اولین بار که با فیلم «رضا» در جشنواره جهانی فجر مواجه شدم غافلگیر شدم. منتقدان و فیلمنامهنویسان در این سالها کم فیلم نساختهاند اما مسأله «رضا» این است که شاید شخصیترینشان باشد. با یک جور سر نترس ساخته شده و بیتفاوتی به قضاوتها. درواقع علیرضا معتمدی چیزی را ساخته که دلش میخواسته بسازد. بهتر بگویم؛ شاید فیلمی را ساخته که خودش دوست داشته روزی تماشایش کند و حین دیدنش با خودش فکر کند «هی، چقدر این آدم شبیه من است.» با وجود این «رضا» فیلم سرپا و کاملی هم هست.
این شخصیبودن باعث نشده برای گروه خاصی باشد و شاید در یک سینمای درست و حسابیتر، نه در گروه هنر و تجربه و میان فیلمهای آرتیستیک، که در سالنهای بیشتر و در دسترستری اکران میشد، چون فیلمی است که حین تماشایش به تماشاگر حسابی خوش میگذرد، به آدمهای داستان احساس نزدیکی میکند و هر لحظهاش میتواند خودش را میان این جهان ملموسی که «رضا» در آن زیست میکند، تصور کند. سعی کردم در این گفتوگو با علیرضا معتمدی شبیه فیلم خودش با او حرف بزنم. شبیه رفاقت ۱۵-۱۰ سالهای که میانمان بوده است. بدون سانسور و رسمیتهای رایج، وقتی جلوی کادر قرار میگیریم.
رفقای منتقد که فیلم میسازند من به اندازه خودشان نگران این هستم که فیلمشان خوب درآمده یا نه. این مسأله سوای آشنایی و دوستی من با آن منتقد تازه فیلمساز شده است. مثلاً صفی یزدانیان را دورادور میشناختم اما باز هم نگران بودم که «در دنیای تو ساعت چند است؟» فیلم خوبی از آب دربیاید.
انگار پای آبروی صنف در میان است!
این هم هست؛ اما مهمتر از چیزی که گفتی انگار مهم است حرفهایی که پیشتر از ما به عنوان منتقد شنیده شده حالا در آثار خودمان چقدر به منصه ظهور رسیده و به اصطلاح عامیانه «درآمده»؛ در مورد فیلمت میخواهم بگویم چه فیلم خوبی ساختهای رضا! خسته نباشی!
خیلی خوشحالم که دوست داشتی. از اولین نمایشها دلم میخواست بدانم بچههایی که سالها با هم کار کردهایم و نقد نوشتهایم مواجههشان با فیلم به چه صورتی است.
آدمهایی که تو را از نزدیک بشناسند با دیدن فیلم به راحتی متوجه خواهند شد رضای فیلمت بسیار به خودت نزدیک است و حال و هوای فیلم از خودت دور نیست. فیلمات بسیار شبیه برخی فیلمهای مستقل سینمای امریکاست. همینها که خود کارگردان نقش اصلی خودش را هم بازی میکند. از چه زمانی به این نتیجه رسیدی که با یک فیلم شخصی وارد سینما شوی؟
یک برههای شروع به نوشتن یک داستان کردم. داستانی که بسیار شخصی بود و قصد انتشارش را هم نداشتم. این داستان چند فصل داشت و فصل آخر آن به عشق اختصاص داشت و فیلمنامه «رضا» از دل همین فصل قصه بیرون آمد. در پروسه رسیدن به فیلمنامه سعی کردم از انگیزههای شخصی قصهام کم کنم و به یک کانسپتی از عشق برسم. قصه، قصه غمگینی نیست. قصه یک آدمی است که عاشق میشود و در کنارش زندگی جریان دارد. در ابتدا قصدی برای ساخت این قصه نداشتم چون یک تنبلیای دارم که میگفت ساخت فیلم به یک عزم جزم نیاز دارد که به نظرم آن دوره نداشتم اما بعدتر یکسری اتفاقات افتاد که مصمم شدم تا این قصه را جلوی دوربین ببرم و کارگردانی را تجربه کنم. برای آن قسمتی هم که میگویی شخصی است و برآمده از حال و هوای خودم؛ بله، شخصی است.
لوکیشنها و اتفاقاتی که در فیلم شاهدش هستیم تقریباً همهشان سهمی در خاطرات من دارند اما سعی کردم این خاطرات را به قصه تبدیل کنم تا اگر فردی که من را نمیشناسد هم پای فیلم نشست بتواند یک قصه ببیند و با آن همراه شود.
تو در این سالها یک فیلمنامهنویس حرفهای بودهای و آثار خوبی هم نوشتهای. سر فیلم «خرگیوش» با مانی باغبانی هم که شرایط مشابهی با تو داشت درباره این موضوع حرف زدم؛ فکر میکنی فیلمنامهنویسی تمام آن کاری نیست که باید؟ احساس میکنی قصههایت آنطور که خواستی از آب درنیامدهاند؟ یا نه، این تجربه فیلمسازی تنها قرار است محدود به تعداد خاصی قصه شود؟
فیلمنامهنویسی خیلی به من کمک کرده؛ بخواهم صادق باشم ۹۰درصد قصههایی که نوشتهام اصلاً قصههای مورد علاقهام نبوده و از دید خودم در نگارششان یک کار تکنیکی صرف انجام دادم. نه اینکه بگویم قصههام را خراب کردهاند. اصلاً آن جنس سینما را دوست ندارم. در مورد «رضا» احساس کردم یک فرصتی برای تجربهکردن فراهمشده و زمین بازی به کل فرق میکند. من تا به امروز فیلمنامه بیش از ۳۰ فیلم و سریال را نوشته و شاهد پروسه تبدیل متن به فیلم بودهام و به محدودیتهاش آگاه شدم. مضاف بر این، فیلمنامه نوشتن بسیار در کار با بازیگر به من کمک کرد و از قبل میدانستم که بازیگر چگونه با فیلمنامه و نقش مواجه میشود.
فیلمت در برخی لحظات من را یاد «نُه» راب مارشال انداخت و طبعاً یاد «هشتونیم» که مرجع آن فیلم است. شاید برای اینکه تو هم به پرسوناژ اصلی «رضا» از خودت تزریق کردهای. پیش از ساخت، نیمنگاهی به «هشت و نیم» یا بازسازیاش «نُه» داشتی؟
بگذار اینجوری جوابت را بدهم. من «رضا» را فیلمی درباره عشق میدانستم و میدانم. بعد با خودم دیدم این فیلم میتواند درباره رابطه یا زنها هم باشد و تنها به یک مفهوم محدود نیست. سعی کردم در جابهجای فیلم از المانهای مرتبط به مواردی که گفتم استفاده کنم. مثلاً شهر برای من یک زنانگیای دارد. به خصوص شهری مثل اصفهان. یا در جایی دیگر سعی کردم روابط کاراکتر اصلی قصه را با زنهای زندگیاش نشان بدهم؛ او با عمهاش، همسر سابقاش و عشقش در فیلم مواجه میشود و معاشرت دارد و همه اینها سر و شکل فیلم را میسازد.
تیتراژ را که نگاه میکردم دیدم تیم همراهی هم کنارت داشتهای.
بله، تیم همراهی داشتم و سرمایهگذارانی که به خوبی من را درک کردند. بحث تبلیغات نیست اما سرمایهگذاران فیلم از همان ابتدای نگارش قصه اصرار کردند تا فیلم را بسازم و حتی گفتند خودت بازی کن؛ اتفاقی که معمولاً برعکسش میافتد و سرمایهگذار در پی آوردن یک استار است. من در این فیلم به عنوان کارگردان هر کاری دلم خواست انجام دادم و تیم اجرایی همپای من آمد.
فیلم ساختن کار سختی است؟
نظر واقعیام را بگویم؟ نه، اصلاً کار سختی نیست! حالا عدهای که با من مخالفاند من را میکشند!
خسرو نقیبی
- 12
- 3