اواسط مهرماه بود که برندگان جایزه نوبل ادبیات اعلام شدند و خانم اولگا توکارچوک یکی از آنها بود. سال ٢٠١٨ به دلیل درگیری نوبل در حواشی مختلف، برندهای برای این جایزه معتبر اعلام نشد و ماند برای امسال. به همین دلیل همزمان توکارچوک از لهستان و پیتر هاندکه از اتریش برندگان سالهای ٢٠١٨ و ٢٠١٩ معرفی شدند. از هانتکه چندین اثر به فارسی ترجمه شده بود، اما از اولگا توکارچوک هیچ ترجمهای وجود نداشت. با این حال، هنوز دو ماه بیشتر از اعلام برندگان نوبل نگذشته، نخستین ترجمه از کتاب حجیم «گریزها» در ایران از سوی انتشارات «همان» منتشر شد.
جای تعجب بود چطور چنین کتابی به این سرعت توانسته تمام مراحل اعم از ترجمه و اخذ مجوز و فرآیند انتشار را طی کند و منتشر شود، هرچند سبک و سیاق زبانی و نحوه چاپ کتاب نشان میداد با ترجمهای شتابزده مواجه نیستیم. برای پاسخ به این پرسشها بود که سراغ خانم فریبا ارجمند، مترجم «گریزها» رفتیم. از این مترجم پیش از این آثاری نظیر «گورستان پراگ» (اومبرتو اکو، انتشارات روزنه)، «شهر ممنوعه» (ماگدا سابو، انتشارات قطره)، «غیب شدن از میلنکوس» (مگی اوفارل، انتشارات همان) و... منتشر شده است.
حدود دو ماه پیش برندگان نوبل سالهای ٢٠١٨ و ٢٠١٩ اعلام شدند. یکی از آنها اولگا توکارچوک بود که هیچ متنی از او به فارسی ترجمه نشده بود، به همین علت سراغش رفتید؟ یا پیشنهاد ناشر بود؟
نه، پیشنهاد نبود. من عموما کتابها را گوش میکنم. سال گذشته بود که من فایل صوتی این کتاب را به زبان انگلیسی گوش میدادم، آن زمان کاری در دست ترجمه داشتم، به محض اینکه تمام شد، سراغ این کتاب رفتم. درواقع ترجمه این کتاب حدود هشت ماه پیش شروع شد.
جالب است، یعنی قبل از اینکه خانم توکارچوک نوبل را ببرد، شما شروع به ترجمه کرده بودید؟
بله. زمانی که برندگان نوبل اعلام شدند، من تقریبا ٩۵درصد از کار را پیش برده بودم.
راستش خودم را آماده کرده بودم بپرسم چطور در عرض دو ماه این کتاب حجیم را ترجمه کردید و بعد هم ناشر آن را به ارشاد داد و مجوز گرفت و… اصلا برای من عجیب بود که مگر میشود چنین فرآیندی را در فاصله این مدت کوتاه طی کرد؟
بههرحال کتاب، کتاب شناختهشدهای بود و جوایز معتبری قبل از نوبل برده بود؛ جایزههایی نظیر «من بوکر». اما من به خاطر جوایز، سراغ ترجمه کتابها نمیروم، چون وقتی کتابی جایزه میگیرد، چند مترجم همزمان شروع به ترجمهکردن میکنند. من این کتاب را دوست داشتم. در کمال خوششانسی هم کسی سراغ آن نرفته بود. در نتیجه وقتی ترجمه من چاپ شد، هیچ ترجمه دیگری از این کتاب در ایران وجود نداشت. در کتابخانه ملی هم هنوز هیچ ترجمهای ثبت نشده است.
چه چیزی در این کتاب وجود داشت که باعث شد سراغ ترجمه آن بروید؟ چون روایت ویژه آن و مسائل ساختاری دیگری که در ادامه اشاره میکنم، باعث میشود هر مترجمی سراغش نرود. ضمن اینکه خوانندگان خاص خود را هم خواهد داشت.
بله، این کتاب داستان به معنای متعارف آن نیست، یعنی اینطور نیست که کاراکتری ثابت وجود داشته باشد. داستان از جایی شروع نمیشود تا به نقطه پایانی برسد. درواقع رمانی است که خود خانم توکارچوک به آن میگوید «رمان کهکشانی». مجموعهای است از ١۶٠ قصه که بعضی از این قصهها در حد دو جمله هستند و بعضی از آنها حدود سی چهل صفحه.
بعضی از آنها خیالی و درواقع «فیکش» هستند، بعضیها هم گزارش تاریخی. البته گزارشهای تاریخی که نویسنده اندکی هم تخیل به آنها اضافه کرده است، میشود گفت داستان تاریخی هستند، چون وقایعی که درباره آنها مینویسد، مستند و برگرفته از تاریخ هستند، منتها نخی وجود دارد که تمام اینها را به هم پیوند میدهد. درواقع تکههای کوتاه و بلندی از اینها ساخته شده که قطعات مختلف کتاب را تشکیل میدهد. متاسفانه این تنها کاری هم هست که من از این نویسنده خواندهام، بنابراین طبیعتا نمیتوانم مقایسهای با بعضی آثارش انجام بدهم. اما جذابیت آن برای خودم به این دلیل بود که هر کدام از این قطعات بهتنهایی قابل خواندن هستند و معنای خود را دارند.
گفتید نخ تسبیحی در این کتاب وجود دارد که نویسنده قطعات مختلف را از طریق آنها با هم پیوند میزند، اما واقعیت این است که من در ساختار کتاب، پیوستگی ساختاری ندیدم. قبول دارید؟
نه، قبول ندارم. پیوستگیهایی که عرض کردم، تکههای مختلف این کتاب را به هم پیوند میزند.
پل ارتباطی بین این تکهها چیست؟
سفر، علاقه انسان به نامیرا شدن، سرگشتگی انسان معاصر و…
ببینید، آن چیزی که خودتان هم گفتید کاملا در این کتاب مشهود است. کتاب، داستان خاصی را دنبال نمیکند و مؤلفههای متعارف رمان را هم در آن نمیبینیم. مثلا اصلا چیزی به اسم «کاراکتر» تقریبا میشود گفت در این کتاب وجود ندارد.
بعضی از این تکهها کموبیش البته داستان دارند؛ مثل بخشهایی که به اسم «کونیتسکی(١)» و «کونیتسکی(٢)» آورده است. این تکهها داستانی هستند و ماجرایی دارند که به نقطهای در پایان هم ختم میشوند. چند داستان دیگر هم به این شکل دارد. مثلا یکی اواخر کتاب است؛ آقایی که پروفسور و متخصص تاریخ یونان بوستان است به همراه همسرش به یونان میرود و در آن بخش، تاریخ یونان مرور میشود. بخشهایی هم که درباره آناتومیستها صحبت میکند، بیشتر گزارش تاریخی است.
این تکهها آنقدر گسست دارند که من اصلا بعد از چند صفحه برگشتم و شناسنامه کتاب را نگاه کردم ببینم آیا من درحال خواندن رمان هستم یا مجموعهداستان! بعد رفتم سرچ کردم دیدم این کتاب به اسم رمان منتشر شده و مجموعه داستان نیست. چون در مقاطعی زاویه دید عوض میشود و راوی تغییر پیدا میکند، همه اینها باعث میشود گمان کنیم پیوستگی خاصی بین این تکهها وجود ندارد. از «داستان» و «ناداستان» در این کتاب میبینیم تا همانطور که گفتید «گزارش». برای همین هنوز هم نمیدانم چطور میشود اینها را در ساختاری کلی در نظر گرفت. زبان متن چطور بود؟ نویسندهای است که از زبان فاخر استفاده میکند یا زبانی ساده دارد؟
همان اوایل کتاب گفته است که من این تکهها را در طول سفر هرجا که میرسیدم، مینوشتم. بعضی از این تکهها هم طبیعتا تکههای سادهای هستند؛ در حد نوعی یادآوری که نویسنده با خودش میکند. البته در مجموع زبان سادهای ندارد. وقتی هم که جایزه «من بوکر» را برد، جایزه به او و مترجمش به شکل مشترک اعطا شد. مترجم انگلیسی متن، مترجمی بود که در تمام طول کار دایم با او تماس داشت. برای همین هم متن انگلیسی به متن اصلی بسیار وفادار است. ضمن اینکه باید بگویم بین تمام کتابهایی که ترجمه کردهام، این کتاب سختترینشان بود.
چرا؟
به دلیل لحن خاصش یا مواقعی که میرود سراغ جزئیات تخصصی. گاهی هم شما باید ذهن نویسنده را بخوانید و حدس بزنید دنبال رساندن چه مفهومی بوده. چون تفسیری هم ارایه نمیکند، کار سختتر میشود. من هم مترجمی نیستم که عادت داشته باشم برداشت خودم از متن را به جای ترجمه جا بزنم؛ بدون اینکه کلمهای کم کنم یا اضافه کنم – تا جایی که تفاوت زبانها اجازه میدهد – همان را به فارسی برمیگردانم. در نتیجه در مقاطی از کار، ترجمه بسیار دشوار میشود و حتی ممکن است خواننده فکر کند ترجمه مشکلی داشته. اما شما متن اصلی را هم که بخوانید میبینید نویسنده بعضی از این تکهها را به همان میزان مبهم نوشته و انگار تعمد داشته که توضیح ندهد. گاهی توضیحات فراوانی میدهد و گاهی هم هیچ توضیحی ندارد. من تقریبا برای ترجمه این کتاب، در بازه زمانی ۶ماه، حدود ۵٠٠ ساعت وقت گذاشتم.
یعنی روزانه حدودا هشت ساعت کار کردهاید. البته این از متن فارسی کتاب مشخص است. من با تردید فراوان ترجمه را برداشتم چون همانطور که گفتم فکر میکردم همه چیز دو ماهه جمع و منتشر شده است. نمیدانستم قبل از اینکه اصلا توکارچوک برنده نوبل شود، شما ترجمه را شروع کرده بودید. برای همین هم از نثر فارسی و نظم ویرایشی کار تعجب کردم و خوشحال شدم با متنی مواجهم که از آشوبهای بازار ترجمه ایران بهدور است. نشستی هم در «شهر کتاب» درباره ترجمه شما برگزار شد. درباره آن خانم لهستانی که درباره «گریزها» سخنرانی کردند توضیح میدهید؟
آنا مارچینوفسکا، دانشجوی زبان و ادبیات فارسی در ایران است که درباره این کتاب صحبت کرد. آقای دولتشاهی، کارشناس ادبیات لهستان هم حضور داشتند و صحبت کردند.
خود خانم توکارچوک از ترجمه این کتاب خبر دارند؟ ایدهای نداشتید تا ایشان را از نخستین ترجمه فارسی کتابهایش در ایران مطلع کنید؟
درباره چنین اقدامی، ناشر تصمیمگیرنده است. البته خودم دوست داشتم چنین کاری بکنم، اما خب در ایران قانون کپیرایت وجود ندارد. راستش را بخواهید با خودم گفتم اگر به من گفت چرا بدون اجازه من ترجمه کردی، چه جوابی دارم بدهم؟
حق دارید. بعضی از نویسندهها مثل پل آستر وقتی شنیده بودند که کتابشان در ایران بدون حق کپیرایت ترجمه شده خیلی هم استقبال کرده بودند و فقط برایشان مهم بود که فارسیزبانها هم دارند آثارشان را میخوانند؛ درواقع هیچ ناراحتی که نداشتند، خوشحال هم شده بودند. اما یادم است کوتزی، برنده نوبل ادبیات، وقتی شنید کتابهایش در ایران ترجمه شده، بهشدت عصبانی شد و با لحنی تند صحبت کرد. بههرحال معلوم نبود اگر اطلاع بدهید چه اتفاقی بیفتد.
البته در جلسهای که در «شهر کتاب» برگزار شد، همسر سفیر لهستان هم حضور داشتند. ایشان وابسته فرهنگی سفارت لهستان هستند و فرضم این بود که ایشان به خانم توکارچوک خواهد گفت ما کتابشان را بیاجازه ترجمه کردهایم. (خنده) هرچند احتمالا برایشان هم توضیح خواهند داد که بازار انتشار کتاب در ایران بهقدری به لحاظ مالی ضعیف است که حقی از ایشان ضایع نمیشود.
من حدود ۶ماه برای این کار وقت گذاشتهام و اگر به همین اندازه برای من و ناشر درآمدزایی داشت، این حق را شاید ایجاد میکرد، اما وضع ایران متفاوت است و متاسفانه با این تیراژ پایین کتاب، اتفاقی از نظر مالی برای ما نمیافتد. لهستان جمعیت کمتری از ایران دارد، ولی جالب است بدانید کتابهای خانم توکارچوک در آنجا با تیراژهای ١٧٠هزار تا ١٨٠هزار نسخه چاپ میشود. درحالیکه در ایران همین کتاب با تیراژ حدود ٩٠٠ نسخه منتشر شده. حالا اصلا به چاپ دوم برسد یا نرسد هم زیاد تفاوتی نمیکند. اما خب همانطور که گفتم دوست داشتم خانم توکارچوک از ترجمهام خبردار شوند.
- 19
- 4