در درجه نخست همان تعداد معدود تحصيلکردههای ازخارجبرگشته، اولين پيشگامان در راه مشروطه و مشروطيت بودند. آنها خواهان اصلاحاتي مانند کشورهاي اروپايي در پيشبرد انقلاب بودند. مجلات، کتابها و روزنامههاي فارسي که در استانبول، کلکته، قاهره و قفقاز به چاپ ميرسيد و مخفيانه در ايران و تهران دستبهدست ميشد با اينکه خوانندگان زيادي نداشت اما فضا را متحول و طبيعتا خشم و هيجان را در مردم ايجاد کرده بود.
ناظمالاسلام کرماني از تأثير اين کتابها بر آزاديخواهان نقل ميکند: «بعد از خواندن قسمتهايي از «سياحتنامه ابراهيمبيگ» برخي به گريه ميافتادند و برخي ديگر بيهوش ميشدند.» ابراهيمبيگ در اين کتاب از پريشاني، سرگرداني، بيکاري، گرسنگي و فقر جامعه آن روز ايران سخن ميگويد و آوارگي ايرانياني که در شهرهاي قفقاز، عشقآباد و... سرگردانند و براي گذران زندگي تن به هر ذلتي ميدهند را تشريح کرده است.
ازجمله پيشگامان و جلوداران اين نهضت بايد به اشخاص زير اشاره کرد:
ميرزافتحعلي آخوندزاده
او از آزاديخواهان و اصلاحطلبان آذربايجاني بود. آخوندزاده را از پيشگامان جنيش ترقيخواهي و ناسيوناليسم ايراني ميدانند. انديشههاي او روي افراد تأثيرگذار جنبش مشروطيت ازجمله ميرزاآقاخان کرماني، ميرزاملکمخان، طالبوف و ميرزاآقا تبريزي ثمربخش بود. وي از آنجا که در تفليس زبان روسي را بهخوبي آموزش ديد، با بسياري از آزاديخواهان و صاحبنظران آشنا شد و غير از آنکه در باب نمايشنويسي يکهتاز بود، نخستين کسي به شمار ميآيد که براي پيشرفت آموزشوپرورش، موضوع اصلاح الفبا را مطرح کرد.
سيدجمالالدين اسدآبادي
او را با نامهاي جمالالدين الافغاني و سيدمحمد بن صفدرالحسين ميشناسند. او که اهل اسدآباد همدان بود، در ۱۸ سالگي در اکثر علوم رايج در آن زمان به مقام عالي رسيد و عازم هندوستان شد و سعي کرد ضمن آشنايي با علوم جديد، مردم بهويژه مسلمانان را عليه استعمار انگليس بسيج کند. سپس راهي مصر شد و در دانشگاه الازهر قاهره، منطق و فلسفه درس ميداد.
او مدام در سفر به هندوستان، عربستان، افغانستان و... بود و با سخنرانيهاي خود تحسين روشنفکران و مخالفت محافظهکاران را برانگيخت که عاقبتش باعث تبعيد در قاهره شد. او ظاهرا براي مبارزه با انگليس به فراماسونهاي مصري پيوست اما پس از مدتي از مصر هم اخراج و روانه هند و اروپا شد. او در پاريس، روزنامه «عروهالوثقي» را منتشر کرد و سرانجام مدت چهار سال به ايران آمد و چندينبار ناصرالدينشاه را ملاقات کرد و از ضرورت قانون گفت که شاه خوشش نيامد.
سپس به سراغ روحانيون و محافظهکاران اصلاحطلب رفت اما آنها هم روي خوشي به او نشان ندادند. ناصرالدينشاه وي را به عثماني تبعيد کرد و در استانبول ميرزاآقاخان کرماني، شيخاحمد روحي و خبيرالملک را تشويق به نشر مطالب عليه شاه و امينالسلطان کرد. پس از کشتهشدن ناصرالدينشاه به دست يکي از مريدانش، دولت ايران خواستار تحويلش شدند ولي مقامات عثماني نپذيرفتند.
او يک روشنفکر ديني بود که اعتقاد داشت دين اسلام در صورت تطبيق آن با علوم جديد ميتواند بسيار مترقي باشد هرچند وي مستقيما در جريان جنبش مشروطيت حضور نداشت ولي تفکراتش پيرواني داشت که فعاليتهاي آنها در پيشرفت نهضت مشروطيت بود.
ميرزاملکمخان
او در خانوادهاي متوسط در جلفای اصفهان متولد شد و پدرش از ارامنه بود. ملکمخان از ۱۰ سالگي راهي پاريس شد و پس از هفت سال اقامت بهعنوان مترجم در وزارت امورخارجه مشغول به کار شد. اولين تجربه مهم سياسياش تيرگي روابط ايران و انگليس بود که ملکمخان از سوي ناصرالدينشاه نقش ميانجيگري را در استانبول برعهده داشت. در همين حين ماجراي هرات پيش آمد و براي مذاکرات، راهي فرانسه شد و مذاکرات پاريس به ضرر ايران تمام شد و هيأت ايراني، سند تسليم هرات را امضا کردند.
تجربه ديگر وي تأسيس فراموشخانه (فراماسونري) در ايران بود. از وي بهعنوان اولين مؤسس لژ فراماسونري ياد ميشود. از آنجا که فعاليتها و آموزههاي فراموشخانه، پنهاني بود، ناصرالدينشاه دستور برچيدهشدن اين محفل را داد. پس از برچيدهشدن، ملکمخان به عراق و از آنجا به استانبول تبعيد شد و در آنجا مورد حمايت مشيرالدوله قرار گرفت و با آمدنش به ايران، ملکمخان نيز به ايران فراخوانده شد و مشاوره صدارت عظما را به وي داد.
ملکم به سمت وزيرمختار ايران در لندن منصوب شد و در اين حين ناصرالدينشاه به اروپا رفت زيرا فرجام اين سفر، برهمخوردن قرارداد رويتر بود. ملکمخان نيز به دلیل نقشداشتن در انعقاد اين قرارداد بهعنوان دشمن دين و دولت لقب گرفت اما با راهاندازي و انتشار روزنامه «قانون» در لندن وارد جرگه آزاديخواهان شد. اين روزنامه به قصد مبارزه با شاه و صدراعظم و براي مردمي که ساليان دراز از استبداد قاجار و تباهيهاي آن به ستوه آمده بودند، بود. در نوشتن مطالب، اشخاصي همچون سيدجمالالدين اسدآبادي و ميرزاآقاخان بردسيري نيز دست داشتند.
ملکمخان يکي از مردان خودساخته و بسيار پيچيده دوران ناصري بهشمار ميرود. او هم سياستمدار بود هم تاجر هم کارچاقکن، هم فراماسونر، هم نويسندهاي زبردست و هم روشنفکري در جرگه آزاديخواهان که بهدنبال تحول در نظام حکومتي بود. سرانجام وي در سوئيس درگذشت و به وصيت خودش جسدش را سوزاندند و خاکسترش را به وارثانش تحويل دادند.
يوسفخان مستشارالدوله
ميرزایوسفخان تبريزي با سمت منشيگري، وارد خدمت کنسولگري انگليس در تبريز شد و بعد از چندي از خدمت انگليسيها استعفا داد و به خدمت وزارت امورخارجه درآمد. سپس کاردار کنسول تفليس شد و چهار سال در آنجا ماند و رساله «رمز يوسفي» را در تهران منتشر کرد. در همين زمان با ميرزافتحعلي آخوندزاده مناسبات دوستانه نزديکي پيدا کرد و سرانجام به کارداري سفارت ايران در پاريس منصوب شد.
در فرانسه با افکار و آثار سوسياليستهاي فرانسه مثل شارل نوريسي، پردون و سن سيمون آشنا شد. رساله «يک کلمه» حاصل مطالعه در فکر و انديشه و فرهنگ بود که آن را در پاريس نوشت. بسياري معتقدند مقصود از «يک کلمه» ترجمه قانون اساسي فرانسه بوده که قول صحيح هم همين است. او در اين کتاب سپس به شرح مفصل يکبهيک اين قوانين پرداخته و طرز اجراي آن را متذکر ميشود و در انتهاي هر فصل، تعدادي از آيات قرآن با احاديث اسلامي را بدرقه آن ميکند و آنها را با يکديگر منطبق نموده و نتيجه ميگيرد که قانون اساسي فرانسه کاملا با قوانين اسلامي مطابق است.
مستشارالدوله، نامه مفصلي به مظفرالدينميرزا نوشت و خواهش کرد که آن را از نظر شاه بگذراند و در آن نامه از حکومت استبدادي و فساد دربار انتقاد و اصلاحات مملکتي و ايجاد حکومت قانون و برقراري آزادي و مساوات را خواستار شده و گوشزد کرده بود که اگر زمامداران ايران خود درصدد تأسيس دولت مقننه برنيايند، سير حوادث تاريخ، آن را تحميل خواهد کرد. ناصرالدينشاه از سخنان وي خوشش نيامد و او در عمارت رکنیه به دستور ناصرالدينشاه به زنجير کشيده شد و در همانجا درگذشت.
آيتالله بهبهاني
سيدعبدالله بهبهاني متولد نجف به دستور ناصرالدينشاه به تهران آمد و به تدريس علوم ديني و امامت جماعت پرداخت. نام وي براي اولينبار در جريانات سياسي کشور زماني مطرح شد که بحران تنباکو پيش آمد اما در اسناد گفته ميشود وي با ساير روحانيون دراينزمينه همکاري نکرد. عدم همراهي سيدعبدالله با مخالفان قرارداد تنباکو سبب شد از اعتبارش در ميان مردم کاسته شود. او موردتوجه حکومت بهويژه امينالسلطان شد و بعد از آنکه عينالدوله جانشين امينالسطان شد، بهبهاني از وي دل خوشي نداشت.
دراينبين اتفاقي افتاد که اختلاف اين دور را علني کرد و آن عکسي از مسيو نوز بلژيکي، وزير کل گمرکات با لباس روحانيون در مجلس بالماسکه بود. وي روي منبر رفت و با نشاندادن عکس نوز به مردم خواستار اخراج و تنبيه وي شد. پس از آن بهبهاني مبارزه تمامعياري را عليه حکومت استبدادي شروع کرد و با ارسال پيامهايي براي چهار مجتهد تهران از آنها در مقابله با عينالدوله کمک خواست که آيتالله طباطبايي دعوت وي را پذيرفت.
اهميت پيمان بين اين دو روحاني، آغاز جنبش مشروطه بود که با بستنشستنها سرانجام عينالدوله به کنار رفت و مشيرالدوله جانشينش شد و فرمان مشروطيت صادر شد. در مجلس دوم که نمايندگان به دو گروه تندرو و ميانهرو تقسيم شدند، بهبهاني به حمايت از ميانهروها برخاست و تندروها کمر به قتل وي بستند و به دست چهار مرد مسلح به قتل رسيد.
آيتالله طباطبايي
ميرزاسيدمحمد از روحانيون معروف همدان متولد کربلا در هشت سالگي به تهران آمد و حکمت را زير نظر ميرزاحسن شيرازي در سامرا آموخت. وي به پيشنهاد ميرزاي شيرازي به تهران بازگشت و باوجودآنکه اهل سياست بود ولي از دولتيان کناره ميگرفت مگر درمورد آزادي و آزاديخواهي که به سخن ميآمد و مردم را آگاه ميکرد تا از ستم و اجحافي که در حق آنان اعمال ميشد، بکاهد.
وي در اين راه تا آنجا پيش رفت که حکومت جمهوري را مطرح کرد. او خواهان حکومت ملي و اجراي قانون و عدالت بود و بهثمررساندن اين انديشه را وظيفه شرعي خود ميدانست. طباطبايي با بهبهاني همپيمان شد و علنا به مبارزه سياسي پرداخت.
وي در جريان مسيو نوز بلژيکي، مردم را تشويق ميکرد زير بار ستم نروند. طباطبايي تأسيس عدالتخانه را در حضرت عبدالعظيم عنوان کرد. در دوره اول مجلس ملي، اقليت ارمني، وکالت خود را به سيدمحمد طباطبايي تفويض کردند و مجلس با شرکت نمايندگان تشکيل شد و نطق پرشوري که در آن ايمان و اعتقاد به حکومت ملي موج ميزد، ايراد کرد.
پس از بمباران مجلس، طباطبايي را در باغ امينالدوله دستگير کردند، سربازان او را کتک زدند، لباسهايش را دريدند و با وضعي خفتبار همراه با سيدعبدالله بهبهاني به باغشاه بردند. در آغاز جنگ جهاني اول با گروه کثيري تهران را ترک گفت، به بغداد رفت و سرانجام به تهران آمد و در همانجا درگذشت.
حاجيميرزا نصرالله
حاجميرزانصرالله بهشتي ملقب به ملکالمتکلمين متولد اصفهان بود. وي در هند در شهر بمبئي مدرسهاي به سبک جديد براي اطفال ايرانيان احداث کرد و کتابي را برای بيداري مسلمانان منتشر کرد. انتشار اين کتاب که در آن با خرافات مبارزه شده بود، فرقه اسماعليه را ضد او برانگيخت و منجر به تبعيدش از هندوستان شد. هنگام بازگشت به ايران در بوشهر با سيدجمالالدين اسدآبادي آشنا شد و سه ماه با او گذراند.
ملکالمتکلمين ناطقي زبر دست بود که به صف مشروطهخواهان پيوست. در اين دوره او را رسما در صف پيشوايان و مبارزان راه آزادي و مشروطه ميبينیم. وي با کلام نافذ و اطلاعات وسيع خود در بيداري مردم سهم بسزايي داشت. آيتالله طباطبايي در مسجدي که خود در آن نماز ميخواند، براي ملکالمتکلمين جلسات سخنراني ترتيب داد و ضمن سخنرانيهاي شورانگيز مذهبي از عدل و مساوات سخن گفت و به تکيه دولت نيز راه يافت و مظفرالدينشاه يک انگشتر الماس به وي هديه داد. او بعدها به دستور محمدعليشاه در باغشاه با طناب خفه شد.
جهانگير صوراسرافيل
ميرزاجهانگيرخان شيرازي، مدير روزنامه «صوراسرافيل» به دليل نام روزنامهاش معروف به صوراسرافيل شد. او در شيراز متولد و سپس به تهران رفت و در دارالفنون به تحصيل علوم و فنون جديد همزمان با جنبش مشروطيت پرداخت. شيرازي مجذوب جنبش شده بود و به انجمنهاي سري راه يافت. وي در همين دوران با علياکبر دهخدا و ميرزاابوالقاسم تبريزي آشنا شد و روزنامه «صوراسرافيل» را با سرمايه آنها راه انداخت.
اين روزنامه، نوک تيز حمله خود را با ردکردن فرمان شاه آغاز کرد و در هر هفته درباره حاکمان شهرها و عناصر حکومت پرداخت و فساد سلطنتي، بيشرمي و خيانت رجال دولت و ظلم و ستم اغنيا را به باد استهزا ميگرفت. صوراسرافيل ازجمله روزنامهنگاراني بود که محمدعليشاه از وي نفرت داشت و بعد از بهتوپبستن مجلس سرانجام دستگير و در باغشاه با طناب دار زده شد.
حاجباباخان اردبيلي
او اهل اردبيل بود، به توتونفروشي اشتغال داشت و با شروع جريان مشروطيت به مجاهدان پيوست و دوشادوش ستارخان با قشون روسها جنگيده بود. احمد کسروي در کتاب «تاريخ ۱۸ ساله آذربايجان» از اين که او را ديرتر شناخته، ابراز تأسف ميکند و به واقعه جنگ تبريزيان و روسها ميپردازد و مينويسد: «هر کس که ميخواست غيرت و مردانگي آن اردبيلي را تماشا کند، ميبايست اين روز به تبريز آيد.»
او بعدها مأموريت مبارزه با مزدوران انگليسي در گيلان را برعهده گرفت. از طرف دولت وقت به حکومت ابهر زنجان منصوب و دفع فتنه امير افشار به او واگذار شد. او با ذکاوت، امير افشار را دستگير کرد و گزارش اين مأموريت بزرگ را به مرکز داد و سيدضياءالدين طباطبايي، رئيسالوزراي وقت، کتبا از او قدرداني کرد. وي سرانجام پس از رشادتهاي فراوان و تأثيرگذاري بيچونوچرا در پيروزي نهضت مشروطه با نيرنگ و دسيسه اميرالسلطنه در قلعه اردبيل دستگير شد و به قتل رسيد.
ازجمله افراد ديگري که در بهثمررساندن مشروطيت و بعد از آن نقش مهمي داشتند، بايد به شاهرخ ارباب کيخسرو، امير مجاهد، باقرخان، ستارخان، امير مفخم بختياري، سردار اسعد بختياري، ملکالشعراي بهار، علياکبر دهخدا، شيخاحمد تربتي، علي موسيو و... اشاره کرد.
مرجان نيکروح
- 12
- 2