چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۰:۱۸ - ۰۸ مرداد ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۵۰۲۱۳۶
تئاتر شهر

کارگردان نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز»: تئاتر شهرستان حال و روز خوبی ندارد

نمایش آنشرلی با موهای خیلی قرمز,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» با نگاهی متفاوت به قصه مشهور «آنه شرلی» این روزها در سالن اصلی مرکز تئاتر مولوی روی صحنه است.

 

«آنه» دخترک یتیمی است با قلبی مهربان که توسط یک خواهر و برادر به سرپرستی گرفته می‌شود اما نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز»، روایت متفاوتی از این قصه ارائه داده است. «آنه» در این نماش اما همان دختر مهربان و فداکار قصه اصلی نیست،همان‌طور که کارگردان نمایش در این رابطه می‌گوید: «ما به کاراکتری که می‌خواستیم خلق کنیم فکر کردیم؛ اینکه آیا «آنه» شخصیتی است خوب و بدون اشکال؟ آیا او با وجود سنِ کم، نمی تواند خطا و اشتباه داشته باشد؟ در واقع یکی از ایده‌های اصلی این بود که نمایش براساس چهار روایت و دیدگاه اجرا شود و هرکاراکتر براساس دیدگاه خودش، قصه را جلو ببرد».

 

این نمایش به نویسندگی فراز مهدیان دهکردی و کارگردانی امیربهاور اکبرپور دهکردی، پیشتر از دانشگاه شهرکرد در بیست و یکمین جشنواره تئاتر دانشگاهی شرکت و به عنوان یکی از آثار برگزیده برای اجرای عمومی معرفی شده بود و از بیست و پنجم تیر تا نوزدهم مرداد، در سالن اصلی مرکز تئاتر مولوی روی صحنه است. با امیربهاور اکبرپور دهکردی، کارگردان این نمایش گفت‌وگویی داریم که در ادامه می‌خوانید:

 

چرا داستان آنه شرلی را با چنین تغییراتی برای اجرا انتخاب کردید؟

ما در ابتدا مضامینی داشتیم که می خواستم حول محور آن ها کاری انجام دهیم و بعد از جست‌وجوهای فراوان به «آنه شرلی» رسیدیم چون علاوه بر اینکه دارای مضمون های مورد نیازِ ما بود، یک کارکرد نوستالژیک هم داشت. وقتی مخاطب وارد سالن می‌شود، بخشی از ماجرا را می‌داند و شخصیت ها برایش آشنا هستند و همین کار ما را در دستکاری کردن داستان راحت تر کرد. مضامینی مثل به سرپرستی گرفتن، بدون هیچ گونه قضاوتی، مد نظر ما بود و در داستان «آنه شرلی» وجود داشت.

 

«آنه شرلی» یک داستان لطیف و تا اندازه ای شاعرانه است اما در نمایش شما، این لطافت تا حد زیادی از میان رفته بود و نمایش تا اندازه ای خشونت همراه خود داشت. چطور آن داستان لطیف را با خشونت همراه کردید؟

معمولا کارگردان و گروه اجرایی، از زوایه دید خودشان به قصه ها نگاه می کنند و دریافت خود را به مخاطب نشان می دهند؛ چیزی که قرار بود ما روی صحنه نشان دهیم، خارج از شرایط و اتفاقات ملموس برای خودمان نبود.

 

در داستان اصلی متیو و خواهرش قرار بود به جای «آنه شرلی» یک پسر بچه را به سرپرستی بپذیرند اما «آنه» می آید و دچار مشکلاتی می شود و در نهایت به مدرسه می‌رود، ازدواج می کند و... اما مساله ما در «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» این بود که اگر «آنه» را نپذیرند چه اتفاقی می افتد؟ ما به کاراکتری که می خواستیم خلق کنیم فکر کردیم؛ اینکه آیا «آنه» شخصیتی است خوب و بدون اشکال؟ آیا او با وجود سنِ کم، نمی تواند خطا و اشتباه داشته باشد؟ در واقع یکی از ایده های اصلی این بود که نمایش براساس چهار روایت و دیدگاه اجرا شود و هرکاراکتر براساس دیدگاه خودش، قصه را جلو ببرد. ما در کلیت نمایش متوجه نمی شویم که آیا «آنه» شخصیت بدش را نشان می‌دهد یا نه و آیا حرف هایی که منتقل می‌کند را شنیده یا خیر.

 

در داستان اصلی، احساسات «آنه» پر از شاعرانگی و زیبایی است اما اینجا همین احساسات او را بدل به یک موجود خبیث می‌کند که آدم‌ها را به جان هم می اندازد. این پارادوکس از کجا شکل گرفت؟

«آنه شرلی» در نماش من شخصیت خبیثی نیست. در واقع باید به همان تعریفی که خود نمایش ارائه می دهد، رجوع کنیم؛ اینکه آدم ها اگر در جایگاه دیگری که قضاوت‌شان می کند قرار گیرند، خودشان هم همان تصمیم را می گیرند. در نمایش می بینید که وقتی «آنه» جای شخص دیگری می ایستد، تصمیمی علیه خودش می گیرد. در انتهای نمایش که کاراکترها به سرعت جا به جا می شوند، یک نفر قرار است قربانی شود؛ در وهله اول مهم نیست چه کسی قربانی می شود و تا پایان هم برای من اهمیتی نداشت که کدام یک از این چهار کاراکتر قرار است قربانی شوند اما در پایان برای اینکه یک نشانه گذاری برای مخاطب داشته باشم،«آنه» را قربانی کردم. اما مساله اصلی برای من این بود که «آنه» هم کسی است مثل همه آدم ها.

 

در داستان اصلی، تمام تمرکز ما روی خصلت های خوب شخصیت بود اما در نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» تلاش کردیم نشان دهیم که او هم کسی است مثل بقيه. اما در کل ما نسبت به «آنه» با عدم قطعیت روبه رو هستیم، نمی دانیم چیزي که آنه می گوید راست است یا دروغ.

 

آیا می توان نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» را برداشتی از اوضاع و شرایط امروز جامعه دانست؟

بي‌شك برداشتی از شرایط و وضعیت موجود باید وجود داشته باشد تا شما بتوانید تئاتری روی صحنه داشته باشید. من اگر می خواستم امروز «آنه شرلی» قصه اصلی را با همان شخصیت و روحیات روی صحنه ببرم کار اشتباهی بود و مناسبتی با شرایط و حال و روز ما نداشت. این میزان از خشونت که در نمایش می بینیم، در تمام سطوح جامعه قابل لمس است.

 

خبرهای مختلفی درباره خشونت به یک نسل از پدرها و مادرها می شنویم و همان‌طور برعکس، یک خشونت پنهان در نسل جدید می‌بینیم اما ما در کارمان تلاش کردیم داوری و قضاوت نکنیم. «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» در چند خط اول قصه، شباهت زیادی به «آنه شرلی» معروف دارد اما به جز همین چند سطر، شباهت دیگری به ماجرای اصلی ندارد. من نسبت به اینکه گفته شود «آنه شرلی» را امروزی و مدرن کرده ایم، گارد ندارم اما باید بگویم که انتخاب داستان «آنه شرلی» مواد و مصالحی به ما می داد که بتوانیم کار را براساس تفکری که داشتیم پیش ببریم.

 

ما شاهد یک سری بازی‌هاي فرمی در نمایش هستیم، چطور شد که این فرم از بازی را برای بیان روایت استفاده کردید؟

لازم است ابتدا این را بگویم که متن براساس ایده اجرایی ما شکل گرفته است و در واقع متن از پیش نوشته شده ای نبود. من با فراز مهدیان صحبت کردم که چه اتمسفری را می خواهیم و قرار است درباره چه دغدغه هایی صحبت کنیم و براساس این صحبت ها یک چیدمان شکل گرفت و آن چیزی که از لحاظ فرم اجرا و حرکات بدن در نمایش می بینید، فارغ از کلیت کار نبود. از ابتدا یک تصمیم گیری داشتیم و براساس آن صحنه ها را چیدیم و به یک مجموعه رسیدیم. وقتی متن به این طریق نوشته می‌شود، به میزان زیادی براساس قابلیت بازیگران است و در چنین مواردی نمی‌توان قابلیت و توانایی بازیگر را از متن جدا کرد.

 

ما یک گروهیم که براساس توانایی‌های ما متن نوشته می‌شود. وجود بازیگر نقش «متیو» امکانات زیادی در اختیار ما گذاشت. در داستان اصلی، شغل «متیو» کشاورزی بود و با توجه به اینکه داستان، نوعی شاعرانگی در خودش دارد، ما به این فکر کردیم که حرفه دیگری برای «متیو» انتخاب کنیم و در واقع کاراکتر خودمان را بسازیم و به گونه ای باشد که شکل گیری آن فضای شاعرانه کمک کند و اینجا وجود بازیگری که با رقص معاصر آشناست به ما کمک کرد تا بتوانیم کاراکتر «متیو» را بسازیم.

 

عبارت «خودت رو بذار جای من» چندین بار در نمایش تکرار می شود، باتوجه به این موضوع می توان گفت مساله «قضاوت» در «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» به چالش کشیده می شود؟

قضاوت یک چیز و قرار گرفتن در جایگاه قضاوت یکدیگر، مساله متفاوتی است. وقتی در مورد ما تصمیمی گرفته می شود، به این فکر می کنیم که اگر جای آن شخص بودیم چگونه تصمیم می‌گرفتیم و وقتی خیلی دقیق تر به ماجرا نگاه کنیم می بینیم ممکن است ما هم در آن جایگاه چنین تصمیمی درباره خودمان می گرفتیم درحالی که ممکن است این تصمیم به ضرر ما باشد. ذهنیت من به این شکل بود و به همین دلیل وارد درونیات زندگی خواهر متیو شدم که مخاطب با زندگی او آشنا شده و متوجه شود اگر او چنین تصمیم هایی درمورد «آنه» می گیرد، به دلي گذشته اش است.

 

فکر می کنید در این شب هایی که نمایش روی صحنه رفته، مخاطب چقدر توانسته با آن ارتباط بگیرد و دوستش داشته باشد؟

خوشبختانه با بازخورد خیلی خوبی روبه رو بودم. خودم در ابتدا خیلی ترس داشتم. ما از شهرکرد می‌آییم و تمرینات‌مان را در آنجا انجام دادیم اما زمانی که استخوان بندی نمایش کامل شد، آدم‌هایی را که هیچ ارتباطی به نمایش نداشتند و حتی تاکنون تئاتر ندیده بودند دعوت کردم تا یک بار اجرا را ببینند و اتفاقا حس و حال آن ها که توانسته بودند با کار ارتباط برقرار کنند، خیلی به من کمک کرد. به نظرم «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» تاکنون توانسته طیف گسترده‌ای از مخاطب را با خودش همراه کند. خوشحالم که این ارتباط بین نمایش و مخاطب شکل گرفته است.

 

شما در شهرکرد کار کردید و امروز در سالن مولوی روی صحنه هستید. کمی درباره کار تئاتر در شهرستان ها بگویید. با توجه به اینکه تئاتر به طور کلي چندان از حامی بهره‌مند نیست و بودجه چندانی برای گروه‌ها و ساخت تماشاخانه‌ها وجود ندارد؛ این وضعیت در شهرستان به چه صورت است؟

تئاتر شهرستان حال و روز خوبی ندارد و اولین مساله مهم زیرساخت است؛ ما با امکانات معمول و خوبی روبه رو نیستیم. این چیزی است که در بسیاری از شهرها از جمله شهر خودم وجود دارد. مشکل بعدی مساله مالی و بودجه ای است که اختصاص داده می شود؛ تئاتر انگار با یک بحران مخاطب روبه رو است. این مساله در شهرهای کوچک خیلی وسیع تر شده است. اگر حمایت نباشد، گروه های شهرستان روز به روز ناامیدتر و بدهکارتر می شوند؛ همان‌طور که این اتفاق برای یک سری از دوستانم افتاده است و تصمیم گرفتند کوچ کنند یا به طور کل کار تئاتر را کنار بگذارد. با اینکه افراد و گروه های خلاقی در شهرستان ها مشغول به کار هستند اما به دلیل کمبود امکانات، تئاتر شهرستان ها حال و روز خوبی ندارد.

 

نوا ذاکری

 

ghanoondaily.ir
  • 15
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
رید هستینگز بیوگرافی رید هستینگز؛ امپراطور محتوا و نتفلیکس

تاریخ تولد: ۸ اکتبر ۱۹۶۰

محل تولد: بوستون، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا

حرفه: کارآفرین، مدیر ارشد اجرایی

شناخته شده برای: بنیانگذار نتفلیکس

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد

دارایی: ۹/۴ میلیارد دلار

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش