پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
۱۴:۵۲ - ۱۹ بهمن ۱۳۹۸ کد خبر: ۹۸۱۱۰۳۰۴۷
فیلم و سینمای ایران

نیکی کریمی: به خودم گفتم فیلمی بساز که با آن نفس بکشی

نیکی کریمی,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,سینمای ایران

آتابای فیلم مهمی است. عاشقانه‌ای گریزان از شهر، گریزان از جمع در انزوای خودخواسته یک مرد که سرنوشت زندگی‌اش را چند زن محاصره کرده‌اند. زاویه دید واقع‌گرایانه روایت در دل سکون و بلوغ برآمده از زیست کاراکتری که حلقه اتصال داستان است. فیلمی که بی‌ به رخ کشیدن، بی‌آشوب آرام آرام شروع می‌شود و چشم‌که باز می‌کنی انگار هزار سال است این آدم‌ها را می‌شناسی.

این فیلم بیش از نمونه دیگری در سینمای ایران فیلم شیمی درست روابط است‌. بازیگرها به اندازه و مناسب جلوه می‌کنند. قاب‌ها سر صبر و آگاهانه بسته شده‌اند. موسیقی از متن اثر برآمده و کارگردانی چند قدم رو به جلو برداشته است. آتابای از آن عاشقانه‌های خلوت روشنفکر پسند نیست که نقل محافل خاص شود. آتابای را مردم هم دوست داشته‌اند و نشان می‌دهد با تمام مؤلفه‌های ویژه بودنش از زبان ترکی تا اقلیم دورافتاده، توانسته آن‌قدر درست پرداخت و اجرا شود که جای خودش را باز کند. با نیکی کریمی در حال‌وهوای این روزها و درباره «آتابای» صحبت کرده‌ایم.

در «آتابای» شاهد تغییر طبقه کارگردانی نیکی کریمی هستیم. خالق به یک‌جور کمپوزیسیون بصری، بازی و موسیقایی رسیده که حاصل بلوغ در خلق یک اثر هنری است. جایی فراتر از صرف کارگردانی یک اثر. انتخاب این گروه بازیگر، این فیلمبردار با توانایی بستن توأمان چنین لنداسکیپ‌هایی در کنار نماهای حرکتی و نوای موسیقی حسین علیزاده برای این اثر، «آتابای» را به این فیلم کنونی بدل کرده. چه اتفاقی در این مسیر افتاد؟ چه قدر از حاصل کنونی، پیش از اتفاق، در ذهن‌تان شکل گرفته بود؟

دلم می‌خواست دنیای تازه‌ای تجربه کنم. می‌خواستم وارد دنیای ملموسی شوم که آن را همیشه دوست داشته‌ام؛ دنیایی که حاصل تجربیاتم، زیبایی‌شناسی و آن چیزهایی‌ است که همیشه از ادبیات و سینما به آن علاقه داشته‌ام. چهار سال پیش به دیدن علی‌اشرف درویشیان رفتم و از او اجازه گرفتم که اقتباس آزادی از «فصل نان» که از جمله کتاب‌های موردعلاقه دوران نوجوانی من است داشته باشم.

رئالیسم جادویی این کتاب همیشه برای من عجیب بود. آثاری مثل آثار ساعدی و آل‌احمد و درویشیان همیشه برای من قابل تأمل بوده‌اند و زمان‌های بسیاری به این موضوع فکر کرده‌ام که این نویسنده‌ها چه‌قدر برایشان لحظه و جزئیات مهم بوده است. به‌عقیده من، ایران جاهای فوق‌العاده خاصی دارد که ما به‌عنوان فیلمساز و هنرمند هنوز نرفته‌ و ندیده‌ایم. این کشور از لحاظ جغرافیا و فرهنگ بومی غنی است‫. بعضی جاها را من رفته‌ام و عکاسی کرده‌ام و بعضی‌ جاها را فیلمبرداری کرده‌ایم و دلم می‌خواست جای جدیدی پیدا کنم که خودم هم در آن لوکیشن لذت بکری را تجربه کنم و در نهایت این لذت در قالب کشف و شهودی شخصی به تماشاچی هم منتقل شود. پس این جهان توأم با جزئیات در بستر یک اقلیم دیگر، یکی از مؤلفه‌هایی بود که برای من اهمیت ویژه‌ای داشت.

کار با هادی حجازی‌فر در مقام فیلمنامه‌نویس و بازیگر محوری چه‌طور پیش رفت؟ داستان اولیه و کارگردانی از شماست و متن و اجرای نقش از او. این همکاری چه‌طور شکل گرفت؟

سر سریال «ممنوعه‌» در کلنجارهایی که با نقش داشتیم، او می‌رفت، می‌نوشت و می‌آمد و من می‌دیدم که لحظه برایش مهم است و قلم خوبی دارد‫. یک درک و آگاهی به این موضوع دارد که نباید فقط به دیالوگ‌های خودش فکر کند بلکه باید آن «لحظه» اتفاق بیفتد که سکانس، سکانس بشود. همین شد که همان‌زمان که از پیداکردن نویسنده‌ای که با او زبان مشترکی داشته باشم مأیوس شده بودم، به من گفت می‌توانم یک طرحی بزنم و گفتم حتماً. اتود زد و دیدم خیلی هم‌سلیقه‌ایم و به آنچه من می‌خواهم خیلی نزدیک است و در نهایت یک سال این فیلمنامه دائم از زوایای مختلف، شخصیت‌های مختلف و رنگ‌های مختلف بازنویسی شد تا به شخصیت و ترس‌ها و تمام خشونت‌های ظاهری‌اش و درون دوست‌داشتنی‌اش برسیم. به‌هر صورت نهایی‌شدن فیلمنامه زمانی طولانی از ما گرفت.

«آتابای» یک داستان مردانه است با روایت یک کارگردان زن. حتی زن داستان را از زاویه‌دید یک مرد می‌بینیم. شاید این جهان سخت مردانه را باید با نگاه تلطیف‌کننده یک فیلمساز زن می‌دیدیم تا قدری موقعیت بالانس شود و هارمونی هم‌اکنون «آتابای» به وجود بیاید. چقدر به این فکر کردید؟ لحظه‌ای فکر کردید که شاید بهتر باشد این روایت مردانه به شیوه‌ای مردانه برگزار شود؟ یا از این انتخاب مطمئن بودید؟

قصه آقای درویشیان، روایت داستانی بود که محورش یک نوجوان است. در حقیقت مثل آیدین. یعنی نوجوانی که آتابای دایی‌اش بود. ما حدود یک سال روی فیلمنامه کار کردیم و صحبت‌های زیادی روی زوایای مختلفی داشتیم. در این فرآیند به این نتیجه رسیدیم که خود آتابای محور داستان باشد. درواقع دلم می‌خواست این‌بار یک مرد راوی قصه باشد و از زن‌هایی که در زندگی‌اش هستند حرف بزند. در واقع می‌خواستیم بگوییم راوی مرد است اما درباره زن‌هایی با شخصیت‌های قوی حرف می‌زند که او را تحت‌تأثیر قرار داده‌اند و حتی کسی مثل خواهرش با اینکه مُرده، در خواب و بیداری‌اش حضور دارد. این مبنای کار شد و قرار گذاشتیم یک مرد نقش اصلی را در فیلمنامه داشته باشد. ما بیش از اینکه بخواهیم درباره زن یا مرد حرف بزنیم، می‌خواستیم درباره انسانی حرف بزنیم که درس خوانده، کتاب خوانده، برای خودش زیباشناسی دارد و مجبور شده کنج عزلتی در روستای دوران کودکی‌اش مهیا کرده و همانجا هم برای خودش دم‌و‌دستگاهی درست کند.

همیشه دوست داشته رشد کند و از فرهنگ عوام بیزار است و زجر می‌کشد‫. شاید به همین علت هم «بیگانه» است‫. بیگانه‌ای است میان جمع. تنهاست. این مسأله برای من در درام هم دوست‌داشتنی و مهم است و در کارهای کسانی مثل سالینجر در ناتور دشت یا قدیمی‌ترها مثل سامرست موام که درباره تنهایی می‌نوشتند همیشه وجود داشته و تأثیرگذار بوده است. با حجازی‌فر هم درباره این چیزها حرف می‌زدیم و با هم نزدیکی فکری و علایق مشترک داشتیم. او هم موافق بود که شخصیت اصلی ما نگاه اگزیستانسیالیستی دارد و مدام به خودش و زیستش در جهان فکر می‌کند و خود را زیر سؤال می‌برد. دیدار با یحیی او را دوباره برمی‌گرداند به لحظات گذشته خودش. با هم هم‌سلیقه‌ بودیم.

فیلمسازی به زبانی دیگر، زبانی که فیلمساز روی آن مسلط نیست، چه چالش‌هایی دارد؟ برای درآمدن حس صحنه‌ها که بخشی از آن منوط به درآمدن حس بازیگر هنگام ادای دیالوگ است، چه کردید؟

باید این‌طور جواب دهم که سینما حرف خودش را می‌زند. بازیگران و مردم که همه زبان فارسی صحبت می‌کردند. دیالوگ‌ها هم به فارسی نوشته شده بود و هر سکانسی که می‌خواستیم بگیریم تمرین‌ها به ترکی انجام می‌شد. خب ما بارها و بارها دورخوانی و تمرین کرده بودیم؛ چه در تهران و چه در خوی. آنچه برای من مهم بود و به بازیگران می‌گفتم این بود که اصلاً نمی‌خواستم بازی‌ها به چشم بیایند. مسأله من این بود که بازیگرهای حرفه‌ای نباید بازی می‌کردند و نابازیگرها باید بازی می‌کردند. در مرحله اولیه هادی حجازی‌فر دیالوگ‌ها را با نابازیگرها یا بازیگرانی که از تئاتر خوی و ارومیه آمده بودند، تمرین می‌کرد و بعد به میزانسن‌ها می‌آمدند و روتوش می‌شدند تا بین بازی خود او و دیگران یکدستی ایجاد شود.

نیکی کریمی را به فیلم‌های شهری می‌شناختیم. داستان آدم‌های طبقه متوسط. قصه و محل برگزاری داستان «آتابای» می‌تواند فیلمساز را مقهور خود کند و برداشتی توریستی از لوکیشن‌های تازه ارائه‌ دهد؛ اتفاقی که در «آتابای» نیفتاده. با این محیط تازه چگونه روبه‌رو شدید؟

به نکته جالبی اشاره کردید. زمانی که دنبال لوکیشن بودیم حتی از سمت راهنماهایی که روستاها را نشان می‌دادند می‌دیدم که روی روستاهایی تأکید دارند که جنبه‌های توریستی دارد ولی اتفاقاً من دنبال جایی بودم که کمترین مؤلفه‌ای از روستاهایی که در فیلم‌ها می‌بینیم نداشته باشد. اختلاف سطح و طبقه و کوچه‌های تنگ و باریک نداشته باشد و فقط دنبال این بودم که افق داشته باشد. یکی از تصاویری که در ناخودآگاهم از ابتدا بود، دشت‌های فراخ و افق بود‫. تقریباً ناامید شده بودیم و این روستا جزو آخرین لوکیشن‌هایی بود که دیدیم و به محض آنکه به آنجا رسیدیم گفتم این همان چیزی است که دنبالش هستم. در واقع این روستا، برای خود من هم جذابیت داشت. شبیه روستاهایی که پیش‌تر دیده بودیم نبود اما همه آن ویژگی‌ها را مثل مرتع‌های بزرگ و تک درخت و... داشت. علاوه بر این‌ها، ما تمام خانه‌ها و باقی آنچه را می‌خواستیم، روی کوهی که مشرف به ده بود، ساختیم.

جواد عزتی انتخاب متفاوت و ویژه‌ای برای نقش یحیی است. تا جایی که می‌دانم آذری هم نیست. چگونه انتخاب شد و چطور از پس نقش برآمد؟

من می‌دانستم که هادی‌ حجازی‌فر ‌آتابای را خودش باید بازی کند و از همان اول مطمئن بودم به این مسأله. یحیی هم شخصیت پیچیده‌ای دارد. درباره جواد عزتی هم همین‌طور بود و من از همان اول یحیی را جواد عزتی می‌دیدم چون بازیگری است که توانایی بازی در نقش‌های مختلف را دارد و من هم دلم می‌خواست کسی را بیاورم که هم بازیگر خوبی‌ باشد و هم بتواند خودش را با نقش معلمی که شیفتگی و شیدایی بسیار دارد تطبیق بدهد. جواد عزتی تا جایی که من می‌دانم یک مناسبات خانوادگی ترکی دارد اما در خانواده ترکی حرف نمی‌زنند. او مدت زیادی با ما در پروسه فیلمبرداری حضور داشت و نقش‌ و فیلمنامه را بسیار دوست داشت.

زمانی که فیلمبرداری بخش‌های او بود خیلی زمان گرفت و حتی روزهایی نمی‌توانستیم فیلمبرداری کنیم چون زبان ترکی یک طرف و گویش و لهجه خوی طرف دیگر که بسیار مهم بود تصنعی از کار درنیاید. هادی حجازی‌فر دیالوگ‌ها را با او تمرین می‌کرد و جاهایی دیگر را هم حفظ می‌کرد، چون تسلطی به زبان نداشت؛ اما به خاطر اینکه نقش را دوست داشت و با تمرکز و استعدادی که داشت، کارش خروجی بسیار خوبی به همراه داشت.

دوتایی‌های تأثیرگذاری در فیلم دارید. رابطه کاظم- یحیی و رابطه سیما-آتابای. بار حسی فیلم از این دو رابطه می‌آید و در اجرا سکانس‌های مشترک فوق‌العاده از آب درآمده‌اند. از اجرای این صحنه‌ها و تمهیدتان برای بریده‌نشدن حس بازیگران در این صحنه‌ها بگویید.

درباره سکانس‌ها باید به‌طور کل حرف بزنیم اما درباره سکانس‌های دونفره می‌توانم بگویم که برای این سکانس‌ها تمرین‌های زیادی انجام می‌دادیم. دورخوانی‌هایی که در تهران داشتیم و چه تمرین‌هایی که سر لوکیشن داشتیم تأثیر زیادی داشت و از طرفی خود من بشدت می‌خواستم همه‌چیز خیلی طبیعی باشد. یک مسأله دیگر درآمدن رابطه حجازی‌فر با پدرش بود.

طبیعتاً او فیلمنامه را نوشته بود و بازیگر حرفه‌ای بود و حس و دوربین را می‌شناخت اما پدر که یوسفعلی دریادل آن را بازی می‌کرد، با اینکه از بازیگران قدیمی تئاتر هستند، خیلی با دوربین کار نکرده بودند و با او مجبور بودیم خیلی تمرین کنیم و غلوها را از صحنه‌ها بگیریم تا همه یکدست شوند و این بخش سخت کار بود که همه آدم‌ها در فیلم یکدست دیده شوند. نقش آتابای واقعاً سخت بود و هادی حجازی‌فر واقعاً روی نقش خیلی کار کرد و زحمت کشید و حتی بیمار شد و کارش به بیمارستان کشید. خود ما تا از خوی به لوکیشن برسیم یک‌ساعت و نیم توی راه بودیم و بالاپایین‌های نقش سختی‌های بسیار داشت. من به حجازی‌فر می‌گفتم باید زندگی‌اش کنی و این را باید در نگاه آتابای ببینیم. فشار زیاد کار و خستگی باعث شد در دوهفته آخر او در سی‌سی‌یو بستری شود و خودش به‌خاطر روحیه‌ حرفه‌ای‌اش با وجود توصیه پزشکان که می‌خواستند به تهران برگردد، سر کار برگشت و کار را تمام کردیم.

فیلم ادای دین‌هایی در قاب‌های لنداسکیپ به عباس کیارستمی دارد و قرابت‌هایی با شکل فیلمسازی کارگردانی مثل نوری بیلگه جیلان. چقدر از این‌ها ارجاع است و چقدر زبان مشترک با آن فیلمسازان؟

من از همان اول که تصمیم به ساخت فیلم گرفتم خیلی به این کوه‌ها و لنداسکیپ‌ها و تپه‌ماهورها فکر می‌کردم و دلم می‌خواست خودم به‌عنوان تماشاچی در سینما با دیدن‌شان نفس بکشم و بگویم چه خوب که در این فیلم قرار نیست در و دیوار و خیابان و شهر ببینم و دلم می‌خواست در این فیلم چنین اتفاقی بیفتد.

بله، سینمای عباس کیارستمی و نوری‌ بیلگه جیلان را دوست دارم اما من دنیای خودم را کشف و خلق کرده‌ام با برشی از زندگی مردی به‌نام آتابای. با همه سادگی‌ها و پیچیدگی‌ها؛ و راز و رمزها و شاعرانگی‌ها و نفس‌کشیدن در سینما. به خودم گفتم کاری کن که وقتی خودت را جای تماشاگر می‌گذاری همان‌قدر با فیلم همراه شوی، نفس بکشی و لذت ببری.

خسرو نقیبی و گل‌بو فیوضی

iran-newspaper.com
  • 11
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
عین القضات همدانی زندگینامه عین القضات همدانی عارف و شاعر قرن ششم هجری

تاریخ تولد: سال ۴۹۲ هجری قمری

محل تولد: همدان، ایران

حرفه: حکیم، نویسنده، شاعر، مفسر قرآن، محدث و فقیه

مدت عمر: ۳۳ سال

درگذشت: در ششم جمادی‌الثانی سال ۵۲۵ هجری قمری

ادامه
اسماعیل محرابی بیوگرافی اسماعیل محرابی؛ بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۵ فروردین ۱۳۲۳

محل تولد: تنکابن، مازندران

حرفه: بازیگر سینما و تلویزیون

شروع فعالیت: ۱۳۴۵ تاکنون

تحصیلات: لیسانس تئاتر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش