شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴
۱۶:۵۸ - ۰۱ دي ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۰۰۰۱۲۴
تئاتر شهر

درباره‌ کارگردانی تئاتر به قلم نیتن توماس

کارگردان,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر
یک کارگردان خوب می‌توان کار دشوار را آسان جلوه دهد و یک کارگردان ضعیف، کاری ساده را تبدیل به کاری دردناک می‌کند.

به گزارش هنرآنلاین: در سال ۱۹۸۶ با یان اسکاتنیکی کارگردان لهستانی کار می‌کردم. پس از تمرین برای اجرای "مرغ دریایی" در دانشگاه آیووا هر دوی ما به دفتری می‌رفتیم که برای استفاده‌ او فراهم شده بود و خستگی تمرین را با داستان‌هایی که او تعریف می‌کرد به در می‌کردیم. 

 

داستانی تعریف می‌کرد درباره‌ نمایشی که در کانادا کارگردانی کرده بود. زمانی که آنجا بود، وارد رابطه‌ای احساسی با زنی جوان شده بود. او فکر می‌کرد که آیا این رابطه به چیزی دائمی تبدیل خواهد شد؟ روزی با هم در خیابان قدم می‌زدند  و درباره‌ کارشان با هم صحبت می‌کردند. زن جوان بالاخره پرسید: "کارگردان دقیقاً چه کار می‌کند؟"

 

در همان لحظه فهمید که هرگز نمی‌توانند رابطه‌ای واقعی داشته باشند. می‌گفت هرگز نمی‌توانست باقی زندگی‌اش را با کسی بگذراند که درک نمی‌کند کارگردانی چیست.

 

با این حال یکی از بهترین تعریف‌های موجز کارگردانی را که تاکنون شنیده‌ام ارائه کرد: کار کارگردان این است که گروهی را جمع کند و داستانی را بگوید. 

 

ورود من به عرصه‌ کارگردانی مانند بسیاری از بخش‌های زندگی‌ام تماماً ناشی از نادانی بود. 

 

من در غرب دانشجوی تئاتر بودم. در هر دوره بین ۱۰ تا ۲۰ دانشجو تحصیل می‌کردند. هیئت علمی متشکل از دو مدرس اصلی و یک طراح/کارگردان فنی بود. هر دوی مدرسین اصلی، خوب یا بد، کارگردان بودند. در هر ترم دو اجرا به روی صحنه می‌بردیم. 

 

از همین تجربه بسیار محدود نتایج متعددی گرفتم. اولین نتیجه این بود که اغلب مدرسین تئاتر کالج، کارگردان هم بودند. از این نتیجه‌ اول، به نتیجه‌ دوم رسیدم، که اگر بخواهم وارد این عرصه شوم، لازم است مدرکی بگیرم که تمرکزش بر روی کارگردانی باشد. بهترین دوره‌ کارگردانی در آن سال‌ها احتمالاً در "ییل" بود. برای همین در کتابخانه‌ دانشگاه شرایط ورود به دوره‌ کارشناسی ارشد هنر در رشته‌ کارگردانی دانشگاه ییل را جستجو کردم. به سراغ فایل میکروفیش‌ها رفتم و میکروفیش را در دستگاه قرار دادم. انسان‌های خوب دانشگاه ییل می‌خواستند نسخه‌ اجرایی دو نمایش از کارگردان را ببینند. پس باید شروع به کارگردانی می‌کردم. همین حالا.

 

همین شد که یکی از دوستانم را متقاعد کردم تا کمک کند تئاتر محلی از کار افتاده‌ای را بازگشایی کنیم. در تابستان ۱۹۸۲ چهار نمایش را کارگردانی کردم: صبح‌ها ساعت هفت، شیر در زمستان، بازپرس و تاریکی ماه. 

 

لطفاً سعی نکنید ارتباطی میان این نمایش‌ها بیابید. هیچ ارتباطی نداشتند جز اینکه آنها را دوست داشتم و می‌خواستم اجرای‌شان کنم. 

 

نه، من به ییل راه نیافتم. هرچند باید بگویم که محبت‌آمیزترین و محترمانه‌ترین نامه‌ مردودی که تاکنون دریافت کرده‌ام را برایم فرستادند. اما از اوایل دهه‌ هشتاد کارگردانی کرده‌ام. به صورت حرفه‌ای کارگردانی کرده‌ام و تورهای اجرا در سرتاسر کشور داشته‌ام و پروژه‌های گوناگونی را در هر مکانی که بتوان تصور کرد اجرا کرده‌ام. 

 

کارگردانی حرفه‌ای بی‌ثمر است. فرهنگ کنونی تئاتر طرفدار کارگردان است، اما سیستم نقص‌هایی جدی دارد. 

 

من با کارگردان‌هایی که شهرت جهانی دارند و مبتدیان خام، کار کرده‌ام. کارگردان‌هایی را می‌شناسم که تمام حرکت‌ها را پیش از رسیدن بازیگر برنامه‌ریزی می‌کنند و ۹۰ درصد این برنامه‌ از پیش تعیین شده در شب افتتاحیه همچنان پابرجاست. کارگردان‌هایی را می‌شناسم که با بازیگر به شکلی ارگانیک کار می‌کنند و کارگردان‌هایی را هم می‌شناسم که معتقدند بازیگری کار بازیگر است و تنها به بازیگر تذکرات فنی مانند میزانسن می‌دهند. کارگردان‌هایی را می‌شناسم که عملاً به عنوان روانشناس کار می‌کنند. 

 

هر توصیه‌ای که درباره‌ کارگردانی ارائه شود به راحتی می‌تواند با تجربه‌ کارگردان موفقی که خلاف آن را انجام داده است رد شود. اما این مانع من نمی‌شود که نکاتی چند را خاطرنشان کنم.

یک: کارگردان خوب باید حس شمشیر داموکلس را داشته و متوجه موقعیت حساس خود باشد. [م: اشاره به حکایتی از فرهنگ یونان باستان. داموکلس درباره چاپلوس، مدعی بود که دیونیزوس پادشاه سیراکیوز مردی بسیار خوشبخت است. پادشاه او را در جای خود نشانده و شمشیری را با موی اسب بالای سرش می‌آویزد تا او را متوجه حساسیت این جایگاه بنماید.] این می‌تواند کمک کند تا مهاری درونی بر قدرتی که امروز در فرهنگ تئاتری‌مان به کارگردان می‌دهیم گذاشته شود. شنیده‌ام که بازیگران می‌گویند کار اصلی‌شان این است که آنچه کارگردان می‌خواهد را به او بدهند. این "او" هم اغلب مرد است. قدرت به سوی فساد گرایش دارد. یک عامل اصلاحی مفید برای کارگردان این است که به یاد داشته باشد همین که نمایش به روی صحنه می‌رود، کارگردان هیچ قدرت موثری ندارد. نکته این است که با اینکه "می‌توانید"، از داشتن قدرت "لذت نبرید". نهایتاً تمرکز تماشاگر حتی ذره‌ای بر روی شما نخواهد بود. پس به یاد داشته باشید که خود را در مرکز امور قرار ندهید. 

 

دو: استانیسلاوسکی می‌گفت کارگردان مانند ماما است که به بازیگر کمک می‌کند موجود جدیدی را به دنیا بیاورد: بازیگر- شخصیت. برای مثال، کمک به خلق جو-هملتی که تاکنون دیده نشده است. موجود جدید نه کاملاً جو است و نه کاملاً هملت، بلکه مخلوقی جدید است. همانند هر زایمان دیگری، قطعاً درد، سردرگمی و نیاز به نفس حمایت‌گر، اعتماد و… و… و… دارد. 

 

بنابر مشاهدات محدود من از یک مامای در حال کار، یک مامای خوب می‌داند چطور بر اضطراب روند زایمان نیافزاید. مامای خوب می‌داند چطور خونسردی‌اش را حفظ کند. می‌داند چطور به روند زایمان بپردازد. می‌داند چه زمانی بگوید زور بزن و چه زمانی اجازه‌ استراحت بدهد و می‌داند اگر مشکلی پیش بیاید چطور به زایمان کمک کند. 

 

مامای خوب زایمان را درگیر دو دلی بی‌پایان درباره‌ جزئیات پیش‌ پا افتاده نمی‌کند. مامای خوب احتمالاً نمی‌گوید: "برای زور زدن فقط باید از این ماهیچه استفاده کنی یا فقط اینطور ناله کنی."

 

در کل دو چیز است که کارگردان خوب می‌خواهد جلویش را بگیرد. یک اینکه کارگردان خوب می‌خواهد جلوی بازیگر را بگیرد تا خودبین یا خودمحور نباشد. بازیگر خوب می‌داند چطور بر خود ناظر باشد. اما حتی بازیگران خوب هم ممکن است بیش از اندازه درگیر فکر درباره‌ کیفیت عملکردشان حتی در حین اجرا باشند. اغلب این مسئله را در این جمله می‌گنجانند:"زیادی درگیر خودت هستی."

 

دیگر اینکه کارگردان می‌خواهد جلوی بازیگر را بگیرد تا در اثر عدم موفقیت آماده و زودرس، دلسرد نشود و دست از تلاش برندارد. قبلاً این را دیده‌ام. بازیگر در فرآیند دردناک خلقت واقعی دلسرد شده و جا می‌زند. سر تمرین می‌آیند و دیالوگ‌ها را می‌گویند، اما ارتباط معناداری با دیگران برقرار نخواهند کرد. 

 

ممکن است بگویید قبول. همه‌ این‌ها درباره‌ این است که کارگردان چطور با بازیگر کار می‌کند. اما آیا کارگردانی همین است؟

 

در تئاتر قطعاً بخش بزرگی از آن است. ممکن است یک نمایش دکوری ۱۰ دلاری داشته باشد، اما بدون بازیگر به سختی می‌توان نمایشی به روی صحنه برد. 

 

با این حال یکی از چالش‌هایی که در طول سال‌ها دیده‌ام، این است که کارگردان نداند چه نوع نمایشی را کارگردانی می‌کند. یا بدتر از آن، با  کم‌رویی به عناصر نمایش می‌پردازد.

 

تقریباً همیشه کم‌رویی در تئاتر به هیچ وجه جواب نمی‌دهد. برای من حرکات نابجای اغراق‌آمیز بسیار جالب‌تر از فقدان حرکت است. منظورم چیست؟ منظور من درک منطق درونی دنیای خلق شده است و اینکه اجازه دهیم این منطق درونی، خود بروز پیدا کند. نمایش‌هایی دیده‌ام که برای بعضی چیزها از آکسسوار واقعی استفاده کرده‌اند و برای چیزهای دیگر از حرکت و ادا. خوب، ما در کدام دنیا زندگی می‌کنیم؟ و اینکه آیا در دنیایی زندگی می‌کنیم که ممکن است اشیاء فیزیکی داشته باشیم اما این اشیاء، اشیاء واقعی نیستند؟ هنگامی که جان گیلگاد، ریچارد برتون را در "هملت" کارگردانی می‌کرد، تلاش‌های بسیاری صورت گرفت تا گل‌های اوفیلیا "درست" از آب دربیاید. در نهایت تصمیم بر این شد که حلقه‌های نوارهای صوتی در آن دنیای ساختگی برای گل اکتفاء ‌می‌کند. اما نتایج خلاقانه از این دست تنها زمانی می‌تواند گرفته شود که بتوانیم منطق درونی را دریابیم و بگذاریم از طریق ابزارهای تئاتری بیان شود.

 

در نهایت، احتمالاً بزرگ‌ترین چالش کارگردان این است که اغلب به تنهایی کار می‌کند. به ندرت پیش‌ می‌آید که منتقدان درک کافی از آنچه کارگردان انجام می‌دهد داشته باشند تا بتوانند نقدی سودمند ارائه کنند. احتمالاً همکاران نیز به اندازه‌ کافی به دیدن نمایش یکدیگر نمی‌روند تا توصیه‌ مفیدی داشته باشند. در تئاتر آموزشی، اغلب کارگردان‌ها در برنامه‌های کوچک به حال خود هستند و تعداد کمی از افراد کنارشان هستند که حتی بتوانند توصیه‌ای درباره‌ آکوستیک سالن داشته باشند. در تئاتر حرفه‌ای در بودجه‌ کار جایی برای کارگردان دیگری وجود ندارد که بخواهد بر فرآیند کار نظارت کند. کارگردان‌های زیادی را هم نمی‌شناسم که حضور کارگردان دیگری را در سالن تمرین‌شان بخواهند. 

 

به محض اینکه کارگردان‌ها پا به جهان می‌گذارند، به حال خود رها می‌شوند تا خود پیشرفت کنند. نتیجه این است که بسیاری از آنها پیشرفت چندانی نمی‌کنند؛ تنها از طریق آزمون و خطاست که می‌توانند پیشرفت کنند. 

 

کارگردانی بازی سختی است. همانند دیگر رهبران، یک کارگردان خوب می‌توان کار دشوار را آسان جلوه دهد و یک کارگردان ضعیف، کاری ساده را تبدیل به کاری دردناک می‌کند. 

 

هنگامی که با اسکاتنیکی کار می‌کردم، می‌گفت که می‌دانسته تا پنجاه سالگی آماده‌ کارگردانی "مرغ دریایی" نخواهد بود. وقتی جوانک خامی بودم، از حرفش سر در نمی‌آوردم. اما حال می‌فهمم. 

 

من سه چیز می‌دانم. یکی از چیزهایی که می‌دانم این است که قبلاً چهار چیز می‌دانستم.

 

 

 

 

 

  • 19
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش