارسی به شمار آورد، هرچند برخی از ترجمهها، ترجمههای مجدد است. اما آنطور که هر ترجمهای به مرور زمان شامل فرسایش زمان و زبان میشود، بازترجمه آثار ادبی نیز ضرورت مییابد. «گتسبی بزرگ» یکی از این کتابها است که رضا رضایی به بازترجمه آن دست یازیده و در این کار موفق بوده است.
اما شاید بتوان موفقترین کار رضا رضایی در ترجمه را، ترجمه مجموعه آثار خواهران برونته، جین آستین و جورج الیوت به شمار آورد. «بلندیهای بادگیر»، «اگنس گری»، «مستاجر وایلد فلهال»، «جین ایر»، «پرفسور»، «ویلت» و «شرلی» از خواهران برونته: ان، شارلوت و امیلی؛ «غروب و تعصب»، «عقل و احساس»، «ترغیب»، «اِما»، «منسفیلد پارک» و «نورثنگر ابی» از جین آستین؛ و «ادام بید»، «سایلاس مارنر»، «میدل مارچ» از جورج الیوت. (پنج اثر دیگر الیوت نیز در آینده منتشر خواهد شد.) آنچه میخوانید بخش اول گفتوگو با رضا رضایی درباره آثار ترجمهاش است: از شروع کارش تا شروع مجموعه عظیم کلاسیکهای انگلیسی عصر ویکتوریا با گریزی به دیگر آثار ترجمهاش در حوزههای موسیقی و فلسفه و تاریخ.
آقای رضایی، شما به عنوان مترجمی شناخته شدهاید یا میشوید که عمدتا به ترجمه آثاری میپردازد که پیش از این نیز ترجمه شدهاند. به طور معمول هنگام ترجمه چنین آثاری چه نکاتی را در نظر میگیرید و ارزش افزوده شما از ترجمه مجدد آثار ادبی چیست؟
خیلی متأسفم که به این عنوان معروف شدهام. من تعداد زیادی کتاب ترجمه کردهام که فکر میکنم فقط درصد کمی از آنها ترجمه مجدد باشد. ببینید، اگر با ترجمه مجدد، اثر بهتری به دست خواننده فارسیزبان برسد که باید تقدیر کرد. این کار در ذات خودش هیچ اشکالی ندارد و در همه دنیا هم مرسوم است که ترجمههای متعدد از آثار مهم ادبی صورت بگیرد، و هرچه اثر مهمتر باشد ترجمههای بیشتری هم از آن انجام میدهند. مثلا بعضی آثار داستایفسکی، سیزده یا چهارده نمونه ترجمه به زبان انگلیسی دارد. این میدان رقابت مترجمها و ناشرها است و شکی نیست که بهرهاش به ادبیات و خوانندگان میرسد.
متاسفانه این موضوع در ایران شکل دیگری پیدا کرده و امر مطلوب به امر مذموم بدل شده است. یعنی ما با ترجمههای مجددی روبهرو هستیم که برتری خاصی نسبت به ترجمه قبلی ندارند و گاه حتی ضعیفتر هم هستند. اگر عدهای با ترجمه مجدد مخالف هستند شاید مبنایش همین هرج و مرجی است که در ترجمههای مجدد در ایران دیده میشود. هنگام ترجمه مجدد حتما باید این نکته را در نظر گرفت که آیا ترجمه قبلی قابل قبول هست یا نیست؟ اگر هست که نباید ترجمه کرد. در یکی از مجموعههایی که کار کردهام کتابی هست که حالا اسم نمیبرم. خودم به ناشر گفتم که خوب است این کتاب را ترجمه نکنیم، بهتر است امتیاز اثر را از ناشرش بگیریم، من دستی به سر و رویش بکشم و ویرایشی بکنم و حرمت پیشکسوت خودم را هم نگه دارم، چون ترجمه قابل قبول است و نیازی به ترجمه مجدد نیست.
اما ترجمههای مجددِ من اختلاف معنادار و فاحشی با ترجمههای قبلی دارد. اگر ترجمه مجددی کردهام به طور معمول روی آثاری بوده که ترجمههای قابل قبولی نداشتهاند و به آنها نقد داشتهام یا اشکالاتی در ترجمه یا نثر فارسیشان دیدهام. من خیلی خوشحال میشوم اگر منتقدی بیاید و این ترجمهها را با ترجمههای قبلی مقایسه بکند و ببیند نسبت به آنها مزیتی دارد یا نه و آیا رضا رضایی موفق شده است ضعفهای گذشته را در ترجمههای خودش از بین ببرد یا خیر؟ چنین بحثی متاسفانه در مطبوعات ما در نمیگیرد و کیفیت کار سنجیده نمیشود و تنها به صورت کلی گفته میشود ترجمه مجدد. ناگفته نماند که فاکتور دیگری را هم در ترجمه مجدد این کتابها در نظر گرفتهام. وقتی مجموعه آثار نویسندهای را ترجمه میکنم، به طور طبیعی این احتمال وجود دارد که یکی دو مورد آن ترجمههایی از پیش داشته باشند.
من به خاطر این یکی دو کتاب که نمیتوانم مجموعهام را زمین بگذارم، و فکر میکنم که خواننده هم ترجیح میدهد که شش رمانِ جین آستین را با یک زبان، یک نثر و یک ترجمه بخواند. ترجمه همه آثار یک نویسنده اتفاق خوبی است که من به مترجمان جوان هم توصیهاش میکنم. اگر سراغ نویسندهای بروید و چهار کتاب از او ترجمه کنید، بسیار متفاوت است از اینکه یک اثر از او ترجمه کنید. به مرور که با نویسنده اُخت میشوید، او را بهتر میشناسید و بقیه آثارش را هم بهتر ترجمه میکنید.
شما خواندن آثار کلاسیک را اغلب به دیگران توصیه میکنید و آن را به نوعی پیشنیاز خواندن داستانهای مدرن میدانید. همه سالهای اخیرتان را هم به ترجمههایی از این دست گذراندهاید. از ترجمه مجموعه ششجلدی آثار جین آستین گرفته تا مجموعه هفتجلدی آثار خواهران برونته و این اواخر که به ترجمه آثار جورج الیوت پرداختهاید. چرا اینقدر دلبسته ادبیات قرن ۱۹ انگلستان و به خصوص آثاری که زنان در این دوره نوشتهاند، هستید؟
من علاقه خاصی به کلاسیکها ندارم و همه سالهایم را نیز صرف این آثار نکردهام. اتفاقا بسیار هم طرفدار ادبیات مدرن هستم. اما برای فهم ادبیات مدرن باید کلاسیکها را خوانده باشید. این چیزی نیست که فقط من تجویز کنم.شما به هر آکادمی یا آموزشگاهی در هر کجای دنیا که بروید، توصیه عمومیشان مطالعه آثار گذشته است.
اجماع بر سر این موضوع وجود دارد و لازم نیست که من درباره اهمیت آن صحبت کنم. ما در ایران آثار ادبی کلاسیک ترجمهشده زیاد نداریم. ببینید در کشورهای دیگری، مثل همین ترکیه، عمده آثار ادبی کلاسیک ترجمه شده و در قفسه کتابفروشیها و کتابخانهها در دسترس عموم است. شما فکر میکنید نویسندهای مثل اورهان پاموک به طور تصادفی نوبل میبرد؟ او در محیطی زندگی کرده که ترجمه آثار کلاسیک در اختیارش بوده است. سالها پیش در ترکیه سازمانی بود که تعدادی مترجم را استخدام کرد برای همین کار. مثلا مترجمی چارلز دیکنز، دیگری شارلوت برونته، دیگری جین آستین و دیگری جورج الیوت را ترجمه کرد. صرف نظر از میزان فروش و سود و زیان، این ترجمهها را به اهلش واگذار کردند و همه شاهکارها را ترجمه کردند و در اختیار جامعه قرار دادند.
یعنی یک جریان دولتی وارد عمل شد؟
بله، دولت این کار را کرد. در شوروی هم همین اتفاق افتاد. آنجا با نظام سوسیالیستی و در ترکیه با نظام کاپیتالیستی. کشورهای دیگری را هم میتوانم برای شما مثال بزنم که این کار را کردند. معتقد بودند اینها سرمایههای اولیه هر جامعهاند و متعلق به همه. درست است که فلان کتاب مثلا در انگلستان نوشته شده، ولی مخاطبی در چین هم آن را میخواند. جالب است که بدانید چین هم این راه را رفته و عمده آثار ادبی کلاسیک را ترجمه کردهاند. میدانید که چند سال پیش، از همین کشور چین نویسندهای برنده نوبل ادبیات شد.
منظورتان مو یان است.
بله و اینها تصادفی نیست. همه این نویسندهها در بیوگرافیشان توضیح میدهند که چه کلاسیکهایی را خواندهاند.حالا البته آثار کلاسیکِ متاخر و مدرن و قرن بیستمی مثل آثار فاکنر، ویرجینیا وولف، نابوکف و... را هم داریم. من همیشه دنبال آثاری برای ترجمه بودهام که اول ارزش ادبی داشته باشد، دوم من از پس کار بربیایم، سوم مجموعه آثار او را بتوانم در زمان حیاتم ترجمه کنم، و چهارم ناشری هم پیدا بشود که بتواند آن را چاپ کند. همه این شرایط باید مهیا میشد تا من این کار را بکنم. درواقع این پروژهای بود که اجزای مختلفی داشت و من با کمک دوستانم دربارهاش تصمیم گرفتم.
ابتدا میخواستم مجموعه آثار نابوکف را ترجمه کنم اما دیدم این چهار شرط در آن صدق نمیکند. جامعه ادبی البته استقبال میکند ولی کتابهای نابوکف فروش عمومی ندارد. برای من که نداشته تا به حال. این بود که رسیدم به مجموعه آثار جین آستین. با چند ناشر مذاکره کردم که نپذیرفتند. میگفتند یکی یکی ترجمه کن. حاضر نبودند یک مجموعه شش جلدی را قرارداد ببندند. یکی دو ناشر هم حاضر بودند اما من به دلایلی مایل به کارکردن با آنها نبودم. با نشر نی من خیلی زود به تفاهم رسیدم. آقای جعفر همایی خیلی زود تشخیص داد موضوع از چه قرار است و پای این پروژه ایستاد و از من حمایت کرد و من هم طی مدت زمان سه تا چهار سال بالأخره ترجمهاش را تمام کردم. آن موقع زن یا مرد بودنِ نویسنده برایم اهمیتی نداشت. بعد از تجربه موفق جین آستین تعدادی کتاب دیگر هم ترجمه کردم و بعد از یک وقفه رفتم سراغ مجموعه هفت جلدی خواهران برونته که در تاریخ ادبیات مقام بسیار بلندی دارند.
یعنی فکر کردم جامعهای که از جین آستین استقبال کرده است از برونتهها هم استقبال میکند، که همینطور هم شد و انتشار این آثار بازتاب خوبی داشت. تا اینجا هم هنوز روی مرد یا زن بودن نویسنده نظری نداشتم. برای پروژه بعدیام به فکر چارلز دیکنز بودم که یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات است. همه آثار او را جمع کرده بودم و به طور جدی میخواستم ترجمهاش را شروع کنم. حتی شروع هم کرده بودم. تمام دوستانم این را میدانند. دوازده تا سیزده اثر از او میخواستم ترجمه کنم و فکر میکردم که خب طی ده سال این کار را خواهم کرد. ارزشش را هم داشت. اما یک چیزهایی خیلی ناخودآگاه اتفاق میافتد. من یکباره متوجه شدم که آثار زنان انگلیسی قرن نوزده را ترجمه کردهام، شش رمان از جین آستین و هفت رمان از خواهران برونته. گفتم اگر بروم سراغ جورج الیوت، پرونده زنان انگلیسی قرن نوزدهم میتواند بسته شود. این بود که رمانهای جورج الیوت را شروع کردم که البته سنگین و روشنفکرانهاند و کمتر خواننده عمومی آثار او را دست میگیرد. خانم خانهداری که به راحتی رمانهای جین آستین و شارلوت برونته را میخواند با کتابهای جورج الیوت کمتر ارتباط میگیرد.
مساله ذهنیت و روانشناسی در آنها پررنگ است و بسیار شبیه داستایفسکی مینویسد. با اینکه میدانستم فروش آثار دیکنز از جورج الیوت به مراتب بهتر است، آن را کنار گذاشتم؛ چون دیدم کار معناداری دارد انجام میشود. پس از اتمام آثار جورج الیوت میتوانم بگویم رضا رضایی هفده سال عمرش را پای آثار زنان رماننویس عصر ویکتوریا گذاشته و حدود بیست رمان از این دوره را ترجمه کرده است. در تاریخ ادبیات قرن نوزده روسیه، آلمان و اسپانیا نویسنده زن با اعتبار و شهرت بینالمللی پیدا نمیکنید و این پدیده خاص انگلستان است. فقط در فرانسه ژرژ ساند هست که امروز دیگر چندان نویسنده بزرگی تلقی نمیشود، اگرچه در گذشته اعتبار زیادی داشته است. البته خوب است که آثار او ترجمه بشود. شش رمان دارد که اگر ترجمه بشود مخاطب بسیار خواهد داشت. بسیار فاضلانه و در عین حال پرکشش مینویسد.
مترجم فرانسهای باید همت کند. به خیلیها پیشنهاد دادم ولی کسی این کار را نمیکند. زمانی که مجموعه رمانهای جین آستین را شروع کردم این کار غیرمتعارف و حتی غیرممکن به نظر میرسید. هیچ مترجمی این کار را نمیکرد و هیچ ناشری هم زیر بار نمیرفت. البته بعد از اینکه ما این کار را کردیم و پروژه موفق از آب درآمد انگار راه باز شد و خیلیها ظاهرا دارند این کار را میکنند و فهمیدهاند که کارکردن روی مجموعه آثار یک نویسنده خوب است. البته گاهی بیضابطه این کار را میکنند و آثار نویسندهای را که معروفیتی دارد انتخاب میکنند. حواسشان به این نکته نیست که ترجمههای خوبی از آن وجود دارد و لزومی به ترجمه مجدد نیست. اینها ترجمههاییاند که جز انتفاع محض هیچ مقصود ادبی پشتش نیست.
ترجمههای موجود در بازار نشر، گاه در تضاد معنایی غریبی با هم قرار میگیرند. مثلا رمان «Sense and Sensibility» جین آستین را شما به «عقل و احساس» ترجمه کردهاید، مترجمی به «حس و حساسیت» و دیگری به «شور و شوریدگی» ترجمه کرده است. حتی ترجمهای از این کتاب با عنوان «دلباخته» هم در بازار وجود دارد. آیا تفاوتهایی اینچنین را باید همچنان در حیطه اختلاف سلیقه مترجمان در نظر گرفت؟
اول باید تعریف کنیم که حس چیست؟ و حساسیت چیست؟ بالأخره مخاطب باید بتواند برای این واژهها در رمان ما به ازایی پیدا کند. شما در فرهنگهای معتبر انگلیسی هم که نگاه بکنید هم Sense معانی بسیاری دارد و هم Sensibility. این معانی گاه حتی کاملا متضاد هم هستند. در نتیجه شما با مراجعه به فرهنگ لغت تکلیف این دو واژه را نمیتوانید مشخص کنید. واژهها وقتی کنار هم قرار میگیرند، تناسبی میانشان برقرار میشود. اما از بحثهای لغتشناسی که بگذریم خودِ کتاب درونمایهاش را میگوید. این رمان داستان دو خواهر است که یکی عاقل است و دیگری احساساتی. خواهر بزرگتر Sense دارد و دارای عقل قویتری است و خواهر کوچکتر Sensibility دارد و متکی بر احساسش تصمیم میگیرد. اتفاقا جین آستین این کتاب را در نقد رمانتیسم نوشته و قرار است به مخاطبش نشان بدهد که «عقل» قویتر عمل میکند و پیروز میشود و «احساس» شکست میخورد. آستین در پایان به «احساس» هم پاداش میدهد اما قهرمان احساساتی ما خیلی زجر میکشد تا کمکم به عقل برسد.
اینها پارادوکسهای این کتاب است و مدام درباره عقل و عقلانیت و احساسات و رمانتیسم صحبت میشود. در هر صحنهای از رمان تضاد این دو خواهر و تقابل طرز فکرشان مشهود است. آنها در برابر عشق دو موضع متفاوت دارند که تضاد میان «عقل» و «احساس» را نشان میدهد. پس به طور طبیعی کتاب باید چنین عنوانی داشته باشد. البته عدهای با شگردهایی اسمهای دیگری میگذارند. اینها شیوههای بازاریابی است و ربطی به ادبیات ندارد. خودم در کتابهای جورج الیوت سوتیتر گذاشتهام. مثلا برای رمان «سایلاس مارنر» سوتیتر «قصه مرد بافنده» را انتخاب کردهام و برای «ادام بید» سوتیتر «قصه باشکوه همدلیها» و برای «میدل مارچ» (که زیر چاپ است) سوتیتر «داستان یک شهر» زیر عنوان کتاب آمده است. منتها اینها را من از خودم در نیاوردهام. از نویسنده گرفتهام. بعضیها را نویسنده به صراحت گفته است.
مثلا «داستان یک شهر» سوتیتری است که خود نویسنده گذاشته است. این عبارتها ممکن است به خواننده کمک کند. عنوان «ادام بید» که نام شخصیت داستان است ممکن است چندان توجه خواننده را به خود جلب نکند. یا مثلا برای «بلندیهای بادگیر» امیلی برونته سوتیتر «وادِرینگ هایتس» را انتخاب کردهام. عنوان کتاب اسم خاص است و نام مکان، و قاعدتا نباید ترجمه شود و من هم نمیخواستم. اما چیزهایی سنت میشود و شکستن آن به ذهنیت خواننده لطمه میزند. آنقدر این رمان با این عنوان شهرت پیدا کرده که جنگیدن با آن کار بیهودهای است.
شما رمان سنگین «میدل مارچ» را از جورج الیوت ترجمه کردهاید که نویسندهای است با نثری دشوارخوان. در نظر ندارید از ادبیات دهه ۲۰ و ۳۰ قرن بیستم و مشخصا از نثر خاص ویرجینیا وولف کتابی ترجمه کنید؟
همانطور که گفتم من گرایشم به رمانهای مدرن است و به ادبیات دهه ۲۰ و ۳۰ انگلستان و آمریکا هم علاقهمندم. شما ببینید در آثار مدرن سراغ نابوکف رفتهام و سه رمان از او ترجمه کردهام. از اسکات فیتز جرالد ترجمه کردهام و یکی دو اثر مربوط به ادبیات مدرن آمریکا و انگلیس هم هست که دوست دارم ترجمه کنم. البته باید یک شرایطی هم فراهم بشود. پروژه جورج الیوت آنقدر سنگین است که نمیشود کار دیگری را دست گرفت. اگر این پروژه را به جایی برسانم و فرصتش پیدا شود، چراکه نه. همهاش به مترجم مربوط نیست. به اراده ناشر و بازار هم بستگی دارد.
ترجمه به شیوه پروژهای، که شما درگیر آن هستید، کار بسیار طاقتفرسا و وقتگیری است و طی سالیان به ثمر مینشیند. البته بالطبع فرصت ترجمه و شناساندن آثار تازهنشر دنیا را هم از شما میگیرد و آثار به اصطلاح روز را از دست میدهید، با این موضوع چطور کنار میآیید؟
طبیعی است که شما دست به هر کاری که بزنید چیزی به دست میآورید و چیزی هم از دست میدهید. ما مجبور به انتخاب هستیم. من جوایز معتبر جهانی را دنبال میکنم و گاهی هم وسوسه میشوم که آثار مطرح را ترجمه کنم، اما در این شرایط امکانش برایم نیست و از روال کار فعلیام خارج است. من اگر مدام دنبال آرزوهایم بروم متوقف میشوم و همین کارهای دست به نقدی که هست نمیتوانم به ثمر برسانم. مگر یک مترجم اساسا چند کتاب در عمرش میتواند ترجمه کند؟
* منتقد و داستاننویس. از آثار: چیزی را بههم نریز
- 16
- 5