چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۲۱:۱۶ - ۰۳ آبان ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۸۰۰۸۷۸
چهره ها در سینما و تلویزیون

ده نمکی:

همه آدم‌ها خاکستری‌اند

مسعود ده نمکی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
من فکر می‌کنم برآیند قصه کتاب «آدم باش» این است که آدم‌ها خیلی سیاه و سفید نیستند و همه خاکستری‌اند. من این قضاوت را به عهده مخاطب گذاشتم. مخاطب با خواندن کتاب قهرمان و ضدقهرمان خودش را پیدا می‌کند اما آن چیزی که من سعی کردم خیلی در کتاب نباشد، آدم‌های مرتبط با خودم مثل پدر و مخالفت‌هایش بود که نمی‌خواستم به صورت بدمن قصه در بیاید.

به گزارش فرهیختگان، «برای قطار تهران - اندیمشک ساعت چهارونیم بلیت داشتم. مسیر خانه تا میدان راه‌آهن را با هزار دلهره طی کردم. قبل از رسیدن به ایستگاه راه‌آهن برای اطمینان دوباره خوب نگاهی به داخل ساک انداختم. کتاب‌های درسی، دو سه تا زیر‌پیراهن و ضبط صوت کوچک واکمن با بلندگوهای زاپاسی که با کش شلوار به ضبط صوت وصل کرده بودم، چندتا نوار کاست مداحی از حاج منصور و محسن طاهری و آهنگران برداشته بودم. درست بود. چیزی جانمانده بود. یکبار دیگر با وسواس به داخل کیف پولم هم نگاهی کردم. بلیت، کارت جنگی و برگه اعزام انفرادی، همه بودند.» وقتی کتاب را می‌خوانید به جای اینکه فکر کنید خاطره است، احساس می‌کنید یک داستان در فضای سال‎های جنگ می‌خوانید. مسعود ده‌نمکی در کتاب «آدم باش» سال‌های حضورش در هشت سال دفاع مقدس را به نگارش درآورده است. به قول خودش مانند فیلم‌هایش تلخی و شیرینی را در کنار هم آورده تا مخاطب را جذب کتابش کند. به سراغ مسعود ده‌نمکی رفتیم تا از فرآیند نوشتن این کتاب بیشتر بدانیم.

 

کتاب شما تصویری خاص از جبهه‌های جنگ به مخاطب ارائه می‌دهد که با آنچه در خاطره‌نویسی‌های دیگر رزمندگان و فرماندهان جنگ دیدیم متفاوت است. پیش از شروع خاطره‌نویسی‌تان به این موضوع که کتابی متفاوت ارائه دهید فکر کرده بودید و طرح کلی آن را در ذهن داشتید؟

ابتدا این را بگویم که بازتاب نظر مخاطب در تیراژ اول هم همین بود و این تفاوت را احساس کرده بود. ارتباطی که نسل امروز با کتاب گرفته مثل فیلم‌هایم قابل پیش‌بینی بود. خوشحالم که مخاطب احساس می‌کند که این کتاب از آن ژانر کلیشه‌ای خاطره‌نویسی جدا شده است و تصویری متفاوت ارائه می‌دهد و این مساله به این برمی‌گردد که سعی کردم نگارش کتاب مثل رمان باشد تا خاطره‌نویسی. فکر می‌کنم همین هم باعث جذابیت کتاب شده است.

 

این طرح را از اول در ذهن داشتید؟ از ابتدا فکر می‌کردید که این نوع قالب را انتخاب کنید؟ یعنی زمانی که به مرکز اسناد انقلاب اسلامی رفتید تا خاطرات را تعریف کنید همین طرح داستانی در ذهن‌تان بود تا مخاطب بیشتر جذب کتاب شود؟

بله، به هر حال نگارش کتاب را از قبل‌تر شروع کرده بودم که با حفظ توالی زمانی به صورت یادداشت‌های پراکنده می‌نوشتم. در وبلاگم هم از سال ۸۵ بخشی از این خاطرات و یادداشت‌ها را منتشر می‌کردم. آن چیزی که برای مرکز اسناد در بخش جنگ آمده است، خلاصه‌تر از این چیزی است که در کتاب آمده است. به مرور این قالب شکل گرفت. چندین‌بار بازنویسی شد. شاخ‌وبرگ دادن به حوادث براساس چیزهایی که به ذهنم می‌رسید باعث شد تا کتاب پربارتر شود.

 

شاید یکی از جذابیت‌ها برای مخاطب همین داستان‌وار شدن بود. چندبار کتاب را بازنویسی کردید؟

فکر می‌کنم سه یا چهار بار این کار انجام شد. تفاوتی هم که سعی کردم کتاب با بیشتر خاطرات منتشر شده دیگر داشته باشد بخش عکس‌هاست. خواننده با خواندن هر فصل با شخصیت‌های همان فصل همذات‌پنداری می‌کند و آشنا می‌شود.

 

توصیف‌های شما در برخی بخش‌ها از خاطرات مانند روی هم گذاشتن مجروحان در آمبولانس و شهید شدن رزمندگان در سه‌راه شهادت و لحظات حمله دشمن به خط، بسیار تاثیرگذار و منقلب‌کننده است. کمی در این مورد صحبت کنید و اینکه آیا برنامه ویژه‌ای برای این بخش از کتاب‌تان داشتید؟

جنگ مجموعه‌ای از حوادث، اشک‌ها، لبخندها، شیرینی‌ها و تلخی‌ها بوده است. درست مثل زندگی روزمره که الان است. وقتی تک‌بعدی به قصه جنگ نگاه کنیم، مخاطب، داستان و خاطره ما را پس خواهد زد و فکر می‌کند که داریم گزینشی به موضوع نگاه می‌کنیم.  من سعی کردم در کنار لحظات شیرین خاطراتم، لحظات تلخ را هم بیاورم تا مخاطب را با خودم همراه کنم. طوری وارد جزئیات بشوم که مخاطب خودش را در کنار من و در آن خاکریز احساس کند و مانند من صورتش را به زمین فشار دهد تا تیر به بدنش اصابت نکند. به نوعی شاید این کتاب، تجربه خواندن‌هایم در دوران نوجوانی است. کتاب خواندن‌هایم در آن دوران در این بخش تاثیر بسزایی داشته و باعث شده است که اینقدر وارد جزئیات شوم.

 

دقیقا سوال بعدی من به بخش طنز کتاب برمی‌گشت. در بخش‌هایی از متن شاهد تکرار برخی از خاطرات خاص و طنز هستیم. حدود چهار یا پنج مورد از این تکرارها در کتابتان وجود دارد که نشان از تاکید شما روی خاطرات طنز دارد. می خواستید کتاب خاطرات‌تان مانند فیلم‌هایتان تم کمدی داشته باشد؟

این قضیه را توضیح دادم. سعی کردم همه آنچه که بود را در کتاب بیاورم و همه چیز در کنار هم باشد.

 

تعریف‎کردن برخی از رویاها و خواب‌هایی که در آن روزها دیدید باعث شده است خاطرات‌تان با عنصر تخیل تلفیق شوند و فضایی رمان‌گونه به خاطرات‌تان بدهد. این فضا باعث جذابیت بیشتر اثر شما شده و آن را خواندنی‌تر کرده است. دلیل تعریف کردن این خواب‌ها در خاطرات‌تان چه بود؟ نشان دادن فضای معنوی حاکم بر جبهه‌ها؟

نه. این هم بخشی از زندگی ما بود. یعنی آدم‌ها در موقعیت‌هایی با خواب‌هایشان زندگی می‌کنند. به نظرم این بخش از زندگی و دیدن خواب‌ها و رویاهای صادقانه در آن دوران که مرتبط با قصه‌ها و خاطرات حقیقی هم بودند اگر حالت شعاری به خود نگیرد، می‌تواند صفای باطن بچه‌های آن موقع را نشان دهد.

 

قبل‌ها این نقل‌قول‌ها حالت شعاری پیدا کرده بود و کسی هم باور نمی‌کرد اما اینجا نویسنده دارد خود اعتراف می‌کند و از ترس‌هایش می‌گوید یا به نوعی از جازدن‌هایش می‌گوید. در بخش معنوی کار هم مخاطب احساس می‌کند صداقت وجود دارد. کسی که خودش را نقد می‌کند حتما در جایی هم که دارد از رویای صادقانه‌اش حرف می‌زند، دروغ نمی‌گوید. حتما این رویا وجود داشته است. بازخوردی که از افرادی که کتاب را خوانده‌اند، گرفتم نظرشان این بود که این مساله گل‌درشت نبوده و بیرون نزده است.

 

هرکس که خاطرات شما را بخواند با فضای گفتمانی شما کاملا آشنا می‌شود. پسری پر شور و شر که شاید به اصطلاح برخی افراد، کله‌اش بوی قرمه‌سبزی ‌می‌داد و برای رسیدن به اهدافش و جبهه رفتن حتی با پدرش درگیر می‌شود. از آن طرف هم درگیری شما با فضای شهر پس از جنگ. عموما در خاطره‌نویسی‌ها افراد سعی می‌کنند این بخش‌ها را سانسور کنند که در تاریخ ثبت نشود یا آن را کمی مثبت‌تر جلوه می‌دهند. چرا شما این کار را نکردید؟

من فکر می‌کنم برآیند قصه این است که آدم‌ها خیلی سیاه و سفید نیستند و همه خاکستری‌اند. من این قضاوت را به عهده مخاطب گذاشتم. مخاطب با خواندن کتاب قهرمان و ضدقهرمان خودش را پیدا می‌کند اما آن چیزی که من سعی کردم خیلی در کتاب نباشد، آدم‌های مرتبط با خودم مثل پدر و مخالفت‌هایش بود که نمی‌خواستم به صورت بدمن قصه در بیاید. در حقیقت ماجرا هم همین بود و ایشان از سر عطوفت پدرانه مخالفت می‌کرد و مطمئنا از منظر خودشان امر مثبتی بوده است که نمی‌خواسته پسرش را از دست بدهد. به هر حال این چالش قصه را جلو می‌برد.

 

در انتهای کتاب وقتی لحظه ورودتان از جبهه‌ها به شهر را ترسیم می‌کنید، شاهد تضاد بیش از حد فضای جبهه‌ها با شهر هستیم. کمی در این مورد توضیح دهید. با این نوع تنشی که شما با جامعه شهری داشتید احتمالا جلد دوم خاطرات‌تان جنجالی‌تر از جلد اول خواهد بود؟

تضاد از قبل هم وجود داشت. در دل قصه هم که شما می‌روید، می‌بینید که اکثریتی دارند زندگی می‌کنند و یک اقلیتی می‌جنگند. صف‌های کنکور طولانی‌تر از صف‌های اعزام به جبهه است و این نوعی نقد به جبهه است. به هر حال واقعیت جامعه آن روز ما این بود که بخش اعظمی از جامعه زندگی می‌کرد و جنگ برایش در آژیر قرمز و فشار اقتصادی خلاصه می‌شد. آن چیزی که به بحث ملی و جنگ ملی تبدیل می‌شود و همه دچارش می‌شوند، از نظر من اتفاق نیفتاد. در فصل آخر کتاب هم همین است. من آن بخش آخر کتابم را ندیدم کسی در کتاب‌ها و خاطراتش بیاورد و فقط در سخنرانی‌ها می‌بینیم.

 

به نوعی شاید جرات نمی‌کنند یا نمی‌خواهند مردم را نقد کنند. به‌خصوص در فضایی که همه دارند پز آن موقع را می‌دهند. حتی من در کتاب سعی کردم بگویم که مردم عادی به کنار، در مسجد هم ممکن بود از بین ۱۰ بسیجی، فقط سه نفرشان مشتری پای ثابت جبهه و جنگ باشند و در صف نمازجمعه فقط شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» را می‌دهند!

 

اینها به هر حال برای ماندن در واقعیت‌های تاریخی مهم بود. سعی کردم که به واقعیت‌های تاریخی وفادار باشم، هر چند که ممکن است خیلی‌ها خوش‌شان نیاید. شاید هم مقدمه‌ای برای جلد دوم است. قسمت دوم زندگی من که بعد از جنگ شروع می‌شود، با این نگاه به جامعه از طرف کسانی که خودشان را فدا کردند شکل می‌گیرد. یعنی کسی که جلد اول کتاب را خوانده است، متوجه می‌شود که چرا این کسی که از جنگ برگشته است این همه داد می‌زند.

 

چه زمانی نگارش جلد دوم را شروع می‌کنید؟

نگارش جلد دوم کتاب شروع شده است. البته شاید دیگر جلد دوم شیرینی‌های جلد اول را نداشته باشد چون هر چیزی که مانده است تلخی‌ها، مبارزات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.

 

دوباره مرکز اسناد انقلاب اسلامی کتاب را چاپ می‌کند؟

هنوز تصمیمی برای این بخش نگرفته‌ام.

 

کدام بخش از این خاطرات را بیشتر از بقیه دوست دارید؟

به نظرم همه مکمل هم هستند. هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارند. ولی فکر می‌کنم خاطرات قبل از اعزام و سختی‌هایی که برای اعزام کشیدم، شیرینی‌های خاصی داشت.

 

به نظر خودتان در نوشتن بهتر هستید یا فیلمسازی؟

به نظر من اگر کسی نتواند متن را خوب بنویسد، نمی‌تواند فیلم خوب هم بسازد. کسانی که خاطرات خودشان را روایت می‌کنند، حتما می‌توانند بنویسند که در فیلمسازی هم خوب عمل می‌کنند. یعنی به عبارتی حلقه بین ادبیات داستانی و سینما این‌طور برقرار می‌شود که آثار ماندگارتر می‌شوند.

 

نام بهترین کتابی که تاکنون در حوزه دفاع مقدس خواندید، چیست؟

دلم نمی‌خواهد قضاوت کنم. چون بخش اعظمی از وقتم را برای خاطرات آزادگان گذاشتم. شاید بیشتر از ۸۰ جلد کتاب در این زمینه خوانده‌ام اما در حوزه‌های دیگر اگر کتاب خاصی بود و معرفی می‌شد می‌خواندم.

 

 

 

 

 

  • 16
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش